درآمد
ای نخلهای سوخته در ریگ زاران
حسرت می ندوزید از دشنام هر باد
زیرا اگر در شعر حافظ گل نکردید
شعر من – این ویرانه – پرچین شما باد
[اگر بتوانیم آنچه را هایدگر درباره ی شاعران می گوید در چند کلمه بگنجانیم، چیزی شبیه به این عبارت به دست می آید: “انسان ها از آغاز رخصت یافتند شاعرانه بر زمین خاک کنند – یعنی اشیاء را چنان که حقیقتن هستند تصور کنند – اما هر عصری مقتضای شاعرانی است که بی آلایش ترین موجوداتند، تا در طبیعت اشیاء بطور عمیق تر بنگرند و آن ها را به منابع هستی شان نزدیک کنند … آنان دقیق تر دیدن را به ما می آموزند … هایدگر شاعران را دانایان نمی داند بل که آنان را پیش بینان می داند و معتقد است که چنین پیش بینانی خردمندترین مردان عصرند.”]
(جان گلن گری، شاعران و متفکران، جایگاهشان در فلسفه مارتین هایدگر، نشریه ارغنون ۱۴، ص ۹۱)
شاعران در اشعار خویش با بیان ویژه و آفرینش و ابداع در ساختاری متشکل به خلق فضایی می پردازند که سبب به وجود آمدن فضا و جوی احساسی – عاطفی و در مرحله بعد عاطفی – اندیشه گی می شود. همان گونه که هایدگر با صراحت و تکرار به اهمیت شاعران به عنوان خردمندترین انسان های زمان اصرار می ورزد، بر این باورم که شاعران با خلق و آفرینش جهان شعری خویش، دست به خلق اندیشه و تفکر در ذهن و زبان مخاطب می زنند و وی را به اندیشه ورزی وا می دارند؛ آن هم اندیشه ورزی التزازی و آگاهانه.
شعر و جهان شعری:
هنر جهان خاص خود را خلق می کند و شعر نیز چنین است. این جهان و آن چه در آن هست اعم از فضا و صحنه، اشخاص، زمان و … و … همه جهانی است که شاعر در شعر آفریده است. شعر اثری است هنری و در واقع کاربرد هنری زبان است. به همین لحاظ واقعی نیست، چون میان امر واقع و امر هنری نفاوت هست. یک اثر موسیقیایی، تابلو نقاشی، رمان و یا آن چه در این بحث مد نظر ما است، یعنی شعر، از نظم طبیعی برخوردار نیستند (- هر چند به طبیعت زبان که رکن اساسی شعر و رمان است، وابسته است -) برای مثال “خواب های طلایی” اثر “جواد معروفی” نظمی ویژه از آواهاست که در طبیعت وجود ندارد. آواهای طبیعی از رشته های منظمی مانند این آواهاست که در طبیعت وجود ندارد. آواهای طبیعی از رشته های منظمی مانند این آواها برخوردار نیستند. یا مثال دیگر: “بوف کور ِ” هدایت واجد جهانی است خاص که راوی، پیرمرد و زن در آن جهان زندگی می کنند؛ حال آنکه هیچ جا و هیچ زمانی در جهان واقعی موجود نبوده اند مگر در ذهن خالق هنرمند آن. اسب سفید وحشی یی که بر آخور ایستاده و اندیشناک سینه ی مفلوک دشت هاست و رَم داده پر شکوه گوزنان و … یا اگر پرده گلدار کهنه را پس بزنم/ بیزار می شوم/ کوه فرو خواهد ریخت/ بید مجنون تاریک/ چهره از وحشت خواهد پوشاند …
(شعر “دو سوی پرده” مجموعه حادثه در بامداد)
خیال اند و خیال اند و خیال.
جهان ِ اثر هنری دارای منش خیالی است و در زمان های گوناگون، با افراد مختلف در مکان ها و شرایط متفاوت رابطه برقرار می کند. جهان شعر، جهان ویژه است. ویژه ی خود، که مانند جهانی واقعی نشان داده می شود لیکن ساز و کار ویژه ی خود را دارد. با خوانش یک شعر، از جهان واقعی خود به جهان تخیلی شعر فرا می رویم که برآمده از نگرش شاعرانه ی هر شاعر است و خود از دغدغه ها، رنج ها، آرزوها و آمال شاعر سرچشمه گرفته.
