وحید موحد*:
جنبش دانشجویی حرکتی تحولخواهانه با تکاپوی جمعی و داوطلبانه قشر دانشجو است که با توجه به عرصه عمومی و اجتماعی، دغدغهمند وضعیت خود و دیگری (جامعه) است و برای بهبود آن در قالب دانشگاه، دست به مطالبهگری و کنش اصلاحگرانه میزند. با درنظر داشتن این تعریف از جنبش دانشجویی، پیش از بررسی و واکاوی آن باید مقدمتاً، معنای مولفههای اصلی آن یعنی دانشجو و اصلاحگری اجتماعی را از نو مرور نمود.۱
در ایران امروز، «دانشجو» دیگر چندان تطابقی با معنای تاریخی و تثبیت شده آن در اذهان فعالان مدنی ندارد. اگر قبلاً میشد گفت که دانشجو، یک جوان نخبه علمی است که زندگی کاملاً متفاوت و جدیدی را با تجربه فضا و روابط و مناسبات دانشجویی و دانشگاهی و تحصیل در یک ساختار علمی نسبتاً کارآمد و حرفهای شروع کرده، در طبقه فرهنگی جدیدی قرار گرفته، امکانات ارتباطی گسترده و متنوعی پیدا کرده، دغدغه و نگرانی و نیازمندی اقتصادی چندانی ندارد، آینده اقتصادی روشنی پیش روی خود میبیند و کسب جایگاه و منزلت بالای اجتماعیاش ضمانت شده است -که این ویژگیها او را کاملاً از سایر اقشار جامعه متمایز میکرد و پتانسیل عظیمی از خصیصههایی چون فراغ بال و داشتن آسودگی خاطر نسبت به آینده، داشتن استقلال رای و عمل، شجاعت و صراحت، ارتقای آگاهی و کسب نگرش نو، مقبولیت اجتماعی و پیشتازی بیچون و چرا در تحولخواهی و اصلاحگری در عرصه اجتماعی را پیش روی دانشجو مینهاد- اما اکنون قطعاً نمی توان برای حدود چهار و نیم میلیون «دانشجو»ی ایرانی، چنان اوصاف و نقشی قائل شد. امروز دیگر تعدد دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و سازوکارهای جدید حاکم بر روشهای آموزشی (فراگیر و مجازی و…) و شرایط جدید بر نحوه ورودی و خروجی این دانشگاهها، گسترش تکنولوژیهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی مجازی و دسترسیهای اطلاعاتی، و وضعیت کنونی ساختارهای اقتصادی و مناسبات شغلی، آن اوصاف سابق را تحت تاثیر جدی قرار داده و دستخوش تغییر اساسی کرده است.
مولفه دومی که باید معنای آن را مرور و تدقیق کنیم «اصلاحگری اجتماعی» است. اصلاحگری اجتماعی، به معنای ساده و کلی ایجاد اصلاح و تغییر در جامعه انسانی به منظور دستیابی به وضعیت بهتر و حرکت به سمت وضع مطلوب، دارای ابعاد و سطوح مختلفی است که نباید نادیده گرفته شوند. برای بهبود وضع جامعه انسانی باید همه ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در معنای جامع خود مورد توجه باشند و به دلیل درهم تنیدگی این ابعاد، نباید هیچ کدام با برجستهسازی کاریکاتوریِ یکی دیگر از آنها به حاشیه رانده شوند. علاوه بر این ابعاد مختلف، اصلاح گری اجتماعی دارای سطوح مختلفی بر اساس نقشهای اجتماعی انسان نیز است؛ من نوعی که در کنار بهبود وضعیت زیستن خود به بهبود وضعیت زیستن دیگری نیز میاندیشم و برای آن گام برمیدارم، در اولین سطح به عنوان یک عضو خانواده نقش و مسئولیت دارم. این مسئولیت در قبال اصلاح گری اجتماعی از این سطح یعنی من به عنوان یک هم خانواده وجود دارد تا من به عنوان یک دوست، یک هم کلاسی، یک همکار و یک همصنف، و… تا یک همسایه، یک همولایتی، یک همشهری، یک هموطن و یک همنوع؛ یعنی گستره نسبت منِ انسان با اصلاحگری اجتماعی، از خانه من است تا جامعه انسانی بینالمللی.
