عوارض و تبعات نامنتَظَر ناشی از فعالیتهای مهندسان را نباید با «خودبنیادی» مهندسی، خلط کرد. در حالی که اولی، بخشی از ساختار واقعیت است که باید از آن درک واقعبینانهای داشت؛ دومی، که مبتنی بر نوعی فلسفهی حتمیتگرایانه و دترمینیستیک است، با تصویر جدید از واقعیت، که واقعیت را باز و گشوده و غیرِدترمینیستیک میداند، تناسبی ندارد
مهندسی چیست و مهندسان در دنیای امروز چه کارهاند؟ آیا مهندسی صرفاً بهواسطهی ساختوسازی که در جامعه انجام میدهد، مفید است یا کارکردهای دیگری نیز دارد؟ تفکر مهندسی چه نوع تفکری است و چگونه عمل میکند و چه پیامدهایی در جامعه و توسعهی آن دارد؟ آیا مهندسی امری خودبسنده و خودبنیاد است و مهندس است که جامعه را به راه دلخواه خود میبرد؟ و آیا از این لحاظ هدایتپذیر نیست؟
«مهندسی» شعبهای از تکنولوژی است که واجد ممیزهها و ویژگیهای معینی است که آن را از بسیاری دیگر از انحای تکنولوژیها متمایز میسازد. بهعنوان مثال «حسابداری»، «مدیریت»، «کشورداری»، «رانندگی»، «خلبانی»، «داوری فوتبال»، «تمیز کردن روزانهی خیابانها»، و… همگی در زمرهی تکنولوژیها به شمار میآیند؛ اما هیچیک «مهندسی» محسوب نمیشوند. مهندسی با سه ویژگی مشخص میشود: طراحی، ساخت و بهکارگیری هستومندها یا مصنوعات برای پاسخگویی به نیازهای غیرِمعرفتی افراد و جوامع و یا تسهیل در تکاپوهای معرفتی (هرچند مهندسی خود معرفت به شمار نمیآید و تسهیلگری آن نقش ابزاری دارد) (پایا، ۱۳۹۳الف)[i]. طراحی و ساخت سیستم رایانهای برای اخذ مالیات بر درآمد، طراحی و ساخت و بهکارگیری شتابدهندهی ذرات بنیادی، نمونههایی از دو نوع کارکرد عمومی مهندسی (بهمنزلهی شعبهای از تکنولوژی) هستند.
تفکر مهندسی، تفکری ناظر به حل مسائل عملی است. این تفکر، ضرورتاً نظاممند و سیستماتیک است. تفکر مهندسی از یکسو متکی به اطلاع و دانستههای مهندس از پیشزمینههای علمی ـ نظری حوزهای است که در آن تخصص دارد. هرچند که میزان اطلاع مهندس در این زمینهها بهاندازهی دانشمندی که به کار پژوهشی در آن قلمروها اشتغال دارد، نیست. و از سوی دیگر همواره با مهارتها و شمّ و بصیرت فردی و شخصی مهندس نیز ارتباط دارد. ترکیب این دانش نظری و شمّ عملی است که مهندس را به متخصصی که از قابلیت حل مسائل عملی برخوردار است، بدل میکند. توانایی برخی از مهندسان در حل مسائل عملی در حوزهای که در آن تخصص دارند، از همکاران خود در آن حوزه بیشتر است.
مهندسی، به یک اعتبار به دو قلمرو کلی، «مهندسی متعارف»، و «مهندسی انقلابی» تقسیم میشود (وینسنتی ۱۹۹۳)[ii]. اولی عمدتاً در حوزهی «تعمیر و نگاهداری» و یا «بهبودبخشیهای پارهای و جزیی» در پاسخ به مسائل کموبیش آشنا و متعارف تبلور پیدا میکند و دومی عمدتاً در طراحی و ابداع سیستمهای کاملاً جدید و در پاسخ به مسائل کاملاً نوظهور. بهبودبخشی کموبیش جزیی به مدلهای اتومبیلهای بنزینی از زمان هنری فورد به اینسو، و طراحی و ساخت اتومبیلهای کاملاً برقی که به ازدیاد گاز کربنیک موجود در محیط دامن نمیزنند، مثالهایی از هر یک از تقسیم فوقالذکر است.