شعر از این طریق، احساس فضایی دیگر با حال و هوایی متفاوت را به مخاطب می بخشد و سبب می شود مخاطب با ،ن به همدلی و همزبانی و هم حسی برسد. هم حسی یی که تنها در ،آن جهان و فضا میسر و ممکن است. یعنی جهان شعر! جهانی که هر شاعر توانمند و فرزانه به طرزی خاص و با سبک و سیاق خود آن را پدید می آورد. نیما، شاملو، اخوان، فروغ و آتشی هر کدام جهان شاعرانه ی خود را پدید آورده اند. جهانی که می توان گفت در هر شاعر، نیز، خود ویژه است و بر پایه ها و ستون هایی خاص قرار دارد که در مجموع ویژگی های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، هنری را شامل می شود. مخاطب با گشتاگشت در کوچه باغ های این جهان به شناخت بیشتر آن می رسد.
جهان شعر و ویژگی های فرهنگی – اجتماعی – سیاسی
جهان شاعرانه، اما جدا از زندگی نیست. زندگی شاعر آن چه ازکودکی تا اکنون و حالای شاعر را شکل داده است. زیرا شعر خود زندگی است. فروغ در مورد رابطه ی شعر و زندگی گفته است:
“شعر، اصلن جزیی از زندگی است و هرگز نمی تواند جدا از زندگی و خارج از دایره نفوذ تاثراتی باشد که زندگی واقعی به آدم می دهد. زندگی معنوی، حتا زندگی مادی را هم می شود کاملن به “دیدی شاعرانه” نگاه کرد. اصلن شعر، اگر به محیط و شرایطی که در آن به وجود می آید و رشد می کند بی اعتنا بماند، هرگز نمی تواند شعر باشد.
[فروغ در اینجا با حسرت و دریغ می افزاید] متاسفانه شعر امروز ما … از زندگی واقعی خیلی دور افتاده است. از مشخصات واقعی زمان و مکان خودش … “
(کتاب در غروب ابدی ص ۱۵۹)
بدیهی است وقتی شعر و زندگی یگانه هست، نمی تواند از ذات فرهنگی- اجتماعی- سیاسی زندگی جدا باشد. فروغ فرخزاد در همین مورد نوشته است:
« … آن چه که در مرحله اول در یک اثر هنری به چشم می خورد محتوا و مضمون آن است. درد بزرگ شعر امروز ما – به جز یکی دو مورد – تهی بودن آن از صمیمیت و حقیقت و هر گونه اندیشه و آرزوی زیبا است. شعر امروز بینش و ادراک خاص زمان خود را ندارد.
[وی می افزاید: ] … شعرا به بیان درد خود نمی پردازند بل که به بزک کردن و شاخ و برگ دادن حقارت ها و ضعف های خود مشغولند و این به سبب آن است که در حقیقت درد بزرگی ندارند و یا درد بزرگ را احساس نمی کنند. در همین جا و میان کلام و نوشته ی فروغ این گفته ی نیما را متذکر شوم که: “مایه ی اصلی من، رنج من است. من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم.” نیما
… محتوای شعر امروز، که مهم ترین و اصلی ترین جنبه ی آن است از یک عمق هوشیارانه تهی است. شاعر با کلمات و تصاویر بازی کودکانه یی را آغاز کرده است. او حرفی برای گفتن ندارد و حاصل کارش حامل پیامی نیست. مخلوق او به زن زیبای مرده ای می ماند که اگر پلک هایش را از هم بگشایند در ته مردمک هایش جوشش و درخشش حیات، جای خود را به خلاء و سکون بی انتهایی سپرده است و نگاهش بیان کننده ی هیچ نوع اندیشه ای نیست.”
(در غروبی ابدی، ص ۱۳۹)
بر این اساس و نگرش است که هم صدا با شاملو باید گفت:
“شعری که احساسی برنیانگیزد به چه کار می آید؟”
این چنین است که باید پذیرفت جهان شاعرانه سی که برآمده از زندگی و اندیشه ی زندگی نباشد نمی تواند مخاطب را برانگیزد، به هیجان آورد یا تعالی بخشد. و بر همین راستا بایست افزود که وجوه فرهنگی- اجتماعی و به ناچار سیاسی اجزای لایتجزای جهان شاعرانه ی شاعران بزرگ ما از نیما تا آتشی، و از آتشی تا امروز بوده و هست.
نیما، جهان شعری نیما و ویژگی های اجتماعی- سیاسی
“این معنی زندگی کردن است که شعر از آن ناشی می شود.”
