بحران خانواده و عشق در جامعه امروز ایرانی
دکتر مصطفی مهرآیین
۱) واقعیت خانواده امروز ایرانی و آمارهای مربوط به ویژگی های متفاوت عارض شده بر این نهاد مهم اجتماعی نشان از نامطلوب بودن ماهیت روابط انسانی در این نهاد دارد. مسائل مربوط به ازهم گسیختگی روابط عاطفی- انسانی در خانواده امروز ایرانی تا بدانجا گسترش یافته که به وضوح می توان سخن از وجود نوعی «بحران» در روابط عاطفی انسان امروز ایرانی گفت. این نکته بویژه از این منظر دارای اهمیت می باشد که جامعه ایران همواره بصورت آشکار و پنهان به داشتن «خانواده پایدار» در خود بالیده و احساس غرور کرده است. به عنوان مثال، اگرچه رشد طلاق در خانواده ایرانی تا سال ۱۳۷۹ روندی آرام و ثابت داشته است و این اعتماد را در انسان ایرانی درونی ساخته که با وجود یک نهاد پایدار و مستحکم و کارکردی در جامعه خود روبرو است ، از سال ۱۳۸۰ به بعد رشد طلاق در ایران افزایش داشته و به نرخ بسیار بالای ۲/۱۱ درصد رسیده است(هنریان و یونسی،۱۳۹۰:۱۲۷). این آمار بویژه زمانی معنادار می شود که اعداد دیگر سخن از منفی گشتن نرخ ازدواج در پنج سال گذشته در ایران می گویند و جامعه ای را در مقابل ما تصویر می کنند که اصولاً دوست دارد «مجرد» زندگی کند. بنا به اعلام مرکز آمار ایران، تا نیمه نخست سال ۱۳۹۴، «جمعیت افرادی که در سن ازدواج قرار دارند اما مجرد باقی مانده اند حدود ۱۱ میلیون و ۲۴۰ هزار نفر برآورد می شود که ۵ میلیون و ۵۷۰ هزار نفر آن را مردان ۲۰ تا ۳۴ ساله و ۵ میلیون و ۶۷۰ هزار نفر آن را زنان ۱۵ تا ۲۹ ساله شکل می دهند». این در حالی است که بر اساس آمار «۱ میلیون و ۳۰۰ هزار دختر و پسر ۳۰ تا ۴۹ ساله در کشور وجود دارند که هنوز مجردند». بر اساس همین آمار، کشور، همچنین، با وجود جمعیتی ۱۵۲ هزار نفره از دختران و پسرانی روبرو است که از سن تجرد قطعی یعنی ۴۹ سالگی عبور کرده اند»(آیینی،۱۳۹۴:۱۳).در شرحی دیگر از همین آمار، نرخ و شاخص ازدواج در پنج سال گذشته در ایران چنین آمده است: تعداد ازدواج ثبت شده در سال ۱۳۹۰ عدد ۸۷۴ هزار و ۶۲۷ را به ما نشان می دهد که در نسبت با تعداد ثبت شده در سال ۱۳۸۹ با عدد ۸۹۶ هزار و ۶۲۷ از رشد منفی ۹/۱- برخوردار است. همین عدد در سال ۱۳۹۱ بیانگر ۸۲۹ هزار و ۹۶۸ ازدواج ثبت شده با رشد منفی ۱/۵- نسبت به سال قبل، در سال ۱۳۹۲ بیانگر ۷۷۴ هزار و ۵۱۳ ازدواج ثبت شده با رشد منفی ۷/۶- نسبت به سال قبل، و بلاخره در سال ۱۳۹۳ بیانگر ۷۲۴ هزار و ۳۲۴ ازدواج ثبت شده با نرخ رشد منفی ۵/۶- نسبت به سال قبل است(همان).بنا به سخنان رئیس سازمان ثبت اسناد و املاک کشور، اگر در سه ماهه نخست سال ۱۳۹۳ تعداد ۱۹۸ هزار و ۹۳۷ ازدواج در دفاتر رسمی ازدواج کشور به ثبت رسیده است، در همین زمان، با ثبت ۳۶ هزار و ۳۴۲ طلاق نیز روبرو بوده ایم که بیانگر رشدی ۴ درصدی نسبت به مدت زمان مشابه در سال قبل است.