مهندسی، همانند هر تکنولوژی دیگر، بر جامعه تأثیر میگذارد و از آن اثر میپذیرد. کار مهندسان تغییر در واقعیت است، به منظور پاسخگویی به نیازهای عملی افراد و جوامع. از این حیث، کار مهندس، نظیر بقیهی تکنولوژیستها، با کار دانشمند تفاوت دارد. هدف دومی «شناخت» واقعیت است؛ نه تغییر در آن. ملاک اصلی برای مهندسان «موفقیت در عمل» است. این ملاک، اولاً و ابتدائاً[iii] ملاکی پراگماتیستی (یعنی منطبق با ذوق و سلیقهی اشخاص است). اما همهی ملاکهای پراگماتیستی، قابلیت خود را از ارتباطی که با ملاک صدق تطابقی[iv] دارند، اخذ میکنند (ویژن ۱۹۹۸)[v]. مهندسی، به یک اعتبار دیگر به دو گروه مهندسیهای سخت و مهندسیهای نرم تقسیم میشود. مهندسی سازه و الکترونیک، نمونههایی از مهندسی نوع اولند و فقه و مهندسی کامپیوتر، نمونههایی از نوع دوم (پایا، ۱۳۹۳ب)[vi].
مهندسی، به اعتبار آنکه ابزاری در خدمت تغییر واقعیت است، با قدرت و ایدئولوژی (که این دومی نیز خود نوعی تکنولوژی است)، ارتباطی نزدیک دارد (پایا ۱۳۹۳الف). مهندسان میتوانند تواناییهای خود را در خدمت اهداف عالی انسانی و اجتماعی قرار دهند و یا آن را به قول فردوسی «به پای خوکان بریزند». کریستف ایگنهوفن (Christoph Ingenhoven) مهندس معمار آلمانی که به رابطهی میان اخلاق و مهندسی اعتقاد دارد، کوشیده است در طراحی بنای دادگاه بینالمللی لاهه اصول «انصاف»، «قاطعیت»، «باز بودن» و «پاسخگو بودن» را مورد توجه قرار دهد و در ساختمان بنای دادگاه، آنها را متبلور سازد (دیزاین اینتلیجنس ۲۰۰۹)[vii]. مهندسانی که در طراحی و ساخت اتاقهای شکنجه یا سلاحهای مخرب که در مقیاس گسترده سبب قتل و نابودی میشود، نظیر گازهای سمی که صدام در جنگ علیه ایران به کار گرفت، توانایی خود را در زمینههای غیرِاخلاقی به کار گرفتهاند.
از آنجاکه کار مهندسان «تغییر دادن واقعیت» براساس الگوهای مورد نظر افراد و جوامع است و به اعتبار آنکه واقعیت، آنگونه که فیلسوفان عقلگرای نقاد گمانزنانه مطرح میکنند، واجد شمار نامتعینی از جنبههای ناشناخته است، تغییر در هر بخش شناخته شده از واقعیت میتواند منجر به بروز نتایجی غیرِمنتَظَر منجر شود: علت این امر آن است که تغییرات برنامهریزی شده و براساس طرح و نقشه، بیآنکه مهندسان و طراحان و مجریان اراده کرده باشند، یا حتی اطلاع داشته باشند، ظرفیتهایی را در بخشهای ناشناختهی واقعیت بالفعل میسازد که سببساز ظهور تحولاتی یکسره نادانسته و اتفاقی میشوند. این تحولات ناخواسته میتوانند بعضاً نامطلوب و خطرآفرین باشند و در مواردی نیز نتایجی برکتخیز به بار آورند. ساختن سدهای متعدد بر روی رودخانهی کارون و احداث جادهی ماشینرو در میانهی دریاچهی ارومیه، که نتایج و تبعات زیستمحیطی بسیار نامطلوبی را