مساله دختران مجرد
در گفتگو با دکتر مصطفی مهرآیین
– در کشور ما به تبع تغییرات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و جمعیتشناختی در دهههای اخیر، حوزههای مختلف زندگی نیز تحت تأثیر قرار گرفته که یکی از این حوزهها ازدواج و مسایل مرتبط به آن است. در همین زمینه، میتوان به افزایش سن ازدواج و گستردهتر شدن دامنه تجرد هم در میان پسرها و هم در میان دخترها در سالهای اخیر اشاره کرد. اگر تمرکز خود را بر روی دختران مجرد قرار دهیم اکنون شاهدیم که بسیاری از دختران ایرانی در سنین بالای ۳۰ سال هنوز ازدواج نکردهاند و براساس برخی تحلیلهای جمعیتشناختی، امکان ازدواج برای غالب آنها محدود است. از منظر جامعهشناسی چگونه میتوان این موضوع را مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد؟
جامعهشناسی، علم پرداختن به دنیای مدرن است و مساله اصلی آن دنیای مدرن است. همیشه فرض ما این است که دنیای مدرن سامانی از جنس سامان تفکر است. به همین دلیل وقتی وارد این بحثها میشویم روی مفهوم عقلانیت، عقلانیسازی جهان و عقلانی شدن زندگی اجتماعی تأکید میشود. اما وقتی از منظر جامعهشناسی عشق و احساس نگاه کنیم خواهیم دید که دنیای مدرن به همان اندازه که یک سامان عقلانی است، یک سامان احساسی هم هست. به عبارت دیگر، مدرنیته نظاممندی عاطفی نیز دارد و میتوان دنیای مدرن را از منظر نظم و سازمانی که بر احساس انسان حاکم است و تغییراتی که در آن ایجاد شده نیز مورد ملاحظه قرار داد. با این مقدمه، به بحث تجرد نیز میتوان هم از منظر تحولاتی که در سامان عقلانی جامعه شکل گرفته و هم از منظر تحولاتی که در سامان احساسی جامعه بهوجود آمده است، نگاه کرد. من در اینجا دوست دارم مساله تجرد را بیشتر از منظر تحولاتی که در سامان احساسی جامعه در دنیای مدرن ایجاد شده است تحلیل کنم. اگر اجازه بدین من اول نشان بدم که اصولا تاکنون در پژوهش های اجتماعی از چه منظرهایی به این مساله نگاه شده و اصولا تحولات در سامان احساسی دنیای مدرن را به چه شیوه هایی می توان تحلیل کرد.
یکی از مهمترین حوزههای این بحث، “جامعهشناسی تجرد” است. در اینجا سه سوال جدی مطرح میشود. سوال اول این است که کدام عوامل اجتماعی سبب شکلگیری پدیده تجرد شدهاند؟ اگر بخواهیم همچون جامعه شناسان کلاسیک به جامعه شناسی نگاه کنیم سوال اول و آخر ما در حوزه جامعه شناسی تجرد همین سوال است. امروزه اما گفته می شود تاثیر جامعه بر شکل گیری پدیده ها تا حدودی است و حداقل می توان از منظر جامعه شناسی به طرح دو سوال دیگر هم در مقابل پدیده های اجتماعی پرداخت. یکی از این دو سوال مربوط به منطق درونی هر پدیده اجتماعی است که قطعا باید به تحلیل آن بپردازیم و سوال بعدی مربوط به تاثیرات پدیده ها بر جامعه است و اینکه این پدیده ها با جامعه چه می کنند. بنابراین، دومین سوال ما در خصوص تجرد به این نکته اشاره دارد که سامان و منطق درونی تجرد چیست؟پدیده تجرد از یک منطق درونی خاص خود برخوردار است که باید آن را بشناسیم. زبان مربوط به تجرد، آیین ها و مناسک مربوط به تجرد، تفکرات در خصوص تجرد، روابط خاص انسانی در دنیای تجرد، پدیدارشناسی تجربه تجرد و دیگر مسایل از این گونه مربوط به دنیای خاص تجردند که باید آن ها را شناخت.به عنوان مثال، این که آدمها چه اصطلاحات و جملاتی در این حوزه به کار میبرند؟ به منطق درونی خود این پدیده باز می گردد، چون نشانگرهای زبانشناختی، احساسی و اخلاقی این آدمها متفاوت است. مثلا در زبان انگلیسی میگویند “Don’t marry be happy” و در ایران میگویند “تنها باش، خوش باش”. این عبارات، گزارههایی زبانشناختی و بیانگر زبان آدمهایی است که مجرد هستند و نگاه آنها را به زندگی نشان میدهد. سومین سوالی که در این حوزه مطرح میشود این است که تجرد چه تأثیراتی بر جامعه دارد؟چگونه تجرد می تواند باعث ایجاد تغییر در ارزش های اجتماعی، در هنجارهای ما، در نظم خانواده و حتی در شیوه معماری ما شود؟ اینها نمونه ای از سوالاتی هستند که می توان از این منظر به طرح آن ها پرداخت.
حوزه دیگری که میتوان از منظر آن به بحث تجرد پرداخت، “مطالعات فرهنگی تجرد” است. در این مطالعات میتوان از این باب بحث کرد که گفتمان حاکم بر این حوزه از زندگی این گروه اجتماعی چیست؟ آنها از چه زبانی برای بیان احساس و وضعیت خود استفاده میکنند؟ آیا این زبان در راستای تثبیت قدرت یا در راستای تغییر قدرت است؟ در واقع، میتوانیم این مساله را مطالعه کنیم که تجرد چه ارتباطی با حوزه قدرت دارد. چون افراد مجرد دارای زبان و ویژگیهای اخلاقی خاص خود هستند و سامان اجتماعی میتواند از آنها بهمنظور تثبیت انگارههای خود استفاده کند. این که تجرد در قوانین اجتماعی دیده نمیشود یا به معنای خاصی دیده میشود و اسلوب خاصی را بر آن حاکم کردهاند، در همین راستا قابل مطالعه است. وقتی در اولویتهای دادن مشاغل، یک دختر مجرد در رتبههای پایین قرار میگیرد، از یک سو، این درست است که تجرد تحت تأثیر الگوی قدرت قرار میگیرد و طرد میشود، اما، از سوی دیگر، در اینجا عملا تجرد سازوکاری در دست قدرت است که تأهل را تثبیت میکند. هیچ وقت نباید پدیده را از سویه دیگر آن جدا کرد، تجرد نیز سویه دیگر تأهل است و این دو به هم پیوستهاند. قدرت با خلق مفهومی به نام تجرد و اختصاص برخی صفات به آن، خود را تثبیت میکند و سعی دارد سویه مقابل تجرد یعنی تأهل را تقویت کند.