گسترده بودن دامنه علل طلاق در جامعه ایران امروز حقیقت تلخ تر دیگری است که نشان وجود عارضه های متفاوت در خانواده ایرانی و مبتلا بودن آن به بیماری های متعدد دارد. از میان علل بیست گانه ۱) نارضایتی از اعتیاد همسر،۲) دخالت والدین خود، ۳)اختلاف در مورد تربیت فرزندان،۴) اختلاف نظر در اعتقادات مذهبی،۵) حرف های رکیک و کتک زدن در حین دعوا،۶) نارضایتی از وضعیت اقتصادی،۷) نارضایتی از روابط جنسی،۸) نارضایتی از نحوه ابراز عشق و احساسات،۹) اختلاف نظر در مهمانی ها و فعالیت های اجتماعی،۱۰) قابل اطمینان نبودن و دروغگویی،۱۱) عدم وجود فرصت کافی برای با هم بودن و تفریح با یکدیگر،۱۲) عدم درک یکدیگر،۱۳) نارضایتی از ویژگی های شخصیتی،۱۴) دخالت والدین همسر،۱۵)استفاده از زبان تحقیر آمیز،۱۶) عدم توانایی در حل اختلافات،۱۷) تفاوت های فرهنگی،۱۸)نداشتن مهارت های ارتباطی،۱۹) بیماری روحی- روانی، و ۲۰)عدم مسئولیت پذیری، با وجود تمامی آن ها به عنوان علل طلاق در جامعه ایران روبرو هستیم که خود بیانگر وجود اختلال در کارکرد نظم های اجتماعی متعدد دیگری است که هر یک به نوعی بر نهاد خانواده تاثیرگذارند(هنریان و یونسی، همان:۱۴۲-۱۴۱).گستردگی دامنه رفتارهای خشونت آمیز انجام گرفته توسط مردان و زنان ایرانی در هنگام بروز اختلاف شاخص واقعیت دیگری است که نشان از ضعف درونی کنشگران حوزه خانواده یعنی زوجین و ناتوانی آن ها در مدیریت و کنترل احساسات و رفتارهایشان در محیط خانواده دارد تا آنجا که خانواده را به یکی از خطرناک ترین محیط های اجتماعی در جامعه ما تبدیل کرده است. کتک زدن، فحاشی، قطع رابطه کلامی، قطع رابطه جنسی، کشیدن و کندن موی سر، استفاده از چاقو، فشار دادن گلو، سوزاندن، پرتاب اشیاء، چنگ زدن، و…..از شایع ترین نمونه های رفتاری میان زوجین ایرانی به هنگام بروز اختلاف است(پورنقاش تهرانی، ۱۳۸۴:۲۹).خطرناک شدن محیط خانواده ایرانی و گسسته شدن روابط انسانی در آن را زمانی بهتر می توان درک کرد که مشاهده کنیم ۳۸ درصد جنایت های قتل در طول سال در کشور مربوط به قتل های خانوادگی است که عوامل دخیل در آن بستگان درجه یک یعنی فرزند، پدر، مادر، زن، شوهر، پدربزرگ، مادربزرگ، و نوه می باشند.در این جنایت ها، عامل ۳۰ درصد قتل ها را زنان شکل می دهند که باید به عنوان نماد عاطفه و احساس و مادرانگی در جامعه ایفای نقش نمایند. البته،میزان زنان مقتول در قتل های خانوادگی نیز عدد ۷/۴۷ درصد است که نشان می دهد زنان در خانواده ایرانی هم زیاد کشته می شوند و هم زیاد می کشند.زنانی که توسط شوهرانشان به قتل رسیده اند بیشترین موارد مقتولان خانوادگی یعنی ۲۷ درصد کل مقتولان خانوادگی را شکل می دهند. این عدد در مورد شوهرانی که توسط همسر خود به قتل رسیده اند ۲۲ درصد کل مقتولان است. ۳۹ درصد از مردان مقتول توسط زن و معشوق زن کشته شده اند. در کنار این دو نوع قتل، ۱۵درصد قتل های خانوادگی مربوط به فرزند کشی، ۱۲ درصد مربوط به کشتن خواهر و برادر و ۱۱ درصد مربوط به کشتن پدر و مادر است.قتل هایی که به دلیل رابطه نامشروع زن و با کمک معشوق زن صورت گرفته اند،۳/۱۵ درصد قتل ها را شکل می دهد. در این موارد، بویژه هنگامی که فرآیند طلاق طولانی می شود و همسر به عنوان یک مانع در مقابل زن عمل می کند، زنان با کمک معشوق خود دست به همسرکشی می زنند(کلهر،۱۳۹۴).
