نمیتوان روی صندلی آرمیچری نشست و در بطن تجربه زیسته انسانها قرار گرفت
زبان به همان اندازه که می تواند وسیله برقراری ارتباط باشد، می تواند لبه های تیز قیچی ای باشد که سیم های مریی و نامریی ارتباط را می چیند. اهمیت زبان و نحوه استفاده از آن تا به حدی است که عده یی از پژوهشگران زبان که به معناشناس معروف هستند بیشتر مشکلات ما انسان ها را مرتبط با استفاده نادرست از زبان می دانند. چراکه این استفاده نادرست باعث می شود تا زبان به جای انعکاس درست واقعیت هایی که می خواهد بیانگرشان باشداعوجاجی سرگیجه آور به آنها بدهد. تا به اینجای متن مفهوم است؟ آیا بعد از این دو سه خط شما به عنوان مخاطب توانسته اید با من به عنوان نویسنده این متن ارتباط برقرار کنید؟ ما که هر دو از یک زبان ارتباطی و یک سیستم رمزگذاری استفاده می کنیم! آیا انگشت اشاره من تا اینجای متن توانسته همان نقطه یی را نشان دهد که می خواهد؟
حالا اگر کمی عقب تر از این متن در این صفحه بایستیم آیا مطالبی که در دیگر روزنامه ها و رسانه ها می خوانید و می بینید زبانی دارند که بتوانند با شما به عنوان مخاطب ارتباط بگیرند و شمارا جذب خود کنند؟ اگر این طور نبوده اشکال از کجاست؟ از زبان رسانه های ماکه برخلاف نظر پژوهشگران علوم ارتباط جمعی که معتقدند الگوهایش باید مدام تغییر کند تا از جهان در حال تغییر عقب نماند و بتواند توصیف گر جهانی باشد که در آن زندگی می کنیم، از جهان و اتفاق های آن عقب مانده و کلمه هایش پوسیده؟یا از سیستم محدود کننده یی است که راه خلاقیت در فکر و بیان را تنگ کرده؟ شاید هم مشکل از تنبلی ذهن مخاطب و پایین بودن سطح درخواستش از رسانه بوده!در این باره با مصطفی مهرآیین، جامعه شناس فرهنگی گفت وگویی انجام داده ایم که متن کامل آن را در ادامه می خوانید.
مطبوعات در جامعه ما به همان کلمه بی ارزش روزنامه تنزل پیدا کرده. ببینید فرم و محتوای مطبوعات بیش از هر چیز متاثر از بافت فکری و گفتمانی جامعه است، بافت فکری و گفتمانی مطبوعاتی های ما ضعیف است چون جامعه ما از این نظر ضعیف است. فرم و محتوای مطبوعات ما بیش از هر چیز متاثر از بافت فکری و گفتمانی جامعه است
بله ما اگر می خواهیم رسانه های موفقی داشته باشیم باید به مطبوعاتی ها آموزش های جدی در حوزه روش شناختی، در حوزه هرمنوتیک، تحلیل گفتمان و متن و نشانه شناسی بدهیم. موضوع دیگری هم البته وجود دارد و این است که مطبوعاتی ما نه فقط آموزش درست نمی بیند که دانش کافی درباره زبان فارسی را ندارد و زبان مطبوعات ما در جامعه تبدیل به یکسری الگوها و کلیشه های خاصی شده که دایما در حال تکرار است
جناب آقای مهرآیین! یکی از انتقاد هایی که به رسانه های مکتوب و غیرمکتوب می شود مربوط به زبانی است که استفاده می کنند و اینکه زبان رسانه ها یا قابل فهم برای عموم نبوده و فقط قشر خاصی را جذب می کرده یا اینکه اصلا جذابیتی برای مخاطب ندارد. شما این موضوع را قبول دارید؟
