توسعه مبدل به باندبازی شده!
گفتگوی اختصاصی آوای هامون با دکتر مصطفی مهرآیین درباب توسعه استان بوشهر
اشاره: دوهفته نامه آوای هامون در راستای تحلیل و تفسیری که در حوزه توسعه پایدار جنوب ایران پی گرفته، در این شماره به گفتگوی اختصاصی آوای هامون با دکتر مصطفی مهرآیین درباب توسعه استان بوشهر پرداخته است. دکتر مهرآیین؛ دکتری جامعه شناسی سیاسی از دانشگاه تربیت مدرس و عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور می باشد. وی زاده استان بوشهر؛ شهرستان دیر می باشد و تاملات گسترده ای را درباب جامعه جنوب ایران در سالهای اخیر داشته است. باهم این گفتگو مفصل را می خوانیم.
آوای هامون: آیا کارکردهای اجتماعی در استان بوشهر تاب تحمل تنظیم و ساختار بخشیدن به کنش های گسترده توسعه ای موجود در این استان را دارد؟ آیا کالبد اجتماعی این استان توانایی هضم کردن رشد صنعتی را در خود حمل می کند؟
دکتر مهرآیین:
ضمن سپاس از انجام این گفتگو، اجازه دهید من سوال شما را اینگونه برای خودم بازگویی کنم: آیا نظم اجتماعی استان بوشهر از امکان دستکاری سیاسی برای تحقق فرآیند توسعه یا مدرنیزاسیون برخوردار است یا خیر؟ چرا سوال شما را این گونه بازخوانی کردم. معتقدم توسعه چیزی جز اجرای برنامه های کلان سیاسی در یک جامعه نیست. به عبارت دیگر، دوست دارم پرسش شما در خصوص نسبت میان ساختار اجتماعی و توسعه را ذیل مفهوم «زیست سیاست» جای دهم. توسعه از نگاه من یعنی پیوند خوردن سیاست و زندگی. اگر از این منظر به نسبت ساختار اجتماعی یا زندگی با توسعه یا سیاست نگاه کنیم با سه پاسخ روبروییم. من از دو پاسخ نخست به شکل گذرا سخن خواهم گفت و پاسخ سوال شما را در قالب دیدگاه سوم بیان خواهم کرد.
ببینید دیدگاه نخست در خصوص نسبت میان سیاست با جامعه یا زندگی آن است که زندگی یا جامعه اساس سیاست است. این دیدگاه زندگی یا ساختار اجتماعی را بنیانی برای سیاست می داند و آن را عنصر اصلی جهت دهنده به سیاست می شناسد. در اینجا، بر زندگی یا ساختار اجتماعی به عنوان معیاری جهت بررسی انتقادی فرآیندهایی همچون عقلانی سازی، تمدن، مکانیزاسیون، مدرنیزاسیون و…که سعی در ایجاد تغییر در جامعه دارند، تاکید می شود. نمونه عینی آن در همین استان را در مقاومت مردم در مقابل زدن پتروشیمی در منطقه دشتستان شاهد بودید. در این اتفاق جامعه با اتخاذ یک رویکرد انتقادی کوشید در مقابل تلاش سیاست برای دستکاری محیط و ساختار اجتماعی مقاومت کند. در اینجا گفته می شود سیاستی مشروع است و امکان عملی شدن دارد که با ماهیت زندگی زنده یک جامعه سازگار باشد. تصور این نظریه پردازان این است که جامعه یک کلیت زنده دارای ویژگی های خاص طبیعی، ژنتیکی، منطقه ای، نژادی، اخلاقی، زبانی، و فرهنگی است که هرگونه مداخله در آن باید با لحاظ این ویژگی ها صورت گیرد. اگر این گونه به استان بوشهر نگاه کنید، پاسخ من این است که بله با توجه به ویژگی های خاص زندگی در این منطقه جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگی، هرگونه سیاست توسعه گرایانه باید این ویژگی های خاص را در نظر گیرد وگرنه در نتیجه آن هم این منطقه آسیب خواهد دید و هم آن سیاست ها احتمالا اجرایی نخواهند شد یا حداقل به نتایج مطلوب خود دست نخواهند یافت. اصولا، رویکردهای بومی گرایانه و سرزمین گرایانه به توسعه که اکنون شاهد بجث و جدل بر سر آن در استان بوشهر نیز هستیم، ریشه در همین دیدگاه دارند.
