زمانی که از جامعه سالم بحث به میان می آید، پیش نیازی هایی برای تحقق اش وجود دارد که اهم آن، وجود انسان سالم است؛ انسان سالم نیز، انسانی است که نه تنها از نظر جسمی، بلکه از نظر روح و روان باید سالم باشد. برای پاسخ به پرسشی که وجود بهداشت و سلامت روان را در جامعه الزامی می داند و از چرایی آن بحث به میان می آورد، می گوییم: وقتی سرتان درد می گیرد، یا دچار بیماری دیگری می شوید، نمی توانید امور روزمره را با بازدهی خوب انجام دهید. نگرانی، اضطراب، استرس و حتی نارضایتی، (که ازجمله موضوعات مربوط به روان است)، نیز منجر به احساس بیماری می شود؛ و زمانی که یک فرد دارای احساس نگرانی و اضطراب باشد، نمی تواند بر انجام کاری متمرکز شود و آن را به درستی انجام دهد. وقتی من به رغم همه سرمایه گذاری هایی که برای فرزندم انجام داده ام، نگران این هستم که ممکن است آینده او با آن چیزی که افق چشم انداز من است، مواجه نشود، نمی توانم امروز، او را به راحتی در جامعه رها کنم.
چیزهایی را که ذکر می کنم، همگی پارامترهای رضایت و امنیت در جامعه هستند. زمانی که ما بر عاملی مانند <<امنیت>> دست می گذاریم، منظورمان چیزی است که سلامت روان جامعه را در پی دارد. لذا اگر این عامل به درستی و کمال وجود نداشته باشد، خواه ناخواه افراد سالمی در جامعه نخواهیم داشت و به تبع آن جامعه سالمی هم نخواهیم داشت. در این صورت، نمی توانیم از افراد جامعه، انتظار داشته باشیم که دروغ نگویند، سر دیگران کلاه نگذارند و کارها و امور
تحت مسئولیتشان را درست انجام دهند. این موارد نشان دهنده فقدان امنیت در جامعه است و افراد به خاطر احساس ناامنی، ممکن است دست به انجام کارهایی بزنند که منافع آنها را تأمین کند و این موضوع اولویت یابد.
مسلم این است بی اعتمادی، سلامت جامعه را به خطر می اندازد. فرض کنید در جامعه، افراد به یکدیگر بی اعتماد هستند. در این جامعه فرد دیگر نمی تواند به پزشک معالج اش و دستوراتی که می دهد، اعتماد کند. باید به چند پزشک مراجعه کند تا مطمئن شود که حقیقت به او گفته شده است. وقتی فرد به هواپیما بی اعتماد می شود، دیگر با هواپیما سفر نخواهد کرد. اگر بخواهد ازدواج کند، به خود می گوید: <<چطور می توانم شریک زندگیم را انتخاب کنم، درحالی که همه درحال دروغ گفتن هستند>>. در این وضع، زن و شوهر نیز به هم اعتماد نخواهند داشت؛ و پدر و مادر نسبت به فرزندان بی اعتماد می شوند. اعتماد نداشتن به خانواده، همکاران، همسایه ها و درنهایت به کل جامعه، علایم فقدان امنیت و اعتماد در جامعه است که درنهایت از بین رفتن سلامت روانی کل جامعه را در پی خواهد داشت. وجود این وضع یعنی، بهداشت روانی افراد، تأمین نیست.
در چنین جامعه ای، بسیاری از امور معوق می ماند. عده ای دلشان می خواهد به دیگران احترام بگذارند، اما احترام نمی بینند. بعضی می خواهند کارشان را به خوبی انجام بدهند، اما به خاطر کار خوب نه تنها تشویق نمی شوند و ارتقا پیدا نمی کنند، بلکه اساسا فرقی میان آنها و کسانی که بد کار می کنند، وجود ندارد. عده ای می خواهند دوستی ها را در جامعه تقویت کنند، اما ارتباطات، ناسالم است و دوستی ها قابل اعتماد نیست. می خواهند به فردی که تصادف کرده و در خیابان افتاده، کمک کنند اما می ترسند خودشان مقصر شناخته شوند و …
از این نمونه ها بسیار است. به راحتی می توانید به این موضوع پی ببرید که در چنین جامعه ای، هیچ کس نمی تواند درست کار کند و کار درستی انجام دهد. در چنین جامعه ای، نمی توان انتظاری جز <<فساد>>، <<از بین رفتن سرمایه های اجتماعی>> و <<طغیانگری مردم>> داشت. <<خشونت>>، ذات جامعه بی اعتماد است. لذا رفتار خشونت آمیز افراد، دلیل بر فقدان آسایش روانی آنهاست.
