فرزاد کریمی
به نظر میرسد برای فهم بهتر بنیادیترین مفهوم فلسفۀ معاصر، یعنی «سوژه»، نیاز به دستهبندی و تبیین اولویت منابعی است که مراجعه به آنها از پراکندگی ذهن خواننده ممانعت به عمل آورد. سوژه علیرغم اهمیت فراوان هنوز واژهای تعریفنشده و همراه با ابهام در مطالعات فلسفی ایران است. سوژه مفهومی سهل و ممتنع است که همواره رویۀ سهل آن در برابر دیدگان علاقهمندان به فلسفه قرار گرفته است. در این پژوهش سعی بر این بوده است تا با توجه به جنبههای گوناگون این مفهوم تا آنجا که ممکن است از آن ابهامزدایی گردد.
در میان انبوه منابعی که دربارۀ فلسفۀ معاصر و بیشتر از راه ترجمه در دسترس علاقهمندان به فلسفه است، در این مقاله منابعی مورد نظر نویسنده بوده است که از زاویههای گوناگون فرهنگ جهانی امروز را محل تتبع قرار داده باشد؛ ازجمله این نقطهنظرها، دیدگاه چپگرایانه در برابر مدرنیسم غربی، دیدگاه فلسفۀ سیاسی، دیدگاه فلسفۀ اجتماعی و دیدگاه فلسفۀ ادبیات است. انتخاب منابع در راستای هدف پژوهش، تحلیل سوژۀ مدرن بوده و ازاینجهت بسیاری دیگر از نوشتههای فلسفی در این تحقیق وارد نشده است. شیوۀ پژوهش توصیفی-انتقادی است و با روش جمعآوری کتابخانهای اطلاعات لازم گردآوری شده است.
سوژه
سوژه با تأمل شروع میشود. فلسفۀ تأملی که با دکارت آغاز شده، شناخت «من» (ego) را مبنای انسانشناسی خود قرار داده است و همین عطف توجه از انسانشناسی به «منشناسی»، سوژه را در کانون اهمیت فلسفۀ معاصر قرار داده است. استفاده از واژۀ «سوژه» در معنای موضوع و محل تفکر یا چیزی که دربارۀ آن گفتوگو میشود قدمتی دیرین دارد. اما «کاربرد فلسفی مدرن کلمۀ سوژه بهمثابۀ سوژۀ آگاه یا متفکر بهمنزلۀ خود یا من، یا همان چیزی که بازنمودها بر آن حمل میشوند یا به آن نسبت داده میشوند، در اواخر ۱۷۹۶ برای اولین بار در زبان انگلیسی ظاهر شد» (کریچلی، ۱۳۹۱: ۱۴). بنابراین منظور از اصطلاح سوژه عموماً همان «سوژۀ مدرن» است. استفاده از این واژه برای تحلیل ادبیات پیشامدرن، استفادهای توسعی است و با حفظ خصوصیتهای مدرن این عبارت صورت میگیرد. همواره «سوژه همان فرد آگاه است؛ یعنی هستی خودمختار و پایداری که جوهر خویشتن خویش است و مستقل و سرچشمۀ واقعی کنش و معنا» (هال، ۱۳۹۳: ۱۰۶). سوژۀ مدرن فاعل شناسنده و قائم به ذات خویش است. سوژۀ پسامدرن نیز همین سوژه است که پارهای ویژگیهایش از دست رفته یا دچار استحاله شده است.