برعکس دیدگاه نخست، در دیدگاه دوم زندگی یا جامعه موضوع سیاست است.در اینجا، گفته می شود توسعه یکی از فرآیندهای فرعی و حوزه های عملی در سیاست است که با هدف تنظیم و هدایت فرآیندهای زندگی و جامعه انجام می گیرد. در این رویکرد، به زندگی و جامعه به مثابه مجموعه ای از خرده سیستم های نیازمند تغییر نگریسته می شود که با تشخیص سیاست باید مورد دستکاری قرار گیرند. به عنوان مثال،به حوزه هایی همچون تامین مواد غذایی، مراقبت های بهداشتی، انرژی، حمل و نقل، آموزش، خانواده و… به عنوان حوزه هایی نگریسته می شود که بهبود آنها نیازمند مداخله سیاست و اجرای پروژه های توسعه است. اگر در اینجا بپرسید که چه کسی یا چه کسانی منبع تشخیص اینکه چه چیزی در یک جامعه نیازمند تغییر است می باشند؛ پاسخ شما این است که دولت و مسئولین دولتی چنین تشخیصی می دهند. در اینجا، سیاست با جامعه گفتگو نمی کند، بلکه بر جامعه اعمال سلطه می کند.
ببینید در دیدگاه نخست گفته می شود به هر جامعه یا هر نوع زندگی باید به عنوان یک «شگفتی» یا «حیرت» نگاه کنید. یعنی گفته می شود به منطقه جنوب و ویژگی های آن به مثابه یک راز و منبع شگفتی نگاه کنید. خب شما اگر اینجوری به بوشهر و جنوب نگاه کنید، آنوقت در مقابل بوشهر و جنوب متواضع و فروتن خواهید بود. شگفتی آور بودن یک پدیده باعث می شود در مقابل آن تواضع و فروتنی نشان دهید و از آن بیاموزید. اینجوری نگاه کردن باعث می شود که قبل از هر گونه دستکاری در این جامعه با آن وارد گفتگو شوید و ببینید این جهان رازآلود به شما چه می گوید. در رویکرد دوم، ولی، دولت و سیاست به جامعه به عنوان منبع مسائل و مشکلات نگاه می کنند که اتفاقا هیچ شگفتی در آن وجود ندارد و مثل مسائل و مشکلات بقیه نقاط یک جامعه یا بقیه نقاط دنیا است. پس سیاست به خود اجازه می دهد از بالا و بی اعتنا به ویژگی های بومی یک منطقه به دستکاری آن بپردازد و آن را تغییر دهد. این رویکرد، رویکرد کلی توسعه در کشور ما در دوران مدرن بوده که اتفاقا آسیب های فراوانی به کشور ما زده است. حالا اگر بخواهیم با همین منطق وضعیت استان بوشهر را تحلیل کنیم به نکات جالبی می رسیم.
اخیراً گزارشی در سایت نسیم جنوب دیدم در خصوص فعالیتهای آقای سالاری به عنوان استاندار قبلی در استان. عنوان گزارش که با ذوق زدگی بسیار نسبت به آقای سالاری نوشته شده است: « نگاهی به فعالیت ۳ سال و ۹ ماه استاندار بوشهر؛ سالاری استاندار کارهای بزرگ و گره گشای مشکلات چندین دهه استان بوشهر ». عنوان که پر از اغراق و چاپلوسی هست، بماند. البته این چاپلوسی از سوی آقای قیصی زاده نسبت به آقای سالاری امر تازه ای نیست. اصولاً شخصیت هایی از جنس وی و رفتارهای پر از تملق و چاپلوسی آنها که از هیچ پشتوانه فکری و اخلاقی برخوردار نیست از آفت های این استان است. من ابایی از گفتن این انتقاد ندارم چون می دانم چقدر این شخصیتها با رفتارهای شان به زندگی اجتماعی این استان و مردم آن لطمه زده اند. این اغراق را در تیتر یکی دیگر از مطالب این سایت هم می شود دید: «سالار بوشهر به گیلان رفت».