از سوی دیگر، تجرد میتواند در خدمت تغییر نظم اجتماعی باشد. مثلا در می ۱۹۶۸ آدمهایی که الگوهای خاصی از رفتار، تفکر و تعاملات عاطفی و جنسی داشتند شورش کردند و نیروی اصلی تغییر در جامعه شدند. در انقلاب ایران هم میشود از این منظر نگاه کرد که انقلابیون افرادی جوان، دانشجو، مجرد و بدون تعلق بودند. یعنی بر پدیده تجرد بهعنوان یک ویژگی اجتماعی میتواند ویژگیهای دیگری مثل احساسی بودن، جوان بودن، پر تحرک بودن، بی اعتنایی به دنیا، بی اعتنایی به قوانین و بی اعتنایی به نظم اجتماعی عارض شود و این ویژگیها میتواند باعث تغییرات اجتماعی باشد. در واقع، از منظر مطالعات فرهنگی میتوان بحث کرد که تجرد چقدر در راستای حفظ قدرت است و نظم موجود را تقویت میکند و چقدر میتواند عامل تغییر باشد چون اگر از یک منظر دیگر نگاه کنیم افراد مجرد عامل خطر برای جامعه هستند.
یک سویه دیگر تجرد، خانواده یا تأهل است. در اینجا میتوان این سوال را پرسید که چقدر وجود امر تجرد در راستای تقویت نظم خانواده و چقدر در راستای ایجاد تغییر در خانواده است؟ در خانوادهها عبارت پسر و دختر مجرد یا “عزب” توسط زنان و مردان متأهل و پدر و مادرها خلق میشود. کلمه عزب به این معناست که نمیتوانی ادامه نسل بدهی، در جذب کردن آدمها به سمت خودت ناتوان هستی یا این که در ویژگیهای روحی، روانی و جنسی اختلال داری. همه این کلماتی که بزرگترها ایجاد میکنند به این معناست که میخواهند پدیده تجرد را تحت کنترل درآورند تا تأهل را تثبیت کنند. از این منظر درست است که تجرد موضوع سخن است اما سازوکار آن در اصل تثبیت تأهل و خانواده است. پس این یک منظر است که پدیده تجرد را از منظر ساختارهای قدرت مورد توجه قرار دهیم و در مورد ساختارهای کلان قدرت جامعه نیز میتوان همین بحث را مطرح کرد.
از منظر “مطالعات روایتشناسی” یا “مطالعات پدیدارشناسی” نیز میتوان به مطالعه پدیده تجرد پرداخت. از این منظر، تجرد یک احوال انسانی و گونهای از تجربه زیسته است و این سوال مطرح میشود که فهم و روایت آدمی که این نوع از زندگی را تجربه میکند از زندگی، ازدواج، تأهل، خانواده و دیگران چیست؟ این سوال مهم است چون از این منظر، تجرد یک حالت وجودی، یک شکل زیستن و یک نوع جهانیت و در جهان بودن است. از این منظر، تجرد در نسبت با ازدواج و تأهل نیست، بلکه افراد مجرد انسانهای خاصی هستند که نگاه خاصی به زندگی و مسایل آن دارند. پس میتوان پرسید قصه زندگی آنها و روایتشان از زندگی چیست؟
یک حوزه مطالعاتی دیگر در این خصوص، “مطالعات شهری و تجرد” یا “جغرافیای تجرد” است. در این مطالعات این سوال مطرح میشود که آدمهای مجرد چه چیزی را بر نظم شهری عارض میکنند؟ مثلا تصوری که از زندگی شهری وجود دارد، وجود خانه و خانواده است. اما امروزه با پدیده خانههای مجردی و فضاهای مختص مجردها مواجه هستیم. مثلا عمده فضای پارکها توسط مجردها اشغال میشود یا در برخی از رستورانها قسمت خانوادگی و قسمت مجردها جدا هستند. این تأثیری است که پدیده تجرد بر فضا و نوع ساماندهی کالبد محیطی عارض میکند.
از منظر “مطالعات مارکسیستی” نیز میتوان به مطالعه مساله تجرد پرداخت. در این حوزه مطالعاتی اگر فرض کنیم چیزی به اسم خانواده و نظم غالب وجود دارد پرسش اصلی این است که چه کسانی از این نظم نفع میبرند و چه کسانی ضرر میکنند؟ پرسش دیگر این است که در نفس پدیده تجرد چه کسانی بیشتر آسیب میبینند؟ تعریف اولیه تجرد این بود که افراد مجرد عمدتاً بالای ۳۰ سال هستند، ازدواج نکردند و با کسی هم زندگی اشتراکی ندارند. اما در تعریف امروزی، زنان مطلقهای که ممکن است صاحب فرزند باشند هم جزو افراد مجرد محسوب میشوند. در حوزه مطالعات مارکسیستی سوال این است که چه کسانی آسیبپذیرتر هستند؟ و جامعه باید به افراد آسیبپذیرتر، عطف توجه کند. در واقع، از نگاه مارکسیستی پدیده تجرد پدیده یکدستی نیست و میشود آن را برش زد و درون آنها گروهها و حلقههای متفاوتی را جستجو کرد.
اگر نگاه مطالعهکننده «کارکردی» باشد، سوالی که مطرح میشود این است که تجرد چه آسیبی به جامعه میزند؟ و چون تجرد همیشه در مقابل خانواده است از این منظر میشود گفت تجرد نوعی اختلال در کارکرد است.
از زاویه دید پدیدارشناختی اگر نگاه کنیم، تجرد یک حالت روانی و تجربه زیسته است که البته ممکن است این حالت روانی چندان کارآمدی نداشته باشد و تجربه زیسته مخربی باشد. طبعا سیستمهای اجتماعی از نگاه کارکردی به موضوع نگاه میکنند و اگر برای سیستمی که کلیت جامعه نظم اجتماعی را تعریف میکند، مساله خانواده مهم باشد بی شک تجرد را تأیید نمیکند و در قوانین خود به آن توجه ندارد.
از زاویه مطالعات “تحلیل گفتمان انتقادی” نیز میتوان پدیده تجرد را مورد مطالعه قرار داد. از این منظر این گونه گفته میشه که حول مفهوم تجرد یک دنیای گفتمانی شکل گرفته است که می توان به تحلیل آن پرداخت.گفتمان ها یا مربوط به آن چیزی هستند که توده های مردم در این باره گفته اند یا مربوط به نخبگان جامعه اند. بنابراین، می توان به تحلیل گفتمان تجرد پرداخت. مثلا بگوییم چه گفتمانی در خصوص تجرد در هنر، ادبیات یا دنیای سیاسیون وجود دارد. همچنین، زبان دولتهای مختلف در خصوص تجرد مهم است چون این زبان خنثی نیست، پر از منافع است، هم معنابخشی میکند و هم منافع را طراحی میکند. چیزی که در نظم اجتماعی ممکن میشود ریشه در این گفتمانها دارد. پس اگر زبان نخبگانی مانند هنرمندان، سیاسیون، فلاسفه و … را تحلیل کنیم، میتوانیم بفهمیم که از درون این زبانها چگونه نظم اجتماعی بر آدمهایی که ذیل پدیده تجرد قرار میگیرند عارض میشود. آنگاه میتوانیم نگاه انتقادی داشته باشیم که نظم موجود چقدر در راستای حفظ منافع انسانی این گروه است و چقدر گفتمانی که شکل گرفته و نظم اجتماعی را میسازد در مخالفت با منافع این گروه قرار دارد.
