بازنمایی بدبختی روزمره در آثار چوبک -نی نا غریب زاده* – حالا دیگه عوض همه چی زلزله میاد.نه شب خواب داریم،نه روزآروم.همش ترس و دلهره. هی زلزله،هی زلزله.خودمون زندگی آروم و بی سر خری داشتیم که این زلزله های پدر سگ م قوز بالا قوز شده و از صب تا شوم مرگ سیاه جلومون ورجه ورجه می کنه. سنگ صبور در واقع آخرین رمان صادق چوبک است. بعد از آن دیگر چیزی ننوشت این کتاب از چند جهت اهمیت دارد. اولن که برای اولین بار در ادبیات داستانی و در رمان فارسی نویسنده از چند راوی استفاده کرده ـ شگردی که بارها در رمانهای فرنگی از آن استفاده شده که نمونه ی اعلایش ” گوربهگور” اثر فاکنر است. درواقع چوبک روی گُرده رمان «گوربهگور» ساختار روایی سنگ صبور را بنا کرده است «سنگ صبور»، چوبک احتمالن فکر کرده خواننده متوجه موضوع نمیشود و از همین رو بنا را بر تشریح گذاشته است و متاسفانه همین تاکید و اصرار بر تشریح باعث شده که آن خلوص مضمون و نوع روایتگری از مسیر طبیعی و ضروری خود خارج شود . خلاصه ای از رمان را اینجا می آوریم ؛مستاجر نخست، احمد آقا، روشنفکری است با تلخ نگری و ذهنیت گرایی روشنفکران روزگارش، که طبعن از هر اقدام عملی معذور است. احمدآقا در کنج اتاقش با عنکبوتی که به او «آقا مولوچ» نام داده بحث میکند. او معلم بی چیز و پوچ اندیشی است.که اندیشه های ضد اجتماعی و ضد ادبی نویسنده را بیان می کند (عابدینی:صدسال داستان نویسی ایران).مستاجر دیگر « گوهر» زن جوانی است که برای معاش خود و پسر خردسالش «کاکل زری» تن فروشی میکند. گوهر در گذشته همسر حاجی متمکنی بوده است. روزی در شاهچراغ آرنج زایری به بینی کودک میخورد و او خون دماغ میشود. این پیش آمد، با عقاید و افکار هووهای گوهر، یعنی اثبات حرامزادگی کودک پیش می رود و پس از آن حاجی زن را طلاق میدهد و او را با فرزندش از خانه بیرون میکند.مستأجر دیگر «بلقیس» زنی است زشت رو که شوهرش عنین است. بلقیس عاشق احمدآقا است و گوهر و پسرش را مانع اصلی در راه وصال محبوب میبیند و از آن ها نفرت دارد. آخرین مستأجر « جهان سلطان» پیرزنی است افلیج که روی لگن نشسته و همسایه ها (بیشتر گوهر) گاهی لقمه نانی به او میدهند و زیرش را تمیز میکنند. پیرزن در رویای خویش خاطره زیارت اماکن مقدس را دوره میکند و انتظار نجاتدهندهای را میکشد. در داستان چوبک هر یک از اشخاص نمادی از یک تیپ اجتماعی خاص محسوب می شود.آدم هایی که توده وار در جامعه حضور دارند.اشخاص داستان خود روایت گر داستان می باشند. احمد آقا در واقع تریبون اندیشه های پوچ گرایانه ی چوبک است.معلم جوان فقیری است که دلباخته همسایه ی خود است. در این رمان لهجه های گوناگون ثبت شده است. در واقع تا پیش از «سنگ صبور» ما در ادبیات فارسی گفتوگوی لهجه دار نداریم.و همچنین از ضرب المثل های فراوانی استفاده شده مانند: “مرغی که انجیر می خوره نکش کجه”.(ص۴،سنگ صبور).تکه هایی دیگر از اندیشه های قضا و قدر در رمان موج می زند مثل زمانی که احمد آقا با عنکبوت صحبت می کند و می خواهد او را بکشد:”اگه من بکشمت می گن قضا و قدر این طور خواسه بود که احمد آقا بکشدش.اگه ولت کنم خودت نفله بشی،اون وخت می گن اگر هزار لشگر دور و برش گرفته بود که بکشدش،چون خدا خودش نخواس،نتونسن کاری ش بکنن.”. اعتقاد به جادو و روی آوردن به آن دیگر زوایای زندگی مردم را نشان می دهد.کل داستان سنگ صبور بر روی ذهنیت پروری می چرخد-نویسنده با یاری گرفتن از تکنیک (سیال ذهن)محتوای ذهن شخصیت ها،یعنی دریافت ها و افکار و بینش ها و احساسات و خاطره ها آن را بی پرده و صریح نمایان می کند.در واقع نمایش مستقیم درون شخصیت ها باعث می شود که ما در این رمان تصویری دقیق تر و واقعی تر از شخصیت ها داشته باشیم.تداعی معانی های مکرر در سنگ صبور نیز دیدنی است.تداعی هایی آشفته ای که اغلب حاکی از ذهنیات آشفته و اطلاعات نامنسجم و مصداق کامل از این شاخه به آن شاخه پریدن است.سنگ صبور از بیست و شش بخش تشکیل شده که هر یک از آنها به تک گویی درونی جداگانه ای از پنج شخصیت اصلی داستان اختصاص یافته است.سنگ صبور نشان دهنده ی اجتماع نا بسامان دهه ۴۰ می باشد.اکثر داستان های چوبک حکایت از تیره روزی و بدبختی مردم دارد. می توان گفت: او به مانند جامعه شناسی دقیق در میان دل این مردم رسوخ کرده و کالبد شکافی عمیقی از گفتمان های آن ها را ارایه داده است. *دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی