تفکر؛ پرچالش ترین موضوع تاریخ بشری بوده و همچنان خواهد ماند و وقتی یک موضوع، آنقدر مهم و پرچالش است، ضروریست که ما نیز به منظور جلوگیری از افتادن به دام عادت های کشنده، گهگاهی تفکر و اندیشه خود را به چالش کشیده و به عبارتی آشنازدایی نماییم.
دلایل متعدد برای ضرورت اندیشیدن:
یک. ذهن ما گرایش دارد تا برداشت اولیه از یک موضوع را در مرحله نخست، به شکل های مختلف تقویت نماید و این روند یک مانع بسیار مهم برای اندیشیدن در خصوص موضوع مورد نظر از زاویه های دیگر یا شاید متفاوت می باشد.
دو. میزان انرژی مورد استفاده برای فکر کردن برابر است با میزان انرژی که ما صرف فکر نکردن می نماییم، چرا این انرژی را صرف تفکر نکردن نماییم؟
سه. کمک می کند تا کارمان را با بهترین کیفیت انجام دهیم.
چهار. کمک می کند تا شور و شعور ما با هم و هماهنگ، تحت تاثیر محیط پیرامون مان قرار گیرد.
پنج. تاریخ نشان داده که انسانهای صاحب اندیشه حضور مثبتی در زندگی خود و دیگران داشته اند.
شش. از ۱۰۰۰ دلیل دیگر صرف نظر می نماییم زیرا برای تقویت اندیشه خود و قرار گرفتن در مسیر درست و شایسته اندیشه، همین ۵ دلیل قبلی کفایت می نماید!
برای تقویت این چالش ولی کمرنگ و فراموش شده باید برنامه ریزی نموده و از این برنامه ریزی، مراقبت نماییم! و اینکه وقتی یک ساعتش از ۷۰ هزار سال عبادت، با ارزش تر است، بررسی نماییم در عمر چندین ساله خود، چند تا از این یک ساعت ها داشته ایم و یا خواهیم داشت؟! آیا به تعداد انگشتان دست می رسد یا کمتر است؟! و طبق برداشت من، اگر هر یک از ما در زندگی به اندازه یکی از انگشتان دست خود، یک ساعت تفکر داشتیم، ما اینگونه، ما نمی ماندیم!
چگونه ما شدیمش بماند!!
ولی برای تقویت و مراقبت از تفکر و اندیشه، تکنیک های زیادی بوجود آمده و یا بوجود خواهد آمد ولی یکی از این تکنیک های مهم و پرکاربرد تفکر جانبی (Lateral thinking) است. تفکر جانبی؛ واژه ای است که توسط ادوارد دوبونو، روانشناس، پزشک و نویسنده اهل کشور مالت، مطرح شد. این واژه اولین بار در کتاب دوبونو با عنوان «استفاده از تفکر جانبی» که در سال ۱۹۶۷ منتشر گردید ظاهر شد. پس از آن این واژه در واژهنامه انگلیسی آکسفورد که منبع اصلی واژگان زبان انگلیسی است وارد شد.
خلاقیت و تفکر جانبی، گریختن و پرهیز از موانعی است که ذهن را شکل داده است و آدمی را به روشها و رویه هایی گرفتار ساخته. در مانع شکنی فرد به شکستن این مانعها ترغیب می شود تا به نظرها و مفهومهای نو دست یابد و ببینش های تازه ای را به دست آورد. دوهزار سال قبل خورشید را یک گوی آتشین و به اندازه کف دست می دانستند که دور زمین می چرخد. امروز، خورشید را ستاره ای با بعدهای چند برابر زمین می دانند که ما دور آن می چرخیم. فردا شاید اصلا این نظریه کاملا عوض شود قبول واقعیت دشوار است اما حقیقت دارد که ما از دنیای پیرامونمان چیز زیادی نمی دانیم. از سوی دیگر آنچه ما می دانیم بیشتر تابع قالب های فکری پیش ساخته ای هست که در ذهن ما گذارده شده است. درست مثل کسی که با عینک آفتابی سبز رنگی به اطرافش نگاه می کند. آیا می توان توقع داشت او دنیا را صورتی ببیند؟!