زاویه دیگری که از منظر آن میتوان به تحلیل مساله تجرد پرداخت، زاویه دید فوکویی است. مساله فوکو تبارشناسی سوژه مدرن بود و میخواست بداند این سوژههای مدرن چگونه شکل گرفتهاند. برای این کار هم سه کار انجام داد، یکی این که به جستجوی نحوه شکلگیری انسان مدرن در زبان علوم پرداخت. کار دیگر فوکو این بود که شکلگیری سوژه مدرن را در نهادها دنبال کرد. مثل این که در نهاد زندان چگونه سوژه زندانی، در نهاد تیمارستان چگونه سوژه دیوانه و در نهاد بیمارستان چگونه سوژه بیمار شکل گرفتند. سومین مرحله کار فوکو توجه به این مساله بود که ما در تفسیر از خودمان چگونه سوژه را ممکن میکنیم؟ یعنی فوکو معتقد بود برخلاف جهان گذشته که افراد بیشتر در پی پالایش اخلاقی خودشان بودند، جهان مدرن جهان اعتراف اخلاقی است. یعنی به زبان روانکاوانه well being یا خوب بودن و خوب زندگی کردن، دیگر مساله انسان مدرن نیست، بلکه well saying یا خوب حرف زدن و بیان خوب خود در جهان هم مساله اوست. فوکو میگفت همانطور که ما در علم خودمان را بیان کردیم و علم و نهادهای مدرن ما را بیان کردند و از ما سوژه مدرن ساختند، ما هم خودمان را در اعترافات شخصیمان مثلا در ادبیات که شکل مدرن اعترافات کلیسایی است یا سینما، خودنگاریها و زندگینامهنویسیها بیان میکنیم.
فوکو معتقد بود ما در تفسیری که از خودمان داریم، خودمان را میسازیم. پس میشود از این منظر نگاه کرد که تجرد یا انسان مجرد هم یک سوژه انسان مدرن است. البته، به این معنا نیست که انسان مجرد قبل از این وجود نداشته، بلکه مساله این است که در دنیای مدرن بر انسان مجرد یک هویت عارض میشود. یعنی اجتماع حول افراد مجرد دنیاهای گفتمانی را تقویت میکند و از آنها هویتهای خاص مثبت یا منفی میسازد. اگر هویت ساخته شده مانند انسان کارکن در نظام سرمایهداری، مثبت باشد که آنها را میپذیرد اما اگر هویت ساخته شده مانند فرد دیوانه یا بیمار منفی باشد آنها را طرد میکند و به حاشیه میراند.
از این منظر میتوان نگاه کرد که انسان مجرد به معنای آدمی که هویت مجرد دارد و ویژگیهایی بر او عارض است یکی از سوژههای مدرن است. این سوژه هم در گفتمان علمی و هم در نهادها خلق میشود. به هر حال، نهادهایی که متولی قوانین و مقررات مربوط به خانواده هستند همیشه برای این که پدیده انسان متأهل را ممکن و قابل فهم کنند در مقابل آن پدیده انسان مجرد را میسازند و وجوهی را هم بر آن عارض میکنند. پس این هم یکی دیگر از حوزههای مطالعاتی است که ببینیم انسان مجرد چگونه به عنوان یکی از سوژههای مدرن خلق میشود. ترکیب گفتمان، کردار و نهاد یک نظم و سامانه را تشکیل میدهد. از آنجایی که سامانه، نظمی است که به یک سو تمایل و گرایش دارد پس گرایش سامانه تجرد نیز به سمت و سوی خاصی است.
اینها اشکال مطالعاتی هستند که میتوان از منظر آنها به مطالعه پدیده تجرد پرداخت. از منظر هر یک از اشکال مطالعاتی نیز میتوان سه موضوع رابطه پدیده تجرد با جامعه، منطق درونی و نوع تجلی تجرد و تأثیرات آن بر جامعه را بررسی کرد.
آقای دکتر لطفا از منظر فوکویی و تحلیل سامانه تجرد بفرمایید در حال حاضر وضعیت تجرد در کشور ما به چه صورت است؟
در تحلیل سامانه باید گفت هر پدیده یک سامانه یعنی ترکیبی از گفتمان، کردارها و نهاد است. به عنوان مثال، خانواده یک گفتمان است که یکسری کردار دارد، خودش هم نهاد است و نهادهای وابسته هم حول محور آن شکل گرفتهاند. عشق هم به این صورت است و مناسک، کردارهایی و نهادهایی دارد. گفتمان عشق امروزه عشق رمانتیک سیال است و کردارهای متفاوتی دارد مانند قرار گذاشتن، رفتن به کافیشاپ و … . نهادی هم که حول محور آن شکل گرفته ابعاد سازمانی و اجتماعی است که این پدیده را تقویت میکنند و رسانهها و فیلمهایی که حول آن شکل میگیرند یا قوانین و مقرراتی که بر آنها عارض میشود. این در حالی است که در گذشته مثلا در سالهای قبل از انقلاب به عشق اینگونه نگاه نمیشد.
در گفتمان فعلی عشق دیگر پدیدهای در تخالف با خانواده نیست، بلکه اساس و آغازگاه خانواده است. در گذشته پسران و دختران مبتنی بر ارث، طبقه اجتماعی، سیاسی و نیازهای شغلی دو خانواده به هم معرفی میشدند و همدیگر را میدیدند و با هم ازدواج میکردند و نهاد خانواده شکل میگرفت که مقررات ویژه خود را داشت. اما اکنون آغازگاه خانواده، عشق رمانتیک است پس گفتمانی که حول عشق رمانتیک شکل گرفته گفتمان منفی نیست. اگر هم وجه منفی در آن وجود داشته باشد به موقت و سیال بودن آن مربوط میشود. حول این گفتمان، کردار و مناسک و نهاد شکل گرفته است. حتی ممکن است دیدارهای دختران و پسران یا عشاق امروزی در خانوادهها صورت گیرد، پدر و مادرها هم آگاه هستند که این دو با یکدیگر تعاملات عاشقانه دارند. اما حدود ۵۰ سال پیش عشق در تخالف با خانواده قرار داشت و عامل سرپیچی و گسست محسوب میشد.