<<امنیت>>، آنچنان که ذکرش رفت، اقسامی دارد. به این معنا، <<امنیت>> مهم ترین عامل سلامت انسان از نظر روانی است. امنیت فرهنگی، مثل سرمایه گذاری افراد برای فرزندانشان. امنیت اقتصادی مثل این که فردی یک مغازه را می خرد که در آن کار کند، اما دستور تخریب آن صادر می شود؛ یا این که از ترس ورشکستگی یک بانک یا موسسه، کسی سرمایه گذاری نمی کند. امنیت سیاسی مثل این که آیا من به افرادی که رأی می دهم، نیازهای مرا برآورده می کنند یا خیر. در هر صورت، ما امنیت را در حوزه های مختلف درنظر می گیریم و وقتی دقیق شویم، در امور مختلف، امنیت وجود ندارد و بی اعتمادی شکل گرفته است. وقتی زیر سیستم های یک جامعه نمی توانند افراد را به خودشان مطمئن کنند، نمی توانند همگام با هم جلو بروند.
راه های گسترش بهداشت روانی در جامعه
راه های مختلفی برای گسترش بهداشت روانی در جامعه وجود دارد. نخست، رعایت اموری است که می تواند از بروز ناسلامتی روانی پیشگیری کند. در درجه دوم، از نظر جسمی، باید امنیت خدماتی و بیمه ای افراد تأمین شود. بیمه های اجتماعی به طورکلی تأثیر فراوانی بر سلامت روانی افراد دارند. به طور مثال اگر فردی بیکار شد، آیا برای او در جامعه شغلی وجود دارد؟ اگر قرار باشد از بیمه بیکاری استفاده کند، آیا سرانجام برای فرد بیکار شغلی پیدا خواهد شد؟
این موضوعات نمود واقعی هم دارد. در تجربیات شخصی ام در دانشگاه، روزی نیست که دانشجویی به من مراجعه نکند و نگوید که به آخر خط رسیده و در نا امیدی کامل قرار دارد. بسیاری از این جوانان خسته شده اند از این که کار نیست؛ یا اگر کاری هم باشد، درآمد کافی ندارند. وقتی این فرد در کلاس نشسته، چطور می توان او را وادار کرد تا خوب آموزش ببیند؟ او نگرانی هایی دارد که باعث می شود تنها حضور فیزیکی در کلاس داشته باشد. اما وقتی این فرد احساس کند که حمایت کامل اجتماعی از او وجود دارد، وضعی متفاوت با وضع امروزش خواهد داشت.
بیمه ها به طور <<ظاهری>> در جامعه گسترش پیدا کرده اند اما درواقع چنین نیست. به طور مثال ۲ سال است که گفته اند می خواهیم به روزنامه نگاران و نویسندگان خدمات بیمه ای ارایه کنیم؛ اما از اجرای آن خبری نیست. در همان بیمه هایی هم که وجود دارد میزان خدمات بسیار پایین است اما در ظاهر حرف این است که همه نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران بیمه اند. اما این بیمه، بیمه ای نیست که بتواند دردی از آنها را دوا کند. با این توصیفات اگر خدمات و بیمه های تأمین اجتماعی، تعریف شده باشند و خدمات درستی ارایه دهند، یک از راه هایی است که می تواند بخشی از سلامت روانی و جسمانی افراد را تأمین کند.
برای ایجاد سلامت روانی در جامعه، باید فشار ساختاری از روی مردم برداشته شود. فشار ساختاری یعنی از لحاظ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، بر مردم فشاری نباشد و با رفتارهایمان نباید افراد را در زمینه های مختلف، دچار سرخوردگی کنیم. به عنوان نمونه فرد وقتی رشته هنر و موسیقی را دوست دارد، باید بتواند در آن رشته تحصیل کند. وقتی امکان دستیابی به این خواسته ها ممکن نباشد، سلامت جسم و روان افراد به مخاطره می افتد. در این شرایط فشارهای مختلفی از سوی جامعه یا ساختارهای موجود در آن، بر افراد وارد می شود و امکان سرخوردگی افزایش می یابد. آیا فرد سرخورده، می تواند فرد سالمی باشد؟ این تنها یک مثال بود. می توان مثال های دیگری از سایر حوزه ها را بیان کرد که فشار ساختاری بر افراد جامعه تحمیل می شود. تا زمانی که این فشار وجود دارد، جامعه سالمی از لحاظ روانی نخواهیم داشت.
روزنامه شهروند