به همراه آورده است، نمونههایی از عوارض ناخوشایند تغییر در واقعیت است. موارد بروز جنبههای ناخواسته و مثبت نیز از رهگذر فعالیتهای مهندسان فراوان است. در سال ۱۹۳۸ یکی از مهندسان شرکت دو پونت (DuPont) به نام روی پلانکت ( (Roy Plunkettکه در تلاش برای تولید یخچالهایی بود که از کارآیی بیشتری برخوردار باشد و بتواند جایگزین یخچالهایی شود که در آن زمان رواج داشتند و با گاز آمونیاک، دی اکسید گوگرد، و پروپین[viii] کار میکردند، زمانیکه یکی از محفظههای حاوی گاز تازهای را که بر روی آن آزمایش میکرد باز کرد، متوجه شد که اثری از گاز برجای نمانده است و در عوض یک مادهی صمغمانند و چسبنده در ته محفظه باقیمانده است. آزمایشهای بعدی بر روی این ماده روشن ساخت که در برابر حرارت بسیار زیاد و نیز انواع مواد شیمیایی مقاوم است. در دههی ۱۹۴۰ دولت آمریکا از این ماده در پروژهی مانهاتان که برای تولید بمب اتمی طراحی شده بود، استفاده کرد و یک دههی بعد این ماده در صنایع اتومبیلسازی به کار گرفته شد و بالاخره در دههی ۱۹۶۰ با بهرهگیری از این ماده ظروف تفلون تولید گردید که اکنون در سطح وسیعی مورد استفاده قرار دارد[ix].
توجه کنید که عوارض و تبعات نامنتَظَر ناشی از فعالیتهای مهندسان را نباید با «خودبنیادی» مهندسی، خلط کرد. در حالی که اولی، بخشی از ساختار واقعیت است که باید از آن درک واقعبینانهای داشت؛ دومی، که مبتنی بر نوعی فلسفهی حتمیتگرایانه و دترمینیستیک است، با تصویر جدید از واقعیت، که واقعیت را باز و گشوده و غیرِدترمینیستیک میداند، تناسبی ندارد (پوپر ۱۹۸۸/۱۹۹۲)[x]. اموری که در عالم انسانی شکل میگیرند، تابع همان قاعدهی معروف هستند که متکلمین مسلمان، به اقتفای ائمهی شیعه علیهمالسلام بدان توجه کرده بودند، یعنی «امر بینالامرین» (مطهری ۱۳۷۲) [xi]. هر فعالیتی، از جمله آنچه مهندسان در حوزههای مختلف مهندسی انجام میدهند، دارای یک «منطق درونی» است. بهرهگیری بهینه از ظرفیتهای فعالیت مورد نظر در صورتیکه به این منطق توجه شود، امکانپذیر میگردد. اما این «منطق درونی»، «خودبنیاد»، به این معنی که کاربرد آن مستقل از ارادهی آدمی باشد، نیست. مهندسی، بهمنزلهی یک تکنولوژی، نهایتاً، «ابزاری» است در خدمت اهدافی که آدمی دنبال میکند. خواستها و نیتهای آدمیان این ابزار را در مسیرهای معین به کار میاندازد. البته استفادهی بهینه از ابزار مستلزم توجه به منطق درونی آن است. میتوان از تخصصهای مهندسی برق، بهعنوان مثال، برای تأمین روشنایی یک استادیوم فوتبال استفاده کرد و یا از آن برای منفجر کردن مواد منفجره از پیش جاسازی شده در یک مکان معین. در هر دو مورد، نتیجهی مورد نظر زمانی به دست میآید که ملزومات منطق درونی مهندسی برق مراعات شده باشد.