در حال حاضر، دو نوع گفتمان حول محور عشق وجود دارد. یکی نگاه نظم رسمی است که از منظر آن عشق کاملا منکوب میشود و دیگری گفتمانی است که از منظر عشاق در جامعه وجود دارد. براساس این گفتمان، عشاق آدمهای خاصی هستند که فهمیده نمیشوند و مهمترین ویژگی که بر دنیای آنها عارض است فصل و جدایی است که البته در پیوند با وجوه متعالی زندگی مانند خدا و عرفان قرار میگیرد. همچنین کردارهایی در این زمینه وجود دارد. در گذشته کردار اصلی عشق، عبارت بود از جنون، طرد از سوی خانواده و دلسوزی مردم. در گذشته عشق نمیتوانست نهاد بسازد مگر این که بگوییم نهاد آن ادبیات بوده که زبان عشاق را در آن طرح میکردند. جغرافیای عشق نیز در گذشته و اکنون با هم متفاوت شده است بهگونهای که در گذشته در چاه یا در تابلوی نقاشی همدیگر را میدیدند همانطور که خسرو، نقاشی شیرین را دید و عاشق او شد اما الان این جغرافیا متفاوت است.
این سامانه در خصوص وضعیت تجرد به چه صورت است؟
از همین منظر میتوان به پدیده تجرد هم نگاه کرد. البته چون تجرد انواعی دارد باید روشن کرد که جامعه با کدام حالت تجرد سازگار است و با کدام یک مخالف است. در خصوص افراد مجرد میتوان یک دستهبندی ۴ گانه ارایه داد. برخی به شکل اختیاری، آگاهانه و بهطور موقت مجرد هستند یعنی بنابر ملاحظات عقلانی یا احساسی که در زندگیشان وجود دارد تصمیم گرفتهاند فعلا ازدواج نکنند. برخی به شکل آگاهانه میخواهند همیشه مجرد بمانند. دستهای دیگر از افراد نیز بهصورت غیر اختیاری و موقت مجرد هستند. عمدتا در این حالت میگویند فرد به دلیل عدم زیبایی و عدم جذابیت نتوانسته ازدواج کند. البته، این افراد ممکن است در فرایند زندگی خود بتوانند ازدواج کنند. عدهای هم به شکل غیر اختیاری و غیر آگاهانه بهطور دائم مجرد هستند که این افراد نیز گفته میشود به دلیل عدم زیبایی و عدم جذابیت ازدواج نکردهاند، اما به لحاظ سنی هم دوره بالای ۳۰ سال را میگذرانند و احتمال ازدواج آنها کاملا منتفی است.
در مورد کسانی که غیرآگاهانه تجرد دارند، فرض بر این است که این اتفاق از جنس تصمیم نیست، بلکه از جنس یک صفت بیرونی است که آن هم عمدتا عدم جذابیت است. به همین دلیل جامعه با تجرد این گروه مشکلی ندارد. اما مشکل نظم موجود اجتماعی با تجرد کسانی است که به شکل ثابت و آگاهانه تجرد را اختیار میکنند.
طبعا حول محور تجرد، کردارها یعنی قوانین و مقررات و مناسک خاصی شکل میگیرد. مناسک نظم موجود تلاش برای ترغیب انسانها به ازدواج است. در این زمینه، برنامههای تلویزیونی و تبلیغات برای ازدواج افزایش پیدا میکند. گاهی نیز این ترغیب از جنس قوانین، مقررات و دستورالعملهایی است که در ادارات برای استخدام وجود دارد مثل این که امتیازاتی برای فرزند، حق عائلهمندی، وام ازدواج و حق مسکن داده میشود یا حتی قوانین نانوشتهای هم مثل برخوردهای مثبت یا منفی حراست و مدیران با افراد مجرد و متأهل وجود دارد. در واقع، گفتمان رسمی امتیازاتی برای ازدواج قائل میشود تا بتواند پدیده تجرد را کنترل کند. نهادی هم که در اینجا شکل میگیرد نهاد خانواده است.
حال، کمی به عقبتر برویم و مساله تجرد را در دهه ۶۰ مورد بررسی قرار دهیم. یکی از نکاتی که در تحقیقات اجتماعی در مورد تجرد مطرح میشود این است که نظم سیاسی و اجتماعی چه تأثیری بر پدیده تجرد داشته است. مهمترین چیزی که در نظم سیاسی مطرح میشود این است که جامعه چه میزان در وضعیت صلح و چه میزان در وضعیت جنگ بوده است.
در جامعه ما در دهه ۶۰ نگاه به تجرد منفی نیست چون تعداد زیادی از زنان شوهران خود را در جنگ از دست داده اند و نظم اجتماعی موجود آنها را تحسین میکند. گفتمانی که نظم اجتماعی موجود حول زنان مجرد و زنان بیوه شهدای جنگ و به تبع آنها سایر زنان مجرد ساخته گفتمانی مثبت و از جنس همدلی و سازگاری است. کرداری هم که حول آنها شکل گرفته عمدتا کردار مراقبت از زنان است که در قالبهایی مانند ترغیب دیگران به ازدواج با این زنان میتوان این کردار را دید. مثلا یکی از اشکال متداول ازدواج در دهه شصت ازدواج پسران خانواده با بیوههای برادران شهیدشان بود.
در دهه ۶۰ نگاه به خانمهای مجردی که هیچ وقت ازدواج نکرده بودند چگونه بود؟
گفتمان موجود در مورد این خانمها نیز به تبع زنانی که در جنگ بیوه شده بودند، مثبت بود. با این که در آن زمان، این گفتمان وجود داشت که زنان ازدواج کنند و فرزنددار شوند تا بتوانند رزمندههایی برای جنگ پرورش دهند، اما از سوی دیگر، بخش عمدهای از دختران فعال در جنگ، دختران مجرد بودند. در روایتهای غیر رسمی از جنگ که در سالهای اخیر در قالب خاطرات منتشر میشود میبینیم که عمده این روایتها مربوط به زنانی است که از نیروهای فعال آن دوران هستند. در آنجا اصلا این بحث مطرح نیست که این زنان مجرد یا متأهل هستند و اتفاقا مجرد بودن بهعنوان یک امتیاز در آن سالها شناخته میشد، زیرا زنان راحتتر میتوانستند به فعالیتهای انقلابی خود بپردازند.
در فضای انقلاب و جنگ، ازدواج لزوما بیانگر انقلابی بودن فرد نبود، بلکه دفاع از ایدئولوژی انقلاب نشان میداد که شما انقلابی هستید. در آن دوره، کردار اصلی، مراقبت از زنان بیوه جنگ بود و کردار اصلی دختران مجرد نیز حجاب، پاکدامنی، عزت نفس و بکارت بود که این موضوعات در آن سالها به شدت در ادبیات و سینما نیز وجود داشتند.
