موزه موصل که اخیرا توسط نیروهای داعش نابود شد دومین مرکز تاریخی مهم در عراق پس از موزه بغداد بود. در این موزه آثار مختلفی از نینوا از دوران آشوری و اسلامی و تمدن بابلی وجود داشت. هم زمانی نابودی نمادهای تمدن بشری توسط داعش با ریخته شدن خون انسان ها توسط آنان امری اتفاقی نیست. گویی تاریخ در دور تسلسلی باطل گرفتار است همان گونه که <<هاینریش هاینه>> شاعر آلمانی گفته بود <<جایی که کتاب ها سوزانده می شوند، سوزاندن مردم نیز قریب الوقوع خواهد بود>>. اشاره او به جریان کتاب سوزان نازی ها در دهه۳۰میلادی بود که در آن کتاب هایی که مخالف با ایدئولوژی نازیسم به نظر می رسیدند از جمله کتاب های یهودی، صلح طلبانه، لیبرال کلاسیک، سوسیالیستی، آنارشیستی و آثاری از نویسندگان کمونیست سوزانده شدند. تنها در سال۱۹۳۳ بیش از ۲۵هزار جلد کتاب غیرآلمانی سوزانده شدند. <<ژوزف گوبلز>> رئیس دستگاه تبلیغات نازی ها در برلین در جمع ۴۰هزارنفری مردم گفت <<نه به فساد اخلاقی، آری به پاکیزگی و آراستگی اخلاقی در خانواده و دولت>>.
اگر امروز داعش به زجر و آزار و اذیت و قتل اقلیت های دینی و قومیتی می پردازد، دیروز نازی ها به اذیت و آزار بسیاری از اتباع آلمانی می پرداخت و در اولین گام مخالفان سیاسی نازیسم یعنی کمونیست ها و سوسیال دموکرات ها را از میدان به در بردند. همچنان که زمان به سرعت می گذشت درهای زندان و دروازه های اردوگاه های کار اجباری برای در بندکردن گروه های نامطلوب در جامعه آلمان از جمله خطاکاران، خانه به دوشانی که از کار عار داشتند، فراماسون ها، اعضای فرقه های مذهبی مانند فرقه شاهدان <<یهوه>> و مهم تر از همه اقلیت های نژادی از کولی ها و یهودیان باز شد. در سال۱۹۳۹ رایش سوم آتش جنگی را که به ویژه در جبهه های شرق اروپا در وحشی گری و کشتار مانند نداشت شعله ور ساخت. درهمان حال بیماران روحی و کسانی که ظاهرا به بیماری لاعلاج مبتلا بودند، طبق برنامه <<اوتانازیا>> (مرگ از روی ترحم) به قتل رسیدند. تشکیلات گوناگون دولتی، حزب و ارتشیان دست به کار نابودی یهودیان شدند.
مشاهده شباهت های ساختاری بسیار میان حزب نازی و داعش که روزگاری یکی کتاب می سوزاند و درنهایت دستاوردش کوره های آدم سوزی بود و دیگری از بستر نابودی مجسمه های جلوه گر تمدن و سوزاندن سازوبرگ موسیقی به گرفتارکردن خلبان اردنی در آتش رسید، این پرسش را مطرح می سازد که چه عاملی سبب رشد جنبش های فاشیستی شده است؟ یکی در عراقی که در قلب التهاب خاورمیانه قرار دارد و دیگری در آلمانی که مهد صنعتی شدن در اروپا بود؟ دو کشور از دو قاره متفاوت چه شباهتی با یکدیگر داشته اند که یکی بذر فاشیسم ملی گرایانه را کاشته و دیگری بنیادگرایی مذهبی و نتیجه هر دویشان به خاک وخون کشیده شدن انسان و انسانیت بوده است؟
پذیرش فناوری مدرن؛ نفی اندیشه مدرنیته
نازیسم و اندیشه داعش هر دو در قالب تندروترین شکل واپس گرایی می گنجند؛ این تفکر تنها به استمرار و حفظ کردن نمی نگرد بلکه اندیشه تغییر قهقرایی را پی می گیرد و همراه با خصلت انقلابی است. موسولینی و فاشیست های ایتالیا قدرت نظامی و انضباط سیاسی امپراتوری روم را ستودند. کاربرد واژه <<رایش>> از سوی نازی ها خود نمایانگر گذشته گرابودن جنبش فاشیستی آنان بود. رایش در زبان آلمانی به معنای دولت (امپراتوری) است. نازی ها معتقد بودند که در آلمان سه <<رایش>> وجود داشته است. رایش اول با امپراتوری مقدس روم غربی که در قرن نهم میلادی در اروپای مرکزی به وجود آمد و در سال۱۸۰۶ از میان رفت، رایش دوم امپراتوری آلمان از سال۱۸۷۱ تا ۱۹۱۹ بود و رایش سوم در سال۱۹۳۳میلادی برقرار شد و به گمان نازی ها می توانست هزارسال دوام بیاورد اما در سال۱۹۴۵ از هم فرو پاشید. داعشی ها نیز به زعم خود تصویری آرمانی از دوران خلافت خلفای راشدین ساخته و پرداخته اند.