جایگاه مهندسی در جوامع مدرن
چه چیز بنیانهای مهندسی و تکنولوژی در غرب را استوار کرده و آن را بسط میدهد؟ آیا تکنولوژی و مهندسی تنها دلیل اصلی توسعهیافتگی جوامع غربی در دوران معاصر است؟ در غیر این صورت چه نسبتی میان ارکان توسعه در جوامع غربی برقرار است؟ اگر تکنولوژی و مهندسی در غرب خوبنیاد است و امکان هدایت آن در مسیر دلخواه دشوار است، ماهیت توسعه در غرب چگونه خواهد بود؟
از توضیحی که در پاسخ به پرسش نخستین داده شد، باید روشن شده باشد که دیدگاهی که مهندسی یا تکنولوژی را «خودبنیاد» تلقی میکند، مبتنی بر مفروضات نادرست و متافیزیکی نامثمر است. مهندسی و تکنولوژی در مغربزمین تا پیش از نیمهی نخست قرن نوزدهم، تقریباً به نحو مستقل از علم تجربی بسط یافته است. در یکی دو قرن اخیر است که ارتباط میان علم و تکنولوژی (و مهندسی) بسیار تنگاتنگ شده است. اما توسعهی در مغربزمین، تنها تا حدی مرهون پیشرفتهای مهندسی است. تحولات معرفتی، در حوزههای مختلف علمی، و از آن جمله علوم اجتماعی و انسانی، سهم زیادی در ارائهی مدلهای متنوع برای توسعه داشته است. به لحاظ تاریخی میتوان زمینههای این نوع تحول را با ظهور علم جدید در قرون شانزده و هفده همعنان دانست. بهعنوان مثال زمانی که تامس هابز کتاب لویاتان[xii] را در ۱۶۵۱ منتشر ساخت، در واقع چشمانداز تازهای از توسعه را پیش روی اروپائیان گشود. استدلال هابز، که هماکنون نیز همچنان حائز اهمیت است آن است که در زمانهی جدید، نمیتوان با تکیه به استبداد فردی و با تشبث به «توجیهاتی» نظیر «سلطان بهمنزلهی سایهی خدا بر روی زمین»، برای نظام حکومتی مشروعیت خلق کرد. دولت مدرن، تنها با تکیه به مشارکت آزادانهی شهروندان میتواند زمینهساز رشد و توسعه شود. برای جلب این مشارکت، حکومت میباید «نماینده»ی شهروندان باشد و حافظ حقوق آنان. تقسیم کار میان حاکمان و حکومتشوندگان، بر مبنای احترام به قانون، امکان فعالیت بهینهی افراد و ظهور استعدادها و آزاد شدن انرژیهای نهفته را فراهم میآورد. حکومتی که تنها از یک گروه خاص نمایندگی کند و حافظ منافع بخشهای معینی از جامعه باشد، نمیتواند زمینهساز رشد و توسعهی بهینه شود. در ظرف و زمینهی ایران معاصر، مقایسهی دورهی هشتسالهی ریاست جمهوری آقای خاتمی با دورهی هشتساله ریاست جمهوری آقای احمدینژاد بسیار نکتهآموز است. در حالیکه دورهی نخست، دوره انفجار استعدادها و خلاقیتها بود و شرایط در داخل کشور و نیز از حیث موقعیت بینالمللی (علیرغم همهی مانعتراشیها) در مسیر اصلاح و بهبود قرار داشت، در دورهی دوم اعمال سیاستهایی که منجر به ازدیاد شقاق و خصومت در داخل و انزوا در خارج شد، نهتنها منجر به نابود شدن حرث و نسل گردید و توسعهی کشور را با مشکل روبهرو ساخت که از آن بالاتر بنیانهای امنیت ملی را نیز متزلزل ساخت.
