تعامل دوسویه
ارتباط اساسی بین فلسفه و آموزش را می توان به صورت زیر تحلیل کرد. فلسفه مقصد و هدف را تعیین میکند و آموزش آن را به منصه ظهور میرساند.
آموزش و پرورش، عملی در طبیعت است و فلسفه، علمی نظری است و روشن است که نظر و عمل یکسان هستند. مربی کسی است که با واقعیات زندگی سرو کار دارد و با نظریهپردازی که بر صندلی مینشیند و به حدس و گمان مشغول است، متفاوت است. اما مشاهده تفسیرهای مختلف فلسفه ثابت میکند که این دو یک چیزند که از زوایای مختلف دیده شدهاند. فلسفه مطالعه واقعیات و پیگیری خرد است.
این یک نظریه صرف نیست، بلکه مسألهای است که به طور طبیعی برای هر فردی پیش میآید. یک فیلسوف، شخصی است که در دلایل و ماهیت اشیا تعمق میکند و میکوشد با نگاه به کاربرد آنها در زندگی روزانه به اصول عام و معینی دست یابد.
فلسفه روشی برای زندگی است. در معنایی وسیعتر، روشی است برای نگاه کردن به زندگی، طبیعت و حقیقت. فلسفه آرمانهایی را برای ما رسم میکند تا در زندگی به سوی آنها برویم.
از سوی دیگر، آموزش سمت پویای فلسفه و جنبه فعال و ابزار عملی تحقق آرمان های زندگی است. آموزش هم از لحاظ زیستی و هم از دیدگاه جامعهشناسی یک نیاز مقدس است. اینکه آموزش شبیه یک محرک برای زندگی بهتر و مطلوب عمل میکند، درست است. چنانکه یک گلدان از خاک رس شکل میگیرد و یک محصول از ماده اولیه ساخته میشود، کودک بی تجربه و نابالغ هم در ظرف آموزش به شهروندی متمدن تبدیل میشود. آموزش ساختار اجتماعی را در الگوی آرمانهای فلسفی نوسازی و بازسازی میکند. بشر با گرایشهایی که به ارث برده است، مسیر حرکت خود را تعیین میکند؛ اما آموزش راه را برای موفقیت او در زندگی هموار میسازد.
بنابراین فلسفه با مقاصد و آموزش با روشها سر و کار دارد. در واقع میتوان گفت فیلسوفان بزرگ، هماره مربیان بزرگی هم بودهاند. برای مثال سقراط و افلاطون هم فیلسوفانی بزرگ بودند و هم مربیانی زبردست. اگر معلمی نتواند رابطه میان فلسفه و آموزش را دریابد، به معنای واقعی کلمه معلم نیست. به گفته تامسون، هر معلم باید به اهمیت فلسفه در آموزش پی ببرد.
بنابراین فلسفه شایسته، نه تنها نوع تفکری را که جامعه به نیاز دارد، بیان میکند، بلکه به معلمان انگیزه و قدرت تکاپو میدهد. یک معلم حقیقی، علاوه بردانش، باید شعور اخلاقی و اجتماعیِ برآمده فلسفه را نیز داشته باشد تا بتواند در تعلیم موفق باشد.
گزینش شاگردان باید مطابق اصول و مناسب مقاصد فلسفه انجام گیرد. انتخاب برنامه درسی، نیاز به فیلسوفان و رهبران فکری دارد. همچنین همراه با تغییر زمان و شرایط، برنامه آموزشی باید تغییر کند و فیلسوفان میتوانند سرچشمه این تغییرات باشند. اما شرایط تغییر و تربیت، باید طوری فراهم شود که به کودک اجازه رفتن به فضای آزاد داده شود با این هدف نهایی که به فردی شاد و تعادل اجتماعی تبدیل شود. از این رو برنامههای درسی در مدارس باید بر حقایق زندگی فردی و جمعی متمرکز باشد.
تا آنجا که به روشهای آموزش مربوط میشود، میتوان گفت کودک از روشهای آموزشی، تأثیر میپذیرد و از این رهگذر به زندگیش شکل خاصی میدهد. فلسفه معلم از طریق روش آموزش او، در کودک بازتاب مییابد و بدین رو قطعا مسیر زندگی کودک تحت تأثیر فلسفه قرار میگیرد.
