محسن آزموده/ در بدو امر به نظر میرسد بحثی درباره فلسفه زبان به نحو عام و گفتاری درباره فلسفه زبان قارهای در اندیشه دریدا به نحو خاص هیچ ربطی به زندگی اجتماعی و سیاسی ندارد و از دلمشغولی فلاسفهای برج عاجنشین به بازیهای ذهنی برمیآید. اما در همین گفتار فعلی بابک احمدی، نویسنده و مترجم شناخته شده آثار فلسفی نشان میدهد که چطور مباحثی تا این دست انتزاعی به زندگی روزمره پیوند میخورند. گفتار پیش رو گزارشی از سخنرانی بابک احمدی است که عصر چهارشنبه ١۶ اردیبهشت سال جاری در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در راستای همکاری پژوهشکده زبانشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و انجمن زبانشناسی ایران درباره فلسفه زبان قارهای ارایه شد. در آغاز نشست یحیی مدرسی استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به ارتباط میان زبانشناسی و فلسفه اشاره کرد و گفت: حوزه زبان و فلسفه از دیرباز مورد توجه زبانشناسان و فلاسفه بوده است. همچنین بسیاری از زبانشناسان تحت تاثیر فلاسفه بودهاند و از ایشان بهره بردهاند. نمونه بارز ایشان نوام چومسکی که همیشه خود را از کسانی میداند که پیروی دیدگاههای دکارت هستند. در ادامه بابک احمدی سخنرانی کرد که گزارشی از آن از دیده میگذرد.
سارتر از متفکران خواست که روی متون ادبی بیشتر کار کنند. او در زندگینامهاش «کلمات» در بخش «خواندن و نوشتن» متن ادبی را در مرکز فهم خودش وارد کرد و جهان را زبانی خواند و برای این جهان نوشت و در زبان زندگی کرد
استروس معتقد است که ما یک دانش کلی بزرگ به اسم نشانهشناسی داریم که هنوز ساخته نشده است. در این دانش نشانههای مختلف در حوزههای فرهنگی مختلف زندگی را میتوان تبیین کرد. زبانشناسی جزیی از این دانش است
بابک احمدی بحث خود را درباره فلسفه زبان در اروپای قارهای و به ویژه فلسفه زبان در اندیشه ژاک دریدا خواند و گفت: بحث من عمدتا به فلسفه زبان قارهای و مخصوصا اندیشههای ژاک دریدا اختصاص دارد و بنابراین وارد مباحث فلسفه تحلیلی نمیشوم. همچنین به عنوان شخصی که در حوزه فلسفه زبان آثاری دارد، کارم به زبانشناسی به مثابه علم ارتباط ندارد اما به طور ناگزیر هنگام بحث به مباحث زبانشناسی هم وارد خواهم شد.
زاده شدن فلسفههای مضاف
این مترجم آثار فلسفی سپس بحث خود را با بیان دو مقدمه آغاز کرد و گفت: نخست اینکه یک تحول فلسفی از نیمه قرن نوزدهم در دل فلسفه رخ داد. تا آن زمان فلسفه بیش و کم یک امر یکپارچه بود و فلسفههای مضاف (مثل فلسفه اخلاق، فلسفه دین، فلسفه هنر، فلسفه تاریخ و…) تازه در حال شکلگیری بودند و از بدنه فلسفه به معنای کلاسیک کلمه یعنی متافیزیک (جستوجوی فلسفی و تئوریک درباره واقعیت) جدا میشدند. با پیشرفت علوم انسانی این فلسفهها مستقل از آن فلسفه اصلی شکل گرفتند. مستقل نه به معنای آنکه هیچ ربطی به آن نداشتند، بلکه به این معنا که مسیر تکاملی خودشان را به کمک علوم انسانی سادهتر پیش بردند.
