۱) یکی از مهمترین ویژگی های «جامعه» و زندگی اجتماعی محو کردن «انسان» است. جامعه با استفاده از ابزارهای قدرتمند خود، بویژه فرهنگ، می کوشد ما را در زندان خواسته های خود از ما گرفتار سازد تا از ما انسان اجتماعی یا فرد مطیع هنجارهای اجتماعی بسازد. ارزش هایی چون سواد، سلامت، ثروت، تربیت، راستگویی، خوب بودن، فروتنی، بخشایش،و…..و تلاش برای پایبند نگه داشتن انسان به آن ها، ارزش های اجتماعی هستند که جامعه می کوشد از طریق آنها ما را تبدیل به انسان های اجتماعی اخلاق مدار و قانون گرا سازد تا از آن طریق ما تبدیل به عاملان اجتماعی یا کنشگران اجتماعی فراهم آورنده و انجام دهنده نیازهای نظام اجتماعی شویم.به زبان نیچه، فیلسوف برجسته آلمانی، جامعه تمایل به تبدیل جان ما به «شتر» دارد:شتر حیوانی است که بار می برد؛بار ارزش های مستقر، بار آموزش و پرورش، بار اخلاق و بار فرهنگ. باز به زبان نیچه، جامعه در این فرآیند نه با جمع بستن نیروهایش، بلکه با کسر کردن و ضعیف نمودن نیروی ما است که پیروز می شود. جامعه با استفاده از ضعف نخستین کودک انسانی(در معنای فرویدی و آگامبنی آن)، خود و تاریخ خود را وارد ما می سازد و از ما موجوداتی مطیع، بهنجار و گرفتار در دامنه تعریف جامعه از زندگی، می سازد.
۲) شاید در نگاه نخست این فرآیند طبیعی جلوه کند، اما اگر انسان های یک جامعه باز به زبان نیچه تبدیل به «بره هایی شوند که می گوید من می توانم هر کاری که عقاب انجام می دهد را انجام دهم، این فضیلت من است که از انجام دادن آن خودداری می کنم، باید عقاب مانند من عمل کند…..»، آنگاه می توان مدعی شد که آن جامعه گرفتار در «خواست نیستی» یا «فرهنگ انکار زندگی» است. شکل ساده این ماجر این است که اگر از فردی در چنین جامعه ای بپرسی که چرا در پی گرفتن حق ات نیستی، یا می گوید او را بخشیده ام یا می گوید ایراد نداره، خدا به جای حق نشسته است و حق مرا از او می گیرد. در چنین حالتی، جامعه میل شجاعت، جاه طلبی،تلاش، کار، استحکام شخصیت، کنجکاوی،عشق، شور جنسی،طبیعت دوستی، شوخ طبعی، هنردوستی، ورزش دوستی، و….. خود را وا می نهد و تبدیل به جامعه ای زاهد، عصا قورت داده، خشن، دنباله رو، تنبل، عبوس، ریاکار، زنباز، تنبل، کج سلیقه،و…..می شود که هر گونه انرژی مثبت در زندگی که در آرزوی واقعی آن است را تبدیل به دشمن خود می کند و در قالب انگاره های فرهنگی و حتی مذهبی به جنگ آن ها می رود و انکار آن ها را در متون مقدس جستجو می کند. این جامعه به جای آن که در پی زندگی باشد و زندگی را در همه وجوه خوب و بد انسان جستجو نماید و بکوشد وجوه بد انسان را از طریق فرآیند «پرورش» تبدیل به زمینه رشد و تعالی انسان سازد، می کوشد با «انکار» هر گونه «درد» نیازمند «تلاش»، خود را ظاهراً تبدیل به یک «اتاق عایق شده کوچک» و واقعاً تبدیل به یک محیط راکد خشن سازد.در این جامعه، به جای آنکه بی عدالتی زمینه ساز خلق نظریه های اقتصادی راهگشا شود، خشونت خلق می گردد؛ به جای آنکه حسادت منجر به رقابت با رقیب و خلق شاهکاری ادبی شود، تلخکامی بوجود می آید؛ و به جای آنکه آسانی روابط انسانی منجر به خلق عشق شود، سوء استفاده جنسی بیشتر می شود. جامعه گرفتار در فرهنگ «انکار زندگی» جامعه است که خود را چنان گرفتار در «ضرورت های» تعریف شده مقبول موجود می یابد، که قادر به دیدن هیچ «امکانی» برای/در کنش های ذهنی و عملی جدید خود نیست.