تقریبا از سال ۶۶ یعنی پس از پایان جنگ، فوت امام و افول نظم فرهنگی دوران جنگ و انقلاب تغییری در نظم فرهنگی موجود ایجاد میشود. در نظم فرهنگی آن دوره به خانواده توجه میشد، اما هدف اصلی تربیت زن انقلابی است که وسیله آن هم لزوما خانواده نیست. این خاستگاه فرهنگی وقتی در مناسک جامعه، کردارها و نهاد نمود مییابد، لزوما به معنای ایجاد تأهل نیست، بلکه انسان انقلابی، دختران پاکدامن و انقلابی تربیت میکند.
اواخر دهه ۶۰ فیلم “شبهای زاینده رود” به کارگردانی محسن مخملباف ساخته شد. در این فیلم دختری عاشق یک بسیجی است و قبلا هم عشقی داشته که او را ترک کرده اما دوباره برگشته و او میل دارد به همان سمت برگردد. در این فیلم دختر میپرسد اگر شما مردان میتوانید با چند زن باشید چرا ما زنها نتوانیم با چند مرد باشیم؟ این پرسش آغازگر دوران بعدی ماست. مخملباف در سالهای اخیر همین پرسش را بهگونهای دیگر در فیلم “سکس و فلسفه” از منظر زنی طرح میکند که با مردان مختلف است و به همین دلیل در معرض خشونت نیز قرار میگیرد.
در دولت آقای هاشمی هدف مطلوب، توسعه است و کشور به سمت توسعه پیش میرود. توسعه نیز نیازمند انسان بوروکرات است و این انسان طبعا باید تحصیلکرده باشد به همین دلیل گسترش دانشگاهها مورد توجه قرار میگیرد. گسترش دانشگاهها به معنای تحصیلکرده شدن بخش عظیمی از زنان است که این زنان پس از تحصیلات وارد دنیای کار میشوند و درآمد اقتصادی دارند. در این شرایط طبعا مساله زنان با مردان دیگر تفاوتهای اقتصادی نیست چون تا قبل از آن نکته اصلی تفاوت بین مردان و زنان اختلاف بر سر منزلت اقتصادی بود.
از سوی دیگر، اشتغال این زنان بهخصوص در بدنه دولت که شکافهایی بین گروههای سیاسی مختلف وجود دارد، باعث میشود که زنان نیز طبعا گرایش سیاسی داشته باشند و برش سیاسی بخورندکه این گرایش سیاسی، فهم آنها از حقوق، جایگاه و بدنشان را تغییر میدهد. اما مساله مهمتر، استقلال اقتصادی زنان است که در این شرایط اختلاف آنها با مردان از منزلت اقتصادی به سمت منزلت اجتماعی میرود و بحث بر سر احترام، منزلت و جایگاه اجتماعی است. در اینجا سوالاتی مطرح میشود مانند این که جایگاه زن در ازدواج کجاست؟ آیا دختران در ازدواج آزاد هستند یا خیر؟ همه این مسایل در مرکز مباحث بین زنان و مردان در جامعه قرار میگیرند و اینجاست که گفتمان رسمی در مقابل تجرد قویتر میشود اما گفتمان تجرد هم قدرت پیدا میکند.
یعنی از این دوره به بعد با سامانه دیگری روبهرو هستیم که حول آن عشق رمانتیک شکل میگیرد. تجرد پیوند جدی با عشق رمانتیک دارد و خودبهخود با مسایلی مانند نظم شهری، خانههای مجردی، معماری خاص، خانههای کوچک، اسلوبهای رفتار قانونی، دعواهای پدر و مادرها با فرزندان در رابطه با این مسایل و … درگیر است.
چنان که گفتم بعد از انقلاب یک سامانه رسمی داشتیم که نهاد خانواده را تقویت میکرد، اما از انتهای دهه ۶۰ به بعد گفتمان تجرد تغییر کرد و کردارها، مناسک و نهاد آن هم عوض شد. در آن دوران، پدیده تجرد در جنگ با تأهل بود و نمیتوانست خود را بهعنوان پدیدهای مستقل بفهمد و ادراکی از خودش داشته باشد و بلکه بیشتر خود را در دیالکتیک با خانواده میفهمید و در منازعه با خانواده سعی داشت خود را قابل فهم و حتی در جامعه غالب کند. پدیدهای که در سالهای اخیر داریم این است که پدیده تجرد دیگر خودش را در مقابل خانواده تعریف نمیکند. در واقع، در سالهای اخیر با استقلال پدیده تجرد روبهرو هستیم، بهگونهای که تجرد نوعی از زندگی است که یک سامان اجتماعی دیگر در حوزه خانواده ایجاد میکند.
در گذشته سه نوع سامان احساسی شامل سنتی، انقلابی و مدرن اولیه در جامعه ما وجود داشت اما الان سامان احساس تغییر کرده و سامان مدرن میانه یا متأخر داریم که این سامانه احساسی دیگر ضرورتا خود را با خانواده تعریف نمیکند، بلکه این سامان با لذت،سکس، پاساژ، شغل، اقتصاد، زبان خاص ادبی و اجتماعی و اسلوبهای خاص پوشش تعریف میشود. الان نظم سیاسی – اجتماعی ما درگیر این ماجراست که چگونه این پدیده مستقل را در خود جا دهد. در گذشته مساله ما تنها این بود که پدیده تجرد در مقابل خانواده وجود دارد و باید آن را در نظم خانواده منحل کنیم، اما در حال حاضر مساله پدیده تجرد این است که آن را به شکل مستقل بپذیریم یا خیر. بحثهایی مانند از بین رفتن قبح تجرد و به رسمیت شناخته شدن آن بحثهایی است که آغازگاه آنها استقلال قلمرو تجرد است.
آقای دکتر به نظر شما بایستههای سیاستگذاری در این زمینه چیست؟
در مقابل پدیده تجرد میتوانیم دو نوع سیاستگذاری داشته باشیم، یکی سیاستگذاری ناظر به استقلال پدیده تجرد و دیگری سیاستگذاری از منظر نظم رسمی موجود. اگر بپذیریم تجرد یک پدیده و حوزه مستقل اجتماعی است که طبعا قوانینی بر آن عارض است، میگوییم کسانی که این پدیده را تجربه میکنند باید سخن از مسایلشان بگویند. مثلا آنها باید بگویند نوع نگاهشان به ارث، زندگی مستقل از پدر و مادر، تحصیلات، ازدواج، بدن، آدمهای متأهل، شغل و … چیست. اگر بپذیریم که این افراد حرف بزنند و گفتمانشان ایجاد شود، خودبهخود کردار و مناسک هم حول این گفتمان ایجاد میشود، به نهاد خودشان هم شکل میدهند و در نتیجه، این پدیده در نظم قدرت موجود حل میشود. این نگاه به معنای فوکویی، زیست سیاست و نگاه از پایین است.