ماهیتگرایی جدید
«ماهیت» سوژۀ مدرن برای وی مسئله است. در مقابل واقعگرایی و عینیتگرایی متناظر با آن، مدرنیسم بر ذهنیت تأکید دارد و شناخت را حاصل از همان آگاهیای میداند که در ذهن شکل میگیرد. این آگاهیهای ذهنی به شکلی بازنمودی سوبژکتیویتۀ سوژه را شکل میدهد؛ در نتیجه منشناسی مدرن، هویت انسان را به مجموعۀ این بازنمودها تقلیل میدهد: «من تنها میتوانم کثرت بازنمودهایی را که متعلق به من هستند به فهم درآورم، بهطوریکه من میاندیشم با تمام بازنمودهای من همراه است» (کریچلی، ۱۳۹۱: ۱۸). این بدین معنا نیست که سوژه متشکل از ذهنیتهای بازنمودی خود است، چنین سوژهای که صرفاً متشکل از ذهنیتهای ثابت و تجریدی از خود باشد، مورد بحث علم روانشناسی است و با سوژۀ فلسفۀ مدرن متفاوت است: «سوژۀ روانشناسی متشکل از همۀ رخدادهای ذهنی و طبیعی زندگی روانی یک فرد خاص؛ اما منِ استعلایی ذهنیتی است که ساختارهای اساسی، ثابت و عام آگاهی و محتوای آن را میفهمد و در آن میاندیشد» (مکاریک، ۱۳۸۸: ۱۹۰).
منِ استعلایی یا سوژۀ استعلایی، یعنی سوژهای که در ویژگیهای ذهنی خود میاندیشد و صرفاً آنها را درون خود ندارد، سوژهای است که همِّ ماهیت خود را دارد. توجه به سوژۀ استعلایی در پدیدارشناسی هوسرل به اوج خود رسیده است. میتوان چنین سوژهای را در معنای خاص کلمۀ «مدرن» دانست. بازنمایی ذهنی در مقابل نمود عینی در توصیفی پدیدارشناسانه بهخوبی قابل فهم است. «جهان بهطورکلی در یک نگرش پدیدارشناسانه، نه بهعنوان واقعیت بلکه بهعنوان پدیدۀ واقعیت مورد پذیرش است» (Husserl, ۱۹۶۰: ۳۲).
بررسی سیر مفاهیمی که از آغاز فلسفۀ معاصر غرب بنیادهای این فلسفه بهخصوص مبانی نظری سوژه را به دست میدهد، بسیار حائز اهمیت است. آتکینز در کتاب «خود و ذهنیت» (۲۰۰۵,Atkinz) مفاهیمی چون هویت، خودآگاهی، اخلاقیات، شخص، خود، اگو، جنسیت و … را از نقطهنظر فیلسوفان بزرگ معاصر غرب توضیح داده است. این کتاب شامل دستهبندیهایی است که بهصورت دورههای تاریخی از فلسفه به دست داده و ازاینجهت هم از تداخل مفاهیم ممانعت به عمل آورده؛ هم سیر کلی تحول فلسفۀ معاصر را در دورههای فلسفۀ مدرن متقدم، فلسفۀ مدرن متأخر، پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم، فلسفۀ آنالیتیک، پساساختگرایی و نیز در حوزۀ فمینیسم پیش روی خواننده نهاده است.
از معرفتشناسی به وجودشناسی
تعارض میان معرفتشناسی و هستیشناسی را میتوان با تباین پدیدارشناسی سوبژکتیو و هرمنوتیک تبیین کرد. معرفتشناسی به معنای تلاش برای درک ماهیت انسان و اشیا است. پدیدارشناسی سوبژکتیو (هوسرلی) را میتوان نوعی ماهیتگرایی جدید دانست. از نخستین افرادی که بنیادهای این ماهیتگرایی را مورد تردید جدی قرار داد، هایدگر است. وی مسئلۀ اصلی فلسفه را تلاش برای کشف هستی موجودات میدانست نه ماهیت آنها. پس از هایدگر، گادامر بحث پیرامون هرمنوتیک فلسفی را پی گرفت. در نظریۀ گادامر، «افق فهم» جایگزین بیناذهنیت در پدیدارشناسی سوبژکتیو شد (لان، ۱۳۹۱: ۱۰۴). در این نظریه، افق فهم هر سوژه از دیگری مستقل است و فهم هرمنوتیک در مناطق مشترک این افقها امکانپذیر است؛ درحالیکه در زیستجهان هوسرلی، شکلگیری سوژه منوط به شکلگیری بیناسوبژکتیویته بود؛ به این معنا که ساخت هر سوژه تحت تأثیر سوبژکتیویتۀ دیگری انجام میپذیرفت و فاقد استقلال بود. پس از هایدگر و گادامر، پساساختگرایان بودند که ماهیتگرایی مدرن را آماج حملههای خود قرار دادند (Bertens, ۲۰۰۲: ۱۱۸).