حال با نگاهی نو به این مفاهیم باید گفت آنچه امروز در نسبت دانشجو و اصلاحات اجتماعی در جریان است، و حتی مورد تشویق، تایید یا رضایت بسیاری از فعالان و ناظران بیرونی، به نظر میرسد بر اساس آگاهی و درک مسئولانه و شناخت عمیق از محتوای سطور مقدماتی فوق، بنا نشده است. بر این مبنا، از مهمترین کاستیهای جنبش دانشجوییِ امروز این است که در کنش اصلاحگرانه خود، از نظر ابعاد، تحت سیطره نگرش تکبعدی سیاسی است و از نظر سطح کنشگری نیز متمرکز بر مسئلهها و مشکلات بیرون از دانشگاه شده و در نقش «هم وطن» و مسئولیتهای آن منحصر شده است. حال آنکه ابعاد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در معنای وسیع آنها را تقریباً در حاشیه کنش خود نهاده و از خانه خود یعنی دانشگاه و مسئله های آن و ایفای نقش خود به عنوان یک «هم کار و هم صنف» یعنی «دانشجو» نیز روی برگردانده است. مروری بر مجموع و برآیند فعالیتهای تشکلها و فعالان دانشجویی، این واقعیت را تصدیق میکند؛ اینکه جنبش دانشجویی، کم و بیش مترادف جنبش «سمپاتها و هواداری جریانها و گروهها و شخصیتهای سیاسی» شده است و تقریباً بیتوجه به صدای «صنف دانشجو» و حضور فعال و کنشگرانه برای بهبود وضعیت رفاهی، آموزشی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دانشجو و دانشگاه، و بهبود وضعیت دانشگاه به عنوان نهاد علم با توجه به سازوکارها و مولفههای اثرگذار سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر آن، تنها و تنها درگیر سوژههای سیاسی بیرون از دانشگاه شده و حتی از همین سوژهها نیز عمدتاً انرژی خود را صرف جدلهای بیهوده و حاشیهای آن میکند.
نیاز به این بازنگری در وضعیت کنونی جنبش دانشجویی و تصحیح نگرش و رویکرد حاکم بر آن از چندین منظر قابل تبیین و توضیح و تشریح بیشتر است:
۱. کارویژه «دانشجو» به صفت دانشجو، تحصیل علم و مهارتهای لازم آن و ارتقا نگرش، کسب هویت، بهبود مهارت و رشد شخصیت در حوزههای مختلف زیست اجتماعی است. به تبع این، کارویژه و اولویت اول جنبش «دانشجویی» نیز بایستی معطوف به همین حیطه فراگیر باشد که «همه» دانشجویان را در برمیگیرد؛ حیطهای که امروز نیز دچار معضلات جدی و مشکلات ساختاری شده است. جنبش «دانشجویی» اگر تاکنون نیز به تعبیر عباس عبدی جامعهشناس و فعال اسبق دانشجویی، «بار فعالان سیاسی را بر دوش می کشیده»۲ و عملاً یک جنبش «سیاسی» بوده است، حداقل امروز و با تغییر گسترده و عمیق در وضعیت و ویژگیهای «دانشجو» -چنان که در ابتدای نوشتار آمد- دیگر باید این سنت و اولویت بندیِ به ارث رسیده از گذشتگان خود را متناسب با این وضعیت جدید تغییر دهد. فعالان جنبش «دانشجویی»، هم خود نباید تحت تاثیر خواستههای برخی فعالین سیاسی، بار آنها در بیرون از دانشگاه را بر دوش بگیرند و هم فعالین سیاسی باید در روال معمول گذشته و داشتن آنچنان انتظاراتی از فعالان دانشجویی تجدیدنظر کنند و در اصلاح این روند، مشارکت مسئولانه داشته باشند.
جنبش «دانشجویی» البته با درنظر داشتن تفاوت بارز خود با یک جنبش «سیاسی»، باید به ویژه به اقتضای جوانی، همچون گذشته در جستجو و ارزیابی معیارها، کسب آگاهی، ترویج نگرشهای مطلوب و نظارت و مطالبهگری در موضوعات عام سیاسی و همینطور موضوعات عام اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، هویتی، معرفتی و… کوشا و فعال باشد. طبعاً دانشجویی که غیر از نخبگی علمی و داشتن دانش و مهارت در رشته تخصصی خود، به نگرش و جهتگیری صحیحی دست نیافته و از موضوعات عام در عرصه اجتماع همچون سیاست و فرهنگ و جامعه و… شناختی نداشته باشد تبدیل به موجودی خنثی خواهد شد که می توان او را علیه «اصلاحات اجتماعی» نیز به خدمت گرفت.