یک نوع نگاه از بالا هم داریم که مساله آن شناسایی آنچه وجود دارد، نیست بلکه به آنچه باید باشد توجه دارد که این نگاه طبعا نگاهی انکاری است. البته، جامعه میخواهد هم آدمهای مجرد را انکار کند هم از آنها بهعنوان یک نیروی اجتماعی استفاده کند، چون آنها نیروی گسترده کار هستند و ممکن است بسیاری از آنها جمعیت نخبه جامعه باشند. در واقع، سیستم دچار تناقض است و در عین انکار پدیده تجرد، از نیروی اجتماعی افراد مجرد استفاده میکند، چون در فضای امروزی به راحتی نمیتوان اقشار مختلف را به دلایل متفاوت طرد کرد. از آنجایی که سیستم نئولیبرال است، به همه گروههای اجتماعی بهعنوان نیروی کار نگاه میکند و به این راحتی نمیشود حذفشان کرد.
چنان که گفتم، بعد از انقلاب سه سامانه کلاسیک یا انقلابی نخستین، مدرنیته اول و مدرنیته متأخر حول بحث تجرد شکل گرفته است. نظم سنتی کلاسیک دولتی همچنان در حال ادامه است، البته در سامانه دولتی هم تغییر ایجاد شده و به شکل ثابت باقی نمانده است. در دهه ۶۰ در گفتمان رسمی نگاه تشویق مردم به ازدواج وجود داشت، اما نگاه به تجرد هم مثبت بود. در سالهای بعد تشویق به ازدواج پر رنگتر شد اما در سالهای اخیر گفتمان دولت هم در حال تغییر است و مباحثی که مطرح میشود مانند قبحزدایی از تجرد، ضرورت توجه به آموزشهای جنسی، مبارزه با خشونت علیه زنان، حق اشتغال زنان، اشتغال دختران فارغالتحصیلان دانشگاهی و … نشان میدهد نگاه سیستم در حال تغییر است و از منظر طرد گذر کرده و در میانه انکار و پذیرش قرار دارد. به اعتقاد من در آینده این مساله پذیرفته خواهد شد.
شما جایگاه خانوادهها را در پدیده تجرد چگونه ارزیابی میکنید؟
من معتقدم سامان خانواده ما تجرد را تقویت میکند، چون عشق رمانتیک بنیان خانواده شده اما این عشق رمانتیک ویژگیهایی دارد که نمیتواند آغازگر خانواده باشد. به زبان فوکویی باید در خانواده گفتمانی بین زن و شوهر شکل بگیرد. یعنی وقتی دو نفر عاشق هم شدند و خانواده تشکیل دادند باید حداقل ۵ سال با هم گفتگو کنند و یک گفتمان مشترک بسازند که این گفتمان مشترک منجر به کردار و مناسک مشترک و در نهایت منجر به تشکیل نهاد خانواده میشود. در واقع، به صرف عقد و ازدواج، خانواده شکل نمیگیرد، بلکه نهاد خانواده یک سامانه است که باید در نتیجه شکلگیری گفتمان، مناسک و کردار به وجود بیاید.
در گذشته به خاطر شیوه زندگی خاص خانوادگی ما، شکلگیری این گفتمان مشترک امکانپذیر میشد. چون دختر و پسری که ازدواج میکردند، در سامان کلانتر خانواده به معنای کلاسیک آن قرار داشتند و خانوادههای آنها حامی ازدواج بودند، با اختلافات مدارا میکردند و تلاش میکردند در موارد لزوم صلح و آشتی ایجاد کنند تا گفتمان خانواده شکل بگیرد. آشتی دادن بین زوجین یکی از کردارهای خانواده کلاسیک بود و به همین دلیل خانوادههای گذشته قدرتمند بودند و خود را حفظ میکردند اما امروزه دیگر آشتی و صلح وجود ندارد.
امروزه عشق رمانتیک مبنای ازدواج قرار گرفته، اما این عشق تناقض درونی دارد. آغاز آن آتشین است، اما در فرایند، سطح آن پایین میآید و به سمت گسست میرود. وقتی دو طرف صرفا به واسطه عشق با هم ازدواج کنند نه به واسطه منطق کلاسیک خانوادهها، طبعا گفتمان مشترک بین این دو شکل نمیگیرد و در نتیجه، کردار و مناسک مشترک نیز به وجود نمیآید. به همین دلیل اگر اختلافی بین زن و شوهر ایجاد شود خانوادهها وارد نمیشوند یا زوجین تلاشی برای ایجاد مناسک صلح و دوستی انجام نمیدهند. در این گفتمان، نخستین اختلافها عمدتا منجر به این میشود که زوجین به این نتیجه برسند که باید از هم جدا شوند. عشق رمانتیک وضعیتی را بر خانوادههای امروزی عارض کرده که خانواده به معنای سامانه دیگر ناممکن است. سامانه خانواده به لحاظ زمانی نیازمند یک عمر حداقل ۵ ساله است. اما طلاقهای امروزی عمدتا در ازدواجهایی رخ میدهد که یک سال هم از آنها زمان نگذشته است. پس در این ازدواجها اصلا خانوادهای وجود نداشته که بعد از آن طلاقی رخ داده باشد، بلکه تنها عشق رمانتیکی بوده که قالب رسمی پیدا کرده است.
اگر از این منظر به موضوع نگاه کنیم خواهیم دید که خانوادههای مبتنی بر عشق رمانتیک پدیده تجرد را گسترش میدهند، زیرا این سامانه دائما در حال ساختن بیوه است. به گفته رولان بارت مرحله آخر عشق، مرحله بازخوانی آن است. یعنی آدمی که از فرایند عشق بیرون آمده، آن را بازخوانی میکند تا ببیند آیا به سمت تکرار رابطه برود یا این رابطه به حدی مضرات دارد که باید از آن بیرون بیاید. گفتمانی که در ادبیات، سینما و فضای مجازی حول محور این آدمها میبینیم این است که تکرار مجدد این رابطه منفی است و گفتمان “تنها باش، خوش باش” گفتمان مسلطی است که بین این قشر از جامعه به وجود آمده است. این گفتمان طبعا مناسک خاصی مانند رفتن به سمت شغل و گرفتن خانه مستقل را میسازد و نهاد خاص آن هم همین خانههای مجردی است.
اگر از منظر نظم خانواده نگاه کنیم نظم خانواده ما مجردساز است و این یک تناقض عجیب است، زیرا ما خانواده را ممکن کردیم که تأهل بسازد، اما خانواده ما در حال ساختن تجرد است. مساله اصلی که در اینجا مطرح میشود این است که چگونه خانواده را از قلمرو عشق رمانتیک خارج کنیم؟
این سوال شما به این معناست که دوباره به نظم خانواده در گذشته برگردیم؟
این که گفتم خانواده را از قلمرو عشق رمانتیک خارج کنیم به معنای بازگشت به گذشته نیست، بلکه به این معناست که پدیده عشق رمانتیک را با ویژگیهایی مانند آموزش همراه کنیم. در واقع، باید اجازه دهیم عشق رمانتیک در خانوادهها ممکن شود. امروزه وقتی دختر و پسرها با هم آشنا میشوند چون فکر میکنند ممکن است خانوادهها رابطه آنها را نپذیرند قول و قرارها و دیدارها و روابط عاطفیشان را بدون اطلاع خانوادهها پیگیری میکنند. این در حالی است که عاشقانگی هم میتواند بخشی از فرایند آشنایی خانوادهها باشد. اما خانوادهها دخالت نمیکنند و زوجین زود وارد مرحله طلاق میشوند چون خانوادهها میگویند ما در آغاز این ارتباط نقشی نداشتیم و خودت برای ازدواج تصمیم گرفتی، حالا هم خودت برای طلاق تصمیم بگیر. این در حالی است که در گذشته چون خانوادهها در فرایند شکلگیری ازدواج دخیل بودند وقتی هم که مشکلی بهوجود میآمد وارد ماجرا میشدند.
