هر آینه شاهدیم که همچنان دستفروشها در کنار کتابفروشیها از فروش مقاله علمی -پژوهشی(!)، پایان نامه در مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا و… سخن میرانند. بیمعنایی این مساله اینجا رخ نمون میشود که اصولا چه دلیلی دارد که فردی «درس» بخواند تا مدرک «کارشناسی ارشد» و «دکترا» بگیرد؟! سیاستنامه|خنده و گریه و بهطور عامتر شادی و غم از احساسات بشری هستند که معمولا در لحظههایی خاص و نه همیشه بر انسان عارض میشوند و در مواردی که صورتی افراطی مییابند، یعنی خنده شدید یا گریه تلخ میتوانند به یکدیگر نزدیک شوند و موجد هم باشند. بسیار دیدهایم انسانهایی را که در اوج خنده اشک ریختهاند که معمولا از آن با نام گریه شادی یاد میکنند یا آدمهایی را که در نهایت افسردگی و غم به مسالهای به ظاهر غیر مهم میخندند. در حالات روانی نیز معمولا گفته میشود که مانیا (شیدایی) روی دیگر سکه مالیخولیا (افسردگی) است. البته کار روانشناسان و پزشکان و حتی فیلسوفان است که درباره منشأ این احساسات در انسان بحث کنند، اما بهطور کلی میتوان گفت که یک موضوع خندهآور در عمق خود میتواند بهوجودآورنده گریه نیز باشد یا یک امر ناراحتکننده در نهایت میتواند باعث خنده و استهزا نیز واقع شود، چرا که آنچه در هر دو حالت مشترک است و باعث شادی یا غم انسان میشود، غیرطبیعی بودن و خارقالعاده بودن وضع است. به عبارت دیگر وقتی موضوعی هر روز تکرار شود، دیگر نه خندهدار است و نه گریهآور، مثل زمانی که انسانی در وضعیت فاجعه قرار میگیرد، یعنی به یکباره مصایب سنگین و ناگواری برایش رخ دهد، این انسان دیگر توان گریه کردن یا حتی خندیدن به وضعیت بحرانی را از دست میدهد، معروف است که چنین فردی خیره میشود یعنی نگاهش دیگر بیاحساس است، گویی تارهای احساسش آنقدر دچار کشش شدهاند که پاره شدهاند تا جایی که فرد نمیتواند- حتی اگر بخواهد- واکنشی در برابر امر خارقالعاده بروز دهد. این مقدمه شبه روانشناختی را از آن رو آوردیم تا توضیحی باشد درباره وضعیتی که ایرانیان در مواجهه با نظام آموزشی بهطور کلی و سیستم آموزش عالی بهطور خاص بدان دچار شدهاند، به عبارت روشنتر وضعیت آموزش عالی در ایران با توجه به اخبار و شنیدههایی که میشنویم و میخوانیم و هر روزه نیز بر تعداد آنها افزوده میشود، به حدی رسیده که دیگر به واقع نمیتوان نه گریست و نه خندید. گویی وضعیت چنان اسفبار شده که وجدان جمعی از واکنش به آنها ناتوان شده و به اصطلاح عمومی عضو حسگر «سر» و «بیحس» شده است. برای نمونه به این یک مورد به نقل از خبرگزاری دانا به شماره خبر ١١۶٩٠٩١ بنگرید: «چندی پیش دانشیار دانشگاه آزاد همدان، در کلاس درسی خود دانشجویان را به فرستادن مقاله برای سومین کنفرانس بینالمللی علوم رفتاری دعوت کرد. چند نفر از دانشجویان او ضمن پذیرش این دعوت استاد و ارسال چکیده مقاله برای کنفرانس، چکیده خود را برای اصلانی هم ارسال میکند. این استاد دانشگاه به خبرنگار دانا خبر میگوید: «پیش از اینکه چکیدهها را بخوانم و بتوانم برای برخی از آنها بنویسم که اصول