احمدی داستان فلسفه و زبان را قدیمی خواند و گفت: بزرگترین فیلسوف تاریخ فلسفه یعنی ارسطو مهمترین مباحث را درباره زبان پیش کشید. پیش از او افلاطون مباحث بسیار دقیقی را درباره زبان پیش کشید که برخی پذیرفته و برخی موضوع بحث هستند اما این رویکرد زبانی به فلسفه در قرن نوزدهم عمدتا در فلسفه آلمانی پدید آمد. شاید بزرگترین فیلسوف آن روزگار در حوزه آلمانی بعد از شوپنهاور نیچه بود که خودش فیلولوژی (زبانشناسی تاریخی یا علم اللغه) خوانده بود. او در آثارش بارها به ریشهشناسی لغت و اتیمولوژی میپردازد و دانش عظیمش در زمینه فلسفه یونان منتج از مطالعاتش در زبانشناسی تاریخی است. شاید نیچه نخستین کسی بود که پلی میان فلسفه و زبانشناسی در زمانها برقرار کرد که هنوز مباحث فلسفه زبان و زبانشناسی به شکل فعلی مطرح نبودند و هنوز آثار امثال سوسور منتشر نشده بودند.
فلسفیدن همسو با مناسبات بینالمللی
نویسنده حقیقت و زیبایی علت این رویکرد گسترده فلسفه به زبان را گسترش مناسبات بینالمللی در قرن نوزدهم و حتی اتفاقات سیاسی روز مثل دقتی که آخرین نیروهای استعماری به فرهنگهای دیگر داشتند، خواند و گفت: به تدریج آشنایی با فرهنگهای دیگر اهمیت یافت. این توجه با هر نامی مثل اوریانتالیسم هم که خوانده شود، مثبت بود و راه را برای فرهنگهای دیگر باز کرد تا جایی که در خود اروپا نیز نوعی نگرش نسبینگر نسبت به فرهنگ خودشان پدید آمد. این رویارویی با فرهنگهای دیگر مساله زبان را کلیدی کرد. ضمنا اتیمولوژی فلسفی (یافتن تبار لغات) از نیچه به بعد مطرح شد و حدود ٢٠ سال فضای فرهنگستانی زبان آلمانی را در بر گرفت و بالاخره تاثیر مهمش را در چهرهای چون هایدگر گذاشت. این امور باعث شد که زبان در کانون مباحث فلسفی قرار گیرد.
تا جایی که امروز به دشواری میتوان گفت برخی زبانشناسان قرن بیستم فیلسوف هستند یا خیر. برای مثال چومسکی به یقین فیلسوف بسیار بزرگی است و این نکته در مورد برخی دیگر مثل یاکوبسن نیز صادق است.
هایدگر و ویتگنشتاین؛ دو غول فلسفه آلمانی
احمدی سپس به دو چهره برجسته یا غول فلسفی قرن بیستم یعنی هایدگر و ویتگنشتاین که زبان را به مرکز بحث خود آوردند اشاره کرد و گفت: برای هایدگر به خصوص در مرحله دوم کار فکری زبان مهم شد. در مرحله اول یعنی هستی و زمان، زبان چندان نقش کلیدی و حساسی نداشت، اگرچه در قطعات ٣١ به بعد هستی و زمان (راجع به تاویل متون) در این باره بحث کرده است. اما در دوره دوم زبان اساس کار شده و فیلسوف از طریق آن دنیا را میشناسد و با آن به هستی فکر میکند. حتی واژههایی که ابداع میکند، عمیقا پیوند درونی با هستی موضوعی که دربارهاش بحث میکند، دارد، مثل رویداد از آن خودکننده یا عبارت معروف زبان خانه هستی است یا جهان اساسا زبانی بر ما شناخته میشود یا انسان در زبان شکل میگیرد. این بحث هایدگر بیش و کم شبیه ویتگنشتاین دوم در پژوهشهای فلسفی است. ویتگنشتاین
دو بار در فلسفه قرن بیستم انقلاب کرد؛ نخست در رساله منطقی-فلسفی جایی که زبان را بیان امر واقع میداند و دوم در پژوهشهای فلسفی که درک ما از امر واقع را زبانی دانست. این دو نگاه با هم متفاوت و بلکه متضادند و دومی فلسفه زبان آنگلوساکسون (تحلیلی) را غنا بخشید و مکتب آکسفورد آن را پیش برد.