برگردیم به بحث خودمان. به عنوان نمونه در این گزارش آمده است: « دکتر سالاری به عنوان جوانترین استاندار کشور، توجه خاصی به بکارگیری مدیران جوان داشت به طوری که انتصاب ۸۸ درصد بخشداران استان از بین جوانان، بکارگیری ۲۳۰نفر از مدیران جوان در سطوح عالی، میانی و پایه در سطح استان، تشکیل کانون مدیران جوان، بکارگیری ۳۰ تن از بانوان در سطحهای مدیریتی، عالی، میانی و پایه در سطح استان بوشهر … توجه خاص دکتر سالاری به بخش درمان و بهداشت باعث رخ دادن تحولات بی سابقه ای در این زمینه شد بطوریکه درحوزه سلامت علاوه بر اجرای دقیق طرح تحول سلامت، چند اقدام ابتکاری از جمله ‘طرح سلامت دهان و دندان’، ‘طرح سلامت قلب و عروق’، احداث ۲۸ مرکز جامع سلامت، تعمیر، نوسازی و تجهیز و توسعه کامل همه درمانگاه ها و خانه های بهداشت موجود در استان انجام شده است. همچنین توسعه و تجهیز ۹ بیمارستان، آغاز مقدمات احداث سه بیمارستان جدید دراستان بوشهر شامل فوق تخصصی ۱۸۰ تختخوابی، قلب بوشهر و ۱۷شهریور برازجان فراهم شده است … در زمینه گازرسانی بیش از ۹۸درصد از جمعیت شهری و ۹۰ درصد از جمعیت روستایی استان بوشهر از شبکه گاز برخوردار هستند، این درحالی است که پیش دولت یازدهم و در مجموع دولت های گذشته ۷۷درصد جمعیت شهری و ۳۴درصد جمعیت روستایی استان بوشهر از شبکه گاز برخوردار بوده اند … ایجاد مسیر پشتیبان شبکه دیتای استان بوشهر در بخش ارتباطات در فناوری اطلاعات ، افزایش سه برابری ظرفیت اینترنت استان از ۱.۳گیگا بایت به ۳.۸گیگا بایت، ایجاد آمادگی برای برخورداری ۳۰۶روستای ۲۰خانوار به بالای استان از اینترنت … افزایش تعداد کاربران اینترنت استان از ۱۲۵هزار نفر به ۵۲۵هزار نفر (افزایش ۴.۲برابری) … تکمیل و تحویل ۹هزار و ۲۵۸واحد مسکن مهر در دولت یازدهم … پتروشیمی متانول کاوه دیر با اشتغال زایی یکهزار نفر، کارخانه سیمان دشتی با ۲۲۰نفر اشتغال در آستانه بهره برداری و آغاز عملیات اجرائی پتروشیمی رجالی دیلم با ۹۵۰نفر اشتغال … رونق و توسعه تجارت و صادرات و افزایش درآمدهای گمرکی استان از ۳۹ هزار و ۹۱۰ میلیارد ریال در پایان دولت دهم به ۶۵ هزار و ۸۹۹میلیارد ریال در دولت یازدهم … رکورد بالاترین خرید گندم از کشاورزان با با خرید ۱۱۵هزار تن گندم در در سال زراعی ۹۴-۹۵…. افزایش صادرات گوجه فرنگی استان به ۵۶۸ میلیون دلار …». این گزارش مفصل تر از این است. من فقط بخش هایی از آن را برای شما نقل کردم. ببینید همچنان که در بالا گفتم این نوع نگاه به یک جامعه یا زندگی باعث می شود جامعه در نگاه مسئولین و سیاستمداران به مجموعه ای از خرده سیستم های پراکنده شکسته شود که هیچ ارتباطی نمی توان بین آن ها برقرار کرد: گاز رسانی، تولید گوجه، افزایش درآمد گمرگ، افزایش زمین ورزش روستایی، افزایش تعداد مدیران زن، افزایش مدیران جوان و… این نگاه به جامعه نگاه یک پولدار سرمایه گذار است که بدون هیچ تخصصی در همه جا سرمایه گذاری می کند و بعد انتظار دارد که از همه سرمایه گذاری های خود سود ببرد.