۲. یکی از نکات کلیدی در نیاز به تصحیح اولویتبندی رویکرد کنونی جنبش دانشجویی این است که در صورت عدم توجه و تمرکز فعالان دانشجویی به روی سوژه دانشجو و دانشگاه و نهاد علم و مسئلههای آنها، طبعاً هیچ قشر دیگری نیز وجود ندارد که از آن انتظار انجام این مسئولیت را داشت و اصولاً شایسته عهدهداری این مسئولیت باشد. این ضرورت برای تغییر نقطه ثقل کنشگری جنبش دانشجویی از منظر احسان شریعتی به عنوان یک استاد دانشگاه در حوزه چالش برانگیز علوم انسانی این چنین بیان می شود: «جنبش دانشگاه بهطور کلی، اول باید از دانشگاه حمایت کند. یعنی، همانطور که جملهای منسوب به رهبری سابق انقلاب بود که «دانشگاه باید دانشگاه باشد و دانشگاهی که دانشگاه نباشد، دانشگاه نیست»؛ -ممکن است توتولوژیک و اینهمانگویانه به نظر آید- ولی واقعیت این است که دانشگاه باید دانشگاه باشد، و میبینیم که متاسفانه گاه دانشگاه نیست. چرا؟ برای اینکه اولاً دانش خود ملزوماتی دارد، از جمله شرایط آزادانه گردش اطلاعات و حفظ امنیت علمی و اخلاقی و سیاسی. همه منافعی که دانشگاه دارد، همه مصالحی که دانشگاه از نظر صنفی دارد، باید در آنجا لحاظ بشود. … این کار بهظاهر کاری صنفی است، اما در ماهیت خود یک کار سیاسی است. هنگامی که از دانشگاه، به صفتِ دانشگاه و منافع صنفی آن دفاع میکنیم، درواقع داریم با توده عظیم دانشجو و دانشگاهی وارد تعامل میشویم».۳ علاوه بر این مورد، حمایت صنفی در سایر زمینهها از دانشگاه و پیگیری مسائل و مصالح آن، غیر از جنبه سیاسی، جنبههای پررنگ فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و… نیز دارد و از قضا دانشجویانی که از این جنبهها شناخت و آگاهی دارند بهتر میتوانند آن مسائلِ به ظاهر صنفی را تحلیل کرده و برای بهبود وضعیت آن وارد عمل شوند.
۳. به طورکلی شناخت ما از پدیدههایی که از آنها دوریم و با خرده اطلاعات و روایتهای دستهچندم و یا حتی از کانال بسیاری از رسانه های ارتباط جمعی به آنها نظر میکنیم، در اغلب موارد بسیار سطحی و انتزاعی و همراه با خطاهای فاحش، عدم دقت و عدم واقعبینی است. تجربه شخصی هر انسانی نیز نشان میدهد که تفاوتهای بعضاً زیاد و حیرتآوری است میان شناخت ما از سوژه ها و مسائل، وقتی خارج از گود به آنها مینگریم با وقتی درون آن قرار گرفته، از نزدیک آن را تجربه کرده و با آن زندگی کردهایم. بر همین اساس میزان و نوع کنشگری ما در برابر مسائل و سوژهها نیز باید متناسب با فاصله ما از آنها باشد. از این منظر عمیق ترین و گسترده ترین و پرحجم ترین نوع فعالیت و کنشگری جنبش دانشجویی نیز باید معطوف به سوژهای باشد که در حال زیست در آن است؛ یعنی مسائل سوژههایی به نام دانشجو و دانشگاه در تمام گستره و ابعاد آن.