مغربزمینیها، نظیر ما شرقیها، انسانهایی غیرِمعصوم با محدودیتهای ادراکی و ضعفهای جسمی و روحی هستند. اما تفاوتی که با ما دارند آن است که میکوشند با بهرهگیری از سلاح نقادی، از اشتباهات گذشتهی خود و دیگران، کموبیش درس بگیرند و از تکرار آن پرهیز کنند. در واقع آنان این حدیث را که «لا یلدغ المؤمن من حُجر واحد مَرّتَین» (مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود) بهتر از ما مورد توجه قرار دادهاند. بهعنوان مثال، هماکنون یکی از موضوعاتی که در مغربزمین مورد توجه قرار گرفته است، مسئلهی رشد گستردهی آلگوریتمها و سیستمهای هوشمند است که تقریباً در تمامی جنبههای زندگی مدرن در کشورهای پیشرفته حضوری روبهرشد (آنهم با شتابی فزاینده) دارد. این مسئله، توجه بسیاری از ناظران را به تبعات نامطلوبی که احیاناً از رهگذر این رشد حاصل میشود، جلب کرده است و از هماکنون کسانی در صدد برآمدهاند که برای جلوگیری از ظهور نتایج مضر این گسترش سیستمهای هوشمند چارهاندیشی کنند. در کشور ما اینگونه عاقبتاندیشیها کمتر مورد توجه قرار میگیرد و در نتیجه چارهجویی پیش از وقوع نیز چندان به چشم نمیخورد.
وضعیت مهندسی در ایران
آیا مهندسی از آغاز ورود به ایران تاکنون، برای توسعه و آبادانی کشور کارآمد بوده است؟ آیا به نسبت مهندسی و توسعه در کشور اندیشیده میشود؟ آیا از جایگاه مهندسی و ظرفیتها و محدودیتهای آن در نظام اجتماعی در نسبت با اقتصاد، علم و فرهنگ پرسش میشود؟ آیا به ماهیت نظام مهندسی و اولویتهای ما در امور آموزش، پژوهش، تولید و تجاریسازی و رقابت در عرصهی جهانی فکر میشود؟ بر این اساس آیا ورود در تکنولوژیهای هایتک یا نوظهور مثل نانو خردمندانه صورت میگیرد؟ آیا تعداد مهندسانی که در آموزشگاههای کشور و با هزینههای هنگفت تربیت میشوند، در تناسب با نیازمندیهای توسعه در کشور تعیین میگردد؟ آیا هزینههایی که صرف پرورش مهندس و ارتقای تجهیزات مهندسی در کشور میشود، براساس ملاحظات اقتصادی و نیازهای واقعی ما در توسعهی صنعتی است؟
مناسب است پاسخ به این پرسش را با ذکر یک تجربهی شخصی از دورانی که خود در رشتهی مهندسی تحصیل میکردم، بیان کنم. دانشگاه صنعتی شریف، چنانکه میدانید نهتنها در حال حاضر همچنان بهترین دانشگاه مهندسی در ایران به شمار میآید، که در دوران پیش از انقلاب (و شاید هماکنون نیز) بهترین دانشگاه مهندسی در خاورمیانه بود. فارغالتحصیلان این دانشگاه بدون مشکل در بهترین دانشگاههای غربی پذیرفته میشوند. به یاد دارم پس از فراغت از تحصیل در رشتهی مهندسی الکترونیک به پیشنهاد مرحوم استاد مطهری تصمیم گرفتم تحصیلات خود را در رشتهی فلسفه ادامه دهم. در آن هنگام دو تن از دوستان نگارنده مصمم شدند تحصیلات خود را در رشتهی برق دنبال کنند. یکی از آن دو در رشتهی فوقلیسانس دانشگاه صنعتی ثبتنام کرد و دیگری عازم آمریکا شد و در دانشگاه امآیتی به تحصیل مشغول گردید. سال بعد هر سه در ایران دور هم جمع شدیم و بهطور طبیعی به پرسش از تجربهها و آموختههای یکسال گذشته پرداختیم. برای من جالب بود که در همان فرصت یکساله، فاصلهی تخصصی میان دو دوستی که تحصیلات خود را در مهندسی برق دنبال کرده بودند، محسوس شده بود: هرچند دوستی که در ایران به ادامهی تحصیلات پرداخته بود، در دورهی لیسانس اگر پیشتر از دوست دیگر نبود، لااقل همتراز او محسوب میشد، اما اکنون پس از گذشت یکسال بهطرز محسوسی از حیث دانش مهندسی نسبت به دوستی که در آمریکا درس خوانده بود، عقبتر مانده بود. این نکته برای من بسیار جالب توجه بود. زمانیکه خود برای ادامهی تحصیل به خارج از کشور آمدم بهتر به علل این بروز تفاوت پی بردم.