فلسفه تحلیلی در برابر هگل
احمدی مقدمه دوم بحث را تاکید بر انحصار بحث در اروپای قارهای خواند و گفت: دلیل اصلی این است که مطالعه من در این زمینه است. اما واقعیت این است که فیلسوفان تحلیلی در زمینه فلسفه زبان کارهای درخشانی کردهاند. ضمن آنکه بحثهای جدی میان این دو جریان رخ داده است، مثل بحث دریدا و جان سرل که بسیار مهم است که بدون توجه به آثار سرل و از آنجا آوستین و دیگر بزرگان فلسفه زبان آنگلوساکسون (تحلیلی) درک نمیشود. در سالهای اخیر فلسفه تحلیلی خوشبختانه بسیار علاقهمند داشته است. طلیعه این را به چشم میبینیم که در سالهای آینده کارهای مهمتری انجام شود و اطمینان دارم که فضای آینده بحث در زمینه فلسفه زبان رها از این بحث درباره فلسفه تحلیلی نخواهد بود. فلسفه تحلیلی که از ابتدا در یک واکنش خشن و انتقادی به هگل در انگلستان شروع شد و با راسل و وایتهد و پرینسیپامتمتیکا (کتاب این دو نفر) تداوم یافت و به پیدایش پوزیتیویسم منطقی منجر شد و بعدا با آثار مور و ویتگنشتاین ادامه یافت تا جایی که در دهه ١٩٧٠ قرن بیستم بود که فلسفه زبان تحلیلی شکوفا شد و تاثیر آوستین و جان سرل و دیویدسون باعث غنای آن شد. کارهای عظیمی هم در زمینه آثار این افراد شد. بنابراین اهمیت بحث فلسفه زبان تحلیلی غیرقابل انکار است. بنابراین دلیل پرداختن به فلسفه زبان قارهای فقدان تخصص در حوزه آنگلوساکسون از یک سو و آشنایی مفصل ترم با فلسفه زبان قارهای است. ضمن آنکه مباحث مربوط به فلسفه زبان تحلیلی در ایران هست اما بحث درباره فلسفه زبان قارهای به خصوص در اواخر سده بیستم زیاد در کشور ما مطرح نشده است. البته در سالهای اخیر آثاری نوشته و ترجمه شده که لزوما نیز ترجمههای دقیق و خوبی نیستند. این نکته هم مهم است که فهم مباحث فلسفه زبان قارهای در بسیاری موارد بدون آشنایی با مباحث فلسفه زبان تحلیلی غیرقابل درک است. مثلا تمایز آوستین میان گزارههای اظهاری یا توصیفی و گزارههایی که در آنها کنشی صورت میگیرد، برای فهم دریدا بسیار اهمیت دارد. این بحث آوستین که در کتاب «با واژهها چه کاری را انجام میدهیم» منتشر شد، راه را برای بسیاری از مباحث گشود. بنابراین به هیچوجه نباید تصور کرد که من به دلیل علاقه و گرایشم به فلسفه قارهای، از اهمیت فلسفه تحلیلی غافل هستم.
احمدی تاکید کرد: در فلسفه تحلیلی رابطه گزاره با کنش از دهه ١٩٨٠ به بعد مطرح شد. دیویدسون به خصوص این موضوع را مطرح کرد و از اینجا به زمینه رسیدند و این راهی برای دیالوگ میان فلسفه قاره ای (آلمانی، فرانسوی) و فلسفه تحلیلی (آنگلوساسکون یعنی انگلیس و امریکا) پدید آورد. نکته دیگری که در فلسفه تحلیلی تا دهه ١٩٧٠ عمدتا غایب بوده و کم به آن توجه شده و از آن پس دربارهاش بیشتر بحث شده، مساله جنبه مجازی بیان و استعارههاست. اما در فلسفه قارهای به دلیل آغازگاهش و به خصوص نیچه مساله استعارهها بسیار مهم بود. مثلا در فلسفه قارهای کتاب مهم استعاره زنده پل ریکور را داریم که از سنت نیچهای به بعد بیان مجازی را برجسته میکند اما در حوزه تحلیلی اثری تا این حد تاثیرگذار و مهم را در گذشته نداشتیم، اما در یکی، دو دهه اخیر در محیط فلسفه تحلیلی مباحثی به وقوع پیوسته که راهگشای این است که در این حوزه نیز اتفاقهای مهمتری رخ دهد.
