عقربه ها ساعت ۶ را نشان می دهند؛ آفتاب و شرجی تیر ماه آزارم می دهد اما گویی خورشید در فضای تنگگ گرمای بیشتری را به سویت بازتاب می دهد. وارد محوطه می شوم؛ فضایی حدودن ۵۰۰۰ متری است؛ سوت و کور و با چشم اندازی نه چندان زیبا. اینجا کارگاه تولید بلوک، آجر، حلقه ی چاه، سنگ جدول و تیرچه است.
ابتدا پسربچه ای ۹ ساله به طرفم می آید؛ حدس می زنم پسر آقا مجید، کارگر این کارگاه تولید بلوک باشد. سراغ پدرش را می گیرم، می رود و سریع با آقا مجید بازمی گردد. مجید مردی میانسال با پوستی آفتاب سوخته که از شدت کار زیر آفتاب پرحرارت بوشهر سیاه تر بنظر می رسید، دارای قد و اندامی متوسط و بسیار خوش رو و مهمان نواز است. لحظه ای بعد، همسر زیبایش نیز با بچه ی سه چهار ماهه ای که در آغوش دارد به پیشوازم می آید. می گویم سوالاتی از آن ها دارم؛ به خانه شان دعوتم می کنند.
در، ورودی منزلشان، دری فلزی و زنگ زده تعبیه شده. وارد می شوم؛ دو اتاق بسیار کوچک با حداقل وسایل زندگی…
کف پذیرایی با روفرشی های رنگ و رو رفته ای پوشانده شده؛ گوشه ی اتاق، سمت چپ، تلویزیون رنگی کوچکی به چشم می خورد. متکاهایی که تکیه بر دیوار داشتند و چند پوستر و قاب عکسی که بر دیوار آویخته اند، تمام چیزهایی است که به چشم می خورد.
آقا مجید و همسرش دارای چهار فرزند هستند؛ سه پسربچه دبستانی و یک دختر کوچولوی چندماهه.
مریم خانم فارسی را خوب نمی داند؛ بنابراین با شوهرش وارد گفت و گو می شوم…
از شرایط زندگی و مشکلاتشان می پرسم، از برخورد ایرانیان در مدرسه با فرزندش تا همین محل کار خودش… اقرار می کند که همه چیز بسیار خوب و عالی هست و احترام متقابل بین مردم و او حاکم می باشد. از کارفرمایش خیلی راضی است و می گوید علاوه بر مکانی که برای زندگی در اختیارشان قرار داده، هزینه ی آب و برق شان را نیز می پردازد.
هفت سالی می شود که به ایران مهاجرت کرده اند و چهار سال است ساکن بوشهر هستند و پیش از این در بردخون اقامت داشتند.
او مدعی است زمانی که در بردخون به سر می بردند پسرش را در مدرسه نمی پذیرفتند؛ به همین دلیل راهی تهران می شود تا معضل را برطرف نماید و پس از آن، پایه های زندگی شان را در بوشهر بنا می کذارند.
در پاسخ به سوالم مبنی براینکه تا چه میزان برای دریافت کارت پناهندگی دچار ناملایمات شدند، اظهار می دارد هیچ مشکل و مانعی بر سر راهش نبوده و به راحتی مدرکش را اخذ نموده است.
می پرسم: آیا برای پرداخت بهای تمدید کارت اقامتش در مضیقه است؟
کاغذهای پرداخت های چند ماه یکبارش را نشانم داده و می گوید هر چند وقت یکبار مبلغ را افزایش می دهند و وجه درخواستی خارج از توان مالی اوست. این تنها گلایه ای بود که از زبانش شنیدم و پیش از دیدار و گفت و گو با این خانواده ی افغان، هرگز تصور این همه رضایت و خرسندی و کم توقعی را نمی کردم؛ گویی ایران یک تکه از بهشتی است که در میان آتش دوزخ پرحرارت دوزخ نصیب شان گردیده باشد.