انتقاد به سوژۀ مدرن
با توجه به خاستگاه فلسفۀ معاصر و سوژۀ مدرن و ریشهای که در عصر خرد و عصر نوزایی داشت، عمدۀ انتقادها به این فلسفه را باید متعلق به اندیشههای چپگرایانه دانست، از مارکس و هگل تا مکتب فرانکفورت۱، آلتوسر و سپس بیشتر نظریهپردازان پسامدرنیسم همچون جیمسون، دریدا، لیوتار، دلوز و فوکو. در این میان، مکتب فرانکفورت نقشی پیشرو و بسیار تأثیرگذار در انتقاد از مدرنیته داشته است. یکی از مهمترین آثار انتقادی خارج از حیطۀ تأثیرگذاری مکتب فرانکفورت که در زمینهای از متون ادبی تألیف یافته، کتاب «نظریۀ رمان» (۱۹۱۷, Lucacs) است. این کتاب (که به فارسی هم ترجمه شده است) نخستین بار در سال ۱۹۲۰ در برلین منتشر شد. اگرچه خود لوکاچ در پیشگفتاری که بر بازنشر کتاب در ۱۹۶۳ نوشت، آن را بهعنوان ترکیبی از اخلاق چپگرایانه و شناختشناسی راستگرایانه مردود دانست. کتاب نظریۀ رمان تا امروز اهمیت و اعتبار خود را در آثار نظری ادبیات حفظ کرده است. نویسنده در این کتاب مدرنیته و دستاوردهای فلسفی و نظری روشنگری، هر شکل از تجربهگرایی و پوزیتیویسم و ازجمله فلسفۀ تحلیلی آنگلوساکسون را بر مبنای آثاری از تولستوی، فلوبر، سروانتس، بالزاک و تعدادی دیگر از نویسندگان مورد انتقاد قرار داده است.
این کتاب بهعنوان نوشتهای از یک نویسندۀ اهلفلسفه بیشتر به مباحث فلسفی میپردازد و سعی بر این دارد تا روند پیدایش رمان را تا عهد مدرن بر پایۀ انسانشناسی خاص خود در یک روند تاریخی تحلیل کند. لوکاچ خود در مقدمۀ انتقادیاش بر بازنشر کتاب دربارۀ اهمیت آن از نقطهنظر آغازینی بودن، نظریۀ رمان را نخستین اثر مکتب «علوم ذهنی» میخواند. نویسنده کوشیده است از دریچۀ نگرشی چپگرایانه و با تکیه بر فلسفۀ دیالکتیکی-تاریخی هگل، مدرنیتۀ دنیای غرب را ناشی از «مسئلهدار بودن» انسان مدرن معرفی کند. به این سبب است که وی دو نوع اصلی رمان را از یکدیگر بازشناخته است: ایدئالیسم انتزاعی و رمانتیسم مأیوسانه. در این کتاب ادبیات عصر مدرنیته ابزاری برای اثبات مدعای نویسنده دربارۀ ویژگیهای روانی و رفتاری انسان مدرن است؛ موضعی در موقعیت بحرانی آغاز جنگ جهانی اول و سرخوردگی از مدرنیسم صنعتی.
