اشاره : سانسور و وضعیت سانسور همواره نشانه هایی را برای وضعیت زیست اضطراری اقلیت ها و دگراندیشان برساخت می کند که دراین وضعیت های اضطراری تفکر به زعم امبرتو اکو؛ آگاهیِ نشانه شناختیی انسان در زمان حال، میتواند فردا متضمنِ رهاییاش شود ، این تاملات انسان شناسانه بر نشانه های زبانی، تصویری و مکانی وضعیت سانسور در جوامع انسانی بناشده و صرفا طرحی تاملی است.
الف ـ زبان در وضعیت سانسور ؛ زبان در این وضعیت دچار آلودگی ـ تورم میشود، وقتی که در مقام دفاع از خود، این پدر، شوهر یا برادر است که فقط می تواند حرف بزند، وقتی که نسلی از گفتن جمله «دوستت میدارم» ناتوانند، هنگامی که از گفتنِ یک کلمه هراس داری وشروع به زیادهگویی میکنی و زبان را متورم میکنی و… همهگی زبان را به ورطهی شیزوفرنی فرو برده و دیگر با ناواقعیتی روبهرو هستیم که یا واژگان قدرتمند، جنسی مذکر دارند (جوانمرد، مردانه ایستادگی کرد، مرد باش و…) و یا با عدمِ تواناییِ گفتنِ «دوستت میدارم» و عدم تصعید این احساس در زبان و واژگان، دچار تجاوز و خشونت میشود و یا آنقدر هراس وجودش را در برمیگیرد که زباناش به مدح، ثنا، تملق و دروغگویی برای توتالیتاریسم دچار میشود. نشانههای زبانی از مرحلهی خاص، دیگر، مرجعِ معنایی و مفهومی ای ندارند و از معنا تهی میشوند و چه بسا به «ضد معنا» تبدیل میشوند (مثلاً ترکیبهای انتقاد سازنده، اصلاحطلبی خردمندانه و …) که همهی این دگردیسیهای معنایی در وضعیتِ سانسور؛ توتالیتاریسم صورتبندی می شوند و زبان، خود را فربه و متورم از واژگان و ترکیبهای ضد معنا میبیند و در مقابل، زبان با وضعیتی تهی از واژگان معناداری (چون انتقاد، بحران، اصلاحطلبی، آزادی، دموکراسی و …) مواجه میشود.
ب ـ تصویر در وضعیتِ سانسور : کسی که نمایندهی توتالیتاریسم است با زنگی در دست، تصاویر را ورانداز میکند، متر میکند، مزمزه میکند و آنجا که تصاویر، خطوط سانسور را مورد هجوم قرار میدهند، زنگاش به صدا در میآید، و آن قطعه، جزیی از میوهی ممنوعهی توتالیته میشود. (اشاره به فیلم «سینما پارادیزو») نگاهِ خیره؛ محدود میشود، ایدئولوژیک میشود و در قالبهای توتالیتاریسم میگنجد و آنجا که از این اندازهها به ناگاه، بیرون جهد، فورانی از ضداخلاقِ انسانی را نمایان میکند که مثلا در ایران؛ پرفروشترین فیلمِ تاریخِ سینماییاش، فیلم خصوصی «میر ابراهیمی» میشود. اخلاق تهی میشود و تهی شده، خود را میبیند. چه آنکه نگاه میکند و چه آنکه دیده میشود. هر دو قربانی هستند. قربانیِ دستگاهِ عظیمِ سانسور توتالیتاریسمی که در کوچکترین و خصوصیترین روابطِ عوام دخالت میکند و آن را مورد هجمه ی خود قرار میدهد. تصاویرِ رسمی توتالیتاریسم، آنچنان محدود و ناواقعیست که دوربینهای موبایل و بلوتوث به کار میافتند و روایتی غیر قالبی ـ قلابی از واقعیت عرضه میکنند. تصویر در سلطهی توتالیتاریسم، خود را در تلویزیون دولتی بازسازی کرده و دنیایی از ابزارهایی که چرخهی بستهی «استیلا و هژمونی» را قوام میبخشند را شکل میدهند. تلویزیون و شوهای تخدیرکنندهاش، با بصری ساختنِ مضامینِ انضمامی اقتدار و توتالیتاریسم، بر ذهن و روان فرد مستولی گشته و با شیوههایی ظاهراً اخلاقی به تحمیقسازیِ توده میپردازد. تصاویرِ آرشیوی مونتاژ شدهای که واقعیت را به گونه ای ایدئولوژیک جعل می کنند و در کادو پیچیای به شدت زیبا و فریبنده، به عوام خورانده میشود. کارکردِ ایدئولوژیک و سانسورکنندهی تصاویر تلویزیونی در جوامع توتالیتر ـ پدرسالار، تداومِ بازتولیدِ بافتار و ساختارِ استبدادپرور و مردگونهای است که در سطوحِ زیرین روابط و تعاملات، خود را در سریالها و شوهای تبلیغاتیاش، بازآفرینی میکند. افسانهی آقای «جومونگ»، زندگی آقای «خجسته» در سریالِ «رستگاران» و نمونههای جدیدی از این دست، آنچه را که در لایههای زیرینِ اهدافِ خود پی میگیرند، چیزی جز بازتاب و بازآفرینی روابطِ «مستبد / رعیت»، «پدرخوانده / فرزند»، «خوب / بد»، «مرد / زن» و …نیست که در جامعهی ایرانی همچون زنجیری نامریی بر دست و پای فرهنگِ عامه، آنان