علمی چکیدهنویسی در آن رعایت نشده است. دانشجویان به من خبر دادند که چکیدهشان در همایش پذیرفته شده است. » این استاد دانشگاه آزاد همدان پس از این شک میکند و چون پیش از آن با نام اصلی خود مقالهای به کنفرانس ارسال کرده بود، با نام مستعار و ایمیل دیگری، یک چکیده طنز برای این همایش ارسال میکند. البته او در قسمت عنوان هم نام دانشگاه علامه طباطبایی را ذکر میکند. او میگوید که چنین کاری را کرده تا ثابت کند چکیدهها بدون مطالعه مورد پذیرش قرار میگیرد. چکیده طنز اصلانی به این شرح است: «تاثیر همنوایی گروهی بر تصمیمگیری دانشجویان: هدف پژوهش حاضر بررسی تاثیر همنوایی گروهی بر تصمیمگیری دانشجویان بود. بدین منظور از میان کلیه دانشجویان دانشگاه بوعلی سینای همدان به صورت در دسترس ١٠٠ دانشجو انتخاب و بر اساس وضعیت اقتصادی و میانگین در دو گروه ۵٠ نفری همتا شدند. ابزارهای پژوهش شامل مقیاس همنوایی منوچهر و محمود و همچنین پرسشنامه چندوجهی سنجش تصمیمگیری مش مراد و همسرش هستند. نتایج تحلیل کواریانس چند متغیری نشان داد که قهر بودن مش مراد با برادر بزرگترش میتواند به صورت معناداری کاهش محصول ذرت را به دنبال داشته باشد (٠١/٠> P و ٢٧/۵ = F٢, ٩٨) . بر اساس یافتههای این پژوهش میتوان این گونه نتیجهگیری کرد که چنانچه این مقاله پذیرش بگیرد نشان دهنده این است که شما هدفی جز کلاه گذاشتن بر سر دانشجویان بختبرگشته ندارید. همچنین نشاندهنده به ثمر نشستن زحمات چند سال اخیر وزارت علوم است. باید گریست به حال این وضعیت که چنگیز و تیمور هم به این عمق، زخمی بر پیکره این مرز و بوم نزدند. پس از مدت مشابه آن وقتی که برای تایید چکیده قبلی این فرد و نیز دانشجویانش لازم بود، ایمیلی برای او ارسال میشود و وضعیت چکیده را پذیرش برای بررسی در هیات داوران میخواند و بعد از مدتی هم مقاله پذیرش نهایی میشود.» (منبع خبرگزاری دانا شماره: ١١۶٩٠٩١) چنان که در متن چکیده کذایی میخوانیم، این استاد دانشگاه در پایان از اندوه عمیق خود در مواجهه با این شرایط یاد میکند و میگوید «باید گریست»! اما چنان که در متن خبر هم ذکر شد، این چکیده در واقع «طنز» است و معمولا «لینک» خبر برای مزاح و شوخی در فضای مجازی دست به دست میشود. اما توصیف دقیقتر این وضعیت شاید «بیمعنایی» (Absurdity) باشد، حالتی مطلقا و شدیدا غیرمنطقی و غیرعقلانی که به بلاهت تنه میزند و هیچ توضیحی برای آن نمیتوان یافت. شاید این توصیف در وهله نخست و با تاکید بر یک خبری که آن را بهطور کامل ذکر کردیم، کمی افراطی به نظر برسد، اما برای تایید این وضعیت کافی است سری به پیادهروی معروف روبهروی سر در دانشگاه تهران در خیابان انقلاب بزنیم. با وجود اینکه بارها درباره برخورد با این وضعیت ناگوار سخن رانده شده، اما هر آینه شاهدیم که همچنان دستفروشها در کنار کتابفروشیها از فروش مقاله علمی-پژوهشی (!)