نظام آموزشی در مغربزمین، در مقایسهی با نظام آموزشی، حتی در بهترین دانشگاههای ما، مؤثرتر است. نظام آموزشی، البته خود یک تکنولوژی به شمار میآید. این تکنولوژی نهتنها، بهخودیخود، در مقایسهی با تکنولوژی مشابه در کشور ما، از کارآمدی بیشتری برخوردار است، که در عین حال، به اعتبار پیوند برهم افزایی که میان اجزای مختلف جامعهی غربی برقرار است، از ظرفیتهای بیشتری از رهگذر تغذیهی آوندی از حوزهها و قلمروهای دیگر برخوردار میشود. به این اعتبار دو دانشجو یا محقق با استعداد یکسان، در این دو محیط به درجات متفاوتی از تواناییهای علمی،فنی و تخصصی دست مییابند.
تغذیهی آوندی که در بالا به آن اشاره کردم، نکتهی حائز اهمیتی است. در کشورهای پیشرفتهی غربی، فرهنگ و دانستهها و یافتههای تخصصی در حوزههای مختلف، بهصورت مستمر از طریق بسترها و کانالهای مختلف به شهروندان ارائه میشود و شهروندان حتی اگر آگاهانه در پی بالا بردن ظرفیتهای معرفتی خود نباشند نیز صرفاً به اعتبار حضور در محیط، خواهناخواه تراز دانستهها و آگاهیهایشان بالاتر میرود. علم و معرفت در حیطهی عمومی، امری است که در مغربزمین مورد توجه جدی قرار دارد. یکی از مظاهر این امر، گفتوگوی مستمر بینرشتهای و چندرشتهای میان صاحبان تخصصهای گوناگون است. هنوز چنین پدیداری در فرهنگ ما جایی ندارد.
جنبههای دیگری که در کشورهای پیشرفتهی مغربزمین تحقق یافته است که با موضوع پرسش شما ارتباط دارد از این قرار است:
الف) توجه به رویکرد مسئلهمحور، معنای این سخن آن است که تحولاتی که در این کشورها رخ میدهد، غالباً (هرچند شاید نه همواره) در پاسخ به مسائل واقعی است که جامعه بدان مبتلاست و نه آنچه که محصول تقلید کورکورانه از دیگران است.
ب) اهتمام به برقراری ارتباط برهمافزا میان بخشهای مختلف جامعه، این سخن بدین معناست که در کشورهای غربی میان صنعت، دانشگاه، رسانههای عمومی، جامعهی مدنی، احزاب سیاسی، بخش خصوصی و… ارتباطی نزدیک و سازنده برقرار است (البته بازهم نه در حد ایدهآل بلکه در حدی قابل قبول در مقیاسهای انسانی). به همین اعتبار، بخشهای مختلف در جهت پاسخگویی به نیازهای یکدیگر و رفع نواقص موجود فعالیت میکنند. البته باز هم تأکید میکنم که چنین نیست که در مغربزمین همهچیز بینقص و ایدهآل باشد. بلکه در حدی که از آدمیان غیرِمعصوم میتوان انتظار داشت، میان اجزای جامعهی ارتباطی کموبیش سازنده و کمتر مخرب به چشم میخورد.
