روی تنش عرقی سرد نشسته بود، خودش را مچاله کرد گوشه اتاق و وحشتزده به رخت سفید عروسی خیره شد. از چندماه پیش که به عقد پسرعمهاش درآمده بود در چندشب هولناک که گمانش میرفت اذیت شده است، ترسی جانکاه در وجودش ریشه گرفته بود. شناسنامهاش مرز ١٢سالگی را رد کرده بود و کلاس ششم را دستوپاشکسته میرفت اما از وقتی شکمش بزرگ شد و حرفش توی روستا پیچید و حالا که چندماه از عقدشان میگذشت باید لباس عروس به تن میکرد تا شکمش بزرگتر نشود.
او هم یکی از ١٨هزاردختر زیر ١۵سالی است که بهار سال گذشته نامشان بهعنوان همسر قانونی در دفتر ثبت اسناد، نوشته شد. دخترانی که بیحرف پدرشان، بله را گفتند و همزمانی که همسالانشان عروسکبازی میکردند، درد زایمان چنگ انداخت به تنشان.
در روستایی که چند کیلومتر با مشهد فاصله دارد ازدواج دختران ١٢، ١٣ساله سنتی جا افتاده است. گاه دختران ١٠سالهای که بروروی خوشی دارند «بهنام» میشوند و با انگشتری نشان، بختشان گره میخورد به زندگی پسرانی که شش تا ١٢سال از آنها بزرگترند. دختران روستای «چلاقی» یا «چلاقد» تا به ١٠سالگی میرسند، مادران به صرافت میافتند برای شوهردادنشان و اگر با خانواده پسر به توافق برسند، با آوردن انگشتری، دختر برای یکی، دوسال «بهنام» آن پسر میشود.
دکتر حسین باهر، جامعهشناس در اینباره معتقد است: چنین ازدواجهایی بستگی به عرف منطقه دارد. سن مهم نیست، رشد مهم است و رشد بستگی به سن، مکان و زمان دارد. به گفته او در شمالتهران ازدواج از مد افتاده و کسی نمیگوید سنش رفته بالا و ترشیده، اما اگر همان دختر به شهرستان برود، از سن ازدواجش گذشته است.
ماده ١۴٠١قانونمدنی مصوب سال١٣٨١ میگوید: عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به ١٣سال تمام شمسی و پسر قبل از ١۵سال تمام شمسی منوط به اذن ولی به شرط رعایت مصلحت با تشخیص دادگاه است.
به گفته یکحقوقدان، قانونگذار، سن بلوغ دختران را براساس پژوهشی در تهران ١٣سال تعریف کرده که ممکن است در جنوبکشور باتوجه به شرایط آبوهوایی زودتر به بلوغ برسند و در مناطق سردسیر، دیرتر.
امیر سودمندراد با بیان اینکه ١٣سال برای بلوغ جسمی سن مناسبی است، اما از نظر عاطفی و اجتماعی جای واکاوی دارد، میگوید: قوانین ازدواج در بسیاری از کشورها به دلایل شرایط آبوهوایی و حتی مذهب، متفاوت است.
سراغ بهورز روستا را میگیرم تا درباره بهداشت زنان با او همکلام شوم. او از وضعیت موجود رضایت نسبی دارد. چندزن دیگر هم به جمع ما اضافه میشوند. حرف بینمان گل میکند و به اینجا میرسم که سن بارداری در این روستا چندسال است. میگوید: معمولا ١۴، ١۵سالگی است اما ١٠ساله هم داشتهایم.
تعجب را در نگاهم میبیند و اضافه میکند: البته این مال قدیم بوده الان دخترها ١٢، ١٣سالگی عروس میشوند.
یکی از زنها میگوید: اینجا دختر بالای ١۵سال را کسی نمیبرد. برادرشوهرم نگذاشت زنش درس بخواند. مردهای اینجا میگویند دختری که درس بخواند، زن زندگی نیست. مردها دوست ندارند زنشان از آنها بالاتر باشد. دخترهای این روستا تا ششم دبستان درس میخوانند. فقط چهارنفر از دختران روستا پایشان به سال اول دبیرستان باز شد که سهتاشان توی عقد بودند و یکی هم بهنام شده بود. زن جوان با اینکه ٣۶ساله است اما چروکهای ریز و درشت صورتش از نگاهم پنهان نمیماند، میگوید: یکپسر ٢٢ساله دارم اما دختر کمسن برایش نمیگیرم. زن جوان دیگری که دختری ١٠ساله دارد، میپرد وسط کلامش: دختر را باید تا بچه است عروس کرد وگرنه میماند بیخ ریش ننه باباش.
سرکشی دختران شهر را ندارند، تا چشم باز میکنند مادر شدهاند و زن زندگی. افتادهاند به بشوروبساب روزانه. گاهی بچههاشان شیربهشیر هستند و آنقدر بزرگکردنشان زحمت دارد که وقت سرخاراندن ندارند چهرسد به اینکه ماجرای عاشقانهای راه بکشد به فکر و دلشان! یکی از زنها میگوید: نه دختر و نه پسر، بعد از ازدواج به آدم دیگری فکر نمیکنند، دخترها فقط دلبسته شوهر خودشان هستند.
پیرزنی که مادرشوهر یکی از زنان جمع است و با دیگر زنها نسبت فامیلی دارد، میگوید: دخترهای شهر چهمیفهمند از زندگیشان، دختری که تا ٣٠سالگی شوهر نکند، زندگی نکرده است! نصف عمرش بیفایده رفته.