اگرچه در هر دو تفکر ضدیت با اندیشه مدرنیسم وجود دارد اما پیروان هیچ یک از آنها با فناوری مشکلی ندارند. پیشرفت های علمی و صنعتی نازی ها و استفاده داعش از تجهیزات نظامی و خودروهای جدید خود موید این موضوع است. به همین خاطر <<جفری هرف>> در کتابی با عنوان <<مدرنیسم مرتجعانه: فناوری، فرهنگ و سیاست در دوران وایمار و رایش سوم>>1 اصطلاح <<مدرنیسم مرتجعانه>> را به کار برد؛ ترکیبی لغوی که به بهترین شکل ممکن اندیشه فاشیستی یعنی تلفیق ستایش فناوری مدرن در کنار رد میراث روشنگری و ارزش ها و نهادهای لیبرال دموکراتیک را بیان می کند. <<توماس مان>> همین ویژگی ترکیب فناوری مدرن با آرمان بازگشت به گذشته را <<خطرناک>> می داند. از همین رو بود که <<اسوالد اشپنگلر>> تئوریسین نازی ها تاکید داشت جوان ترها باید زندگی خود را به جای شعر وقف فناوری کنند و نیروی دریایی نظامی، سودمندی بیشتری نسبت به هنر نقاشی دارد. <<ارنست یونگر>> معتقد بود باید از فناوری به طور نامحدود به ضرورت به عنوان ابزاری موثر برای پیشبرد سیاست های نظامی و ملی گرایانه استفاده کرد. او از کثرت گرایی مدرن و تنوع و تناقض و ارزش های مدرن متنفر بود. <<ریچارد گرون>> نویسنده به هواداری از نازی ها می نویسد: <<در دنیای بی رحم امروز ملتی که شعر می گوید شکست خورده است ملتی که فلسفه می ورزد گرسنه است؛ ملتی که زیبایی شناس است سوژه ای برای مضحکه است تنها ملتی که قادر به تولید اسلحه و ماشین و کالا باشد می تواند زنده بماند.>>
در مقابل، مشابه همین دیدگاه را می توان در میان بنیادگرایان مسلمان جست. <<حسن الشرقاوی>> بنیادگرای مصری معتقد است آتاتورک پیام آور چیزی بیش از خط غرب نبود. الشرقاوی با اشاره به تفاوت هدف بنیادگرایان با او می نویسد: <<این هدف ما نیست. هدف ما آموختن چگونگی استفاده از سلاح های مدرن و بیش از آن چگونگی ساخت و تولید انبوه آنها برای شکست دشمنانمان است.>> این دید کلی بنیادگرایان به خصوص داعش است. <<یوسف القرضاوی>> در سال۱۹۹۸ در کتابی تحت عنوان <<عناصر راه حل اسلامی و تردید نسبت به سکولاریسم و غربگرایی>> که در قاهره منتشر شده، اشاره می کند که تنها راه بازگشت به راه حل اسلامی نابودکردن راه حل های وارداتی از جمله لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم سکولار است.
نفی <<دیگری>>؛ از انگل های یهودی تا جاسوسان مرتد
تنها راهی که از دید جنبش های فاشیستی می توان از طریق آن جاده نابودی انسان ها را هموار کرد، کشتن انسانیت است. زمانی که برای فردیت انسان ارزشی قائل نباشی و انسان ها را به اکثریت عامی و اقلیتی خاص تقسیم بندی کنی یعنی آدمی را از هویتش تهی کرده ای. این درسی است که نازی ها آموختند و داعشی ها موبه مو در حال اجرایش هستند. از دید هیتلر یهودیان به شدت مادی گرا هستند و از ایده آلیسم گریزان و با بهره گیری از امور مالی بین المللی و مارکسیسم می کوشند اوضاع ملت های حقیقی را آشفته کرده و <<انگل>> و <<طفیل>>ی آنان شوند. استفاده از تعبیر انگلی بودن به صورتی دهشتناک در تفکر هیتلر رسوخ کرده بود. از دید او یهودیان مثل موش هستند، موذی، بیماری زا، طاعون زده، میکروب و… زمانی که این منطق پذیرفته شود که گروهی را انسان ندانیم، در نتیجه، نباید با اعضای آن رفتار انسانی داشت چراکه آنان <<جانوران موذی>> قلمداد می شوند که باید ریشه شان را از بن برانداخت. بی سبب نبود که <<مارتین هایدگر>>، فیلسوف آلمانی هوادار نازی که انسان ها را رمه وار می دید در مقابل قتل عام، تحرق عام، اعدام عام و… سکوت کرد.