بله!من معتقدم در جامعه ما مطبوعات فارغ از اینکه در پیوند با مردم نتوانستند از زبانی استفاده کنندکه برای مردم جذاب باشد، اصلا زبانی را نتوانستند خلق کنند که مخاطب را به سمت خودشان بکشاند. دلیلش هم خیلی ساده است و برمی گردد به اینکه به غیر از تعداد کمی از روزنامه نگاران ما که صاحب آگاهی هستندکسانی که در مطبوعات ما فعال هستند اصولا سواد کافی در این زمینه را ندارند. در حالی که مکانیسم نوشتن به این صورت است که وقتی فرد می خواهد درباره جهان بنویسد در قدم اول دیالکتیکی بین ذهن او و واقعیت جهان بیرون برقرار می شود و در دو حالت نوشتاری انعکاس پیدا می کند؛ یک ساختن قصه یی از خود پدیده های بیرونی و اجتماعی که طبیعتا نیازمند ورود جدی به محیط آن پدیده است تا فرد بتواند از آن سناریو خلق کند، راهکارهایش هم برای اینکه این نوشته ها به آن چیزی که مردم زندگی می کنند نزدیک باشد این است که شما به عنوان روزنامه نگار باید در محیط حاضر شوید و روایت زنده تجربه های زیسته را از راه هایی مثل مشاهده های میدانی، هرمنوتیک، روایت پردازی و… استخراج کنید و این نیازمند این است کسانی که در مطبوعات هستند دایما در تجربه های زیستی مردم زندگی کنند که خود من این مورد را کمتر و به ندرت در ساز و کار مطبوعات ایران دیده ام. یک روش دیگر نوشتن این است که شما در میدان واقعی زندگی حضور پیدا نمی کنید تا قصه زنده خلق کنید اما در خصوص پدیده هایی که می خواهید در خصوص شان کار کنید آنقدر مطالعه های نظری و تاریخی انجام می دهید که می توانید نوشتارها و گزارش های قوی خلق کنید، که باز هم این موارد در مطبوعات ما کم است. بی شک، پیش از من و شما بسیاری به آن چیزی که ما امروز به آن علاقه مند هستیم یا با آن به عنوان معضل روبه رو شده ایم، اندیشیده اند. اگر مثلا ما امروز به بحث طلاق یا بی ثباتی سیاسی یا فرض کنید ناپایداری روابط انسانی در ایران علاقه مند هستم طبعا این مسائل مورد پرسش نظریه پردازانی در جوامع دیگر هم بوده که به این مسائل فکر کردند و به تحلیل و نتایجی در مورد آنها رسیدند که مثل عینک های قوی و ذره بینی می مانند که می تواند به ما به عنوان روزنامه نگار کمک کند تا پدیده ها را دقیق تر و جزیی تر ببینیم و بتوانیم گزارش بهتری از آن رویدادها بنویسیم.
و به نظر شما روزنامه نگارها این دانش نظری را هم اکثرا ندارند؟
عمدتا خیر چون مطالعه ندارند و وقتی هم مطالعه نداشته باشند نمی توانند صاحب سبک فکری خاصی باشند، دیدگاه خاصی را دنبال کنند، نمی توانند چشم انداز نظری و بینش خاصی داشته باشند و این نداشتن دانش نظری شامل همه حوزه های رسانه یی ما می شود از فلسفه و ادبیات و سیاست گرفته تا ورزش و اقتصاد و… حالا شما در نظر بگیرید چه اتفاقی می افتد وقتی روزنامه نگارهای ما نه دانش نظری حوزه کاری خودشان را دارند و نه در محیط و بستر جامعه حاضر می شوند؟ به قولی روزنامه نگارهای امروز ما روی صندلی های آرمیچری شان نشسته اند و در بطن تجربه زیسته دیگر انسان ها قرار نمی گیرند تا بتوانند روایت زنده زندگی آنها را از طریق گفت وگو و مشاهده ها بیان کنند و تا زمانی هم که این دو ویژگی بر نوشتار ما حاکم باشد از طرفی متن هایی خلق می شود که مکانیکی، بی روح و مرده هستند و از طرفی زبانی دارندکه کلیشه یی و تکراری هستند و دایما در جاهای مختلف تکرار می شوند و برای مخاطب جذابیتی ندارند.