، پایان نامه در مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا و… سخن میرانند. بیمعنایی این مساله اینجا رخ نمون میشود که اصولا چه دلیلی دارد که فردی «درس» بخواند تا مدرک «کارشناسی ارشد» و «دکترا» بگیرد؟! البته ممکن است به این پرسش سقراطی ما پاسخ دهند که این وضعیت ناشی از جامعهای مدرکگراست و بعد در مذمت مدرکگرایی سخن برانند و بگویند که نقد جدیتر باید معطوف به شرایطی شود که در آن مدرکگرایی امکان بروز و ظهور یافته است. به تعبیر دیگر ایشان به درستی پدیدههای به وقوع پیوسته را نشانههای ظهور یک عارضه یا بیماری اجتماعی و فرهنگی میدانند که باید منشا آن را شناخت و سببیابی کرد. اما آنچه کل ماجرا را به تعبیر ما بیمعنا یا همان ابزورد میکند، این است که بالفرض جامعه مدرکگرا شده است و همه به دلایلی ناگزیر از آن شدهاند که برای خود به ضرب و زور عناوین دکتر و مهندس جعل کنند، جنبه ابزورد ماجرا این است که اصولا چرا خود مدرک جعل نمیشود؟! چرا باید مقالهای «علمی-پژوهشی» نوشته شود؟ چرا باید پایاننامهای در کار باشد؟ آیا همان طور که مقاله خرید و فروش میشود، نمیشود مدرک هم خرید و فروخت؟ دیگر چه نیازی است که مبالغ کلان پول و سرمایه انسانی و امکانات دولتی و خصوصی صرف شود تا دانشگاهی ساخته شود و کلاسی بر پا شود و استادی استخدام شود و سالهایی از عمر بگذرد تا فردی به واسطه زحماتی که دیگران کشیدهاند و با مقالههای جعلی و پایاننامههای قلابی به دروغ دکتر یا مهندس خوانده شود؟! این وضعیت را مقایسه کنید با شرایطی که در آن بسیاری از چهرههای شناخته شده با پول و امکانات مالی و با اتکا به جایگاه و شان سیاسی و اجتماعی خود دست به «تالیف» (!) و انتشار و چاپ کتابها و آثاری «فاخر» میزنند که خودشان هیچ نقشی ولو در حد خواندن از سر تا ته آنها را ندارند و تنها به این افتخار میکنند که با دبدبه و کبکبهای توخالی به حک شدن نام شأن بر مجلداتی قطور و حجیم و بیمایه بنازند. افرادی که ممکن است در جایگاه واقعی خودشان خدمات ارزندهای ارایه داده باشند و کارهای ارزشمندی کرده باشند، اما هیچ ضرورتی ندارد که از ایشان به عنوان انسانهایی فرهیخته و اهل شعر و ادب و تاریخ و هنر و فلسفه و علم یاد شود. «اما حرف آخر»، زندهیاد ابراهیم باستانی پاریزی استاد فقید تاریخ دانشگاه تهران که عمر خود را در راستای اعتلای دانش و فرهنگ در دانشگاه گذراند در نوشتاری کوتاه به امضای تابستان سال ١٣٨۵ (٢٠٠۶) نوشت: «اگر امیدی در ترقی این مملکت باشد- به همین چاردیواری دانشگاه بسته است- که اتفاقا در طرح توسعه فیزیکی هم هست. متاسفانه هیچ جای دیگر سراغ ندارم که این امید را برآورده کند. رسیدهام به همان مرحله که خاقانی میفرمود: با همه ناامیدیام رو سوی آسمان کنم/ آه- که قبله دگر، نیست ورای آسمان» امروز متاسفانه با شرایط پیش آمده میتوان با کمال ناامیدی گفت که حتی چاردیواری دانشگاه نیز از دست تطاول نااهلان به دور نمانده است. اهل نظر میگویند پیامدهای ناگوار این وضع را که بیشباهت به بحران زیست محیطی فعلی نیست، در درازمدت باید جست. راه چاره را نیز چنان که هایدگر میگفت، باید همان جا جست که خطری از آن برخاسته است، یعنی در سیاق بحث ما دانشگاه.
منبع: روزنامه اعتماد شماره ۳۲۱۳