اقلیت های مهاجر نیز همچون برخی اقلیت های مدنی دیگر، برای اقرار احساسات واقعی و حقوق پایمال شده شان در کشورهای بیگانه، همواره دچار ترس و وحشت هستند. وحشت از اینکه همین یک تکه بهشت فرضی را هم از دست بدهند.
تا هنگامی که ما در جامعه بر فرهنگ باج گیری و زورگویی صحه می گذاریم، عملن ترس و وحشت توامان را نیز در اجتماع گسترش داده و مسبب رنج هر چه بیشتر پناهندگان و اتباع خارجی می شویم.
به راستی این است رسم نوع دوستی؟
باز هم سوال پیچش می کنم.
می گوید مایل است به افغانستان بازگردد و برادرهایش گاهی با او ارتباط برقرار کرده و خواهان دیدارش می شوند اما او بخاطر پیشرفت و ترقی بچه هایش به اینجا آمده تا بتوانند درس بخوانند و به مدارج بالا برسند؛ در اینجا خیالش از بابت بچه ها و مدرسه شان آسوده است اما اگر بنا بود در افغانستان بمانند، بیم آن می رفت آنان را بدزدند یا بجای تحصیل ناچار می شدند به کارهای سخت و مشقت های بسیار تن دهند؛ بنابراین او تمام رنج ها و دشواری ها را بر خود تحمیل کرده تا راهی برای تسهیل زندگی خانواده اش باز نماید؛ هیچ دلش نمی خواهد فرزندانش، همه ی زندگیش، مانند خودش بی سواد و با سختی بزرگ شوند.
این ها را که می گوید مکث می کنم و به فکر فرو می روم؛ برای چند لحظه تمام ذهن و پرده ی دیدم پر می شود از چهره و صدای پدرم… پدر بزرگوار و رنج دیده ی خودم… نه… نه این کلمات و نه هیچ کلمه ی دیگری قادر به توصیف ایثارگری پدران ما نیست.
مسوول کارگاه اذعان می دارد: «محال است کارگر ایرانی همان کاری را که یک افغان انجام می دهد با همین حقوق انجام دهد؛ از طرفی، کارگر افغان بخاطر بیمه نبودن، توقعات و جا و مکانی که خاستارش است بسیار به صرفه تر از یک کارگر ایرانی است. اینان وظایقی را که به ایشان محول می شود به بهترین نحو و با پایین ترین سطح توقع به ثمر می رسانند.
اگر نگاهی واقع گرا داشته باشم، متوجه می شویم که نمی توان نیروی فکری و زور بازوی آنان در در پیشبرد برخی کارهای ساختمانی و کشاورزی نادیده گرفت؛ حال اینکه بسیاری از ایرانیان از اشتغال به چنین مشاغلی امتناع می ورزند و علاوه بر زیاده خواهی در توان و قدرت خود انجام چنین کارهای سخت و طاقت فرسایی را نمی بینند.»
این مرد در ادامه ی صحبت هایش افزود: « افغانستانی ها افرادی هستند که در جامعه ی ما بسیار مظلوم واقع گردیده اند؛ از یک طرف به لحاظ دولتی مورد اذیت و آزارهای فراوان قرار می گیرند و از سویی دیگر هم که کار خودشان را انجام می دهند و کاری به هیچ کس ندارند اما ناگزیرند به یک سری آدم های از خدا بی خبر باج بپردازند؛ هیچ امکاناتی هم در اختیارشان قرار نمی دهند.
اقامت کاری به هیچ وجه به این قشر تعلق نمی گیرد. ایشان به عنوان ویزر زیارتی وارد شده و هر سه چهار ماه کارتشان را تمدید می نمایند. مدتی هم به صورت غیرقانونی می گذرانند.
کارگرهای من همه پاسپورت دارند اما بخاطر دریافت پاسپورتشان دوندگی های بسیار کرده و باج های زیادی پرداخت کرده اند.»