زنان این روستا در ٣۶سالگی مادرزن و مادرشوهر میشوند درحالیکه ممکن است نخستین بارداری یک زن شهری در ٣۶سالگی باشد. زنی که ٣٢ساله است، میگوید: سرمان فقط به بچهداری گرم است، بچه هرچه بیشتر، بهتر! تارهای سفیدش را زیر روسری میپوشاند. میگویم، چه زود موهایت سفید شده؛ میخندد و میگوید: توی ١۴، ١۵سالگی موهایمان سفید شد.
اینجا نظر دختر را برای ازدواج نمیپرسند، بزرگترها میبرند و میدوزند. میگویم یکدختر ١٣،١٢ساله از ازدواج نمیترسد؟ مادر زهرا میخندد و میگوید: تازه ذوق و شوق هم دارند. خواهرم١٢سالش بود که عقدش کردند، میگفت اصلا فکر نمیکردم شوهرم را دوست دارم یا نه، فقط خوشحال بودم که برایم انگشتر آوردهاند.
او میگوید: وقتی پدر جواب بدهد یعنی تمام است. توی زندگی به هم دل میبندند. بزرگترها میدانند کدام دختر با کدام پسر میسازد. میگویم: پس حق انتخاب دختر و پسر چه میشود؟ پیرزن میگوید: دختر و پسر که انتخاب نمیکنند این پدر و مادرند که انتخاب میکنند. یک خواستگار که به دل بیاید، از خدای آن دختر هم هست. نخستین ارتباط برای یکدختر کمسنوسال ممکن است شوکآور باشد؟ بهورز روستا جواب میدهد: در مدتی که بهنام هم یا عقد هستند آشناییهای دزدکی دارند اما رابطه ندارند.
به گفته بهورز روستا، دخترها و پسرها آموزشهای پیش از ازدواج را میبینند. یکی از زنها با یادآوری خاطرات سالهای اول ازدواجش، میگوید: شبهایی که شوهرم میخواست بیاید خانه ما، غم میگرفتم و گریه میکردم، فکر میکردم اذیتم میکند. میپرسم: با این خاطرات بد چطور کنار آمدید؟ میگوید: اگر ترسی هم بوده، توی خودمان ریختیم و بروز ندادیم.
بهورز روستا درباره بارداریهای ناخواسته دختران در سنین کم میگوید: اولین حاملگی معمولا یکی دوسال بعد از ازدواج است. اگر هم ناخواسته باشد، بچه را نگه میدارند. دو، سه مورد در بین دختران روستا سراغ دارم که در دوران عقد حامله شدند و سریع مراسم عروسی گرفتند، همان موقع حرف و حدیثهایی بود اما فراموش شد. اگرچه اکثر ازدواجها در این روستا فامیلی است اما آزمایش ژنتیک را حتما انجام میدهند. به گفته باهر، ازدواجهای فامیلی، پایدارترین شکل ازدواج است، چراکه خانواده و زوجین از یکدیگر شناخت دارند اما اشکال بزرگ در این ازدواجها، احتمال بروز نقص ژنتیکی در نوزادان است. عموم ازدواجهای روستای چلاقی، فامیلی است. کمتر پیش میآید که دختر و پسری از تصمیم والدینشان ناراضی باشند و این یکجور قاعده پذیرفتهشده است. ریشسفیدها، عقد دختر و پسر را میخوانند. فاصله سنی دختر و پسر بین ششتا١٣سال است. در روستا، زنان پسرزا را بیشتر تحویل میگیرند. اینجا دختر و پسر بعد از اینکه بهنام یا عقد هم شوند اجازه دارند باهم صحبت کنند. خانوادههای پسردار، دخترهای کمسن میگیرند تا اخلاق عروس به خواسته مادرشوهر درآید. دخترهای روستا را با جهازهایی که چشم اهالی را دربیاورد، راهی خانه بخت میکنند. یکی از زنها میگوید: خانواده دختر زیر بار قرض میروند اما جهیزیهای کامل میدهند تا حرفی نباشد. خانه داماد هم باید بزرگ باشد مثلا اتاق پذیرایی چهارتا قالی بخورد، اگر کمتر باشد خانواده دختر قبول نمیکند!
در عقدنامه، حق طلاق، مسکن، کار و تحصیل برای زن وجود ندارد، اگرچه خبری از طلاق هم نیست اما همه زنها معتقدند که اگر روزی کارشان به طلاق بکشد، زن مجبور به بخشش مهریه میشود چون اینجا حرف، حرف مرد است. عرف ازدواج در این روستا، چنین است. باهر در پاسخ به اینکه میتوان با عرف مقابله کرد؟ میگوید: کار بسیار سختی است. او درباره اینکه چه عواملی دخیل در عرف بوده و آن را میسازند، به یککلمه کلیدی اشاره میکند: «وراثت» و توضیح میدهد: حتی اگر فوقتخصص فلان رشته هم باشید باز ته فکر شما میگوید که مادرم یا پدرم فلان و بهمان میگفت. باهر با تایید اینکه احساس خوشبختی ما از عرف گرفته میشود، معتقد است: عرف بالاتر از قانون، شرع و ارزش قرار میگیرد. خداوند در قرآن توصیه میکند «… و عاشرون بالمعروف» با زنان براساس عرف برخورد کنید.
به گفته او احساس خوشبختی و تعریف آن در بین مردم مناطق مختلف، متفاوت و گاه در تضاد باهم است.