گیدنز معتقد است دختران و پسرانی که مبتنی بر عشق رمانتیک و رایزنی با هم ازدواج میکنند نوعی دموکراسی جدید را ایجاد کردهاند چون پشت میز مینشینند و از داشتهها و آوردههایشان در رابطه صحبت میکنند و این یک نوع سامان جدید در حوزه خانواده است. به عقیده گیدنز از آنجایی که نهادهای حمایتی ضعیف شدهاند و خانوادهها از زوجین حمایت نمیکنند آنها مجبور به رایزنی با یکدیگر هستند. بحثی که مطرح میشود این است که وقتی نهادهای حمایتی ضعیف شوند ممکن است در رایزنی هم لزوما حمایت به وجود نیاید و رایزنیها به دلیل فقدان این حمایتها به سرعت به سمت گسست برود و به جای آن که دموکراسی را تقویت کند موجب تقویت خشونت و تنفر میشود.
در جامعه ما هم همین مساله وجود دارد. اگر بپذیریم که عشق رمانتیک بنیان خانواده است باید فکری به حال عشق رمانتیک کرد، چون نمیشود آن را حذف کرد و خانواده را به شکل کلاسیک برگرداند. البته، خانواده کلاسیک هنوز هم در بخشهایی از جامعه وجود دارد اما دیگر وجه غالب نیست. باید کاری کنیم که با استفاده از آموزش و دخالت خانوادهها تناقضات عشق رمانتیک شناخته و حل شود. مثلا اگر آغاز عشق رمانتیک آتشین است و در فرایند ضعیف میشود باید یاد بگیریم که فرایند آن نیز آتشین شود. این یادگیریها نیز با آموزش، دانایی و پذیرش اختلاف در عین با هم بودن اتفاق میافتد. وقتی خانوادهای شکل گرفت زوجین باید با پذیرش اختلاف در عین همانندی بتوانند حداقل ۵ سال با هم زندگی کنند تا گفتمان خانواده ممکن شود.
در دنیای غرب یکی از مهمترین مسایلی که زوجین را در کنار هم نگه میدارد مساله ارث و درآمدهای اقتصادی و همچنین وجود فرزند است. یکی از مشکلات جامعه ما این است که پس از ازدواج به دلیل مشکلات کلان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی موجود، فرزندآوری به تأخیر میافتد. یکی دیگر از مسایلی که میتواند زوجین را در کنار یکدیگر نگه دارد، امید است. در بسیاری از تحقیقات اجتماعی وقتی از آدمها میپرسند شما چرا با هم زندگی میکنید عمده آنها پاسخ میدهند ما امیدواریم تغییر کنیم. مشکل جامعه ما این است که بستر کلان جامعه امیدوارکننده نیست و همچنین به دلیل نوع تربیت، شخصیت، آداب و تیپولوژی رفتاری که داریم نمیتوانیم امید را در خانواده ممکن کنیم. انسان امیدوار انسانی است که بیشترین گرایش را به واقعیت دارد، یعنی اگر در واقعیت زندگی خانوادگی هر بار اختلاف به وجود میآید زوجین بلافاصله آشتی کنند، آشتی باعث میشود که دعوای قبلی از یادشان برود. اگر در زندگی خانوادگی تجربه واقعیت دائمی بشود و زوجین اجازه تجربه اختلاف و آشتی را به خود بدهند و بیشترین پیوند را با واقعیت داشته باشند آدمهای امیدواری خواهند بود.
جامعه ما جامعهای ایدئولوژیزده است و پر از قصه و روایت است، یعنی آدمها بیشتر با دریافتهایی که از خودشان دارند زندگی میکنند تا با خودشان و چون بیشتر با این دریافتها در پیوند هستیم چندان با واقعیت ارتباط نداریم. به همین دلیل وقتی واقعیت بر ما عارض میشود آن را در قصهها، امر نمادینی که عمدتا از جنس ایدئولوژی است یا فرهنگی که از جنس فرهنگ منحط است محصور میکنیم. مثلا این کلیشه بین مردان وجود دارد که زنان نادان هستند یا زن، زندگی مرد را نابود میکند. از آن سو هم این کلیشه در بین زنان هست که همه مردان از رابطه بیرون میروند. در واقع، این آموزشها داده میشود که مرد امکان خروج از رابطه را دارد و زن هم مایل به زندانی کردن مرد است و این کلیشهها بهعنوان واقعیت روان زن و مرد در نظر گرفته میشود. این کلیشهها اجازه نمیدهد گفتگو در واقعیت ممکن شود.
آلن بدیو معتقد بود جنسیت و زنانگی و مردانگی در رابطه ممکن میشود و چون عشق به معنای مبارزه دائمی علیه جدایی است، نگاه به این موضوع زن و مرد را میسازد. زنان در رابطه عاشقانه همیشه درگیر انفصال و رفتن مرد هستند اما مردان چون همیشه فکر میکنند مالک زن هستند، به وصل رسیدهاند و خودشان وصل را ممکن کردهاند این دیدگاه را ندارند. پس زن یا مرد بودن در یک رابطه به این معناست که چه کسی به انفصال و چه کسی به وصل فکر میکند. ما باید در آموزشهای خانوادگی به بچه یاد بدهیم که وقتی وارد فرایند میشوی این ویژگیها بر تو عارض است، اما اگر کلیشهها رواج پیدا کنند روایتها نزدیک به واقعیت نخواهند بود. مهم این است که روایتهای موجود به واقعیت نزدیکتر و یا برآمده از واقعیت باشند، اما روایتهای ما غالبا کلیشهای، دور از واقعیت و بیشتر هنجاری و بایدی هستند.
وقتی سه عامل منافع و درآمدهای اقتصادی، فرزند و امید در حفظ یک پیوند وجود نداشته باشند عشق رمانتیک پایدار نمیماند و این پدیده ضد خانواده عمل میکند و تجرد میسازد. در حال حاضر، تجرد در مقابل خانواده و نظم موجود نیست، بلکه خودش نظم موجود است و دیگر نمیتوان گفتمانی در مخالفت با آن ساخت. سیاستهای محدودکننده در زمینه وام و اشتغال و … نیز نشاندهنده عدم آگاهی و شناخت از پدیده تجرد است. در حالی که اگر مسئولان بدانند چه عواملی به پدیده تجرد در جامعه دامن میزند و این عوامل را بشناسند قوانینی در راستای همراهی با آن تنظیم میکنند.
