شهر به مثابه کارناوال
درنگی بر نینیدیشیده های شوراها در ایران
مجید اجرایی
یکم.
کار شوراها – به یک معنی– تسریع و تعمیق فرآیند شهریت است و بدین معنی شورا، خود یک ابزار است و شهر، هدف.
«ایده پیشرفت» که از بطن و متن گفتمان «توسعه» سربرآورده است و در ایران هنوز دلربایی می کند، دلالتی است بر همان شهریت پیش گفته.
آب و برق و گاز و راه و عمران و رفاه و … برای دست یابی به شهریت است و شهریت برای توسعه است و توسعه برای دست یابی به تشفی بخشیدن به نابرابری و مهجوریت و تک افتادگی ها؛ بر این اساس شهراندیشی هدف غایی شوراهاست؛ چه در روستاها و چه شهرها.
به طور اساسی می توان دو گونه شهراندیشی را در مساله ی شوراها لحاظ نمود: یکی شهراندیشی بدوی و ابتدایی ( که به ظاهر مفهومی پارادوکسیکال می نماید ) در این نوع شهراندیشی مطالبات و حوائج اولیه برجسته می شود. دست یابی به رفاه و گفتمان توسعه متاثر از همین نوع شهراندیشی است.
اما در شهراندیشی مدنی؛ مطالبات ثانویه که عمدتا وجه فرهنگی دارد و مبتنی بر «سرمایه اجتماعی» است، محوریت دارد.
با این نگاه می توان گفت؛ شوراهای ایرانی تاکنون عمدتا معطوف به گفتمان توسعه حرکت کرده اند. گفتمانی که «نوسازی» را برجسته کرده، حال آنکه «پسا-نوسازی؛ مرحله ای متاخر در توسعه است که با باورهایی بسیار متفاوت از باورهای ویژه نوسازی سر و کار دارد. این باورهای جدید صرفا از دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی ناشی شده اند. آنها بر اوضاع و احوال اجتماعی– اقتصادی تاثیر می گذارند و در مقابل از آنها تاثیر می پذیرند. در مسیر تازه پسا– نوسازی از اهمیت عقلانیت اقتصادی کاسته شده و در عوض اهمیت نسبی فرهنگ رو به افزایش است؛ پهنه ی ممکنات گسترده تر شده و عوامل فرهنگی اهمیت بیشتری می یابند.»۱
دوم.
شوراها؛ نهادی «هژمونیک» است. زیرا مهم ترین کانونی است که به مثابه ی اتوبان ورودی به کاست قدرت تلقی می شود و دست یابی به قدرت، ثروت و منزلت را تسهیل و تسریع می کند.
در سالیان اخیر دست یابی به کرسی شوراها – گوییا – برای ایرانیان مهم تر شده است و آمارها حکایت از همین دارد.
این مساله دلالت و نشانه ی جدی است بر وجود شکاف های اجتماعی که متوجه پایگاه فردیت ایرانی شده است.
در شوراها چون آمیخته با منافع قومی، محلی، منطقه ای هم هست این هژمونی مهم تر از کانون های حتی سیاسی می تواند جلوه گر شود.
شوراها؛ سهل الوصول ترین کانون «قدرت» است و بدین روی خود نیز می تواند بر کانون های دیگر قدرت محلی تاثیر بگذارد.
سوم.
شوراها در ایران چقدر توانسته در سپهرسازی و ایجاد اتمسفر خلاق برای «سیطره عمومی» (Public Sphere) نقش آفرینی کند؟
در جامعه ای که مناسبات عمومی دچار شده است، تعمیق حوزه ی مزبور بسیار حائز اهمیت است.
« منظور از سیطره عمومی در وهله اول؛ قلمرویی از زندگی اجتماعی ماست که در آن چیزی شبیه به افکار عمومی می تواند شکل بگیرد. در هر گفت وگویی که در آن افراد خصوصی گردهم آیند تا پیکره ای عمومی (Public Body) را شکل دهند، بخشی از سیطره عمومی شکل می گیرد.»۲
هانتیگتون می گفت: « سامان عمومی در جوامع توسعه نیافته، سیاست زده است.»
واقعیت این است که شوراها در ایران در ایجاد سیطره عمومی از اساس ناکام مانده است. حضور مردم و شهروندان در پهنه ی فضاهای عمومی و اجتماعی شهری در ایران عمدتا مناسکی، مناسبتی، از بالا به پایین، فرمایشی و فاقد نظم خود انگیخته است.