تجربه تاریخی جامعه ما نیز در این زمینه قابل تامل است. امروز که جمع کثیری از انقلابیون دیروز و به ویژه قشر دانشجوی آن، پس از سالها تجربه راه رفتن بر زمین سفت واقعیات حکومتداری و تجربه بلاواسطه موقعیت پوزیسیونی سیاسی، در بسیاری زمینهها به همان روشها و رویکردهایی رسیدهاند که در بدو انقلاب ۵۷، شخصیتهای به حاشیه رانده شدهای چون مهدی بازرگان نماد آن بودند، بهتر میتوان اهمیت این نکته را دریافت. در واقع بازرگان نماد جمعی بوده که برخلاف جریانها و گروههای صفبندی مقابل خود در اوایل انقلاب، عرصه مدیریت دولتی و مسئولیتهای حاکمیتی را بالاخص در فرصت دولت مصدق تجربه کرده بودند و بنا به صبغه و نوع رویکرد اپوزیسیونی خود در دوران پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز شناخت نزدیکی از سازوکارهای حاکمیتی و اداری و مناسبات و واقعیات حاکم بر آنها داشتهاند؛ به همین دلیل بسیاری از نسخه های تجویزی آنها در فردای قرارگیری در گود عمل و سطوح بالای قدرت سیاسی نیز، حداقل امروز دیگر به اذعان آشکار و نهان مخالفان دیروزشان، مدبرانه و واقع بینانه و مقبول ارزیابی میشود.
۴. گویی ما ظلمها و کژیها و ناراستیهای دور از خود را بیشتر میبینیم و برای آن تاسف میخوریم و درباره آن اعلام نظر میکنیم. گویا پرداختن به مسائل دور از دسترس و غیرروزمره، فرصت مناسبی است برای اظهار همدردی و نسخهپیچی و بدین وسیله ایجاد هویتی برای خود بدون اینکه هیچ گاه نیاز باشد خطر و مصائب و پیچیدگیهای وارد وادی عمل شدن را برای چنین سوژههایی به جان خرید.۴
از همین رو جنبش دانشجویی باید با آگاهی از این نقص و ضعف اخلاقی و رفتاری بالقوه، نسبت به کمبودها و ظلمهای درون دانشگاه و زندگی روزمره و دم دستی تک تک دانشجویان بیتفاوت نباشد و برای حل آنها فعالانه وارد عمل شود. فعالان دانشجویی باید به دردها و حصرهایی که در خوابگاهها و امکانات رفاهی و بستر مادی و روحی و روانی زندگی دانشجویی در جریان است بپردازد؛ به ستم ها و ضعفهای موجود در روابط دانشجو با استاد و کارمند دانشگاه بپردازد؛ به فقر و تنگناهایی که در بستر و امکانات و مناسبات و مسائل علمی و آموزشی وجود دارد؛ به ظلمها و کژیهایی که بر فضا و مناسبات فعالیتها و مشارکتهای جمعی دانشجویی حاکم است بپردازد و به آسیبهای خانمانبراندازی که نهاد علم یعنی دانشگاه، در سطوح محلی و ملی با آن دست به گریبان است. برای این دردها و حصرهای حاکم بر زیست دانشجویی، می توان البته با شناخت نزدیک و اشراف بر جوانب مسئله و همفکری و خلاقیت و پیگیری مصرانه و مطالبه فراگیر جمعی و خردمندانه، چارهای اندیشید و حلشان کرد و نیازی نیست معطل تغییرهای کلان سیاسی و از بالا به پایین در این انتخابات و آن انتخابات ماند که معلوم هم نیست الزاماً وعدهها و تصورات از آن طبق انتظار پیش رود.
علاوه بر این، چنین رویکردی از جانب جنبش دانشجویی، بدنه دانشجویی را نسبت به اصالت دغدغه فعالان جنبش دانشجویی در سطح مسئلههای ملی و عام بیرون از دانشگاه و کمبودها و کژیهای آن، باورمند میکند و به همدلی و همراه شدن با آن سوق میدهد.
