حکایت ها،ترانه ها و قصه های متنوع و متفاوتی در اسطوره های کهن و کتابهای برجای مانده از روزگاران قدیم و تا حدی ابیات شاعران معاصر درباره احساس پاک و معنوی دوست داشتن،دلدادگی و عشق روایت شده است.در کلیه این افسانه ها و ابراز درونیات شعرا(چه به صورت منثور و چه شکل منظوم که اغلب به نظم درآورده شده است)چندین ارزش و نکته نهفته یا عیان است که به اختصار بدانها پرداخته می شود:۱-نخستین ارزش گیتی شمول و فراتر از مرزها و دورانها در بیان حس دوست داشتن دیگری یا عشق به همدیگر؛نگاه نیک به دیگری است که در خود راستگویی و راستکرداری به همراه دارد.نیک نگری به دیگری در ذات خود واجد امور اخلاقی نیز هست.به عبارت بهتر،چنانچه دیگری را به عنوان جزئی از خویش بپنداریم به او مهرومحبت می ورزیم،با او راستین هستیم،دردوغم او را رنج و اندوه خود بشمار می آوریم و ارمغان بودن با او زیستن همراه با لذایذ و معنویات انسانی برایمان در پی خواهد داشت.به عنوان نمونه به واژه های بکاربرده شده در این ترانه (هرچند که مربوط به سالهای نه چندان دور است و با وجود سادگی و روان بودن پر احساس و شعف آور.)غور کنیم: هیچکی به زیر این گنبد کبود با مثل تو مهربون نبود…دختر ایرونی وصله تنم گل لاله باغ میهنم هر جا که تویی خونه منه خورشید واسمون خیمه میزنه… گرچه این ترانه مربوط به ابیات هزار سال گذشته نیست اما آنقدر عمیق و اثرگذار است که زبان از وصفش کم می آورد.علاوه بر این, احساس شفاف موجود در فرهنگ جامعه ایران (خصوصاً عهد قدیم) را به تصویر می کشد.نمونه دیگری از این ارزش غیرقابل اغماض غزلهای فراوان خواجه شیراز است که بر صفحه های دیوانش نگارگری شده و بسیار مایه شادمانیست که احساس عشق و دوست داشتن در فرهنگ و همچنین ضمیر ناخودآگاه جامعه ما به میزانی قدرتمند بوده که این غزلها و ابیات دیگر به یادگار به دوران امروز رسیده است.حافظ در بیت زیر وصال به عشق خود را بهتر از یک عمر می داند:وصال او زعمر جاودان به/خداوندا مرا آن ده که آن به یا دراین بیت آتش عشق خواجه شمس الدین محمد در اثر فراق اینگونه شعله می کشد:هنگام وداع تو زبس گریه که کردم/دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است.حتی عشق پرحرارت حافظ تا بدانجا پیش روی میکند که در معنویت موجود در روی عشق خود لطف خداوند خویش را می یابد:روی تو مگر آینه لطف الهی است/حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست.در دیوان حافظ به وفور از این حس لذت بخش و بی ریای عاشقانه می توان مشاهده کرد.۲-دومین نکته مسئله سازی که شاعران جامعه ایران(در حقیقت خود جامعه)با چالش عظیمی (که اندک در آن جستاری شده)مواجهه شده اند یک طرفه بودن علاقه و عدم تمسک به خرد در ابراز عشق ورزیدن خود به دیگری است و به روشنی این آسیب خود را در دوگانگی عاشق و معشوق(۱) نمایان ساخته است.گرچه عده ای معتقد به نیک پنداشتن چنین عشقی با وجود چنین معضلی هستند. اما بی توجهی به منطق و عقل ناگرایی(احساس گرایی مفرط) ممکن است تا بدانجا طوفانی پیش رود که فرد عاشق هیچ گونه ظرفیتی در مخزن درونی خویش نگنجانده باشد و بطور مطلق احساس صادقانه اش را فدای معشوق خود نمایند.در چنین وضعیت بحرانی،عاشق دچار ناامیدی و سرخوردگی به همرا دلزدگی طولانی مدتی خواهد شد که این قوه ناخواسته منفی بر دیگر ابعاد و زوایای زندگی او تاثیرات جدی و سهمگینی می گذارد.