زبان و مرگ
نویسنده کتاب تردید در ادامه بحث اصلی خود را به فلسفه زبان بعد از اتفاقات فلسفی در نیمه اول قرن بیستم خواند و گفت: لازم است اشارهای به نحوه مواجهه فیلسوفان قارهای به زبان صورت بگیرد؛ نخست شاخه پدیدارشناسی است که به هستیشناسی هایدگری رسید، دومی فلسفه ذهن در آخرین آثار مرلوپونتی است که میخواست از دید و روش پدیدارشناسی با تغییرات اندک در روش هوسرل بحث را در زمینه نسبتی میان فلسفه با آنچه در روانشناسی مثل روانشناسی گشتالت آن زمان مطرح میشد با زبان پیدا کند. سومین خاستگاه زبان در فلسفه قارهای به شکرانه پدیدارشناسی است که خیلی هم در این زمینه به جز چند اثر جوانیاش کار عمدهای نکرده است زیرا خیلی زود متاثر از هایدگر وارد مباحث انتولوژی (هستیشناسی) شد، او ژان پل سارتر است که متفکران پدیدارشناسی را به اهمیت متن ادبی متوجه کرد. سارتر از متفکران خواست که روی متون ادبی بیشتر کار کنند. او اگرچه دیدگاهی افراطی در برجسته کردن زبان نداشت اما چون خودش ادیب بزرگی در زمانهاش بود و بر متن ادبی تاکید داشت، در زندگینامهاش «کلمات» (که نامش ما را یاد زبان میاندازد)، در بخش «خواندن و نوشتن» متن ادبی را در مرکز فهم خودش وارد کرد و جهان را زبانی خواند و برای این جهان نوشت و در زبان زندگی کرد. در این گرایش هستی، زبان مثل یک نسبت معنوی با دیگری و یک نسبت معنوی با مرگ مطرح شد. دو متفکر برجسته و نامآور در این زمینه کار کردند: نخست امانوئل لویناس که بحث اصلیاش درباره نسبت زبان و مرگ است و دومی جورجو آگامبن است که از لویناس بسیار جوانتر است و یک اثر مهمش یعنی زبان و مرگ به فارسی ترجمه خوبی شده است.
زبان و انسانشناسی: لوی استروس
احمدی شاخه مهم دیگر فلسفه قارهای در زمینه زبان را که به جامعهشناسی نزدیک بود، مکتب فرانکفورت خواند و گفت: ایشان ریشههای مارکسیستی و چپگرا داشتند و معترض به وضع موجود و آلمان وایمار بودند و بعدا در سراسر دنیا پراکنده شدند و کار کردند. برای ایشان زبان بسیار مهم بود. یکی از بزرگترین حامیان ایشان والتر بنیامین، آثار مهمی در زمینه زبان نوشت که اخیرا اهمیتشان بیشتر درک شده است. شاخه دیگری در اروپای قارهای که به زبان توجه کرد، ساختارگراهای فرانسوی هستند. ایشان متاثر از فرمالیستهای روس (بیش از همه رومن یاکوبسن) و تا حدودی نقد ادبی آنگلسوساکسون بودند. یکی از بزرگترین شخصیتهای ایشان کلود لوی استروس کتاب مهمی به نام «انسانشناسی ساختارگرا» دارد که در بخش اولش به نام «زبان و خویشاوندی» چهار مقاله مهم درباره زبان دارد. مقالههایی که پایه اصلی مبحث زبان و ساختار است و این مقالات را میتوان مانیفست ساختارگرایی خواند. در این مقالات رابطه ناگسستنی زبانشناسی و انسانشناسی بحث میشود.