در اینجا دولت یک پدر مقتدر پولدار است که به تشخیص خود می بیند کجا باید چاه بزند تا به آب برسد. حالا بماند که تشخیص این نکته که کجا باید سرمایه گذاری شود عمدتا به منافع خود مقامات ارشد یک استان برمی گرد. یعنی اصولا توسعه در استانها یک پروژه باندی است که ذیل عنوان یک پروژه استانی یا ملی انجام می گیرد. یعنی وقتی گفته می شود این پروژه را باید انجام دهیم به آن معناست که باند ما به این تشخیص رسیده است که باید این پروژه را انجام دهیم. ما امر طبقاتی یا باندی یا گروهی را جای امر استانی و ملی جا می زنیم. این شیوه مدیریت توسعه در یک استان ویرانگر است. امیدوارم استاندار جدید این شیوه مدیریتی را در پیش نگیرد. در این نوع نگاه، شی واره ساختن جامعه هم به خوبی مشهود است. اولاً جامعه پاره پاره می شود. این پاره پاره شدن را در پروژه های پراکنده بی ربط به هم به خوبی می توان دید. دوم و مهم تر آنکه ما رابطه خودمان با چیزها و اشیا را به رابطه مان به مردم و جامعه هم تسری می دهیم. اگر تا دیروز هزار تا لیوان می ساختیم حالا صدتا مدیر جوان می سازیم. رابطه ما با جامعه رابطه کارخانه ای و از جنس رابطه کارخانه ای می شود: توسعه فرآیندی است یا کارخانه ای است که باید محصول تولید کند حالا می خواهد این تولید زمین ورزشی باشد یا مدیر جوان یا شبکه اینترنت. این نگاه شی واره به جامعه ریشه در تفکر شی واره دارد که جامعه را پاره پاره می کند و کلیت آن را از بین می برد. اگر تا دیروز کشاورز بوشهری به هنگام باردار کردن نخلهای خود بسم الله می گفت و مراسم و مناسک خاص نخلستان را اجرا می کرد الان در فکر این است که کارخانه بسته بندی خرما در استان هست و فقط باید کاری کند که خرمای بیشتری تولید کند و بفروشد. جامعه و زندگی بومی و فرهنگی یک منطقه به همین آسانی از دست می رود.
دیدگاه سوم که دیدگاه خود من هست ریشه در اندیشه های میشل فوکو دارد. مشکل هر دو دیدگاه بالا این است که زندگی و سیاست را پدیده هایی مجزا از یکدیگر می دانند و قادر به توضیح رابطه مندی و تاریخ مندی آنها نیستند. این دو دیدگاه در توضیح شکنندگی و بی ثباتی مرز «زندگی» و «سیاست» ناتوانند. در نگرش ارتباطی فوکو، زندگی یا جامعه اساس سیاست یا هدف آن نیست، بلکه مرزی برای سیاست است، مرزی که باید در نظر گرفت و در عین حال بر آن تسلط یافت. زیست سیاست اصولا گسستی در نظم سیاست است که در جریان آن با ورود پدیده های خاص زندگی به قلمرو دانش و عمل سیاست روبرو هستیم. فوکو می گفت جامعه هدف سیاست نیست، بلکه «دانش از جامعه همان دانش سیاسی است». او می گفت برساختن دانش از حکومت کاملا مرتبط است با برساختن دانش از جمعیت. اصولا فوکو سیاست را به شکلی دیگر تعریف می کند. اگر سیاست را به شکل دیگر تعریف کنیم، طبعا مداخله سیاست در جامعه یا اجرای فرآیند توسعه هم تغییر می کند. گفتم فوکو می خواهد مرز میان زندگی و سیاست را بردارد و ما از برتری بخشیدن به زندگی یا جامعه در دیدگاه بومی گرا یا برتری بخشیدن به سیاست و قدرت در دیدگاه سیاست گرا گذر