از زاویهای دیگر
آلفرد وبر (Alfred Weber) میگوید: فلسفه جستجوی نگاهی جامع به طبیعت است؛ کوششی است برای توضیح فراگیر ماهیت اشیاء.کسی که برای رسیدن به یک اصل عام و کاربرد آن در هدایت زندگی میکوشد، مانند یک فیلسوف واقعی عمل میکند. به قول جان دیویی «فلسفه بازبینی نقادانه درستی پدیدههای آشنا است.»
به باور ریمونت، فلسفه یک جریان بدون وقفه برای کشف حقیقتی عام و کلی است که در پس حقایق خاص نهفته است؛ برای تشخیص واقعیتی که در پشت ظواهر از چشمها پوشیده مانده است.
برخی از سؤالات فلسفی بدین قرارند:
ـ زندگی چیست؟
ـ مبدأ پیدایش انسان چیست؟
ـ مقصد یا هدف انسان چیست؟
ـفیلسوفان بر اساس تأمل عمیق خود وافکارشان سعی در پاسخگویی به این پرسشها دارند. این پاسخ ها منجر به فلسفههای مختلف می شود. شاخههای فلسفه عبارتند از:
الف. متافیزیک یا بحث درباره ماهیت واقعیت غایی و نظام عالم وجود.
ب. معرفتشناسی (epistemology)یا نظریه معرفت.
ج. علم اخلاق (ethics)یا نظریه اخلاق
د. زیباییشناسی (aesthetics)
ه. منطق (logic) یا روش آرمانی تفکر و استدلال، حتی در زندگی روزانه.
یک مربی نه تنها به باورها و آرمانهای معینی در زندگی پایبند است، بلکه تلاش می کند شاگردانش را نیز به دیدگاهها و روش زندگی خود متقاعد سازد. آموزش یعنی یک شخص با اعتقادات شدیدش روی شخص دیگری برای داشتن همان اعتقادات تأثیر بگذارد. بنا براین آموزش یعنی هدایت از طریق اصلاح رفتار بدوی کودک.
آموزش یک آزمایشگاه است که نظریهها و گمانهزنیهای فلسفی در آن آزموده و انضمامی میشوند؛ بدین رو آموزش را بهدرستی فلسفه کاربردی (applied philosophy) نامیدهاند.
آری، فلسفه حکمت (wisdom) است وآموزش، این حکمت را از یک نسل به نسل دیگر انتقال میدهد. فلسفه در اصل تئوری آموزش است. به عبارت دیگر آموزش سمت پویای فلسفه یا کاربرد اصول بنیادین فلسفه است.
فلسفه روش را تدوین میکند و آموزش فرآیند آن است. فلسفه آرمانها، ارزشها و اصول را به دست میدهد و آموزش راههای دستیابی به آنها است. فیلسوف در تلاش برای زندگی بر اساس این اهداف و ارزشها میاندیشد و نظریهپردازی میکند. او همچنین میخواهد که دیگران باورهایش را بپذیرند و بر اساس آن زندگی کنند. فیلسوف میتواند از طریق آموزش که بهترین روش برای ترویج فلسفهاش است، به این هدف برسد.
نئوداروینیسم (Neo-Darwinism) سبب افزایش توجه به اصل تنازع بقا، فرآیند تدریجی سازگاری متضمن حیات (یا نیروی حیاتی)، خردگرایی (intellectualism) و ایمان انسان به استدلال شد. جهان تأکید بر دانش (knowledge) را پذیرفت و در قرن بیستم ـ طی دو جنگ جهانی و به دنبال آن ویرانیهای حاصل از علم (science) ـ ایمان به خرد محض کاهش یافت. [در نتیجه] انسانگرایی (humanism)، ایمان به اصول و ارزشهای والای زندگی، توسعه شخصیت و یکپارچگی احساسی انگیزههای بیشتری یافتند.
منبع:
http://www.preservearticles.com/2012030625277/relationship-between-education-and-philosophy-in-the-modern-world.html