از میان متفکران چپگرایی که نام آنها ذکر شد، لوکاچ به دلیل وابستگی حزبی اندیشههای رادیکالتری نسبت به دیگران دارد، همین عامل سبب شده تا پارهای یکسونگریها در انتقادهای وی مشهود باشد؛ ازاینجهت کتاب «شرایط روانی پستمدرن» (۲۰۰۷,Miller) را میتوان اثری متعادلتر دانست. این کتاب با عنوان فرعی «ساختار سوژه و ضیافت افلاطون در لاکان، دریدا و فوکو» سعی در تبارشناسی و کشف نسبنامۀ «خود» دارد و از این رهگذر چگونگی ساخت سوژه در طول تاریخ فرهنگی جهان را تحلیل کرده است. وی این منظور را در آثار سه تن که بهزعم نویسنده عناصر کلیدی در اندیشۀ پستمدرن فرانسه هستند (لاکان، دریدا و فوکو) جستوجو میکند. نویسنده این سه تن را رابط میان دنیای فرهنگی کلاسیک و پرسشهای فلسفۀ پستمدرن میداند: «این سه تن بازگردنده به جهان قدیم، نه فقط برای آزمودن اصطلاح چارلز تیلور سرچشمههای خود، بلکه برای پیدا کردن راههایی برای تاریخیسازی و اصلاح آن هستند» (Miller, ۲۰۰۷: ۲). نسبنامهای که میلر در این کتاب ترتیب داده است با اشارهای به ادبیات کلاسیک غرب مانند «آنتیگونه»، شکلهای مدرن از سوژهسازی را در آثار سه اندیشمند یادشده بررسی کرده، استعداد واسازی آن را در نظریههای پسامدرن پی گرفته است. این نظریهها بیشتر معطوف به قدرت، میل و اصطلاحات دیگر، خارج از آنچه بهعنوان «سوژۀ مدرن» مرسوم است، میباشد.
سوژه در این کتاب از منظر روابط اجتماعی مورد توجه قرار گرفته و حتی اثری ادبی چون «آنتیگونه» نیز در راستای کشف همین روابط اجتماعی و در بسیاری موارد، روابط اجتماعیِ سیاسیشده قرار گرفته است. بنابراین خودی که در این کتاب بازشناسی شده، خودی نیست که ویژگیهای بارز آگاهی در آن مشهود باشد، بلکه خودی است که در چارچوب روابط قدرت، شیوههای بروز مختلفی یافته است. این تفاوت را در آرای متأخر فوکو میتوان دید؛ «فوکو با مرکز قرار دادن قدرت در تفسیر سوژه از دو معنی کلمۀ سوژه سخن میگوید: سوژهای که از طریق نظارت و وابستگی مقهور دیگری است و سوژهای که از طرق آگاهی یا خودشناسی دلبستۀ هویت خویش است» (مصباحیان، ۱۳۸۹: ۷۰). بحث دربارۀ روابط اجتماعی معطوف به قدرت، ناخودآگاه به مباحثی از علوم سیاسی منتهی میشود. متفکران چپ نقش اساسی در انتقاد از وضعیت اجتماعی مدرنیته و تبیین مبانی آن بر اساس شیوههای اعمال قدرت داشتهاند.
آلتوسر از سرشناسترین متفکران چپگرایی است که سوژه را محصول قدرت و ایدئولوژی حاکم دانسته است؛ وی که مارکسیستی ساختارگرا محسوب میشود، با استفاده از اصطلاح «فراخواندن» بیان میکند که ایدئولوژی انسان را به سوژه شدن فرامیخواند. «کنشها یا کارکردهای ایدئولوژی به گونهای است که سوژهها را از میان افراد به کار میگیرد (همۀ آنها را به کار میگیرد) یا افراد را به سوژهها تبدیل میکند (همۀ آنها را تبدیل میکند)، با عملکرد بسیار دقیقی که من آن را فراخواندن۲ یا صدا زدن۳ مینامم» (Althusser, ۱۹۷۱: ۱۷۴). این نمونهای از سوژۀ ساختاری یا مدرن است که میتوان نام «سوژۀ ایدئولوژیک» را بر آن اطلاق کرد. اما بیشتر نظریهپردازیهای متمایل به مارکسیسم بیش از آنکه بر خود سوژه تأکید داشته باشند، بر سوبژکتیویتۀ سوژه تأکید دارند.