به تعبیری دیگر،آسیب شناسی علاقه شدید در روابط دو فرد آنجا اهمیتی فزون می یابد که دلباختن یک جانبه و امید و اعتماد بی نهایت می تواند منجر به عدم اعتماد دیگری و حتی عمومی (نظیر عدم اطمینان زنان به پایبندی مردان در تعهدات منتهی به ازدواج یا پس از آن) شود!چه بسا منجر به خشونت!!!(حوادثی از این دست بارها در قالب اسید پاشی اتفاق افتاده است) اشعار شاعران متعددی که در این بند قرار می گیرند همانند بند پیشین فراوانند که اینک به ذکر بیت های دو شاعر گرانقدر اشاره می شود.خواجه شمس الدین محمد در این بیت در مقام بیان چارچوب حاکم بر روابط عاشقانه، خود را بدون معشوقش هیچ می پندارد:منم که بی تو نفس می کشم زهی خجلت/مگر تو عفو کنی ورنه چیست گناه.حافظ در بیانی مشابه وجود ارتباط عاشقانه میان خود و معشوقه اش را با دیدگاهی که از رابطه ارباب و بندگی برمی خیزد بدین شکل توصیف میکند:چو خسروان ملاحت بندگان نازند/تو در میانه خداوندگار من باشی.مثال بارز دیگر این جنبه از عشق ایرانی در قصاید پرمفهوم نظامی گنجوی پدیدار می شود.قصیده های زیر آشکار کردن عشق در معنای شور آمیخته با اندوه و سوزاندن خویش به پای معشوق است.(که امروزه باورمندان به این برداشت از عشق پرشمارند) در افسانه خسرو شیرین پس از دیدار شیرین و فرهاد در کوه بیستون،فرهاد احساس و دلبستگی خود را به شیرین با غمگساری تمام نشدنی ای بر زبان جاری می کند:زمن پرسی نگارینا که چونی/بگویم بی تو بختم را نگونی. مرا تا عشق تو تعلیم کردند/دل و جانم به غم تسلیم کردند.زتاب عشقت ای دلدار دلسوز/نه روز از شب شناسم نه شب از روز…
گویی که در عمق وجود عاشق نه شادمانی یافت می شود نه شیرینی زیبایی عشق:زهجران تو ای ماه شب افروز/گرفتارم به دوزخ در شب و روز.همی گریم همی سوزم برآذر/بدا روزا که من زادم زمادر…چه گویی مرمرا این اختر شوم/که از شادی شوم پیوسته محروم نصیبم زین جهان گویی چه افتاد/که هستم روزوشب نالان و ناشاد.۳-اما عشق امروزین که درلابه لای مصراعها و سطور شاعران انعکاس یافته،از یک طرف به علت اینکه حاملان آن با عدم آگاهی علمی از محتوای آن با دیدگاهی سطحی به جهان پر از زیبایی و آرامش ورود پیدا می کنند و از طرفی دیگر به علت عدم درک صحیح از مظاهر مدرنیته (نوبودگی) و ندانستن شیوه سالم بکار بردن آن که هر دو عامل مذکور به نوعی بی حسی یا لااقل کم حسی و مهر و شعف اندک می انجامد،در قامت اشعاری ضعیف هرچند معنادار(درقیاسی درونی با ابیات کلاسیک) متبلور شده است.علل متعددی در شکل گیری چنین فاصله ای میان شاعران کلاسیک تا روزگار معاصر می توان برشمرد.ولیکن یکی از عوامل موثر در بوجودآمدن چنین وضعیتی،تسلط روح خشونت و وحشی گری و محو شدن فرهنگ مدنیت در دوره هایی از تاریخ ایران مخصوصاً پس از باستان که در اثر هجوم اقوام مرتجع خارجی به ایران و همچنین حاکمیت قبایل خشن داخلی بر کشور رخداده است و نیز خشونت پنهان و در لفافه ای که در کالاها و نظریه های فرهنگی مدرنیته و صنعتی حلول کرده ولی شفاف نیست و تعداد بی شماری از شهروندان بدان خو گرفته اند،می توان محسوب کرد.روحیه خشنی که در جامعه ایران منتقل و غالب شده, اثرات به شدت منفی خود را بر کلیه داشته های یک ملت بویژه فرهنگ آنها میگذارد. به این سبب, خشونت مواج و هراسان اشعار را از محتوا و عالم معنا تهی میکند و به همین علت امروزه به ندرت شاید نشانی از مفاهیم و سنگینی و لذتی که در بطن منظومه های شاعران کهن بود, دیده شود.