ج) تشویق افراد به ابتکار و نوآوری. معنای این سخن آن است که در نظام آموزشی و اجتماعی کشورهای پیشرفتهی غربی، مستمراً بر ارزش نوآوریهای شخصی و پرهیز از تقلید و دنبالهروی تأکید میشود. به جوانها یاد میدهند که افق دید خود را در دوردست قرار دهند و از تجربههای نو و شکست نهراسند؛ اخیراً در یک برنامهی رادیویی که به گفتوگو با شماری از کسانی اختصاص داشت که کوشیده بودند از حصار تنگ فعالیتهای روزمره فراتر روند و در عرصههایی به فعالیت بپردازند که تواناییها و ظرفیتهای طبیعی آدمی را کاملاً مورد چالش قرار میدهد، خانمی که یک مسئولیت مدیریتی در یک شرکت صاحبنام را داشت توضیح میداد که چون ماهیت کارش یکنواخت و ماشینوار بود، تصمیم گرفت از کار خود استعفا دهد و در عوض توانایی خود را در زمینهای تازه بیازماید. این خانم سی و اندیساله که پدر و مادرش هر دو مربیان دینی در کلیسا بودند، بر آن میشود که به تنهایی با یک قایق پارویی (و بیهیچ حمایت و پشتیبانی از سوی یک تیم پشتیبان) اقیانوس اطلس را درنوردد. آنهم در حالیکه هیچ تجربهی پیشین دریانوردی نداشته بود. تکاپوی چندسالهی این خانم که نتیجهی آن گذر موفقیتآمیز نه تنها از اقیانوس اطلس، که از اقیانوسهای آرام و هند نیز بود، اکنون منجر به تأسیس نهاد موفقی شده است که هدف آن بالابردن دانش عمومی در مورد آسیبپذیری محیط زیست و بهخصوص موقعیت ظریف اقیانوسهاست[xiii]. این نوع «خلاف عرف» عملکردنها کمتر در کشور ما محل اعتنا قرار میگیرد.
د) سنت نقادی در کشورهای پیشرفتهی غربی قدرتمند است، معنای این سخن آن است که در این کشورها، افراد، نهادهای مدنی و رسانههای عمومی، اطلاعرسانی دربارهی نقایص و پاسخگو ساختن مسئولان را (که هریک بهنحوی وظیفهی «نمایندگی» مردم را بر عهده دارند) جدی میگیرند و در انجام آن اهتمام میورزند. و البته در این مسیر به پشتیبانی و حمایت قانون مستظهر و پشتگرمند.
در پرسش خود به پذیرش دانشجویان در رشتههای مهندسی اشاره کردهاید، همانطور که میدانید در نظام آموزشی ایران در برخی مواقع، و بهخصوص در چند سال محنتبار گذشته، «دانشجویان» فاقد صلاحیت علمی و «کادر علمی» با استاندارد پائینتر از حد قابل قبول نیز وارد دانشگاهها شدهاند. روشن است که از این «کوزه» همان برون میتراود که دروست. دانشجویان با استعداد ما اگر از آموزش مناسب برخوردار شوند، بهخوبی میتوانند از عهدهی حل مسائلی که مبتلابه جامعهی در قلمرو امور مهندسی است، برآیند. اما تحقق این امر در گرو آن است که بقیهی اجزای زیستبوم معرفتی ـ فرهنگی ما نیز با یکدیگر تناسب داشته باشند و از ارتباطی موزون برخوردار باشند. اما تنها بهعنوان یک نمونهی از این عدم توازن به این نکته توجه کنید که آماری که در کشور در مورد پیشرفتهای علمی و فنی انتشار مییابد از دقت لازم برخوردار نیست و اغلب گمراهکننده است. تولید علم، با «بالا بردن» آمار انتشار مقالات در نشریات حاصل نمیشود.