سوبژکتیویتۀ سوژه
کتاب «سوژه، استیلا و قدرت در نگاه هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و فوکو» (میلر، ۱۳۸۸) ازجمله آثاری است که آرای این دسته از نظریهپردازان را بررسی و تحلیل کرده است. در این کتاب موضوع سوژه در دو بخش جداگانه مورد توجه قرار گرفته است: بخش اول به تبیین نظریات سه اندیشمند بزرگ اجتماعی-سیاسی غرب، هورکهایمر، مارکوزه و هابرماس؛ و بخش دوم به آرا و عقاید فوکو در این زمینه اختصاص دارد. نگاه تمامی این متفکران، به اضافۀ آلتوسر که دیدگاهی در تقابل با دیدگاه مکتب فرانکفورت دارد، نگاهی از منظر شکلگیری سوژه در شرایط متفاوت ارتباط با قدرت است. در حقیقت انسان در این نظریات سوژهای است که نه بهصورت خودآگاه و مختار که تحت تأثیر روابط قدرت شکل میگیرد.
اولویت بخشیدن به سوبژکتیویته نسبت به سوژه، تفاوت نگرش به ذهنیت در مدرنیسم و پسامدرنیسم را از منظر روابط اجتماعی تبیین کرده است؛ روابطی که حاصل تشارک اذهان فردی در فضایی جمعی است و به احیای سوبژکتیویتۀ سوژه میانجامد: «الگوی بافت بیناسوژهای بنیانی است برای انگارۀ رهایی که دلالت دارد بر اینکه فرد دوباره ویژگیهای سوبژکتیویته را به دست میآورد» (میلر، ۱۳۸۸: ۹۲). توجه به سرفصلهایی از این کتاب راهگشای مناسبی برای تبیین نگرش اندیشمندان مورد بحث دربارۀ سوبژکتیویته است: «ماکس هورکهایمر: سوبژکتیویته و استیلا؛ هربرت مارکوزه: عقل انقلاب و سوبژکتیویته؛ یورگن هابرماس: بحرانهای مشروعیت و جامعۀ ارتباطی؛ میشل فوکو: دانش از سوبژکتیویته؛ و نیز فردیتدهی، سوبژکتیویته و قدرت.»
نقد دیالکتیکی مکتب انتقادی بر مدرنیته، تحلیل تاریخی ویرانگی را در کتاب (عمادیان، ۱۳۹۰) پایهگذاری کرده است. نویسنده در این کتاب، زوال و ویرانگی را در چارچوب ارتباط تاریخ و طبیعت تحلیل کرده است. نظریۀ تاریخ طبیعی آدورنو مبنای نظری کتاب است و از این رهگذر ارتباط اسطوره با تاریخ و اسطوره با طبیعت و نقش این ارتباطها در ویرانگی مورد بررسی قرار گرفته است. مباحث فلسفی به گونهای در این اثر تبیین شده است که میتوان برای بحث دربارۀ سوژه و به خصوص سوژۀ ویرانشده از تحلیلهای آن سود برد. باید توجه داشت ویرانگی مورد نظر در این کتاب چیزی نیست که در رسالۀ حاضر «مرگ سوژه» خوانده میشود، زیرا نظر نویسنده معطوف به مسائل و مشکلات دوران مدرن است.
سوژۀ اجتماعی
هابرماس نیز در ادامۀ نظرات اعضای مکتب فرانکفورت به مدرنیته نگاهی انتقادی دارد. وی در کتاب «گفتمان فلسفی مدرنیته» (Habermas, ۱۹۹۰) با یادکرد از ریشههای نخستین مدرنیته (کانت و هگل) به نقد آرای فوکو و دریدا در انتقاد از مدرنیته پرداخته است. وی معتقد است با بازگشت به آرای کانت و هگل نیازی به نقدهای سرسختانۀ اعضای مکتب فرانکفورت و بنیانبرافکنانۀ پساساختگرایان بر خردباوری مدرنیته نیست.