گذاشتن این واقعیت ها در کنار واقعیت های دیگری همچون پایین آمدن سن تجربه رابطه جنسی، بالا رفتن کثرت تعداد معشوقه ها هم برای پسران و هم برای دختران در دوره های زمانی محدود، بالا رفتن آمار بیماری ایدز، بالا رفتن میزان افسردگی های ناشی از شکست روابط عاطفی- عاشقانه، شیوع مساله داشتن دوست پسر یا دوست دختر در میان مردان و زنان متاهل، افزایش آمار مربوط به ازدواج های سفید، افزایش تعداد خانه های دارای مستجر دختر و پسر مجرد، و…..همه و همه، بیانگر بوجودآمدن یک تغییر یا تحول جدی در نظم خانواده ایرانی و روابط عاطفی- عاشقانه انسان امروز ایرانی هستند.بی شک ،امروزه، مساله ماهیت «عشق» و «روابط عاطفی»هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی ذهن عمده ایرانی ها را به خود مشغول داشته است، مسئله ناپایداری روابط عاشقانه انسانی در نسبت با شکل نسبتاً مستحکم پیشین آن است. پرسش «عشق» اکنون به اشکال متفاوت همه زنان و مردان را به خود مشغول ساخته است: تا کی باید با این شخص بمانم؟ آیا او همه سرنوشت عاطفی- عاشقانه من است یا آنکه حق دارم باز به جستجوی خود ادامه دهم؟ شور من و پاسخ گفتن به آن مهم تر است یا مصرانه بر یک صمیمت و تعهد پایدار ماندن؟ تن خود و دیگری را در موقعیت های متفاوت و با شعائر متفاوت لذت بخش مصرف کنم یا آنکه به آن همچون حریمی خاص بنگرم که صرفا به من و نهایتا یک فرد دیگر تعلق دارد که نامش «عشق» من است؟امروزه، این پرسش ها و پرسش های مشابه در کانون حیات عمده ما انسان ها جای دارد. شاید اکنون بتوان در مقابل آنچه اکتاویو پاز در کتاب «دیالکتیک تنهایی» و اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» از آن به عنوان «دیالکتیک تنهایی و عشق» سخن می گویند ، سخن از «دیالکتیک نوینی میان با یکی بودن یا با همه بودن» یا «دیالکتیک میان تعهد و شور جنسی» گفت که بر خلاف دیالکتیک نخستین بیش از آنکه بیانگر یک درد هستی شناختی به نام «تنهایی» و راه حل آن به نام «عشق» یا «وصل» باشد، بیانگر یک موقعیت جامعه شناختی به نام «پرسش رابطه» و راه حل آن به نام «شبکه روابط عاطفی- جنسی موقت» است که تصورات پیشین ما در خصوص بسیاری از موضوعات از قبیل تن، رابطه، سکس، محبت، عشق، خانواده، تعهد، مالکیت، خانه، بدن، پوست، اندام، رنگ، لباس، بو، و….را به چالش کشیده است.