داعش نیز همین نظر را دارد. این گروه بنیادگرا در نشریه تبلیغاتی خود می نویسد: <<بعثیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم، دموکراسی و هرچیز دیگری که در تناقض با جوهر توحید باشند ردشده هستند… صبر لازم است تا با یهودیان بربر بجنگیم و آنان را بکشیم؛ آنان که پشت درختان یهود پنهان شده اند.>>2 در این تفکر هر شخص و گروهی در دسته ای خاص قرار می گیرد و بدون آن قابل تعریف نیست، همه باید داغ ننگ برچسب را به جان بخرند: <<اردن مرتد>> و <<طاغوت>>، <<ژاپن خودبین>> که از جنگ جهانی برده غرب شده و پیشنهاد دریافت غرامت برای سرنبریدن به منظور تحقیر آن بود نه نیاز خلیفه ابراهیم، مصاحبه با یک <<مرتد>>، جاسوس موساد.>>
تبلیغات و رسانه ها ابزاری مهم برای ایجاد رعب و وحشت
بخش مهمی از کتاب <<نبرد من>> به بیان مسائلی درباره طبیعت تبلیغات اختصاص یافته است. <<هیتلر>> بر این باور بود که یکی از علل پیروزی بریتانیا در جنگ جهانی اول بر این واقعیت مبتنی بوده که تبلیغات آن کشور نسبت به آنچه حاکمان امپراتوری آلمان انجام می دادند دست بالا را داشت و در بیان ساده و مستقیم و بی پروا، در اظهار دروغ های فاحش و صریح، هیتلر نیز سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود و بر این باور بود که توده ها قابلیت و استعداد عجیبی در پذیرفتن وعده های نظریه پردازان دارند و تحت تأثیر آن قرار می گیرند. هدف از تبلیغات، بیان شعارهای ضدسوسیالیستی و القای ارزش های سنتی و خانوادگی در برابر ارزش های مدرن بود. گوبلز معتقد بود که رادیو باید به عنوان وسیله ای برای بسیج احساسات جنبش ناسیونال سوسیالیست مورد استفاده قرار گیرد. او باور داشت که آلمان به دلیل کمبود روحیه و نه کمبود مواد مادیات شکست خورد. گوبلز از این موضوع به عنوان <<آتش بارنبودن سلاح معنوی>> یاد کرده است. در سوی دیگر، داعش که جلوه گر فاشیسم در خاورمیانه است، با رویکردی مشابه در نشریه خود می نویسد: <<سعی کنید بیعت با خلیفه را ضبط کرده و آنان را از طریق تمام اشکال رسانه ای از جمله اینترنت منتشر کنید.>> مرکز رسانه ای <<الحیات>> که نشریه <<دابق>> را منتشر می کند و کیفیت بالای کلیپ های منتشرشده از سوی داعش از صحنه های بریدن سر و سایر انواع جنایات ارتکابی خود نقش مهمی در جذب نیرو و تاثیرگذاری بر افکار عمومی دارند.
نتیجه گیری
گرچه نازی ها هوادار ناسیونالیسم و اتحاد آلمان بودند و در مقابل داعش ناسیونالیسم را مصداق طاغوت و تفرقه مسلمین و جلوگیری از تشکیل امت واحده می داند اما هردو در نهایت تفاوت ها و تنوع را برنمی تابند و خواهان یکسان سازی جوامع تحت سلطه شان هستند. آنچه زمینه ساز ظهور و بروز هردو جنبش فاشیستی؛ یکی در اروپا و دیگری در قلب خاورمیانه بود، پیشرفت فناوری و صنعتی شدن بدون بهره بردن از سنت سیاسی لیبرالیسم بود. <<تالکوت پارسونز>> در مقاله ای تحت عنوان <<دموکراسی و ساختار اجتماعی در آلمان پیشانازی>> اشاره می کند که جنبش ناسیونال سوسیالیستی ریشه در تمایلات رمانتیک عمیق آلمان در خدمت به جنبش سیاسی خشونت آمیز و انقلاب علیه تمام گرایش های خردگرایانه دارد. اگر در آلمان جمهوری وایمار در بسط ریشه های دموکراسی در آن کشور ناکام ماند و از دلش نازی ها سر برآوردند، دیکتاتوری صدام در عراق همراه با فرایند نوسازی صنعتی و اداری بدون توجه به معیارهای دموکراتیک بستر تأسیس و ظهور گروه داعش را فراهم کرد.
پاورقی ها:
۱-Herf, Jeffrey (1984) ,”Reactionary modernism, Technology, Culture and Politics in Weimar and Third Reich”, Cambridge University Press.
۲-Dabiq,” The Flood”, Issue 2, 1435 Ramadan, p. 10.
روزنامه شرق