محدودیت های زبانی که داریم در این زمینه چقدر تاثیرگذار هستند؟
ببینید دو پدیده موجب می شود زبان محدود شود؛ یکی محدودیت های استدلالی و دیگری سیاسی. در مورد محدودیت های سیاسی قدرت و دستگاه سیاسی اجازه نمی دهد شما به عنوان نویسنده و روزنامه نگار و اهل رسانه به هر چیزی فکر کنید یا به هر شکلی که خواستید بنویسد که این مشکل همیشه به نحوی وجود داشته اما ما با محدودیت استدلالی هم روبه رو هستیم یعنی در جامعه ما سنت های فکری وجود دارد که تا یک جاهایی می تواند به دیدن جهان از منظرهای گوناگون به ما کمک کنند. ما در سطح کلان واقعا به لحاظ استدلالی و سیاسی محدودیت داریم و فارغ از وضعیت خود شخص روزنامه نگار به لحاظ وضعیت کلان فکری، استدلالی و سیاسی فضای بسته و محدودی داریم. با همه این احوال این سوال جدی است که چرا ما ایرانی ها نمی توانیم مثل ژیل دلوز بنویسیم؟ چرا نمی توانیم مثل فوکو و دریدا بنویسیم؟چرا مثل هابرماس نمی توانیم بنویسیم؟
به دلیل پیشینه سنت های فکری که آنها داشتند و ما نداریم؟
بله چون نه تنها این سنت های فکری در جامعه ما وجود ندارد که در سطح خرد، من به عنوان یک مطبوعاتی یا جامعه شناس، روانشناس یا سیاست خوان در محیط آموزشی هم با محدودیت های زیاد روبه رو می شوم. واقعا باعث تاسف است که محیط های آموزشی ما به شدت مبتذل شدند و افت کرده اند و ما اصولا چیزی به اسم فرآیند آموزش در کشورمان نداریم و وقتی هم می خواهیم آموزش ببینیم چیز خاصی یاد نمی گیریم و طبیعتا همه این موارد باعث کاهش دایره زبانی می شود در حالی که اگر همه اینها به خوبی انجام می شد، توانش زبانی ما- اصطلاحی که زبان شناس ها استفاده می کنند- بالا می رفت. اما ما هم توانش زبانی محدود داریم و هم مطالعه نمی کنیم در حالی که مطالعه بسیار فاکتور مهمی در کار مطبوعاتی است، چراکه <<کتاب یعنی اندیشیدن از طریق ذهن دیگری>> و وقتی کتاب نمی خوانیم با الگوهای ممتاز اندیشه آشنا نمی شویم و این برای روزنامه نگارهای ما و اهل رسانه بسیار مهم است که در هر حوزه یی که کار می کنند با الگوهای ممتاز آن رشته آشنا شوند. به طور مثال اگر می خواهند در فوتبال رشد کنند باید با بزرگان فوتبال آشنا باشند، اگر می خواهند در اقتصاد رشد کنند باید با بزرگان اقتصاد آشنا باشند و وقتی ما با بزرگان حوزه خودمان و با تفکر ممتاز در جهان آشنا نیستیم نه می توانیم متن درستی خلق کنیم و نه نمی توانیم الگوی نوشتاری داشته باشیم که برای مردم مان جذاب باشد.
شما معتقدید در این سال ها مطبوعات ما در این زمینه هیچ رشدی نداشته؟
من معتقدم که مطبوعات در جامعه ما به همان کلمه بی ارزش روزنامه تنزل پیدا کرده. ببینید فرم و محتوای مطبوعات بیش از هر چیز متاثر از بافت فکری و گفتمانی جامعه است، بافت فکری و گفتمانی مطبوعاتی های ما ضعیف است چون جامعه ما از این نظر ضعیف است. فرم و محتوای مطبوعات ما بیش از هر چیز متاثر از بافت فکری و گفتمانی جامعه است، وقتی هم که بافت فکری و گفتمانی جامعه ضعیف باشد مطبوعاتی های ما هم ضعیف می شوند چون از همان طریق درباره مسائل می اندیشند.