۵. دانشگاه به عنوان محیط بیواسطه اطراف جنبش دانشجویی، به نسبت محیطهای خارج از دانشگاه، تحت تسلط و اِعمال قدرت و تاثیرگذاری بیشتر این جنبش و به نسبت عرصه های کلان تر، تحت کنترل و فشار کمتر قدرت های بیرونی است و از این نظر امکان ایجاد تغییر در آن بیش از محیط و فضاهای بزرگتر و دور از دسترس است. حال فعالان دانشجویی بر حسب این ظرفیت میتوانند عامل تغییر در این محیط بیواسطه اطراف خود شوند. این عاملِ تغییر شدن در محیط بیواسطه اطراف خود، از آنجا که امکانپذیرتر و شدنیتر است نه تنها برخلاف هدفگذاریهای بزرگ و غیرواقعبینانه، فعالان جنبش را دچار یأس و ناامیدی و به دنبال آن احتمالاً انزوا و گوشهگیری و پرخاشجویی نمیکند بلکه باعث تقویت اعتماد به نفس و باور به اثربخش بودن آنها شده و انگیزهشان را برای برداشتن قدمهای بیشتر و بزرگترِ منجر به نتیجه، افزایش داده و به حفظ پیوستگی در فعالیتها خواهد انجامید.
این برش از کتاب زندگی به مثابه سیاست اثر آصف بیات در همین زمینه قابل توجه است: «مهمترین عنصر و عامل تغییر دموکراتیک همانا شهروند فعال است؛ شهروندانی که حضور دائم به صورت فردی و گروهی و یا از طریق جنبشها در هر فضای اجتماعی ممکن و قابل دسترسی دارند؛ حال چه به شکل نهادی و چه به شکل غیرسازمانیافته، چه به صورت گروهی و چه به صورت منفرد. آنجا که حقوقشان را میخواهند و مسئولیتشان را ادا میکنند؛ دقیقاً همینجاست که ایدهها، هنجارها، عرفها و سیاستهای بدیل به وجود میآیند. این توانایی و جسارت شهروندان فعال را من «هنر/ مهارت حضور» نامیدهام. … این نیرو و مهارت است که سبب میشود اراده جمعی -بهرغم تمام محدودیتهای محیطی- محقق شود، هرآنچه بالقوه است به فعل درآید، عرصههای جدیدی کشف شود که در آن، شهروندان خود را ببینند، بشنوند، احساس کنند، و به واقعیت بدل کنند. …
برای تحقق چنین وضعیتی، من استراتژیای را تصور میکنم که در آن هر گروه اجتماعی از طریق مشارکت فعال شهروندی، عامل تغییر در محیط بیواسطه اطراف خود میشود: کودکان در خانه و مدرسه، دانشجویان در دانشگاهها، معلمان در کلاس درس، کارگران در کارخانهها، فقرا در محلاتشان، ورزشکاران در استادیومها، هنرمندان از طریق هنرشان، روشنفکران از طریق رسانهها، و زنان هم در خانه و هم در عرصه عمومی».
به بیان نویسنده کتاب، تنها وظیفه این گروهها این نیست که اعتراضشان را فریاد بزنند و ظلمی که بر آنها میرود را پیش همه رسوا کنند، «بلکه آنها وظیفه دارند کار روزمره خود را به نحو عالی انجام دهند».۵
۶. این بازنگری در رویکرد فعالان مدنی دانشجویی، همچنین به این جنبش کمک می کند تا جمع بیشتری از فعالان خود را پس از دوران فعالیت و اتمام دانشگاه نیز همچنان دغدغهمند و کنشگر و فعال در عرصه عمومی ببیند و شاهد ثبات و پایداری بیشتری برای آنها در این مسیر باشد.
به بیانی اگر فعال دانشجویی به دنبال یافتن پاسخ این پرسش بود که اصلاحات در وضع جامعه، در دانشگاه و در کسوت دانشجویی یعنی چه و چه مصداق و عینیتی دارد و اینکه دانشگاه در کجای سوژههایی از جامعه است که نیازمند اصلاحات هستند و او برای اصلاحگری در این سوژهای که امروز با آن شانه به شانه و چشم در چشم و دست در دست است چه میخواهد بکند و چه کرده است و تاکنون توانسته است چه قدمی برای حل حتی یکی از مسائل مبتلابهاش در محیط و زیست دانشجویی و دانشگاهی خود و هم وندانش بردارد، آنگاه میتوان امیدوار بود که فردای فراغت از تحصیل و گام نهادن در بقیه پهنههای اجتماع و درگیر شدن با بسیاری مسائل پیچیده و بغرنج ترِ پس از تحصیل و در مواجهه با جامعه انسانی بزرگتر و در کار و حرفه و زندگی شخصی و… هم همچنان با یک انسانی روبرو بود که برای اصلاحگری اجتماعی، نظراً و عملاً گام برمیدارد و در جهت «اصلاحات اجتماعی» زیست میکند و زندگی شخصی و کار و حرفه و مشغلههای دیگر او نیز به نفع اصلاحگری اجتماعی شهادت میدهد.