کنیم. فوکو سیاست را «تولید زندگی» تعریف می کند و اصولا سیاست را چیزی جز هنر غنا بخشیدن به زندگی نمی داند. به باور فوکو، تا قبل از دوران مدرن سیاست در پیوند با مرگ و سرکوب بوده است. اما در دوران مدرن سیاست در پیوند با زندگی و تولید قرار گرفته است. اگر در نظامهای پیشا-مدرن فرد سرکوب می شد، دانش سرکوب می شد، غریزه سرکوب می شد، بدن سرکوب می شد و… در دوران مدرن ما با تولید فرد، تولید دانش، تولید غریزه و تولید بدن روبرو هستیم که در فرآیند زندگی جامعه ممکن می شود. چرا فوکو بر «تولید» تاکید می کند. چون معتقد است با وقوع تحولات اقتصادی در دنیای غرب و افزایش جمعیت، مساله جمعیت و دانش مربوط به جمعیت در کانون سیاست قرار گرفت و اصولا «دانش جمعیت شد همان سیاست». آن مفهومی که فوکو آن را محور پیوند میان زندگی و سیاست می داند مفهوم «جمعیت» است. فوکو در مقاله «حکومت مندی» می نویسد: «پیش از این … کوشیدم ببینم که چگونه مسائل خاص جمعیت ظاهر شدند». او در ابتدای این مقاله چگونگی شکل گیری مفهوم زیست سیاست را در اندیشه سیاسی غرب و تحولات آن جستجو می کند، اما مهمترین عامل تاثیرگذار بر شکل گیری زیست سیاست و برداشتن موانع در مقابل هنر حکومت مندی را مساله «افزایش جمعیت» می داند: «برداشتن مانع از سر راه هنر حکومت کردن مرتبط است با ظهور مسئله جمعیت». آن موقع فوکو از خود می پرسد «جمعیت چگونه توانست موانع را از سر راه هنر حکومت کردن بردارد؟» به باور فوکو، با افزایش جمعیت و آشکار شدن مسائل جمعیت همچون میزان نیاز آن ها به غذا، مسکن، شمار مرده ها، شمار بیمارها، میزان ثروت جمعیت و… اهمیت یافتن علم آمار و آمارهای مربوط به جمعیت، روشن شد که جمعیت قاعده مندی های خاص خود را دارد. از اینرو، جمعیت از آن پس به جای آنکه به عنوان «توان حاکم» ظاهر شود، هدف و ابزار حکومت شد. جمعیت چیزی شد که حکومت باید آن را در ملاحظات و دانش اش در نظر گیرد تا بتواند به شیوه ای عقلانی و سنجیده و موثر حکومت کند. برساختن دانش از حکومت کاملا مرتبط است با برساختن دانش از جمعیت. بنابراین، ساختن دانش از جمعیت و توسط جمعیت و در ظاهر برای جمعیت در کانون سیاست در عصر مدرن قرار گرفت. جمعیت، اما، پدیده یکدستی نیست. ما با جمعیت ها روبروییم: جمعیت دانش آموزان، جمعیت زنان خانه دار، جمعیت کارگران، جمعیت کودکان مهد کودک رو، جمعیت ورزشکاران و… بنابراین، جمعیت ها باید بتوانند خود درباره خود به تولید دانش بپردازند و سامانه خاص خود که مرکب از گفتمان یا گفتمان ها درباره خود، کردارها و مناسک خاص خود و نهاد خاص خود است را بسازند. فوکو در اینجا به ما نشان می دهد که چگونه جمعیت های متفاوت در جامعه برای مدیریت مسائل خاص خود یا به طور کلی مدیریت زندگی خود به تولید دانش، سوژه، مناسک، قوانین، مقررات، ارزش ها، هنجارها و… می پردازند و از این طریق با «ساختن خود در زبان یا گفتمان» خود را بر خود، دیگران و در نهایت دولت آشکار می سازند و از این طریق به شکل گیری یک «نظم» یا «نظم بخشی» در حول خود می پردازند.