احمدی در ادامه به بحث اساسی استروس که شبیه حرف اولیه سوسور است، پرداخت و گفت: استروس معتقد است که ما یک دانش کلی بزرگ به اسم نشانهشناسی داریم که هنوز ساخته نشده است. در این دانش نشانههای مختلف در حوزههای فرهنگی مختلف زندگی را میتوان تبیین کرد. زبانشناسی جزیی از این دانش است و همه نشانهها فراتر از نشانههای زبانی هستند. این نظر را یکی از شاگردان استروس که در حوزه نقد ادبی کار میکرد، یعنی رولان بارت رد میکند. بارت در عناصر نشانهشناسی به استادش میگوید که اتفاقا کل بزرگتر زبانشناسی است و از طریق زبانشناسی است که میتوان قواعد نشانهشناسی را فهمید. این ادعای بزرگی بود. این بدان معناست که ساختارگرایی یعنی استفاده از روشهای زبانشناسی. این نکته در آثار خود لوی استروس مثل تحلیلش از شعر گربه به همراه یاکوبسن مطرح است. ایشان در این متن مدعی هستند که معنا را به مثابه گنجی نهفته در این متن با روشهای زبانشناسانه آشکار کردهاند و راه دیگری برای این آشکارگی وجود ندارد.
دریدا وارد میشود
نویسنده ساختار و تاویل متن از همین نکته اخیر به بحث دریدا وارد شد و گفت: دریدا کار فلسفیاش را با انتقاد به لوی استروس شروع کرد. البته پیشتر آثار دیگری نیز داشت، اما آنچه او را مطرح کرد، یک سخنرانی اعتراضی بود که در جلسهای در ١٩۶۶ که با استروس بودند، در انتقاد به او مطرح کرد، یک سال بعد او سه کتاب مهمش را منتشر کرد. در یکی از این آثار یعنی نوشتار و تفاوت، آن سخنرانی منتشر شد. نقد اصلی دریدا بر استروس این است که بحث او به گونهای است که گویی در نحو عبارتها معنا نهفته است و ما اگر نحو (syntax) را درست انجام دهیم، معنا شکل خواهد گرفت. یعنی در بحث استروس معنا امری حاضر در دل عبارت است که وقتی به زبان میآید، حاضر میشود و چون به زبان نیاید غایب است. به عقیده استروس حضور معنا انکارناپذیر است. دریدا در نقد استروس پیش میرود و به معلم او میپردازد و میگوید تئولوژی سوسوری درباره نشانه نمونه کلاسیک کلام محوری (logo centrism) است که معنا را در همراهی آوا به مثابه دال و ایده یا تصویر به مثابه مدلول میداند.
نویسنده کتاب تردید گفت: کلام محوری از نظر دریدای جوان باور داشتن به این است که آنچه ما میگوییم، نه فقط معنا دارد بلکه در تحلیل نهایی فقط یک معنا در آن حضور دارد و باید آن را با روش درست کشف کنیم. او این فرض را بعدا متافیزیک حضور میخواند. دلیل استفاده از تئولوژی در بحث دریدا آن است که به عقیده او سوسور گویی معنا را به مثابه امری استعلایی نهفته در درون عبارت میدید، همچنان یک دیندار خدا را به عنوان یک امر استعلایی نهفته در درون هستی و جهان و نظم آن میبیند. بنابراین نقد اصلی دریدا متوجه درک استعلایی است. کاربست دریدا از متافیزیک طعنه زن است. اصولا در فلسفه قرن بیستم اصطلاح متافیزیک عمدتا به معنای منفی به کار میرود.
در برابر آوا محوری
نویسنده مدرنیته و اندیشه انتقادی در تشریح معنای لوگوسانتریسم یا لوگوس محوری گفت: واژه یونانی لوگوس معناهای متعددی دارد که مهمترین آنها خرد و دیگری گفتار (نه زبانی که شامل نوشتن هم میشود) است. در ترجمه اصلی یونانی انجیل یوحنا نیز گفته میشود که در آغاز لوگوس بود. این تفسیر تئولوژیک سبب میشود که اصطلاح تئولوژی سوسوری بهتر روشن شود. دریدا در برابر استروس و به طور کلی این تفسیر کلام محور میپرسد اصلا از کجا معلوم که متن معنا دارد و از کجا میدانیم که این معنای موجود (بر اساس متافیزیک حضور) یکی است و چرا باید به یک دال استعلایی برسد؟ نقد مهمتر دریدا به سوسور و استروس، آوامحوری است. او میگوید درک ایشان از زبان مبتنی بر برتری قطعی آوا و صدا یا کلام گفتاری بر نوشتار بوده است. او در مقالهای که ١٩٧٢ منتشر شد، نشان میدهد که اساسا فلسفه غرب از سرآغازها مثل مکالمه معروف افلاطون یعنی فایدروس به بعد، همیشه به برتری کلام گفتاری بر نوشتار باور داشته است. دریدا در رسالهای درباره هوسرل نشان میدهد که درک هوسرل از زبان اساسا فونتیک است و نمیتواند به انواع نوشتار اهمیت بدهد و نمیتواند قانونهای آن را کشف کند.