تفکر جانبی شامل استدلال هایی است که در ظاهر معلوم نیستند و شامل ایده هایی است که تنها با استفاده از منطق گام به گام سنتی به دست نمیآیند.در تفکر جانبی سعی میشود منطق محاسباتی، منطق استدلالی سنتی و مفروضات و ادراکات تغییر کند و با رویکرد سنت شکنی از زاویه های دیگری به موضوع مورد تفکر و بررسی نگاه شود. البته تفکر جانبی هیچگاه تفکر سنتی را نفی نمیکند چه بسا در خیلی از موارد ممکن است به صورت سازنده ای بتوانیم از تفکر سنتی استفاده کنیم. تفکر جانبی فقط در حوزه حل مساله محدود نمیشود و همواره هنگام تفکر قابل استفاده است. تفکر جانبی واژه جدایی از تفکر موازی است و این دو واژه مترداف یکدیگر نیستند. تفکر موازی سعی میکند زوایای مختلف مورد نظر تفکر جانبی را همزمان در بررسی مسایل و موضوعات به کار بگیرد. به عنوان مثال تکنیک شش کلاه تفکر برای پیاده سازی تفکر موازی به کار گرفته میشود
ادوارد دوبونو در کتاب «شش کلاه تفکر» روشی را برای فکر کردن گروهی پیشنهاد میدهد. هدف از این روش نظم بخشیدن به تفکر، یافتن راههای خلاقانه، طبقهبندی، اولویتبندی و تصمیمگیری صحیح است. در این روش یک نفر به عنوان مدیر جلسه کلاه آبی به سر میگذارد. دیگر اعضای گروه ابتدا با کلاه سفید حاضر میشوند و سپس در پایان هر مرحله کلاه خود را با رنگ دیگری عوض میکنند. رنگ کلاهها مفهوم نمادین دارد.
آبی: دارنده کلاه آبی باید به تفکر کردن جمع، جهت دهد و برنامهای مشخص را به سرانجام برساند.
سفید: فقط اطلاعات را ارائه میکند.
قرمز: با کلاه قرمز افراد احساس ها و عاطفه های خود را بروز میدهند.
سیاه: کسی که کلاه سیاه به سر دارد، انتقادهایش را به شکل منطقی بیان میکند.
زرد: فرد با گذاشتن کلاه زرد به جنبههای مثبت موضوع مورد بحث توجه میکند.
سبز:کلاه سبز، کلاه خلاقیت و یافتن راههای نو است.
دوبونو توضیح میدهد که به طور معمول هر یک از افراد حاضر در یک جلسه، یکی از این نقشها را در بحث برعهده دارد و با یکی از این رویکردها (کلاهها) با موضوع مواجه میشود. در روش «شش کلاه تفکر» همه ناچار خواهند بود نقشهای مختلفی را برعهده بگیرند و به شیوههای مختلفی فکر کنند. بر اساس نظریه دوبونو با استفاده از روش «شش کلاه تفکر»، جمع به نتایج بهتری دست مییابد.
در خصوص تفکر جانبی اصطلاحی وجود دارد که میگوید، خارج از مکعب فکر کنید. معمای ۹ نقطه یکی از بهترین نمونه ها میباشد: ۹ نقطه چیده شده داخل یک مربع را بوسیله ۴ خط مستقیم و مرتبط، بدون برداشتن نوک قلم از روی کاغذ، به هم وصل کنید؛
این معما از سال ۱۹۷۰ در میان بسیاری از مشاورین مدیریت به منظور دور انداختن فرضیههای ابتدایی و اولیه، به کار برده شده است. تنها راه حل این است قالب ذهنی خود را بشکنیم و تلاش کنیم از فضای اطراف نقطه ها نیز استفاده نماییم
پروسۀ تفکر جانبی، نگرشی از ذهن است که نیازمند اراده میباشد تا بکوشد امور پدیدههای موجود را، نه آنگونه که هستند بلکه به طرق مختلف بررسی کند. در واقع برای اینکه در شرایط مختلف و حساس بتوانیم در کمترین زمان، بهترین تصمیم را بگیریم باید همانطور که برای راندن یک خودرو، به اندازه کافی تمرین نماییم تا مهارت رانندگی را کسب نماییم باید برای تفکر هم باید به اندازه کافی وقت بگذاریم زیرا فکر کردن هم یک مهارت می باشد که با تمرین کردن، تقویت می گردد پایان سخن اینکه، تفکر جانبی و سایر تکنیک های تفکر ، برای تقویت تفکر و هم اندیشی بوجود آمده اندکه تعداد ساعت های تفکرمان را افزایش داده تا شرمند خود و شرمنده تاریخ نشویم!
جواد جوکار؛ دانشجوی دکتری مدیریت