اگر بپذیریم چنین نظمی حول محور تجرد در جامعه وجود دارد چگونه باید به آن نگاه کنیم و در راستای آن سیاستگذاری نماییم؟
مشکل اصلی جامعه ما چیزی است که فوکو و آگامبن نام آن را زیست – سیاست گذاشتهاند. مهمترین قاعده زیست – سیاست پیوند زندگی با سیاست است به این معنا که زندگی ذیل سیاست رفته است. آگامبن معتقد بود ما در گذشته حیات طبیعی و حیات مدنی داشتیم. مهمترین تلاش اندیشه سیاسی غرب این است که چگونه زندگی طبیعی را ذیل زندگی سیاسی قرار دهد و شکاف بین آنها را از بین ببرد. به گفته آگامبن اگر این شکاف حل شود بسیار خوب است اما این شکاف حل نمیشود و در سطحی دیگر، حیات برهنه ایجاد شده است.
حیات برهنه جایی است که سیاست بر زندگی حاکم شده اما سر بزنگاهها سیاست آن را ترک میکند. آغاز قرار گرفتن زندگی ذیل سیاست، با دموکراسی بود. وقتی زندگی ذیل سیاست میآید و دموکراسی شکل میگیرد قدرت در حوزههای مختلف مانند دولت، بخش قضایی و پارلمان تقسیم میشود و مردم هم منافعشان را در شکافی که وجود دارد دنبال میکنند و زندگی ذیل این سیاست دموکراتیک جریان دارد. اما به عقیده آگامبن در برخی زمانها و به دلایل مختلفی مانند تروریسم یا جنگ قدرت تصمیم میگیرد خود را یکدست کند. در اینجا حاکم میگوید قوا کنار بروند و یک نفر دستور بدهد تا بتواند جامعه را کنترل کند.
در این وضعیت زندگی تحت کنترل سیاست است، اما به دلیل شرایط خاصی که وجود دارد سیاست حمایت لازم را از زندگی نمیکند، یعنی سیاست میگوید من قانون را بر تو اجرا میکنم اما قانون از تو حمایت نمیکند. آگامبن نام انسانی را که در این وضعیت خلق میشود “هوموساکر” گذاشت. هوموساکرها آدمهایی بودند که قانون به آنها میگفت من به شما اجازه نمیدهم قربانی خدایان شوید و جایگاه تقدس پیدا کنید، اما اگر کسی هم شما را کشت از نظر من قاتل نیست. آگامبن میگفت این وضعیت عمومی جامعه ماست و دیگر وضعیت استثنایی وجود ندارد، ما زندگی را ذیل قدرت آوردیم و قانون میتواند از ما حمایت نکند پس زیست – سیاست در نظریه آگامبن با مرگ پیوند خورده و او نگاهی منفی به زیست – سیاست دارد.
فوکو ماجرا را به گونهای دیگر میبیند. به عقیده فوکو از نیمه قرن ۱۶ به بعد در نظریه سیاسی دنیای غرب این اتفاق افتاد که چگونه زندگی ذیل سیاست قرار میگیرد. او به این نکته اشاره کرد که چرا قرار گرفتن زندگی ذیل سیاست بحث مهمی شده است. یکی از دلایل آن، اندیشه سیاسی بود، زیرا از بحث حاکمیت به جامعه انضباطی و بعد هم به یک جامعه مبتنی بر زیست – سیاست گذر کردیم. اما به لحاظ ویژگیهای عینی جامعه میتوان میگفت مهمترین عامل، جمعیت بوده است. افزایش جمعیت به معنای افزایش مسایل جمعیت است. وقتی جمعیت زیاد میشود مساله خورد و خوراک، بیماری، تحصیلات و سایر مسایل مربوط به این جمعیت مطرح میشود و متولیان اصلی این مسایل نیز از خود آن جمعیت هستند. یعنی مهمترین نیرویی که سعی در مدیریت جمعیت دارد از خودشان است.
طبعا دانشی حول این جمعیت و متولیان آن شکل میگیرد و سوژههایی خلق میشود که این دانشها و این سوژهها در یک انتزاع تاریخی به هم میرسند و تبدیل به دولت میشوند. پس دولت از پایین شروع میشود نه از بالا و دولت حاصل قدرتهای پراکنده شده در جامعه است. یعنی هر یک از سامانهها و بخشهای جامعه وقتی ساخته میشوند و به هم میرسند تبدیل به سامانه کلان دولت میشوند. در واقع، دولت در یک رابطه دیالکتیکی نظم موجود را تقویت میکند.
در جامعه امروزی ایران متأسفانه زیست – سیاست نداریم و قدرت از بالا اعمال میشود. به بیان دیگر، قدرت میخواهد نظمها را بهصورت بایدی شکل دهد و نمیگوید زیست – سیاست ممکن شود و سوژهها بتوانند دانش، کردارها و معانی خاص خودشان را بسازند و من هم با دانشی که در اختیار دارم وضعیت را کنترل کنم. وقتی دانش وضعیت را کنترل کند نیازی به سرکوب نیست. در جامعه ما گفتمان بایدی و از بالا به پایین وجود دارد و نمیگوییم جامعه چگونه هست بلکه میگوییم جامعه باید چگونه باشد. این در حالی است که در زیست – سیاست میگوییم جامعه چگونه است و خودش از خودش حرف میزند و سیاست گوش شنوای جامعه است. البته ما تا حدودی به این سمت و سو رفتهایم اما هنوز کنترل قدرت در جامعه ما از جنس سرکوب است.
در چنین وضعیتی در خصوص تجرد نیز اگر رویکردها بایدی و هنجاری باشد دائم به دنبال نفی تجرد است، اما شکل درست ماجرا این است که بگوییم افراد مجرد نیز مانند سایر اقشار جامعه خودشان یک جمعیت هستند که مسایل خاص خودشان را دارند و باید اجازه دهیم این افراد درباره مسایل خودشان حرف بزنند. اینجاست که از نظر من نقش تحقیقات کیفی و پدیدارشناسی اهمیت پیدا میکند. برخی از تحقیقات نشان میدهند عمده این افراد مجرد به سمت مراقبت از والدینشان یا انجام فعالیتهای خیریه گرایش پیدا میکنند. به هر حال، باید صدای این آدمها را بشنویم و ببینیم ذهنیت آنها نسبت به مسایلی مانند بدن، احساس، نوع گرایش به تعاملات جنسی، پول، شغل، عشق و … چیست چون این جمعیت هم مانند سایر جمعیتها دانش، سوژه، کردار و مناسک خود را دارد و سامانهای را شکل میدهد.