هابرماس در کتاب معروف خود «نظریۀ کنش ارتباطی» (Habermas, ۱۹۸۱) (به فارسی ترجمه شده)، نظریۀ سوژۀ خود و پایبندی به ذهنیتباوری مدرنیته را در بعد اجتماعی مطرح کرده است. وی مفهوم سوژۀ مدرن را در زیستجهانی با روابط بیناذهنی میان اعضای آن قابل قبول میداند و آن زیستجهان را در مقابل نظام اجتماعی قرار میدهد؛ نظام فرایند عقلانیای است شامل اقتصاد، سیاست و خانواده. از نظر هابرماس، از دست رفتن معنا، تزلزل هویت جمعی، بیهنجاری، ازخودبیگانگی و شیءوارگی جامعه، نتیجۀ سلطۀ نظام بر زیستجهان است؛ بهاینترتیب است که سوژۀ فردی در زیر بار روابط عینی نظام مسلط از ماهیت تهی میشود.
هابرماس با طرحریزی یک نظام ارتباطی اجتماعی و نظریۀ «کنش ارتباطی» تلاش میکند تا اعتراضها به مدرنیته را تعدیل کند. در این نظریه، خرد ارتباطی جایگزین خرد ابزاری مدرنیته میشود تا آنچه بهطور فردی در زیستجهان سوژه تولید میشود (رابطۀ میانذهنی)، در فهم ارتباطی انسانها از یکدیگر تحقق یابد. علیرغم خوشبینی هابرماس به اصلاح وضع موجود در صورت به فعلیت درآمدن نظریۀ کنش ارتباطی، وی سوژۀ حاضر در فرهنگ مدرن را در بدترین وضعیت ممکن خود و مدرنیته را سبب تضعیف خودبنیادی آن دانسته است.
میشل فوکو را باید از بزرگترین نظریهپردازان در بحث سوژه و قدرت دانست. آنچه دارای اهمیت است، برداشتی است که میشل فوکو از قدرت دارد و با رویکردهای پستمدرن به سوژه دارای همخوانی است. «نقطۀ عزیمت فوکو را میتوان تلاش جهت فهم روابط بسیار پیچیدۀ قدرت دانست که انسانها را در بر میگیرد و فرایند تبدیل انسان به سوژه را محقق میسازد» (نظری، ۱۳۹۰: ۲۲). مطابق این برداشت، قدرت و روابط معطوف به آن سازندۀ هویت انسانی است. نظری در کتاب «سوژه، قدرت و سیاست: از ماکیاوللی تا پس از فوکو»، انسان را در گیرودار سیاست و قدرت مورد تحلیل مقایسهای قرار داده است. در این تحلیل، گذار از سیاست مدرن به پسامدرن و سیاستهای اعمال این قدرت تبیین شده است. در این کتاب نیز بیشتر مباحث مربوط به چگونگی تعریف انسان در دنیای امروز مورد توجه است که میتواند تا حدودی مشخصکنندۀ وضعیت هویتی انسان یا همان سوژه باشد. به نظر میرسد چنین تحقیقاتی میتواند زمینهای کلی از بحث سوژه را در اختیار محقق ادبی قرار دهد تا بتواند بازخوردهای این نوع نگاه به سوژه را در متون ادبی تحلیل نماید.
از سوژۀ مدرن تا سوژۀ پسامدرن
فردریک جیمسون از متفکران نومارکسیست است که اگرچه وابستگی مستقیم به مکتب فرانکفورت ندارد، اما تحت تأثیر آرای بنیامین و آدورنو و همچنین لوکاچ، مواضع انتقادی خود را نسبت به مدرنیته ابراز کرده است. وی در کتاب «پستمدرنیسم یا منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر» (Jamson, ۱۹۹۱) (مجموعه مقاله ترجمهشده به فارسی)، علاوه بر نقد مدرنیته از طریق تبیین شیوههای مدرن ساخت سوژه، به تحلیل سوژۀ پسامدرن و ریشههای تولید آن نیز پرداخته است. وی در این کتاب ویژگیهای هنر و ادبیات مدرن و پسامدرن را در ماهیت سوژه و زبان در این دورهها جستوجو کرده، ساختارگرایی و نشانهشناسی ساختارگرا را مایۀ اصلی هنر و ادبیات مدرن دانسته است.