۲) در پاسخ به این پرسش که چه عواملی همه این تغییرات را در روابط انسانی ممکن ساخته است باید به دو دسته عوامل توجه نمود:عوامل یا شرایط بیرونی و عوامل درونی. باید دانست که رابطه میان جامعه با دنیای روابط عاشقانه انسانی رابطه ای «تا حدودی» است. به عبارت دیگر، جامعه یا شرایط اجتماعی تا حدودی می تواند مساله تغییر در روابط عاشقانه انسانی را تبیین نماید. روابط عاشقانه انسانی از یک منطق درونی نیز برخوردار است که آن را مستقل از جامعه به عنوان بستر وقوع و شرایط تحقق بیرونی آن می سازد. در اینجا از عوامل اجتماعی تبیین کننده تغییرات بوجود آمده در روابط عاشقانه انسانی به عنوان «شرایط بیرونی عشق» سخن می گوییم و مسائل مربوط به منطق درونی عشق را «شرایط درونی عشق» می نامیم. جامعه شناسی می تواند با ما سخن از شرایط بیرونی عشق بگوید. برای یافتن منطق حاکم بر دنیای درونی عشق و مکانیسم های دخیل در آن باید به علوم دیگر از قبیل فلسفه، روانشناسی، روانکاوی، زبانشناسی، مغزشناسی، هورمون شناسی، و….رجوع کرد و از آنان کمک خواست.
۳) در خصوص علل جامعه شناختی شکلگیری روابط عاشقانه ناپایدار و سیال در حیات اجتماعی امروز انسان حداقل می توان به پنج علت(از منظر برخی نظریه های جامعه شناسی عشق و احساس) اشاره کرد. علت نخست به تأثیر شرایط بیرونی دنیای عشق و در واقع نظم موجود نظام سرمایهداری بر عشق باز میگردد. اوا ایلوز،از برجسته ترین جامعه شناسان و محققان عشق،در کتاب خود با عنوان «عشق و تناقضات فرهنگی سرمایهداری»( این البته عنوان فرعی کتاب است که من معتقدم از عنوان اصلی آن مهمتر است) در این باره این بحث را طرح میکند که نظم موجود نظام سرمایهداری دو مشخصه اصلی دارد: تولید و مصرف. حوزه تولید، انسان عاقل و خانوادهمدار را تبلیغ میکند و از انسانها میخواهد عاقل باشند، کار کنند، خانواده داشته باشند و به تربیت فرزند بپردازند.اما میان این خواسته های حوزه تولید در نظام سرمایه داری با خواسته های حوزه مصرف تناقض وجود دارد. زیرا در حوزه مصرف برعکس از انسانها میخواهد خودابرازگر، خودبیانگر، بدون خویشتنداری و مصرفکننده باشند.به باور ایلوز نتیجه نهایی این ویژگی قلمرو مصرف حاکم شدن اصل «لذت» بر روابط عاشقانه انسانی است. او معتقد است این خواسته قلمرو مصرف تنها زمانی ممکن می شود که مصرف در پیوند جدی با روابط رمانتیک قرار بگیرد و نه خانواده. به عنوان مثال، می توان در تبلیغ برنج محسن زنی را به تصویر کشید که پس از پختن برنج آن را بر سر میزی سرو می کند که همسر و فرزندانش در اطراف آن نشسته اند. در اینجا، آنچه که برجسته می باشد خانواده است و جمع خانوادگی. در واقع کالا در خدمت انسان است. اما اگر در همین تبلیغ، زن آشپز زیبایی را به تصویر بکشید که بوی غذای او باعث جلب توجه مردان زیادی به او و زیبایی و تن او شود، در اینجا انسان در خدمت کالا قرار می گیرد، زیرا آن نگاه خریدارانه که تا دیروز به برنج تعلق می گرفت اکنون به تن یک زن تعلق می گیرد. به عبارت دقیق تر، در اینجا منطق خرید و فروش که مختص بازار و کالا می باشد بر روابط انسانی نیز حاکم می شود. ایلوز معتقد است تا چنین پدیده ای به وقوع نپیوندد اصولا مصرف در معنای مورد نظر نظام سرمایه داری ممکن نمی شود. پس مصرف کالا در معنای دقیق آن زمانی ممکن می شود که انسان ها عمیقا مصرف کننده شوند و بتوانند تن و امیال و آرزوها و علائق عاشقانه خود را نیز خرید و فروش نمایند.