برای پیبردن به معنایش نیاز به تلاش زیادی ندارید. زندگی اشرافی در حافظه لغوی هرکدام از ما، معنای مشخصی دارد. وقتی گروه معدودی از افراد جامعه اکثریت سرمایه آن جامعه را در دست داشته باشند، آنها را اشراف مینامیم. نبود شفافیت در مراودات اقتصادی جامعه، عموما طبقه متوسط را با فشار توأمانی مواجه میکند و به نقل و انتقال طبقاتی (در مفهوم اقتصادی) میانجامد. عده زیادی به طبقه فقیر میپیوندند و انگشتشمارهایی هم با برخی دورزدنهای اقتصادی خودشان را به طبقه ثروتمند نزدیکتر میکنند. در چنین شرایطی ابر بدشگون فقر روی بخش زیادی از جامعه سایه میاندازد و تنها برخی افراد انگشتشمار باقی میمانند که نمیدانند چگونه باید از پس خرجکردن پولهایشان برآیند. بررسی چنین وضعی نیازمند نگاهی تحلیلی و جامعهشناسانه است. گفتوگو با دکترشروین وکیلی، جامعهشناس، تلاشی است برای رسیدن به پاسخ این سوال که «بروز دوباره اشرافیگری در کشورمان معلول چه علتهایی است؟»
در آغاز، تعریفی از جامعهشناسی اشرافیگری ارایه دهید؟
اشرافیگری در اصطلاح جامعهشناسانه عبارت است از شکلی از شکاف اقتصادی و تمایز در برخورداری از منابع که با ارجاع به باورها و اصولی طبیعی و بدیهی فرض شود و به کمک رمزگان و نمادها و نشانههایی ظاهری قابلتشخیص شود. یعنی اگر در جامعهای فاصله بین کسانی که بیشترین و کمترین سطح دسترسی به منابع را دارند زیاد باشد، توده مردم بنا بهدلیلی این دسترسی نامتقارن را بدیهی و طبیعی فرض کنند و با نشانهها و علایمی مثل نوع لباس و شکل خانه و طرز رفتار فاصله میانشان نمایان باشد، با اشرافیگری سر و کار داریم.
خیلیها نابرابری اقتصادی را تنها یا شاید مهمترین علت بروز اشرافیگری میدانند. نظر شما دراینباره چیست؟
نابرابری اقتصادی بهتنهایی دلیلی بر وجود اشرافیگری نیست، چون سلسلهمراتبی بودن دسترسی به منابع و نامتقارن بودن برخورداری در تمام جوامع، امری عام و فراگیر است، بیآنکه همهشان اشرافگرا قلمداد شوند. اشرافیگری درواقع پشتوانه فرهنگی و نمود اجتماعی رمزگذاری و تداوم این نابرابری است که ایران یکی از تمدنهای استثناییای است که اشرافیگری در آن همواره بسیار خفیف و ملایم بوده. مرزهای گذار از طبقه عوام به اشراف از دیرباز بسیار گشوده و باز بوده و حتی در دورانی مثل عصر صفوی و قاجار که تصلب و انجماد طبقه اشراف را میبینیم، باز تمایز میان این دو گروه به نسبت اندک و امکان فراز رفتن یا فرود آمدن از یکی به دیگری بسیار بالاست. در این معنی سنت اشرافیگری ایرانی با آنچه در کشورهایی مثل روم و چینباستان یا انگلستان و فرانسه میبینیم بهکلی متفاوت است. ساخت اشرافیت ایرانی بسیار کهنسالتر، از نظر نابرابری در برخورداری و شکاف طبقاتی بسیار کمدامنهتر و از نظر رمزگذاری و نشانهها بسیار ملایمتر است، همه اینها هم تا حدودی معلول جابهجایی آسان و فراز و فرود رفتن مداوم مردم در طبقات گوناگون اقتصادی بوده است.
با این توضیح، آیا میتوان اشرافیگری را واکنشی نسبت به ایدئولوژیهای سیاسی دانست، یا کنشی از سر بیدردی است؟
اشرافیگری درواقع امری روانشناختی نیست که در سطح افراد تعریف شود. بلکه جریانی اجتماعی و الگویی از رمزگذاری مفاهیم جمعی در سطح فرهنگی است که قالبهایی از کردار و ظاهر را بهطبقات نخبه اجتماعی تحمیل میکند. همواره ایدئولوژیهای سیاسی و باورهای دستکاری شده وابسته به پویایی قدرت ساخت اشرافی را تداوم میبخشند و شکل و شمایل آن را معنادار میکنند. بنابراین این دو با هم پیوندی تنگاتنگ دارند.