(درباره ی شعر و شاعری، نیما یوشیج، ص ۳۷۶)
شاید نتوانیم پژواک مستقیم اوضاع سیاسی- اجتماعی را در جهان شاعرانه ی نیما ببینیم. اما این امر به معنای نبود این ویژگی ها در جهان شعری نیما نیست. شعرهایی مانند پادشاه فتح، ناقوس، سوی شهر خاموش، مرغ آمین از جمله ی سیاسی- اجتماعی ترین شعرهای وی محسوب می شوند که به دلیل حساسیت عاطفی قابل ملاحظه یی که به آزادی، حق و حقیقت و عدالت خواهی داشته است به شدت تحت تاثیر ظلم و جهل و فقر و بی عدالتی و گرفتاری های مردم قرار می گیرد که باعث بروز عواطف مختلف چون: حسرت، دلتنگی، امید، یاس، خشم، نفرت، انزجار، غم و اندوه در جهان شعر نیما می شود.
برای نمونه در شعر ناقوس، امیدواری به برقراری وضعیت سیاسی- اجتماعی انسانی را شاهد هستیم:
در تار و پود بافته ی خلق می دود
(آوای ناقوس را می گوید)
با هر نوای نغزش رازی نهفته را
تعبیر می کند
و زهر نواش
این نکته گشته فاش
کاین کهنه دستگاه تغییر می کند.
یا در شعر “غٌراب” که شاعری انزوا طلب و بی همزبان را در غروب هنگام تصویر کرده است. در واقع شاعر، اندوه و تنهایی خود را نشان داده است:
انسانی در گوشه یی تنها نشسته و به غرابی چشم دوخته است و:
فریاد می زند به لب از دور: ای غراب
لیکن غراب
فارغ ز خشک و تر
بسته بر او نظر
بنشسته سرد و بی حرکت آن چنان به جای
و آن موج ها عبوس می آیند و می روند
چیزی نهفته است
یک چیز می جوند
اصول اندیشگانی که زنده نام مختاری در ۱۰ مورد برای نیما برشمرده، حاکی از آن است که برای نیما ذات شعر اجتماعی است.
جهان شعر نیما بر پایه و ستون هایی بنا شده که طبیعت و اقلیم او از ابتدا تا بعد، به او آموخته است و از این طریق توانسته از یوش نقبی به سراسر کشور و سپس جهان بزند. “شعری سرزمینی” که به “شعری زمینی” تبدیل می شود. و در مورد آتشی نیز باید بگویم که مانند استادش نیما، طبیعت و اقلیم او از ابتدا تا بعد، به او آموخت – خود او در این مورد بسیار گفته است – و از این طریق و شیوه توانست از بوشهر نقبی به سراسر کشور و سپس جهان بزند.
منشا نگرش و جهان شعری آتشی
“من به تفکر در شعر اعتقاد دارم و این که شاعر به هر حال نسبت به فضا و جهانی که در آن نفس می کشد حساسیت دارد و این حساسیت بی تردید برای او تعهداتی طبیعی (نه ساختگی) ایجاد می کند …”
(آتشی در مسیر زندگی، یا حسینی، ص ۳۱-۳۳)
آتشی بر این باور بود که “تقدیر شاعری” مانند هر هنر دیگر به طور ناخواسته در ذهن و وجود هر فرد گذاشته می شود و ساختار اولیه ذهن و زبان شاعر از کودکی و نوجوانی از محیط و طبیعت پیرامونش تاثیر می پذیرد. خود وی نمونه ی بارز این باور بود، زیرا همان طور که در یادداشت های خود در پیش گفتار گزینه ی اشعارش می گوید به طور مستقیم از طبیعت و اوضاع فرهنگی- اجتماعی- سیاسی پیرامونش متاثر شده بود و ما به عنوان مخاطب در شعرهای وی با جهانی ویژه مواجه می شویم که در بطن خود صدای اعتراض به نفس افتاده طی از شوربختی ها، دربه دری ها و سر در گمی ها را دارد. زیرا همان طور که در همان جا می گوید:
“شاعر معترض متولد می شود” (ص۹)
باری نگرش شاعرانه ی آتشی که در جهان شعری وی متبلور می شود، نگرشی است فرهنگی- اجتماعی- سیاسی رو به سوی هر چه انسانی تر کردن جهان:
“تقدیر شاعری و هر هنر دیگری، در کودکی و در روند شکل گیری شخصیت کودک رقم زده می شود. به تعبیری، ودیعه را ناخواسته، طبیعت و رخدادهای زندگی و زمانه و تربیت اولیه، هنگامی کنار دل و در خون و محفظه ی ذهن و تار و پود وجودت می گذارند که تو هیچ اراده سی به سمت آن نداشته ای تا بخواهی یا نخواهی اش. و چون این مهم را پذیرفتیم، خود به خود پذیرفته ایم که: ساختار اولیه ذهن و زبان شاعر، از همان دوران کودکی و نوجوانی، بیش از هر چیز و هر کس، از محیط و فضای ملموس دور و برش مایه و ملاط می گیرد و تغذیه می شود …”
«مقاله “بومی گری در شعرامروز”، کتاب “ری را” ص ۱۳۱ نوشته منوچهر آتشی»
آتشی در مورد انگیزه و چگونگی کارکرد شاعرانه ی نیما، این مطالب را در مقاله ی خود عنوان می کند. یعنی به طور دقیق همان چیزی که درباره ی خودش مصداق کامل دارد.