فوکو، معتقد است حق قدیمی حاکمان در سرکوب و شکنجه دادن و سرکوب و شلاق زدن و به دار بستن و به دار آویختن جمعیت جایش را به زنده نگه داشتن جمعیت و ساختن و شناختن ویژگی های جمعیت در دانش و زبان و در نهایت کنترل جمعیت بر پایه این دانش داده است. سرکوب و کشتن اگرچه کاملا حذف نشده است، دیگر سازوکار اصلی قدرت نیست؛ برعکس، «تولید» (تولید سوژه، تولید دانش، تولید…) فرآیند اصلی سیاست است. برای دیدن سیاست دیگر نباید به میدان اعدام رفت یا پلیس و کلانتری را نماد قدرت دانست. قدرت هم دیگر برای به رخ کشیدن خود نیازی به راه انداختن میدان اعدام و شلاق و مکان های شکنجه ندارد و پلیس ها و نیروهای خود را به خیابان ها نمی فرستد. جامعه بیش از مرگ نیازمند انسان ها و جمعیت های زنده است. جامعه باید از تن ها و جمعیت ها مراقبت کند تا خود را ممکن سازد. در جامعه مدرن امروزی با مبنا قرار گرفتن جمعیت و شکل گیری سامانه های قدرت و دانش مربوط به جمعیت های خاص، اگرچه قدرت در جامعه ریز، فنی، تخصصی و پراکنده و منتشر می شود، اما نظام انتزاعی نهایی حاصل از این قدرت های منتشر باثبات تر و ماندگارتر باقی می ماند. جامعه مدرن با خلق جمعیت های دانشمند و فعال و پویای دارای قدرت گفتمان سازی و حقیقت آفرینی و ساختن یک جامعه سخنگو از طریق مکانیسم دموکراسی، فرآیند ثروت آفرینی را تبدیل به یک فرآیند عام در گستره جامعه می کند.
چنان که دیدیم در نظریه فوکو همه بخش های جامعه می توانند حاکمان خاص خود خود را داشته باشند و به تعریف از رعیت خاص خود بپردازند و روابط قدرت را در درون خود ممکن کنند. در یک مهد کودک، فرآیندهای سوژه سازی که مربیان و والدین و حتی خود بچه ها انجام می دهند، در حقیقت همان جایگاه «حاکم» را بازی می کند و افرادی که در گفتمان تبدیل به سوژه می شوند همان نقش «رعیت» را دارا می باشند. بنابراین، قدرت مفهومی پراکنده و منتشر است. دولت یا حکومت ترکیب نهایی حاصل از همین روابط قدرت است که در عرصه های مختلف جامعه و جمعیت جامعه ممکن شده است.
حالا اگر بخواهیم در این قالب به مدیریت یک استان مثل استان بوشهر و ایجاد توسعه و تحول در آن نگاه کنیم، باید بگوییم ما در استان با یک استاندار یا یک مدیریت سیاسی و اجرایی روبرو نیستیم. ما استاندارها داریم و اگر شخصی به عنوان استاندار معرفی می شود در حقیقت او حاصل جمع تمام استاندارهای ریزی است که در جای جای این استان در حال مدیریت مسائل خاص جمعیت خود هستند. معلمان و دانش آموزان ما خود مسائل خود را می دانند و نیازهای خود را می شناسند و برای ایجاد تغییر در شیوه عمل خود برنامه دارند. پزشکان ما به همین گونه، کشاورزان ما به همین گونه و الی آخر. در این حالت آقای گراوند به عنوان شخص استاندار یا نقش استاندار حاصل جمع این مدیریت های ریز و خرد و فنی است که در جمعیت های خاص خود عمل می کنند. اگر این گونه به توسعه نگاه کنیم، به نظرم یک جامعه می تواند خود را آنگونه تغییر دهد که می خواهد و به آن نیاز دارد. البته، تحقق این ماجرا بیش از هر چیز نیازمند قدرت زبان ورزی جمعیت جامعه است که بحث دیگری است.
آوای هامون:آقای دکتر ممنونم از وقتی که در اختیار ما گذاشتین و با دقت به پرسش ما پاسخ گفتید.