حقیقت این است که در همه جای ایران، افغان ها با این حجم رضایت و شیفتگی که در لحن و بیانشان می شنوی، روزگارشان را سپری نمی کنند که نمونه ی آن را می توان در فیلم هایی مثل ” حیران ” مشاهده نمود.
حیران به همان سان بازگوکننده ی دشواری ها و حیرانی های مهاجرین افغان است که احتمالن گریبان گیر برخی ایرانیان در کشورهای اروپایی، استرالیایی و یا ژاپنی می باشد؛ اما مساله ی مهم این جاست که آیا ایرانیانی که خواهان حقوق بشر و برابری هم وطنان خود در کشورهای بیگانه هستند، همانقدر این خودجوشی ها و حس نوع دوستی را نسبت به افغان های مقیم ایران دارند؟ افغان ها مردمانی هستند که برای داشتن زندگی مطلوب تر و آینده ای بهتر در دهه های ۵۰ و ۶۰ و در ابتدای جنگ ایران و عراق به کشور ما مهاجرت کردند و بسیاری از آنان به عنوان نیروی کار ارزان قیمت در جنگ به کار گماشته و شهید شدند.
حیران رمنسی است افغان محور و از جنس گزنده و تلخ دشواری های زندگی یک مهاجر که با زندگی یک ایرانی درمی آمیزد و حکایت بی مهری ها و غرورشکنی ها و دربدری هایی است که طی این چهار دهه هم وطنان ما بر مردمان پناهنده ی افغان روا داشته و می دارند.
عشق شورانگیز و ملتهب ماهی (باران کوثری) به حیران (مهرداد صدیقیان) که او را برآن می دارد تا به تهران برود و علی رغم مخالفت های شدید پدر(فرهاد اصلانی) با وی ازدواج نماید. در این راه پدربزرگ خوش قلبش(مرحوم خسرو شکیبایی) را به اجبار همراه می کند؛ پدربزرگی که نمایانگر انسانی ایده آلیستی است که البته گاهی بخاطر لجبازی و ندانم کاری دخترک خویشتن داری اش را از دست داده و خونش به جوش می آید.
در این فیلم، پدربزرگ نماد افرادی است که افغانستانی ها را در وهله ی نخست یک انسان و دارای همه ی خصلت ها و حقوق بشری به شمار می آورند و باور دارند تن و روح انسان با هر تابعیت و ویژگی ظاهری شریف و محترم است.
حاصل ازدواج دانشجوی کارگر و افغان با دختر روستایی و به دنبال آن، طرد شدن ها و دربدری ها، تولد فرزندی نگون بخت است که دارای مدارک هویت ایرانی نبوده و بلاتکلیف در جامعه رها خواهد شد و صدور شناسنامه، تحصیل، اشتغال و معضلات اجتماعی و ناگفته های دیگری که روی ذهن خسته و بهت زده ی مادر مغلوب و پدر حیرانش سنگینی می کند.
برخی محدودیت های زیستی، اقلیمی و حقوقی که در ایران برای اتباع افغانستان در نظر گرفته شده بدین شرح است:
– بر پایه ی جدولی که سازمان سنجش آموزش ایران وابسته به وزارت علوم در ۱۲ خرداد ۱۳۹۱ منتشر کرد، برای اتباع غیر ایرانی در کنکور کارشناسی ارشد سال ۹۱ انتخاب رشتههای تحصیلی مانند فیزیک اتمی، فیزیک (گرایش هستهای)، مهندسی هستهای، مهندسی تسلیحات، مهندسی فناوری اطلاعات (گرایش امنیت اطلاعات، امنیت شبکه، مخابرات امن)، مهندسی هوافضا(کلیه گرایشها)، مهندسی شیمی(گرایش صنایع پالایش، پتروشیمی، شیمیایی، معدنی، گاز، عملیات پتروشیمی)، مهندسی نگهداری هواپیما(هوانوردی، خلبانی، مراقبت پرواز، نمایش و نگهداری هواپیما)، الکترونیک هواپیمایی، مهندسی فرماندهی و کنترل هوایی، تکنیک حوزههای نظامی، علوم و فنون هوانوردی، خلبانی هلیکوپتر، مهندسی تعمیر و نگهداری بالگرد، اطلاعات نظامی، اویونیک هواپیما، علوم نظامی، ناوبری و فرماندهی کشتی، مدیریت و کمیسر دریایی ممنوع است.