اشرافیگری در اقشار مرفه جامعه ما میتواند چه تبعاتی برای اقشار دیگر جامعه داشته باشد؟
در شرایط عادی، چنان که گفتم اشرافیگری روشی است برای تمایز میان طبقات فرودست و فرادست اجتماعی. در شرایطی که ایدئولوژی سیاسی حاکم درست عمل کند و مردم بدان باورمند باشند، مشکلی وجود ندارد. درست به همان ترتیبی که در انگلستان عصر ویکتوریا با وجود تحول اجتماعی پردامنه این کشور که پیشتاز انقلاب صنعتی بود، طبقه کارگر بهخاطر پایبندی به این ایدئولوژی و طبیعی پنداشتن نظم اجتماعی حاکم، به نابرابریها تن دردادند و کوشش برای برخورداری بیشتر را از مجراهای قانونی در درون سیستم سیاسی پیگیری کردند. دلیلش البته این بود که ساخت سیاسی قانونمدار انگلستان اجازه چنین برخوردی را هم میداد. درمقابل در جایی مثل فرانسه با انجماد نهادهای سیاسی و ناپذیرفتنیشدن تدریجی ایدئولوژی سیاسی عصر لوییها، یعنی نظام کهن روبهرو هستیم. در این حالت امتیازات اشرافی امری ناپذیرفتنی و مصنوعی و تحمیلی جلوه میکند و چنانکه در فرانسه دیدیم به انقلاب سال ١٧٨٩ میلادی منتهی شد. جرقه اصلی انقلاب در فرانسه اصلا همین درخواست لغو امتیازات اشراف بود. در جامعه ما دو ماجرای موازی را میبینیم. از سویی آن فراز و فرود رفتن و ورود و خروج آسان به طبقه اشراف اقتصادی همچنان باقی است و پویایی زیادی در این حوزه دیده میشود و از سوی دیگر سازوکارهای این فراز و فرود رفتن قانونمند نیست و در بسیاری از موارد با گناهان اخلاقی (مانند ریا، دروغ، زیرآبزنی و…) یا جرایم حقوقی (مثل رانتخواری، اختلاس و…) گره خورده است.
نسبت سستبودن اجرای قانون و پدیده اشرافیگری چیست و تبعیض برخاسته از آن چه تبعاتی میتواند داشته باشد؟
در شرایطی که باورهای پشتیبان اشرافیت کارآمد نباشند، جایگاه ممتاز کسی که اشراف پنداشته میشود، مورد تردید و نقد قرار میگیرد. چنین رخدادی در شرایطی بروز میکند که سازوکارهای قانونی و محکمهپسندی برای دستیابی به جایگاه اشراف وجود نداشته باشد، یا این سازوکارها چنان که گفتیم با گناه و جرم درآغشته باشد. در کشورمان متاسفانه همه این عوامل گردآمدهاند. یعنی شکلی از اشرافیت نوظهور را میبینیم که تازه بهدوران رسیده و بیاصل و ریشه است و به همین دلیل نمودها و نمادهای لازم برای فاصلهگذاری طبقاتی خویش را به شکلی سطحی و متظاهرانه و گاه نامعقول انتخاب میکند. این روند در زمینهای رخ میدهد که مقبولیت و معقولیت موقعیت ممتاز این اشراف اقتصادی هم در میان توده مردم جای تردید و نقد و اعتراض دارد. از اینرو به شکلی متعارض آراستگی به این نمادها همزمان مایه رویگردانی و نکوهش هم محسوب میشود و گاه چنان که در واکنش به صفحه فیسبوک «بچه پولدارای تهرون» دیدیم، کار به ابراز تنفر هم میکشد.
تبعیض میان اقشار اجتماعی و بروز ناهنجاریهای اجتماعی درمیان آنها با یکدیگر چه نسبتی دارند؟
تبعیض یعنی نابرخورداریای که از پشتوانه عدل و انصاف برخوردار نباشد. اگر سازوکارهای قانونی امیدبخشی برای رفع این تبعیض وجود داشته باشد، معمولا نیروی نارضایتی اجتماعی از مجرای آنها تبعیض را برطرف میکند. اگر وجود نداشته باشد، تبعیض درقالب خشم، نفرت و رفتارهای آسیبزننده بروز میکند. در سطحی این رفتارها به توده مردم بازمیگردد و در درون خود طبقات آسیبدیده انباشته میشود، اما از جایی به بعد ممکن است سرریز کلانتر و بزرگتری داشته باشد و کل ساخت اجتماعی را زیر و زبر کند. آنچه در تاریخ انگلستان و آمریکا میبینیم، الگوی نخست و آنچه در تاریخ انقلاب فرانسه و روسیه میبینیم الگوی دوم است و این گوشزدی است برای خردمندان و هشداری برای بیخردان!