را به تبعیت از آن اجبار میکند. ژان بودریار؛ فیلسوف پست مدرن فرانسوی در بابِ تصاویرِ دربندِ هژمونی سانسورگرایانه ی توتالیتاریسم رسانهای میگوید: «…ناگفته پیداست که محتوای رسانهها در بیشتر مواقع نقش واقعی آنها را از ما پنهان میسازد، محتوای خود را به صورت پیام ارائه میکند، در حالی که، پیام واقعی، تغییر ساختارِ عمیقیست ـ تغییر در الگو، عادت، میزان و …ـ که در رابطهی انسانی شکل گرفته است… پیام تلویزیون، تصاویری نیست که ارسال میکند، بلکه روشهای جدید ارتباطی و درکیست که تحمیل میکند و تغییراتیست که در ساختارهای خانوادگی و جمعی به وجود میآورد…» تصاویر و امرِ بصری، مغلوبِ توتالیته میشود و عامه نیز منقاد و مرعوبِ تصاویر میشوند. زنجیرهای که به دستکاریِ ذائقه و هویتِ فرد میانجامد. آنچنان که به زعم تئودور آدورنو: فیلسوف اجتماعی مکتب انتقادی فرانکفورت؛ این هژمونیِ نشانههای سانسور در وضعیت توتالیتاریسم، دستِ آخر به شکلی اجتنابناپذیر به «شبیه» بودگی و «این همانی» چیزها و کسها میانجامد و یا در حرکت خشونتآمیزی به طردِ وحشیانهی آنانی می انجامد که تفاوط و تمایزی هستی شناختی دارند، لذا، کارکردِ نمادینِ امرِ بصریِ سانسور شده، از بین بردنِ تفاوطها و ناهمگونیهاست و همین جا هست که اقلیت و امرمتمایز در وضعیت سانسور دچار هستی ای اضطراری به زعم ژیل دلوز می شود.
جیم ـ مکان در وضعیتِ سانسو ر: فضا و مکان، متنی برای کنشهای جمعیِ افراد هست که در نظامهای سانسورِ توتالیتر، جزیی از حاکمیت ابزاریِ ایدهی همبستهی توتالیتر محسوب میشود که موردِ حاکمیتِ بازتولید-شوندگی نظم و انضباطِ دارالتأدیبی و پادگانی به زعم میشل فوکو قرار میگیرد. نشانه ی خانههای ایرانی و میهمانان اش، صرفاً اتاق پذیراییست که به بهترین شکل، تزیین و آراسته شده ولی مکان زندگی اعضای خانواده، خالی از ایدهی زندگیست، سانسورِ فضایِ زندگیِ خود، بازنمونِ همان سردرِ زیبایِ عمارتِ توتالیتاریسم است. آنچه که از نما و ظاهرِ بیرونی خانهها و مساکنِ ایرانی دریافت میشود، توّرم مصالح به کار گرفته شده و اغراق در سازههاست که فقط به جلب توجه دیگری میاندیشد، اما اندرونی، همچون دخمهای برای زندانی کردن و پوشاندنِ ناموس از دید دیگریست. معماری به کار گرفته شده در ساختمانهای اداری ـ دولتی نیز به همین شیزوفرنی معنایی دچارند؛ سردری زیبا برای پوشاندن ناکارآمدی موجود در ساختار بروکراتیک آن. این دروغ و اغراق در بازتولید فضا، حتا در تزیین و آراستنِ ماشینهای ترانزیتی نیز در فرهنگِ جادهای ایران دیده میشود و خود را بازتولید میکند. (برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: موذنی، حمید، بازنگری انتقادی، بوشهر، شروع، ص ۲۳۱) و یا در آراستن و آرایش جلدهای کتب، عروسها، دکورهای تلویزیونی، شوهای انتخاباتی، همایشها، دانشگاهها و… فضایی بزک شده با دستکاری اغراقآمیز از آن، چیزی جز پوشاندن ضعفها، زشتیها، ناکامیها، سرکوفتگیها و… نیست. کسی که هم با این فضا و مکان، تمایز و تفاوط دارد، دچار تبعید و مهاجرت خواهد شد. فضا و مکانِ درون وضعیت اضطراری ناشی از نشانههای سانسور توتالیتاریسم، بازتولیدِ مفاهیم و معناهای دروغین و اغراقکنندهای است که خود را در بازنمایی ساختارهای توتالیتاریسم آشکار میکند که حتا این نشانهسازی دروغ، خود را در فضاهای مجازی نیز بازتولید میکند. اما در مقابل، امرمتفاوط و متمایز، خود را در فضای دیاسپوریک (مهاجرت) و زبان سامیزداتی (ادبیاتِ زیرزمینی) میآفریند و خیلِ عظیم کدهای فیلترشکنی را می آفریند که دنیای مجازی را از بندِ نشانههای سانسور خودکامهگی میرهاند.
* * *
«برای شاعری که صفِ کلماتش طویل شده / دلم میسوزد / برای گنجشکِ بیشاخهای که جیک جیکهایش باد کردهست در گلو / برای استراحت کلاغی که سیم برق ندارد / برای خودم / که مثلِ برق رفتهام از خانه…» (شعری از علی عبدالرضایی ـ قطعهی «سانسور»)
***
یادداشت ها:
* عنوان یادداشت، بخشی از شعر «برو به سمتِ برو که من رفتم» اثر علی عبدالرضایی است.
ایمیل نوسنده:paradox_hesam@yahoo.com