پس باور آتشی، بر این اساس، و بر اساس آن چه در پیش گفتار و نیز گفت و گوهای خویش گفته است این است که جهان شعری هر شاعر، تبیین کننده ی نگرش شاعر است و بر پایه تاثیراتی که در طول حیات و از ابتدا پذیرفته است قرار دارد. به همین دلیل است که هر شاعری لحظات خاصی را شکار می کند و در بیان مفاهیم مشترک به مرزهای مختلفی سر می کشد و سخن نو و نوتری را مطرح می سازد. قدر مسلم آن است که شاعر در برخورد با طبیعت، جامعه و انسان از موضوعی تاثیر می پذیرد یا مسئله یی ذهن وی را به خود مشغول می دارد. هر شاعری بسته به این که چه نگرشی به هستی و اجتماع دارد و نگرش و منش خود آن تاثیر را به عنوان ایده ی اولیه دست مایه قرار می دهد، سپس آن را می پردازد و می سراید و ساختار و جهان آن را پدید می آورد.
ویژگی های اجتماعی- سیاسی- فرهنگی در جهان شعری آتشی
آتشی در مقاله ی “بومی در شعر امروز” می نویسد:
” … نوستالژی من، و دل خوشی های من، در هماهنگی با حرکت لاک پشتی جامعه و مردم دیارم، یاغی گری از نوع ابتدایی ترش بود. من افسوس اسب های بی سوار و میدان های بی مرد را داشتم و زیباترین سروده هایم “خنجرها، بوسه ها …” و “ظهور= عبدو جط” با اندوه دشت های تشنه و خلیج فارس بدون “میر مهنا” بود. و همین روحیه سبب شد که شعر من همیشه صیغه ی حماسه یا در واقع تراژدی زوال زندگی طبیعی و طبیعت از دست رفته باشد …”
در زاد روز واقعه
مردان تفنگ ها را تشییع می کنند
– مردان بازگشته از دره های آتش و ایمان –
اشباح لال و نومیدی
که از جهان دودی رویا بیرون خزیده اند
تابوت های خشم اساطیری را
بر شانه های خسته
از تنگه های تیره گذر می دهند
تا شهرهای کاغذی قانون
(تا آخرین چکاوک، گزینه اشعار)
و ادامه می دهد و به دوره ی دوم شاعری خود اشاره می کند که:
” … من اما در کشاکش آموزش ها و آموزه های خود، تغزل و حماسه را حفظ کردم، و با این که امروز از باورهای کهن گذشته ام ولی در زمینه ی زیبا شناختی شعر و فلسفه ی جدید به زوایایی از اندیشه دست یافته ام، که خود را چندان مغبون نمی یابم، چرا که در عین باور عمیق به عدالت اجتماعی، و این که شعر در هر حال ثمره ی تلاش و تقلای ذهن شاعر در متن جامعه و زندگی روزمره است …”
(ری را، ص ۴۱-۱۴۰)
این دره با دهان پر از مه
نمی گذارد چکاد را ببینم
و راه کوره ی مال رو که نمی دانم
چند ده گردونه و پیچ دارد
و پرتگاهِ کذایی کدام سوی من.
مرکبی چابک است مرا
اما به یاری چشم
نمی نوردد راه
و حس سقوط در من
جز سنگی است
نهاده بر سنگ گرد کوچک تری
و آن بالا
چکاد و مه
در دهان فضا
(و صدایی از درون جهان می گوید: مبهم
“شاید آفتاب هم”)
و کلامی نمانده
جز که بگویم:
مه در دهان دره
چکاد در دهان مه
و من
در دهان هر سه
۵/۱۲/۸۲
( “سفری با اسب کور” از مجموعه “بازگشت به درون سنگ” مجموعه اشعار جلد ۲ ص ۱۹۴۳)