پس مخاطبان هم در این عدم پیشرفت و خلق زبان نقش داشته اند؟
حتما نقش داشته اند چرا که یکی از دلایل مهم رشد مطبوعات و اصولا نوشتار در یک جامعه تقاضای درست است و اینکه افراد جامعه و مخاطبان اجناس خوب و ممتاز را سفارش بدهند و بخواهند اما متاسفانه مخاطبان ما هم این درخواست را ندارند و این موضوع باعث شده تا عموم ما تبدیل به انسان های معمولی بشویم که زندگی معمولی داریم، به تجربه زندگی زیسته مان نمی اندیشیم و حتی خیلی هم طالب این نیستیم کسانی که می اندیشند این تجربه و دانش را به ما منتقل کنند. اما نکته دیگری هم که در سطح کلان اجتماعی در این زمینه وجود دارد این است که در همه جوامع روال تفکر کردن و نوشتن به شکل عادی و متداول انجام می شود تا زمانی که به نقاط عطف تاریخی آن جوامع می رسیم، در اینجاست که اتفاق های عظیم ادبی همگام با اتفاق های تاریخی رخ می دهد و باعث ایجاد گسست، نوع آوری و شکاف در حوزه نوشتار، دانش و زبان در یک جامعه می شود. مثلا در جامعه ما انقلاب ایران زمینه ساز نوآوری در گفتار و نوشتار ما شد، دوران آقای هاشمی که شروع شد اتفاق دیگری در ادبیات و نوشتار و بقیه مسائل ما افتاد، دوران آقای خاتمی و دوران آقای احمدی نژاد و الان هم در دوران آقای روحانی همین اتفاق افتاد به شکل دیگری افتاد.
اما زبان ویژه یی خلق نشد؟
نه چون مشکلی که ما داریم این است که اصولا ما در دنیای مطبوعات، نوشتار و نویسندگی در پی بازخوانی اتفاق های بزرگ در جامعه مان نیستیم و رخدادهای بزرگ را برای مردم بازخوانی نمی کنیم تا حقیقت نهفته در آنها را استخراج کنیم و از منظر آن حقیقت ها زوایای دید تازه خلق کنیم. مثلا در زمانی که انقلاب ایران رخ داد یک روابط انسانی خاصی در جامعه ما شکل گرفت و طی آن گروهای سیاسی مختلف به هم نزدیک شدند، دوستی ها و همکاری های سیاسی مختلفی شکل گرفت اما الان با وجود همه مناقشات سیاسی که در جامعه ما هست کسی آن دوران را بازخوانی نمی کند تا ببیند چه رخدادی در انقلاب ایران افتاد که باعث نزدیکی همه گروه ها به هم شد؟! در صورتی که وظیفه من مطبوعاتی است که اتفاق ها و روابط آن زمان را زنده کنم و بتوانم یک حرف تازه از دلش استخراج کنم تا بشود از آن استفاده کرد. اصولا مطبوعاتی های ما در سطح کلان با تاریخ آشنا نیستند! ما
به لحاظ پیشینه خاطراتی، تاریخی و پیوند با رویدادهای بزرگ جامعه مان آدم های خامی هستیم و طبیعتا ازآدم خام نمی توان انتظار داشت طوری بیندیشد و بنویسد که مردم را جذب کند. این موضوع در سطح خرد هم اتفاق می افتد. ما در تجربه های زیسته شخصی مان هم مدام تجربه می کنیم اما نمی توانیم وقایع و اتفاق ها را تفسیر کنم یعنی هم فقدان بینش تاریخی داریم و هم فقدان توان تفسیرگری در زندگی مان.
چون این توانایی احتیاج به آموزش دارد و در اصل ما در هیچ کجای سیستم آموزشی این توانایی را به دست نمی آوریم.