دومین عامل اجتماعی تاثیر گذار بر روابط عاشقانه را باید در نظریه گیدنز یافت. گیدنز در کتاب «جامعه شناسی صمیمیت» یکی از مهمترین تحولات در حیات اجتماعی انسان را تحول از خانواده گسترده به خانواده هسته ای می داند. این اتفاق دو پیامد به همراه داشته است. نخستین پیامد این ماجرا آن است که دو فرد تشکیل دهنده خانواده هسته ای جدید دیگر همچون خانواده های پیشین در میدان مغناطیس حمایت خانواده گسترده جای ندارند و خود باید مسائل خود را حل نمایند. در چنین حالتی، با بروز هر مشکل میان زوجین، افراد به مذاکره با هم می پردازند و می توانند خیلی آسان رای به جدایی بدهند. پیامد دوم به تغییر در برداشت از سکس باز می گردد. به باور گیدنز، در خانواده های هسته ای جدید سکس دیگر صرفا ابزار و مکانیسمی برای تولید مثل نیست. سکس فی نفسه دارای ارزش است و لذت جنسی قلمرویی مستقل از تولید مثل به نام «اروتیسم» را بنیان می نهد که در آن مناسک لذت و تخیل اروتیک از جایگاهی برجسته برخوردار می شوند. این به معنای آن است که دامنه تخیل جنسی و لذت اروتیک نهفته در یک رابطه عاشقانه می تواند حیات یا مرگ آن را تعیین کند. روابط احساسی که از تخیل و لذت اروتیک تهی می شوند به آسانی رو به سوی فروپاشی و پایان می نهند.چهارمین عامل اجتماعی تاثیر گذار بر روابط عاشقانه را باید در تحلیل الریش بک از این موضوع جستجو کردکه به افزایش دامنه فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی زنان باز می گردد. به باور الریش بک، زنان از زمانی که پول درآوردند و وارد دنیای فرهنگ شدند، تازه زنبودگی خود را پیدا کرده و صاحب استقلال فکری و شغلی شدند. بنابراین بجای آنکه خودشان را در خدمت خانواده قرار دهند، خانواده را جایی برای رشد استعدادهای خود در نظر میگیرند که اگر زندگی خانواده جایی برای آن نگذارد، از آن خارج میشوند. به اعتقاد بک، امروزه زنان احساس میکنند به شکل فردی هم میتوانند به زندگی خود ادامه داده و روابط کوتاهمدت و عشق رمانتیک را تجربه کنند. گیدنز معتقد بود این موضوع یکی از رادیکالترین راهها برای روبهرو شدن با مردانگی نظام سرمایهداری از طرف زنان است، زیرا اگرچه برای آنها خطراتی دارد، اما باعث میشود زنان ویژگیهای عاطفی و زنانه خود را به نظام سرمایهداری تحمیل کنند. پنجمین عامل باز به مساله از بین رفتن حمایت های سنتی والدین از فرزندان باز می گردد.امروزه، جوانانی که دیگر همچون گذشته از حمایت های خانوادگی و حتی نهادهای اجتماعی و مدنی برخوردار نیستند به این نتیجه رسیده اند که باید روابط عاشقانه خود را تبدیل به «روابط مذاکرهای» نمایند و با نشستن بر سر میز مذاکره با افراد متعدد که طبعا یکی از لوازمش داشتن رابطه جنسی است، فرد حامی مناسب خود را بیابند. ازاینرو، افراد با این ایده که «من باید تشخیص بدهم این فرد در زندگی میتواند حامی من باشد یا خیر؟» وارد روابط متعددی میشوند تا شخص حامی مورد نظر خود را پیدا کنند. طبعا با خارج شدن از هر مذاکره فرد خود را با این پرسش روبرو می بند که چرا مذاکرات ما کوتاه بود و یا چرا مذاکرات ما شکست خورد. این مساله باعث می شود افراد دائما با «پرسش رابطه» درگیر باشند.