مدنیت و لزوم قانون¬مداری
مدنیت و لزوم قانون مداری
علی آتشی
«شهرنشینی لزوما زندگی در شهر نیست ، بلکه یک شیوه¬ی زندگیست.» این عبارتی بود که روی یکی از تراک¬های تبلیغاتی شهرداری در یکی از چهارراه¬های آکنده از ماشین شهر به روی شهروندان به ستوه¬آمده¬ای که فریاد «وا ترافیکا!»یشان از هرسو به گوش می¬رسید، لبخند می¬زد.
امان از این مترجمان ناشی و بی¬حوصله ، هما¬ن¬هایی که شتاب¬زده، معادلی نادرست برای برخی از واژگان می¬نویسند و با این ترجمه¬های حرام¬زاده خود، گاه بشر را بی¬راهه می¬برند.
دو واژه «شهری» و «شهرنشینی» ترجمه¬های تحت¬الفظی و خالی از محتوای واژگان «مدنی» و «مدنیت» از فلسفه ارسطویی و افلاطونی بود که به نادرستی توسط مترجمان به دایره واژگان و ادبیات روزمره مردمان وارد شد. آنچه امروزه از مفهوم شهرنشینی در اذهان عمومی متبادر می¬شود را نمی¬توان بدون تقابل آن با مفهوم «روستایی» تعریف و توصیف کرد. به نظر می¬رسد این کشمکش سابقه¬ی چندان کوتاهی هم نداشته باشد و همواره شهرنشینان، روستا را هم¬وزن واپسگرایی می-پنداشته اند و هرکسی را به هر دلیلی که خوششان نمی¬آمده دهاتی می¬خوانده¬اند. در مقابل هم با همین طرز نگاه خصمانه روستاییان به مردم شهرنشین و مثلا شهری می¬نگریسته¬اند. این طرز نگاه تبعات گسترده¬ای در جامعه به بار آورده است. مهاجرت¬های افسارگسیخته به سوی شهرها، گسل-های عمیق طبقاتی و به هم خوردن توازن لایه¬های جامعه¬شناختی از آثار این شکل نگریستن به جامعه است.
اما آیا شهرنشینی، مهاجرت به شهر و یا دست¬کم برای آنهایی که توانایی مهاجرت به شهر را ندارند، گرفتن شناسنامه شهری برای فرزندان می¬تواند تلاش برای مدنی شدن افراد باشد؟ و آیا به صرف به حدنصاب رسیدن جمعیت یک روستا برای شهر شدن، بی آنکه سایر استانداردهای متداول جهانی برای تبدیل یک روستا به شهر در نظر گرفته شود، می¬توان گفت که مردم یک روستا یک شبه شهری شده¬اند؟! به عبارتی دیگر، آیا با تغییر نام یک محل طرز فکر افراد هم عوض می¬شود؟ و این پرسشی اساسی است که چرا جامعه¬ای که در گذشته به دو دسته شهری و روستایی تقسیم می¬شد، حالا همان جامعه به دو گروه طبقه¬بندی می شود: طبقه شهری و طبقه¬ای که خیال مهاجرت به شهرها را دارد. و از سویی دیگر آیا می¬توان همه افراد ساکن یا متولد یک شهر و یا حتی یک کلان¬شهر را شهری نامید؟ و آیا تعریف شهروندی را باید با شهرنشینی یکسان دانست؟
طبعا پاسخ به همه¬ی این پرسش¬ها منفی است. این اختلا¬ف¬ها شاید و تنها شاید در این ترجمه-های نانجیب باشد. واضح است نه همه¬ی شهرنشینان به حقوق و وظایف شهروندی خود آگاهند و نه با بنا نهادن یک ساختمان شهرداری یا فرمانداری، مردم به ناگاه، به این حقوق و وظایف آگاه می-شوند و عمل می¬کنند.
قطعا آنچه در ذهن فیلسوفان یونانی از مفهوم واژه مدنیت بوده است فرسنگ¬ها با پندارهای ذهنی ما متفاوت است. مدنیت و یا شهرنشینی یونانی سبکی از زندگی اجتماعی مبتنی بر تقسیم کار بوده است که در مقابل مفهوم “غار نشینی” قرار می¬گرفته است و نه روستانشینی. مدنیت یعنی آنکه یک شهروند در قبال برخورداری از مزایای زندگی اجتماعی برخی از محدودیت¬های این سبک زندگی را در قالب قانون و فرهنگ بپذیرد و اینکه بداند دیگر مانند عصر حجر نیاز ندارد که همه کارها را خود به تنهایی انجام دهد، خود کشاورزی کند ، تعلیم و تربیت فرزندان را خود انجام دهد و در صورت نیاز، امور پزشکی و درمانی را خود بیاموزد و بکار گیرد. در یک جامعه مدنی این خدمات اجتماعی را جامعه در اختیار فرد قرار می دهد اما در قبال آن باید بیاموزد که به حقوق دیگران احترام بگذارد. شهروند خوب در واقع، شهروند فرهنگ¬مدار است نه شهروند شهرنشین و شهروند بد، شهروند کم¬فرهنگ و قانون¬گریز است و نه شهروند روستایی و دهاتی.
اینست که برای رهایی از این بغرنجی ذهنی باید طرحی نو درانداخت. جامعه را نباید از حیث شهری و روستایی دسته¬بندی کرد، چرا که با تعاریف فلسفی همه افراد جامعه به دلیل «غارنشین» نبودن، حتما شهری هستند اما همه آنها قطعا شهروندان فرهنگ¬مدار و قانون¬مداری نیستند.
انسان پیش از آنکه به این شیوه طبقه بندی شود، و یا حتی در سایر مرزبندی¬های دینی ، عقیدتی، اجتماعی و سیاسی قرار بگیرد، انسان است و انسان را باید با معیارهای انسانی سنجید نه با متر و معیارهای قراردادی ساخته¬ی بشریت. شاید گمراهی ما تقصیر مترجمان این واژه¬ها بوده است.