انباشت سرمایه اجتماعی در شهرهای ایران به کندی صورت گرفته است. و حوزه عمومی بیشتر به فضاهای منفردانه و دوستانه شبیه کافه ها و … میل کرده است.
حوزه های عمومی می توانند کنش مدنی شهری را تعمیق بخشند و در شهرهای ایران به دلیل بی رمقی و کم رمقی تشکل های شهری و غیردولتی چنین اتفاقی نیافتاده است.
چهارم.
بروکراتیزه شدن شوراها؛ آسیب دیگری است که متاثر از فضای توسعه زده و تحت تاثیر هژمونی سازمانی، به ویژه دیوانسالاری شهرداری ها به دست و پای شوراییان لگام زده است.
این دیوانسالاری به گونه ای است که شوراییان را به مرحله کارگزاری تقلیل داده است. نقش اعضای شورا به دلیل واقع شدن در چنبره ی مناسبات سنتی، محلی، سازمانی و مدیریتی از تحرک بخشی و فضاسازی های مدنی به رتق و فتق امور اداری و سازمانی و میانجی گری های واسطه مآبانه تقلیل یافته است.
با این نگاه شوراییان؛ کارگزار اداری امور مردم اند و نه بسترساز شهروندی مدنی.
پنجم.
مناسکی شدن؛ یکی دیگر از آسیب هایی است که زیست شهری در ایران را دچار خمودی کرده است. کم نیستند فعالیت هایی که هر روزه از طرف شهرداری ها و شوراها به عنوان فعالیت های شهری تبلیغ می شوند، ولی واقعیت این است که این مناسبتی و مناسکی شدن فعالیت ها، زمینه را برای تکاپوی شور و اشتیاق مدنی در شهروندان به محاق برده است.
آن چه که می توان به عنوان یکی از اهداف شهروندی مدنی از آن یاد کرد؛ همان است که آن را « کارناوال » می خوانیم.
کارناوالی شدن زیست و حیات شهری و شهروندی؛ زمینه ای است برای پرورش شوق زیستن، تنوع، تکثر و گفت وگو های مفاهمه ای در یک شهر.
همان خصیصه ای که تاریخ پر فراز و نشیب ایران متاسفانه چندان فضایی را در زمینه ی بسط آن به یاد ندارد. همان که در زیست مدنی مغرب زمین و در تاریخ اندیشه ی مدنی اروپا و جوامع توسعه یافته صقات رخشنده تری نسبت به جوامع مشرق زمین دارد.
کافی ست یک بار دیگر پرسه ای در نخستین کوچه های حیات مدنی در دولت-شهرهای باستانی یونان بزنیم.
طلوع نخستین شوراهای ایرانی در دهه هفتاد می توانست نوید روشنی باشد بر تحرک و تنوع در سامان عمومی شهرها و روستاهای این سرزمین. آن چه که عملا در این سالها و در تجربه ی شوراهای ایرانی رقم خورده است؛ نشانه هایی از پیروزی و شکست دموکراسی جوان سال محله ای در ایران بوده است.
اما شوراها که اینک تبدیل به یک نهاد شده است، هنوز در برآوردن اهدافی که فی نفسه برای شوراها تعریف شده است چندان توفیق نداشته اند.
به نظر می رسد آن چه که در فصل جدید حیات شوراها باید مطمح نظر قرار بگیرد تاکید بر شهروندی مدنی و الزامات آن باشد.
به گمان این قلم در این فصل جدید، ما ناگریز باید از گفتمان توسعه محور و گفتمان نوسازی به سمت گفتمان های محلی مبتنی بر زیست-جهان شهروندی حرکت کنیم؛ زیست-جهانی که در آن فردیت شهروندان در فضاهای عمومی شهری می تواند مجال بروز و ظهور بیابد.
زیست-جهانی که نظم خودجوش و خودانگیخته شهروندی را جایگزین نظم مناسکی و مناسبتی می کند و زیست-جهانی که با پس زدن اتوریته های محلی، فضایی کارناوالی را برای نشاط جمعی و مفاهمه در میان شهروندان فراهم می کند.
شوراییان باید هدف استراتژیک خود را از مردم به شهروندان و از کارگزاری به کنشگری تغییر دهند.
فضایی که می تواند مشتاقانه مدنی زیستن را جایگزین چارچوب ها و ساختارهای قراردادی و تصنعی زندگی جمعی نماید.
یادداشت ها:
مقاله نوسازی و پسانوسازی – رونالد اینگلهارت – ترجمه علی مرتضویان- ارغنون ۱۳
کتاب سیطره عمومی – یورگن هابرماس – ترجمه هاله لاجوردی- ارغنون ۲۰