شعرهای امروز که غالباً در سبک نو و سپید ظاهر شده اند،به صورتی نحیف ابراز علاقه خود به دیگری یا رابطه عاشقانه خود را اظهار داشته اند.به نظم(۲) احمد شاملو در این تکه از شعر او که بیشتر به گفتگوی ادبی وار می ماند،بنگرید:نازنین/جامه خوبت را بپوش/عشق ما را دوست می دارد/من با تو رویایم را در بیداری دنبال می گیرم/من شعر را از حقیقت پیشانی تو در می یابم/با من از روشنی حرف می زنی و از انسان که/خویشاوند همه خداهاست/با تو من دیگر در سحر رویاهایم تنها نیستم.(بسنجید با ماهیت محتوای ابیات حافظ و نظامی)
در عصر امروز احساسی که از درون اشعار بر می خیزد و خواننده ارتباطی ژرف با ان برقرار می سازد گم گشته یا به حاشیه رانده شده است و مضمون ابیات کثیری رنگ فرمالیته به خود گرفته است:پاییز یک پا زودتر آمد/و من/بیست و هفت ساله شدم با یک دقیقه باران امروز/با موهای یرف سفیدتر از چشمان تو/کجای دلم داشتی کلاغ می شدی/نمی فهمم/ضربان قلبم به چه شکلی رسده بود/یک دو/سه هشت/مربع نارنجی/پنج ده/بیست/هفت سال تو هم رویش بگذار/با روزهایی که دیگر بوی ژاکت نمی دهند/تو نیستی و باران حوصله باریدن ندارد(من پای لرز هیچ خربزه ای امضا نمی کنم/پژمان قانون/ صفحه ۳۴)
وضعیت اسفبار عشق در اشعار شعرای امروز در صدای به دل ننشسته تعداد زیادی از خوانندگان،به وضوح بازتاب یافته است.مخاطب این آوازها لذت نشات گرفته از رابطه درونی که میان ترکیب شعروآواز و حس موجود در اعماقشان که قاعدتاًبایستی برقرار شود،ملموس نمی یابند و آن زیبایی که در پیدا و نهان ترانه ها و آوازها می باید باشد مشاهده نمی کنند.نکته دیگری که نباید از نظر دور بماند این است که ابیات شعرا بیشتر جنبه مفهومی به خود گرفته و همگونی که در آثار کلاسیک(بیان مفهوم شعر و سنگینی نیروی موجود در آن آثار،بصورت توامان)وجو دارد دیده نمی شود.بر این اساس, همانگونه که به وفور در شعرهای نو و نیز ترانه های خوانندگان میبینیم, عشقها اغلب پر از درد و رنج اندوهناک و سوزش همراه با ناامیدی و ناسزا و در یغ از لذتی عاشقانه حداقل با همان معشوق و همچنین سر در آوردن در ناکجا آباد ویرانگری (بعضاً خودکشی و خنجر زدن) نمود می یابند.البته منطقی نیست که این برداشت ها را به تمامی آثار امروز تعمیم دهیم. اما چه حاصل که همین تعداد بسیار اندک و میان مایه اند.
پاورقی:۱-اگر به کاربرد دو گانه عاشق و معشوق در شعرها یا افسانه های سرزمینمان توجه شایانی شود در می یابیم که ماجراهای این دوگانه روایت عشق ایرانی است که خود را بصورت یک جانبه نمایان می کند.به علاوه با روشن شدن مفهوم عاشق(فردی که به دیگری علاقه شدید می ورزد) و معشوق(کسی که از طرف دیگری مورد علاقه شدید قرار گرفته است) ماهیت عشق ورزیدنمان کشف می شود.بدین ترتیب که معشوق،اصولاً تمایلی به عاشق ندارد یا به وی احساسی بروز نمی دهد.تنها مورد عشق واقع شده است و اگر خلاف این می بود نامش معشوق نبود،عاشق بود.
۲-آنچه امروز در جایگاه شعر نو جلوه گر شده به نظرم شعر به معنای واقعی آن نیست!نثر است با چاشنی ادبی که فلسفه اصلی اش رها شدن شاعر از قید و بندهای شعر کلاسیک و بیان آسان آنچه که در تفکرش می گذرد.