بله به لحاظ روش شناختی مطبوعاتی های ما آموزش ندیدند، کدام مطبوعاتی ما تحلیل گفتمان را یاد گرفته تا وقتی با زبان سیاستمدارها روبه رو می شود بتواند آنها را واکاوی بکند؟ کدام مطبوعاتی ما نشانه شناسی و هرمنوتیک بلد است؟ کدام مطبوعاتی ما تحلیل روایت بلد است؟ من نمی گویم تعدادشان صفر است اما تعدادشان خیلی کم است و تا وقتی که شما با الگوهای تحلیل دنیای زندگی و متن آشنا نباشید نمی توانید متن و زبانی خلق کنید که برای مخاطب جذاب باشد. این است که مطبوعاتی های ما فاقد توان تفسیرگری هستند و نمی توانند رخدادهای زندگی را ریز، دقیق و عمیق ببیند چون از مولفه های روش شناختی که می تواند به آنها در فهم پدیده ها کمک کند محروم هستند و اگر مجموع این مسائل را کنار هم بگذارید، شما با متن هایی روبه رو می شود که اصولا از جنس روزنامه در معنای بی ارزش و ناماندگارش هستند!در حالی که روزنامه یک فرآیند ارتباطی است که بر اساس الگوی یاکوبسن همیشه یک مولف و نویسنده یی دارد که متنی را برای مخاطب در یکی بستر اجتماعی با استفاده از یک زبان مشترک خلق و با استفاده از رسانه یی که در اختیار دارد منتقل می کند. یاکوبسن می گفت مولف مهم ترین بهره یی که باید از زبان بگیرد این است که باید بتواند با استفاده از آن بیانگر احساسات، عواطف و اندیشه های خودش باشد و اگر شما در متون خلق شده مولفان ما در حال حاضر چنین چیزی پیدا نمی کنید دلیلش این است که مولفان ما احساس، عاطفه و اندیشه یی که بتواند منتقل بکنند، ندارند، چون آموزش نمی بینند و مطالعه نمی کنند. از طرف دیگر موضوعی که یاکوبسن مطرح می کرد این بود که زبان با مخاطب چه می کند؟ و جواب می داد مهم ترین کاری که می کند و باید بکند، ایجاد کنش در مخاطب است. وقتی شما روزنامه یی خلق می کنید و در دسترس مردم قرار می دهید رخ دادن این کنش به دو عامل بستگی دارد؛ یکی اینکه واقعا متن شما متن باشد و آنقدر توانایی داشته باشد که مخاطب شما را به حرکت و گشودگی وا دارد و دیگر اینکه مخاطب شما هم از حداقل دانش تفسیرگری نسبت به مسائل اجتماعی برخوردار باشد تا بتواند با متن پیوند بخورد. در حالی که ما در هر دوی این موارد ضعف داریم و کنشی انجام نمی گیرد. نکته دیگری هم که یاکوبسن در ایجاد کنش با مخاطب مطرح می کرد این بود که می گفت متن باید به بستر اجتماعی خودش ارجاع داشته باشد. یعنی باید بتواند در خصوص مسائل اجتماعی خودش سخن بگوید و این موضوع با پشت میزنشینی و روزنامه نگاری روی صندلی های آرمیچری اتفاق نمی افتد. مطبوعاتی های ما در تجربه های زیسته جامعه خودشان شرکت نمی کنند، در ارتباط مستقیم با مسائل قرار نمی گیرند و از طرفی صاحب نظریه هم نیستند، آن وقت چطور می توان انتظار داشت که بفهمند افق فکری جامعه شان چیست؟ چطور می توان انتظار داشت که زبانی به کار بگیرند که به پدیده های اجتماعی روزشان ارجاع داشته باشد؟
یعنی تحلیل شما در نهایت این است که ما نتوانستیم در حوزه زبان و ارتباط با مخاطب به موفقیت برسیم چون در اصل با ساختار شکل گیری متن و زبان آشنا نبودیم؟
بله ما اگر می خواهیم رسانه های موفقی داشته باشیم باید به مطبوعاتی ها آموزش های جدی در حوزه روش شناختی، در حوزه هرمنوتیک، تحلیل گفتمان و متن و نشانه شناسی بدهیم. موضوع دیگری هم البته وجود دارد و این است که مطبوعاتی ما نه فقط آموزش درست نمی بینند که دانش کافی درباره زبان فارسی را ندارند و زبان مطبوعات ما در جامعه تبدیل به یکسری الگوها و کلیشه های خاصی شده که دایما در حال تکرار است و به همین دلیل است که خیلی کم پیش می آید که ما با چهره یی در مطبوعات مان روبه رو شویم که از قلم شان و ادبیات شان شناخته می شوند. در حالی که طبیعی این است که ما حداقل ده ها چهره مطبوعاتی داشته باشیم که از زبان و قلم شناخته شده یی داشته باشند.
روزنامه اعتماد