جیمسون در ادامه پساساختگرایان را عامل این میداند که سوژۀ مدرن را به اسطوره تبدیل کردهاند. او همچنین در حیطۀ زبان عقیده دارد که در پستمدرنیسم با از میان رفتن قابلیت ابداع موجود در نشانهشناسی مدرن، امکان ساخت نظامی جدید برای نشانه وجود ندارد، در نتیجه انسان تنها میتواند از سبکها و سیاقهای آمادۀ موجود استفاده کند. بنابراین هنر پسامدرن هنری کپیشده است، هنری که ارتباطی با واقعیت ندارد؛ همین عدم امکان ارتباط با واقعیت، برخلاف هنر رئالیستی و مدرن، برای هنر پسامدرنیستی یک «آنیت» فراهم آورده است. جیسمون از پیشروان نظریهپردازی دربارۀ پسامدرنیته است و مقدمۀ کتاب «وضعیت پستمدرن» (Lyotard, ۱۹۸۴) به قلم وی است. کتاب یادشده را بسیاری سرآغاز نظریهپردازی دربارۀ فرهنگ و جامعۀ پسامدرن میدانند، چه تا پیش از آن، این اصطلاح تنها در زمینۀ مباحث هنری (بهویژه معماری) مورد استفاده قرار میگرفته است.
نتیجهگیری
توفق فلسفۀ اصالت وجود بر اصالت ماهیت در سرآغاز فلسفۀ معاصر غرب، ماهیتگرایی را در مباحث فلسفی به محاق راند، در ادامه پدیدارشناسی هوسرلی نیز که بعضاً با عنوان ماهیتگرایی نوین وصف میشد، مورد انتقاد صاحبنظرانی قرار گرفت که عمدتاً اندیشههایی چپگرایانه داشتند؛ بهاینترتیب، مهمترین مکتب فلسفۀ معاصر (پدیدارشناسی) در آستانۀ قرن جدید مورد انتقادهای جدی واقع شد. بسیاری از انتقادهای متأخر به سوژۀ مدرن از منظر مسائل اجتماعی و سیاسی صورت گرفته است، مباحثی چون کنش ارتباطی یا قدرت و نقش آن در سرشت سوژه، انتقاد از خارج فلسفه به درون آن است که هم تنوع و هم قوام و هم ملموس بودن بیشتر موضوع را سبب شده است.
پینوشتها:
۱-مکتب فرانکفورت: مکتب فرانکفورت توسط ماکس هورکهایمر در دهۀ ۱۹۲۰ میلادی در دانشگاه فرانکفورت بنیانگذاری شد، اعضای اصلی آن تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه و والتر بنیامین بودند. گرایش عمومی طرفداران این مکتب مارکسیسم بود. نظریۀ انتقادی نیز محصول گروهی از نئومارکسیستهای آلمانی این مکتب است. عمدۀ نظریههای اعضای این مکتب پیرامون این مسائل بوده است: انتقاد به نظریۀ مارکسیستی، انتقاد به نظریۀ اثباتگرایی و انتقاد از مدرنیته (ابراهیمی مینق، امیری و عامری، ۱۳۸۶: ۶۵).
۲-Interpellation
۳-Hailing
منابع:
ـ ابراهیمی مینق، جعفر، محمد امیری و مهدی عامری. ۱۳۸۶، «مکتب فرانکفورت و نظریۀ انتقادی (آرا و نظریهها)»، پژوهشنامۀ علوم اجتماعی. سال اول، شماره چهارم، زمستان ۱۳۸۶، ۶۵-۸۶.
