خُلقیات ما ایرانیان این گونه پرورش داده شده است که همواره خود را برتر بدانیم. آراء و نظرات خود را ارجح دانسته، خویشتن را منور الفکر و افکار خود را صدرالرأی دیگران جلوه گر بسازیم . در هر موردی ابراز وجود کنیم و هیچ گاه در مقابل طرف کم نیاوریم . از بهر مثال فلانی که حتی نمی تواند نام خود را بنویسد از اقتصاد سخن می گوید. (البته کسی منکر این نیست که اقتصاد زیر بنای هر جامعه ای می باشد و در اسلام نیز آمده است که شکم گرسنه ایمان ندارد) حال چه باعث گردیده تا ایشان از در اقتصاد وارد گردد بی شک چیزی بوده است. مثلاً امروز به نانوایی مراجعه نموده، ۱۰ تا نان را با یک هزار تومانی سبز رنگ… خریده است، دو روز بعد که می رود به نانوایی، می بیند با ۱۰۰۰ تومان ۵ تا نان کف دست اش می گذارند!!! بالطبع این سؤال برایش پیش می آید که چه شده است؟ آری این مورد آدمی را کنجکاو می کند تا گرانی را لمس کند ، توٌرم را لمس کند، حیف و میل شدن ثروت و اموال عمومی را لمس کند اما دانسته ی این شخص را نمی توان مقایسه کرد با آن فلاکت زده که سالیانی بخصوص سال های جوانی اش که در خواندن رشته اقتصاد هدر داده است و امروز بدبختانه سنگی هم به گُرده اش نمی زنند ذلیل شده کنار مادرش باید بنشیند و از برای حقوق بازنشستگی پدرش هر ماه برنامه ریزی کند. دردا !!! دردا ! طرف اسم خود را نمی تواند بنویسد به محض این که صحبت از تاریخ به میان می آید وارد بحث می شود، به محض این که بحث جغرافیا شد خود را پیش می کشد، فلسفه را همین طور ! سیاست را همین طور ؟ جامعه شناسی را همین طور!؟ پزشکی که قربونش برم اصلاً خود پزشک حاذق و توانایی اند تا دلت بخواهد تجویز دوا دارو!!! و همه ی این ها برگرفته از جامعه ی وصله پینه ایست!!!! ای کاش شنونده ی خوبی بودیم و در وقت مناسب مطالب را به کار می گرفتیم. جانا، بحث از همه چیز دانی ایرانی شد و سخن تا این جا آمدکه آری هموطن ایرانی چون همه چیز را می داند تمام حواس اش باید معطوف به حفظ ظاهر و ژست این دانسته های وجود نداشته بکند که آخر الامر هم زودتر از هر جماعتی دیگر فریب می خورد. الان توی مملکت یک قطاری راه افتاده است به نام اصلاحات ، حال دوم خردادی یا پانزدهم خردادی مهم نیست بیایید واقعاً کارنامه ی این ها را بررسی کنیم بسیارکسان که سوار این قطارند … البته مردم خود می دانند و به روی خودشان نمی آورند . این ها همه محصول جامعه ی وصله پینه ایست. طرف اول باید خود را اصلاح کند به گونه ای که (انتقاد پذیر باشد و چنان چه انتقاد بر او وارد است حقیقتاً با روی خوش پذیرا باشد، بپذیرد و در جهت رفع ایراد بر آید، قانون گریزی، میل به تجاوز حریم دیگران نداشته باشد، مسئولیت را نه به خاطر جاه طلبی، برای انجام کار و تا نتیجه دادن دنبال کند کسی می گفت فلانی آدم پاکی بود اما کار نمی کرد این هم بر می خورد و به جامعه وصله پینه ای، نیز صداقت باید و …) بگذریم وقتی می خواهیم از دری وارد شویم یک بفرما بفرمایی در می گیرد که ده تا خانه آن طرفتر که چه عرض کنم که ده کوچه ی آنوری هم خبر دار می شود کافی ست همان لحظه بگونید فلان چیز آورده اند و رایگان … ببینید چگونه از سر و کول هم بالا می روند!!! در چهار راه ها سرپیچ ها همان نفرات با اتومبیل هایشان ببینید چگونه برخورد می کنند!!! اما ما ایرانیان فیس و افاده ی زیادی هم داریم مثلاً پلیس در جاده تو را نگه نی دارد؛ خوب منظر هستی پلیس به طرفت بیایید و محترمانه با یک خسته نباشید و با یک توضیح مختصر جرم شما را مطرح نماید! متأسفانه شما باید به سمت پلیس بروید زیرا ترس از این دارید که مبادا پلیس علاوه بر جرم، ماشین ات هم توقیف کند که چرا پیاده نشده ای به سمت من بیایی و برای من احترام قایل شوی؟!!! این غرور و کبر وجود ما ایرانیان را پر کرده است و هر کس در موقعیتی که قرار دارد می خواهد غیر مستقیم یا مستقیم این سرمستی و شاد کامی از پست و مقام و منصب به رخ بکشد. تقصیر از کیست که چنین پرورش یافته ایم! جامعه وصله پینه ای یعنی همین، اما تا کی چنن جامعه ای باید گریبان ما گرفته باشد؟ از خُلقیات دیگر ما ایرانیان کلی نگری است که به صورت مطلق یا سفید یا سیاه… جامعه وصله پینه ای یعنی که با یک سفر که صورت می گیرد اقتصاد زیر و رو شود و اقتصاد طاعون زده را ناگهان به درد باریک یا به بیماری تُک و پُک مبتلا سازد که هرگز روی خوش نبیند و لاعلاج بماند. داستان، داستان گرگ و میش است. میشی را فر به می کردند به محض دیدن گرگ وا می رفت. حال قصه ی سربسته ی ماست تا می خواهد اقتصاد بیمار چشم باز کند ناگهان کسی از راه می رسد و دوباره اقتصاد در حال احتضار لنگ اش هوا می شود. مثلی است : “خانه ی داماد خبری نیست منزل عروس داریه و دُمبک” می زنند. آن های و هوی و آن قلقلک در همان لحظات اولیه با ذرات معلق در هوا چه ساده محشور می گردند آن وقت اجناس برخود نرخی دیگر می زنند.
ادامه دارد…
دُعا
می نماید روز و شب مادر دعا/ تا نگیرد سفره را از ما خدا
گوید او با ربّ خود باری بجد/ خواهشم را تو پذیرا باش علا
در خیالش پروریده است این چنین/ کس نباشد جز خدا در این سرا
پرسد اما او زخود همواره این / کیست غارت می کند این سفره را
طفلکی پیر است و بینایی ش نیست/ تا ببیند پشت پرده آشنا
***
سرگشته ای گردیده دل
در هر سرا سر می کشد
دردا بود او همچومن
کز هر طرف پر می کشد