خطاب به فعالان جنبش دانشجویی که از صادقترین و شریفترین و بیتوقعترین اقشار جامعه هستند باید عرض نمود که اگر از پس مسئلهها و ناراستیهای موجود در محیط و زیست دانشجویی و دانشگاهی برآمدید و توانستید به چطور معنا شدن اصلاحات اجتماعی در آن اولاً فکر کنید و ثانیاً برای آن دست به عمل بزنید و ثالثاً بهبودی حاصل کنید، آنگاه میتوان امیدوار بود که در زمین بازی آن سوی دیوارهای دانشگاه و دوران دانشجویی نیز اگر نگوییم دست به اصلاحگری بزنید حداقل دوام میآورید!… دوام میآورید که خود، ابزار استراتژیهای ضداصلاحی نشوید و به آنها تن و رضایت ندهید… دوام میآورید که حداقل در هیاهوها و گفتمانهای مبتذل مسلط آن سوی زیست دانشجوییِ مدنی گم نشوید… یا حداقل… حداقل دوام میآورید در برابر پاک شدن خاطرات و حافظهتان؛ خاطرات یک فعال مدنی دانشجویی!…
* دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه خلیج فارس بوشهر
پی نوشت:
۱- پیرامون همین موضوع و محور نوشتار، پرونده جنبش دانشجویی در شماره ۱۶ ماهنامه ایران فردا مورخ ۱۵ مهر ۹۴، به ویژه مصاحبههای حاتم قادری استاد علوم سیاسی و حسن اسدی زید آبادی فعال اسبق دانشجویی، خواندنی است.
http://www.iranefardamag.com/index.aspx?id=16
۲- مصاحبه با دویچهوله پیرامون وضعیت جنبش دانشجویی و آسیبشناسی آن
۳- سخنرانی در مراسم «در تکاپوی جامعه ای بهتر؛ بررسی انتقادی نقش مردم در پویش های اجتماعی معاصر»، دانشگاه خلیج فارس بوشهر، ۲۶ اردیبهشت ۹۲
http://www.ehsanshariati.org/show/?id=113
۴- عباس کاظمی جامعهشناس در گفتگو با هفتهنامه صدا (شماره ۶۲، ۷ آذر۹۴)، آسیبهای دامنگیر روشنفکران -که میتواند شامل فعالان جنبش دانشجویی نیز شود- را به دلیل دور شدن از واقعیات عملی جامعه (در اینجا: جامعه دانشگاهی)، فهم منطق حاکم بر آنها و همچنین مسائل روزمره زندگی مردم (در اینجا: دانشجویان) اینگونه شرح میدهد: «روشنفکران در ایران از زندگی روزمره و جامعه هم دورند. به نظر میرسد روشنفکران در ایران به گونهای خودشان را با فاصله گرفتن از چیزها تعریف میکنند؛ فاصله از دولت، از کارهای اجرایی و از بین مردم و معمولی بودن و مثل مردم زیستن و رفتار کردن و تلاش میکنند اینگونه هویت روشنفکری خودشان را بسازند. این خطای روشنفکری ماست و موجب شده که روشنفکری ما به روشنفکریای تبدیل بشود که عملاً خاصیت و نتایج عملی در اثرات و رفتارهایش نبینیم. … روشنفکر مردمی روشنفکری است که در خیابان و کوچههاست، در موزهها و سینماهاست، در مراکز خرید و بازار است و به طور کلی زندگی روزمره را امری بیارزش و پست نمیداند. این تلقی از مردمی بودن البته با پوپولیست بودن به کل فرق دارد.»
۵- فصلی از کتاب ترجمه نشده زندگی بهمثابه سیاست نوشته آصف بیات، ترجمه متین غفاریان، ماهنامه مهرنامه، شماره ۱۰، فروردین ۱۳۹۰/س
http://www.mehrnameh.ir/article/1626/