گیدنز، البته، به این مساله نگاهی مثبت دارد و معتقد است اینکه عشق مبادلهای و مذاکرهای شده است، امری منفی نیست.به باور او، مبادلهای و مذاکرهای شدن عشق میتواند عرصهای باشد برای آغاز روابط انسانی دموکراتیکتر. او معتقد است این ویژگی حتی میتواند بالابرنده سطح دموکراسی در جهان باشد. به اعتقاد گیدنز، نگاه کلینیکی به عشق و شیوع آن، ریشه در اجتماع و تغییرات اجتماعی شکلگرفته در جوامع مدرن دارد. این صرفاً به این دلیل نیست که انسانها به لحاظ احساسی تبدیل به انسانهای یخزدهای شدهاند و یا اینکه افراد نگاهشان به عشق نگاه کالایی شده است؛ بلکه به این دلیل است که در حوزه احساسات و عشق حمایتهای اجتماعی برای افراد در گذشته وجود داشت اما این نهادهای حمایتی الان حمایت خود را از این حوزه برداشتهاند و فعالیتشان کاهش پیدا کرده است. پس افراد نیازمند این هستند که در این حوزه خودشان بیشتر حامی خودشان باشند. به همین دلیل افراد به سمت مبادله و مذاکره در حوزه عشق و احساس میروند و برای هم شرایط تعیین میکنند. این بدان معناست که افراد در حال حمایت و دفاع از خود هستند.
۴) همه آنچه تاکنون ذکر شد مربوط به تأثیرات جامعه بر عشق یا همان شرایط بیرونی بر عشق بود که ناپایداری آن را توضیح می دادند. بهرحال، چنان که پیش از این گفته شد، عشق از برخی ویژگی های درونی نیز برخوردار است که می توانند ناپایداری و سیالیت آن را تشدید نمایند. در اینجا نظریه باومن به خوبی می تواند برخی از ویژگی های درونی عشق که موجب ناپایداری آن می گردند را بر ما آشکار سازد. به اعتقاد باومن، مهمترین ویژگی عشق رمانتیک رازگونگی و مبهمبودگی آن است. مبهمبودن معشوق باعث میشود عشق در آغاز از جذابیت و قدرت بالایی برخوردار باشد، اما در ادامه طرفین رابطه نیاز دارند تا به شناخت از یکدیگر بپردازند و به بدن و تن هم دسترسی داشته باشند. به باور باومن، عریان شدن تن و شخصیت طرفین برای یکدیگر به معنای آن است که طرفین از مرحله دلدادگی و عشق وارد مرحله شناخت و قضاوت می شوند. به عبارت دیگر، اگر تا این مرحله معشوق خود را در منطق درونی خودش می شناختیم و دوست داشتیم، از این مرحله به بعد بر مبنای شخصیت و دانش خود به قضاوت درباره دیگر بودگی او می پردازیم و ممکن است دیگربودگی او را دیگر مطلوب نبینیم.