کشف تاریخ نوشتار
نویسنده معمای مدرنیته تصریح کرد:
در واقع تقصیر از هوسرل نیست، زیرا تازه از میانه سده بیستم است که تاریخ نوشتار به معنایی که دریدا گراماتولوژی میداند، مطرح میشود. گراماتولوژی به مثابه نظامهای متنوع نوشتاری و تاثیر نوشتار بر ذهن و تمدن و دیالوگهای بعدی از این دوره مهم میشود. دریدا جایی میگوید رسالت من کشف تاریخ نوشتار است. او نوشتار را بر گفتار برتری نمیدهد بلکه میگوید گفتار بر نوشتار برتر نیست. او میگوید تقابلهای دوتایی (عقل در برابر حس، نیکی در برابر خوبی، طبیعت در برابر فرهنگ، هستی در برابر نیستی، ذهن در برابر ماده، حضور در برابر غیاب، مرد در برابر زن، گفتار در برابر نوشتار) پایه اساسی متافیزیک غرب شده است که همواره به سود یکی است. او نیچهای بحث نمیکند که بگوید کدام قدرت اجتماعی این برتری را ساخته و چرا ساخته است، بلکه به نظر میرسد یکی از این دو تا قویتر است. بنابراین بحث دریدا این نیست که نظام نوشتاری امکان بیشتری برای کشف حقیقت میدهد، بلکه سخن این است که نظام گفتاری نیز چنین کاری نمیکند.
قانون تفاوط
نویسنده از نشانههای تصویری تا متن در ادامه گفت: خوشبختانه این مباحث معروف و آشنای دریدا در ایران شناخته شده است. ضمن آنکه دریدا در معرض انتقاد نیز بوده است. به خصوص این مباحث در زمینه پسامدرنیته نتایجی دارد که فراتر از بحث خود دریداست. مباحث دریدا به طور کلی بدیع و تازه است. برای مثال بحث دریدا درباره نوشتار در جوامع بومی جدی و قابل توجه است. او میگوید گرامای این قبایل با گرامای غرب متفاوت است و نوشتار به اعتباری دیگر است. استروس این گسترش مفهوم نوشتار از سوی دریدا را پذیرفت. نکته مهم دیگر دریدا درباره بحث سوسور است. سوسور به ما آموخته است که ارتباط طبیعی و ماهوی و حتی عقلانی میان دال و مدلول نیست و این ارتباط تنها قراردادی و اعتباری است. همچنین سوسور میگوید هر واژهای
بر اساس تفاوت با واژههای دیگر ساخته میشود و معنا مییابد. دریدا میگوید اگر هر نشانه ارزش خودش را از شدت تفاوتش با دیگر واژهها به دست میآورد، پس دیگر نشانهها به طور گریزناپذیری نشان خود را بر آن نشانه خواهند زد زیرا به سهم خود تعیینکننده آن تفاوت بنیادین هستند که هویت نشانه را ساخته است، هر نشانه ردی (trace) از دیگر نشانهها، آنها که نیست، بر چهره خود دارد. دریدا میگوید چیزی در دنیا نیست که رد آنچه که نیست بر آن نباشد در نتیجه هر ردی، ردی از رد دیگر است و دارای سرچشمه و اصل نیست. قانون تفاوط (diferranc) اینجا کار میکند. تفاوت عادی، تفاوت سوسوری است، اما تفاوط دریدایی، نه فقط متفاوت است، بلکه معنی به تعویق میافتد. این اصطلاح از دو معنای تفاوت و به تعویق انداختن بر میآید. هر نشانهای از تمام نشانههای دیگر رد دارد. هر کاربرد نشانه یک رویداد است، رویدادی که تکرارپذیر است، مثل امضا که هم تک است و هم تکرارپذیر است. یک امضا از آنجا که یکه است، تکرارپذیر است و بالعکس.