۳) بی شک، جامعه امروز ما گرفتار در چنین موقعیتی است. افزایش دامنه و میزان آسیب های اجتماعی از قبیل اعتیاد، خشونت، تجاوز، قتل، فساد مالی، دزدی، تصادفات رانندگی، طلاق، خودکشی، و…..ساده ترین معیار برای اثبات این مساله است. جامعه فاقد خلاقیت، جامعه فاقد توان جستجوی روش های نوین، جامعه فاقد توان تبدیل سختی ها به فرصت، جامعه ناتوان در تبدیل ساختن هر موقعیت سخت به فرصتی برای اندیشیدن،و…..جامعه ای است که به آسانی برای حل مشکلات خود دست به دامن بلا بردن میزان انحرافات اجتماعی خود می شود و البته چنین جامعه ای حتی قادر نیست همین مصیبت بالا رفتن میزان آسیب های اجتماعی را تبدیل به فرصتی برای توسعه فکری و عملی خود سازد. بااینحال، در اینجا در پی آن نیستیم با اشاره صرف به واقعیت لخت و عریان آسیب های اجتماعی تکلیف جامعه خود از منظر گرفتار بودن در فرهنگ انکار زندگی را روشن سازیم. این مساله را می توان در ابعاد ظاهراً مثبت زندگی اجتماعی ما ایرانیان نیز جستجو کرد. شهرنشینی تبدیل به آپارتمان سازی و خیابان سازی می شود، معماری تبدیل به یکدستی شکل ساختمان ها می شود، طبیعت دوستی تبدیل به ویلا سازی می شود، روزنامه نگاری تبدیل به واسطه گری میان نویسنده و روزنامه می شود، تحصیلات تبدیل به گرفتن مدرک می شود، عشق تبدیل به سکس متعدد می شود، ازدواج تبدیل به فرصت طلاق می شود، پول تبدیل به خداوند می شود، پوشش و لباس تبدیل به نمایش می شود، ورزش تبدیل به قدم زدن و پیاده روی گاه گاه در پارک می شود، مغازه داری تبدیل به کلاه گذاشتن به سر مردم می شود، انجام کارهای فنی مثل برقکاری، و…تبدیل به تیغ زدن مردم می شود، فیس بوک تبدیل به محیط خودنمایی می شود، ورزش ملی تبدیل به منازعات بر سر پاداش می شود، بچه آوردن تبدیل به فرصت نمایش خانوادگی می شود، تربیت فرزند تبدیل به میدان رقابت میان آرزوهای مادران می شود، گسترش دانشگاه ها تبدیل به عامل افزایش بیکاران تحصیلکرده می شود، اندیشه دینی تبدیل به ایدئولوژی می شود، سیاستمداران مخالف تبدیل به دشمن می شوند،پزشکی به عنوان مکانیسم درمان بیماری های مردم تبدیل به عامل افزایش بدهی های مالی مردم می شود، جاده تبدیل به عامل مرگ می شود، سربازی تبدیل به موضوع خرید و فروش می شود، اینترنت تبدیل به موضوع نقض حقوق بشر می شود، ماهواره تبدیل به خلق مساله پارازیت می شود، انرژی هسته ای تبدیل به قعطنامه تحریم می شود، ماهی تبدیل به عامل سرطان در استان های جنوبی می شود، و…….مجموعه این وارونگی ها نشان می دهد جامعه ما گرفتار در وضعیتی است که در اولین مرحله برخورد با هر پدیده ای آن را تبدیل به یک عامل «تباهی» در درون خود می سازد. این وضعیت حاصل ضعیف شدن انسان ایرانی است که خود ریشه در انکار امکان های نهفته در زندگی دارد. انسان اجتماعی ایرانی چنان گرفتار در زندان مجموعه ای از ارزش ها و هنجارهای به ارث رسیده تاریخی است که قادر به افکندن چشم اندازی نوین بر وجوه متفاوت زندگی خود نیست و بالاجبار دائماً به بازتولید وضعیت پیشین خود می پردازد.
۴) نیچه معتقد بود در کنار تبدیل شدن جان ما به شتر باربر یا شتری که بار ارزش های مستقر را بر دوش خود می برد، جان ما قادر به تبدیل شدن به دو موجود دیگر نیز است. ما قادریم جان خود را تبدیل به «شیر» نیز سازیم که وظیفه شکستن و نابود کردن ارزش های موجود را بر عهده دارد. در عین حال، ما قادریم جان خود را تبدیل به «کودک» نیز سازیم و تبدیل به عاملان خلق جهان های نو شویم. شاید وضعیت اکنون جامعه ما نیازمند تبدیل جان ما به شیر و کودک است تا با شکستن برخی از ارزش های موجود تبدیل به کودکان جستجو کننده زندگی و نیروی نهفته در آن شویم و با باز آوردن نیروی زندگی به زندگی زمینه ساز خلق جهانی تازه گردیم.