باومن معتقد بودن افزایش دامنه قضاوت کردن درباره دیگری در یک رابطه به معنای افزایش خودخواهی ما در یک رابطه است که اندک اندک منجر به ناراحتی طرف دیگر رابطه و خارج شدن افراد از رابطه می شود. باومن معتقد بود همین ماجرا در حوزه تن نیز اتفاق می افتد. وقتی در رابطه عاشقانه افراد با دستیابی به تن یکدیگر به قلمرو لذت از یکدیگر وارد میشوند، طبعاً این لذت پس از مدتی فروکش کرده و با تجربه بدن یکدیگر، این لذت کم و کمتر میشود. رولو می معتقد است ما در تجربه تن یکدیگر نه تنها از لذت تهی می شویم،بلکه می کوشیم تن دیگری را تبدیل به سوژه شناخت پوزیتیویستی و عینی خود از تن و منطق درونی آن سازیم. ما با تن دیگری همچون موضوع قابل شناخت و قضاوت و موضوعی قابل یادگیری و تجربه اندوختن برخورد می کنیم. این گونه است که امروزه همه ما دارای دانشی بالا از وجوه متفاوت تن و نقاط لذت آفرین آن هستیم اما تهی از لذت و عشقیم. می معتقد بود چون این شناخت تهی از عاطفه و عشق است نمی توانیم از آن لذت ببریم و به همین دلیل به تن های متفاوت رجوع می کنیم و تصور می کنیم لذت در جایی دیگر منتظر ماست. آلن بدیو از دیگر متفکرانی است که به خوبی برخی از ویژگی های درونی عشق که می توانند زمینه ساز ناپایداری آن شوند را به ما توضیح می دهد. به باور بدیو،«عشق یعنی صحنه نمایش دو». یعنی در واقع رابطه عاشقانه، رابطهای است که ما باید یاد بگیریم از زمان شکلگیری آن جهان را دیگر از دو منظر متفاوت و از نگاه دو نفر ببینیم نه فقط خودمان. بنابراین در رابطه عاشقانه، مهمترین ویژگی توجه به دیگری است که زین پس جزئی از وجود شماست. بدین معنا در عشق دشمنی بزرگتر از خودخواهی وجود ندارد. همانگونه که در آغاز عشق، دیگری را عاشقانه دوست داریم و به او احترام میگذاریم و جهان را از منظر نگاه او نگاه میکنیم، برای ادامه فرآیند عشق و رابطه هم این رفتارها را باید حفظ کنیم. اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» این ایده را مطرح می کند که ما معمولاً آغاز عشق را با فرآیند عشق اشتباه میگیریم. آغاز عشق همواره گرم و پرشور و نشاط است. ما فکر میکنیم این ویژگی در فرآیند عشق هم حفظ میشود و میتوان بی هیچ کوششی رابطه عاشقانه را پرحرارت نگه داشت. به اعتقاد فروم در صورتی که بخواهیم فرآیند عشق را گرم و پرشور نگه داریم، نیازمند آموختن عشق ورزیدن هستیم. باید هم در حوزه نظر و هم در حوزه عمل عشق را بیاموزیم و مثل هر هنرورز دیگر به عشق و آموختنش به عنوان غایت و هدف زندگیمان نگاه کنیم.بنا به آنچه گفتم ما باید یک فرآیند عشق گرم را در “طول رابطه” بسازیم و آن را خلق کنیم. هدف عشق نزدیک شدن دو انسان در عین حفظ تفاوتهای آنهاست؛ دو انسانی که قطعاً متفاوت هستند و مثل هم نخواهند شد. پس چه چیزی میتواند آنها را کنار یکدیگر نگه دارد؟ از نگاه اریک فروم شما باید به عنوان یک عاشق (کسی که زندگی را به دیگری نثار میکند) زندگی خود را به گونهای تصویر کنید که از خود یک معشوق بسازید. شما باید با دادن شور زندگی به دیگری، او را عاشق خود کنید و بالعکس.حال آنکه بیشتر ما انسانها بیش از آنکه بخواهیم دوست بداریم و عاشق باشیم، میخواهیم دوست داشته شویم و معشوق باشیم. به همین دلیل همواره پرسش ما در دنیای امروزی این است که چه کسی پسندیدنی و محبوب است؟ و خود را دائماً به شکل آن محبوب در میآوریم. ما بجای آنکه در حوزه روابط عاشقانه کنشگر باشیم، تبدیل به موجودات کنشپذیری میشویم که یک انگیزه دیگری به نام موجود محبوب اجتماعی ما را هدایت میکند.