– در سال ۹۱ مناطق ممنوعه برای اقامت اتباع غیرایرانی، بهویژه شهروندان افغان اعلام شد. اقامت شهروندان افغان در ۱۴ استان ایران بهطور کامل ممنوع است. این استانها عبارتند از آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل، زنجان، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، گیلان، مازندران، سیستانوبلوچستان، هرمزگان و همدان.
– اصفهان، بوشهر، خراسان جنوبی، خراسان رضوی، خوزستان، سمنان، فارس، قزوین، کرمان، گلستان، مرکزی و یزد نیز استانهایی هستند که بخشهایی از آنها برای اقامت شهروندان افغان ممنوع است.
– تحصیل کودک تبعه ی افغان در هیچ یک از مقاطع تحصیلی رایگان نیست. در مدارس دولتی شهریه آموزش پرداخت میکنند و در مواردی از تحصیل در مدارس روزانه محروم هستند و ناچارند در مدارس شبانه تحصیل کنند.
– هر فرد تبعه ی افغان اعم از کودک و بزرگسال متناسب با نوع تابعیتی که دارد، موظف است سالانه مبلغی در ازای اقامت خود پرداخت کند. به عنوان مثال از مهاجرانی که کارت اقامت دارند در خرداد ماه هر سال برای تمدید کارت مبلغی دریافت میشود. این در شرایطی است که سازمان ملل سالانه مبلغی را به عنوان کمک هزینه اسکان مهاجران افغان به دولت ایران پرداخت میکند.
– حق شکایت و مراجعه به دادگستری حق ابتدایی هر انسان است اما مطابق ماده ۱۴۴ قانون آئین دادرسی مدنی تابعین غیر ایرانی در صورتی که بهعنوان خواهان به دادگاه مراجعه کنند موظفند در صورت ایراد خوانده ابتدا مبلغی را به عنوان سپرده نزد دادگستری بگذارند و اگر قادر به پرداخت مبلغ مذکور نباشند ناچارند از خواسته خود صرف نظر کنند. اگرچه این قانون در حمایت از ایرانیان است، اما به همان نسبت میتواند حقوق تابعین را پایمال کند. در این مورد حتی مبلغ سپرده هم مشخص نیست.
طبق فهرست اعلامی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی مشاغل چهارگانهای که افغانهای مجاز میتوانند در آن اشتغال داشته باشند به این ترتیب است:
۱- مشاغل سنگبری و سنگتراشی
۲- کارگری در کارگاههای کشاورزی مانند بیلزنی، سمپاشی، علوفه جمع کنی و امثال آن
۳- مشاغل راهسازی و معدن از جمله تعمیر و نگهداری تونل، استخراج و حفاری معدن
۴- مشاغل کشتارگاه مانند چوپانی، متصدی مرغداری و سلاخ دام و طیور و برخی مشاغل پراکنده مانند سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، کمپوست سازی، تخلیه و نظافت مخازن، استخرهای فاضلاب یا کارگر کوره های ریخته گری
روزی که افغان ها برای دیدن بازی تیم فوتبال کشورشان استادیوم آزادی را تسخیر کردند
صحنه ای که جامعه ی ایران از مهاجرین افغانستان تعریف کرده، تصاحب و انحصار بازار کار ایران و ستاندن فرصت های شغلی ایرانیان است اما با توجه به مطلب فوق، می بینیم که تمامی شغل های مشخص شده از سوی وزارتخانه، عمدتن از کارهای سخت بوده و بنا به اظهار مسوول کارگاه که پیشتر ذکر شد، ایرانیان خواهان قرار گرفتن در این جریان نبوده و نیستند.