حاشیه علیه متن
نویسنده خاطرات ظلمت بحث حاشیه و نسبتش با متن را از دیگر نکات بدیع اندیشه دریدا خواند و گفت: حاشیههای یک متن از دید دریدا بیاهمیت نیستند. او معتقد است که حاشیهها همواره در داخل متن هستند و یک گذر دایمی متن و حاشیه وجود دارد. حاشیه با متن همواره در رفت و آمد است، درست مثل گذر نوشتار و گفتار است. این ریلکشی به متن و رفت و آمد حاشیه و متن باعث میشود که امر دوم و امر اولی باقی نماند. در واقع پانوشت افزونه به متن نیست، بخشی از متن است، خود متن است، متن است، متن بدون پانوشت نمیتواند استوار شود و ما میان متن و حاشیه در رفت و آمد هستیم. دریدا در اشباح مارکس از آخرین آثارش در ستایش مارکس از افزونه تولید اجتماعی سخن میگوید. او میگوید ارزش افزونه در متن نظام سرمایهداری است. آنچه افزوده شده جزیی از خود کالاست. در زندگی اجتماعی نیز افزونههایی پیدا میشود.
آن هیولاهایی که بر زندگان حکومت میکنند
نویسنده نوشتههای پراکنده گفت: دریدای پیر (که از نظر من هیچگاه پیر نشد) در آخر عمر نوشت که آینده یک هیولاست. همیشه برای ما زندگی آیندگانی و تصور آینده هیولانی است. او از هیولاهای عجیبی که بر زندگان حکومت میکنند صحبت میکند، مثل ومپایر و خونآشام یا دراکولا. دراکولا مرده است، اما زندگان را میخورد تا خونآشام شوند و بمیرند و آنها نیز به نوبه خود همین کار را میکنند. این گسترش خونآشام، شبیه همان کار مردهای (سرمایه) است که کار زنده را میخورد و خودش زنده میماند و بسط مییابد و بازتولید سرمایه میشود. دریدا زنده نماند تا مخوفترین هیولاهای زمان ما مثل داعش و طالبان را ببیند. او اینها را ندید، اما به خوبی هیولاهای آینده را دید، زیرا رد آنچه اکنون نیست را در آینده جستوجو میکرد. در هر ظلم و ستمی میتوانید ردی از ستمهای آینده ببینید. در هر موقعیت هیولایی میتوانید بر آمدن هیولاهای جدید را ببینید. . بابک احمدی در پایان گفت: اینها تنها بخشی از نکات برجسته دیدگاههای دریدا بود. این مباحث به تدریج تبدیل به یک پایه برای فهم موقعیت هستیشناسانه انسان امروز شد. فلسفه زبان محدود به یک شاخه از یک علم انتیک مثل زبانشناسی باقی نمانده است. بلکه فراتر از آن امری است که میتواند به انسان کمک کند تا با هیولاهای دوران و رد هیولاهای آینده مبارزه کند. این آن جنبه رادیکال اندیشه دریداست که به گمان من او را زنده نگه داشته است.
برش
دریدای پیر در آخر عمر نوشت که آینده یک هیولاست. همیشه برای ما زندگی آیندگانی و تصور آینده هیولانی است. او از هیولاهای عجیبی که بر زندگان حکومت میکنند صحبت میکند، مثل ومپایر و خونآشام یا دراکولا. دراکولا مرده است، اما زندگان را میخورد تا خونآشام شوند و بمیرند و آنها نیز به نوبه خود همین کار را میکنند. این گسترش خونآشام، شبیه همان کار مردهای (سرمایه) است که کار زنده را میخورد و خودش زنده میماند و بسط مییابد و بازتولید سرمایه میشود. دریدا زنده نماند تا مخوفترین هیولاهای زمان ما مثل داعش و طالبان را ببیند. او اینها را ندید، اما به خوبی هیولاهای آینده را دید، زیرا رد آنچه اکنون نیست را در آینده جستوجو میکرد. در هر ظلم و ستمی میتوانید ردی از ستمهای آینده ببینید.
در هر موقعیت هیولایی میتوانید بر آمدن هیولاهای جدید را ببینید.