امکانات و محدودیتهای ما در مهندسی
آیا با توجه به وضع و روند موجود علم و فناوری در ایران، میتوانیم خود را صاحب مهندسی و تکنولوژی بخوانیم؟ چرا در ایران تقریباً R&Dبه معنای حقیقی وجود ندارد یا مقرون به صرفه نیست؟ چرا تجربیات کسب شده از اجرای پروژههای مهندسی انباشت نمیشود؟ چرا ارتباط صنعت و دانشگاه کماکان تا این اندازه ضعیف و ناچیز است؟ آیا میتوان از طریق سیاستگذاری علم و فناوری، تکنولوژی را در ایران ایجاد و بسط داده و در نهایت به توسعه رسید؟ وضع مهندسی و تکنولوژی در ایران، چه نسبتی با وضع توسعهنیافتگی ما دارد؟
تکنولوژیها، چنانکه در مقالات مختلف توضیح دادهام، به ظرف و زمینهها حساسند و در پاسخ به نیازهای بومی «تنظیم» میشوند (پایا ۱۳۸۶)[xiv]. به این اعتبار میتوان از وجود سنت مهندسی در کشور سخن گفت. اما اینکه آیا این سنت در تراز بهینهای رشد کرده است و ظرفیتهای بالقوهی آن بهخوبی بالفعل شدهاند، با توضیحاتی که در پاسخ به پرسشهای پیشین شما آمد، میتوان گفت که چنین نیست. مانوئل کاستلز در مجلد سوم از سهگانهی جامعه اطلاعاتی[xv] که به بررسی اوضاع شوروی سابق و بیان علل فروپاشی آن اختصاص دارد، توضیح میدهد که علیرغم آنکه در آن کشور بنیه و سنت مهندسی و علمی خوبی برقرار بود، اما «دستاندرکاران» ترجیح میدادند برای پر کردن جیب خود، با استفاده از امکانات ارزی که در اختیار داشتند، اقدام به وارد کردن کالا و تکنولوژی بکنند و در نتیجه اعتنایی به حمایت از تکاپوهای پژوهشی بومی نداشتند و یا اگر توجهی نشان میدادند، این توجه صرفاً نمایشی بود و از آنجا که یک نظام حسابرسی و ارزیابی نقادانه نیز در کشور وجود نداشت، تبعات خطرناک این رویهها تا زمانیکه دیگر بسیار دیر شده بود، از دیدها پنهان ماند. در کشور ما، افراد و گروههایی، عیناً همین رویهها را با بهرهگیری از پول نفت (بخصوص در دولت گذشته) دنبال میکردند و احیانا اکنون نیز به همان رویه ادامه می دهند و چون فرهنگ نقادی و حسابرسی نهادینه نشده است، نقایص پوشیده میماند و چرخهی معیوب عقبماندگی صرفاً به برکت تزریق پول نفت، بزک میشود تا زشتی آن آشکار نشود.
*استاد مدعو مدرسه مطالعات اجتماعی، علوم انسانی و زبان ها، دانشگاه وستمینستر
[i]. علی پایا، «در قوّتها و ضعفهای مهندسی و تأثیر آن در علوم انسانی و اجتماعی”، فصلنامه دانشگاه اسلامی، فروردین ۱۳۹۴
[ii]. Walter Vincenti, What engineers Know and How They Know It.Baltimore & London: The John Hopkins University Press, 1993.
[iii]. prima facie
[iv]. correspondence truth
[v]. Gerald Vision. Modern Anti-realism and Manufactured Truth, London: Routledge, 1989.
[vi]. علی پایا، «فقیه بهمنزلهی مهندس: ارزیابی نقادانه جایگاه معرفتشناسانه فقه»، فروردین ۱۳۹۴، در دست انتشار.
[vii]. Design Intelligence, 2009, http://www.di.net/videos/arts21_architecture_ethics/
[viii].propane
[ix].http://www.popularmechanics.com/science/health/g1216/10-awesome-accidental-discoveries/?thumbnails
[x].Karl Popper, The Open Universe: An Argument for Indeterminism, Routledge, 1988/1992.
[xi]. مرتضی مطهری، عدل الهی، انتشارات صدرا، ۱۳۷۲.
[xii].Leviathan
[xiii]. TED Radio Hour, “The Edge”, http://www.bbc.co.uk/programmes/b053693q, 22/2/2015.
[xiv]علی پایا، “ملاحظاتی نقادانه درباره دو مفهوم علم دینی و علم بومی”، حکمت و فلسفه، سال سوم، شماره های دوم و سوم (شماره مسلسل ۱۰ و ۱۱) بهمن ۱۳۸۶، صص ۳۹-۷۶.
[xv]. مانوئل کاستلز، جامعه اطلاعاتی، طرح نو، ۱۳۸۸.
منبع: سوره اندیشه