ـ عمادیان، بارانه. ۱۳۹۰، تاریخ طبیعی زوال. تهران: بیدگل.
ـ کریچلی، سایمون. ۱۳۹۱، لویناس و سوبژکتیویتۀ پساواسازانه. تدوین و ترجمه: مهدی پارسا و سحر دریاب، تهران: رخداد نو.
ـ لان، کریس. ۱۳۹۱، ویتگنشتاین و گادامر. ترجمه: مرتضی عابدینیفرد، تهران: کتاب پارسه.
-مصباحیان، حسین. ۱۳۸۹، «ردیابی مضمون رهاییبخش سوبژکتیویته از فرانکفورت تا پاریس»، متافیزیک (مجلۀ دانشکدۀ ادبایت و علوم انسانی دانشگاه تهران). بهار و تابستان ۱۳۸۹، دوره ۴۶، شماره ۵-۶، ص ۵۹-۷۳.
ـ مکاریک، ایرنه ریما. ۱۳۸۸، دانشنامۀ نظریههای ادبی معاصر. ترجمه: مهران مهاجر و محمد نبوی، چ سوم، تهران: آگه.
ـ میلر، پیتر. ۱۳۸۸، سوژه، استیلا و قدرت در نگاه هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و فوکو. ترجمه: نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، چ سوم، تهران: نی.
ـ نظری، علیاشرف. ۱۳۹۰، سوژه، قدرت و سیاست: از ماکیاوللی تا پس از فوکو. تهران: آشیان.
– هال، استیوارت. ۱۳۹۳، معنا، فرهنگ و زندگی اجتماعی. ترجمه: احمد گلمحمدی، چ دوم، تهران: نی.
– Althusser, Louis. ۱۹۷۱, Lenin and Philosophi and Other Essays. Tr. Ben Brewster, U.S.A: Montly Review Press.
– Atkinz, Kim. ۲۰۰۵, Self and Subjectivity. U.S.A: Blackwell Publishing.
– Bertens, Hans. ۲۰۰۲, Literary Theory: The basics. Edition Published, U.K & U.S.A: Routledge.
– Habermas, Jurgen. ۱۹۸۱, The Theory of Communicative Action. Tr. Thomas McCarthy, U.S.A: Beacon Press.
– Habermas, Jurgen. ۱۹۹۰, The Philosophical Discourse of Modernity.
– Husserl, Edmund. ۱۹۶۰, Cartesian Meditation: An Introduction to Phenomenology. Tr. Dorion Cairns, Netherlands: Springer-Science + Business B.V.
– Jameson, Fredrick. ۱۹۹۱, Postmodernism, or, The Cultural Logic of Late Capitalism. U.S.A: Duke University Press.
– Lucacs, Georg. ۱۹۷۱, The Theory of the Novel. Tr. Anna Bostock, U.S.A: The Mit Press.
– Lyotard, Jean-Francois. ۱۹۸۴, The Postmodern Condition. U.K: Manchester University Press.
– Miller, Paul Allen. ۲۰۰۷, Postmodern Spiritual Practices, U.S.A: Ohayo State University Press.
Analysis of the processes of evolution of Modern Subject
With a critical glance at a number of resources and related references
Abstract
The foundation of modern philosophy is based on the subject analysis, so study the process of evaluation of the meaning of subject from tradition to postmodern is equal to study the total history of philosophy. Some books will be introduced in this essay to introduce the applied meaning of subject out of all philosophicsl complexity. In this research relying on books that provided literature texts in a path for making the discussion about subject is more practical. In this essay alsothe writer attempts is more based on introducing the subject by the criticism from the transition period from modern ro postmodern subject. As this period is the starting a thought follow up in present philosophy, it can be considered a very important period understanding the human being condition and todays thougt is indebated to this critical period to modern subject.
Keywords: “Subject”, “Postmodern Subject”, “Modern Subject”, “Modern Philosophy”.
*frzdkarimi@gmail.com