مدت هاست که از وجود نوعی فردیت افراط گونه و مخرب و بی توجه به دیگران در جامعه ایران سخن گفته می شود، این گزاره کمابیش مورد قبول بیشتر صاحب نظران است و کمتر دیده شده که کسی آن را قبول نداشته باشد. ولی اختلاف در تحلیل علل و چرایی به وجود آمدن آن است، و این تفاوت در تحلیل بسیار مهم است، زیرا برحسب این که شکل گیری این پدیده را متأثر از چه عوامل و دلایلی بدانیم، ارایه راه حل برای آن نیز متفاوت خواهد بود، مثل یک فرد بیمار است که تب و درد دارد، همه می دانند که تب دارد ولی تجویز نسخه ای برای درمان آن بستگی دارد به اینکه علامت و منشاء تب را چه بدانیم. اگر دو تشخیص گوناگون از علت بیماری باشد، دو درمان متفاوت نیز ارایه خواهد شد. این یادداشت می کوشد در حد مقدور به ریشه این فردیت مخرب بپردازد.
در جوامع ماقبل توسعه یافتگی و یا به عبارت دیگر جوامع ماقبل صنعتی، فردیت و اهمیت قایل شدن برای فرد در برابر جمع به معنای امروزی وجود نداشت. افراد تمایز چندانی با یکدیگر نداشتند. همه افراد از طریق ویژگی هایی معرفی می شدند که با به دنیا آمدن آنها همراه آنان می شد.
پسر فلان شخص، عضو بهمان خانواده یا طایفه یا قبیله و… موجودیت فرد را می ساخت. افراد وجودشان به گونه ای تعریف می شد که از پیش مقرر گردیده بود. ولی توسعه اجتماعی و اقتصادی همراه با تقسیم کار این فرآیند را تغییر داد. سرنوشت و ماهیت انسان ها در بدو تولد تعیین نمی شد. افراد جامعه از طریق مشابهت با یکدیگر پیوند برقرار نمی کردند، بلکه از طریق تمایزات، فردیت خود را می سازند. هرکس باید سرنوشت خود را تعیین کند، و براساس علایق و توانایی هایش جایگاه خود را در جامعه معین کند و با گذشت زمان هرچه بیشتر از دیگران متمایز می شود. این روند به صورت آرام آرام طی چند قرن به وجود آمده و هنوز هم درحال تداوم است. ولی این تمایزها موجب نمی شود که افراد از یکدیگر دور شوند، زیرا به همان اندازه که از یکدیگر متمایز می شوند و به فردیت خود می پردازند، متوجه می شوند که برخلاف جوامع توسعه نیافته افراد
متمایز شده در جوامع جدید به یکدیگر وابسته و نیازمندتر هستند. اگر کسی یک پزشک حاذق و مشهور می شود، به همان اندازه به یک مکانیک نیازمند است که مکانیک به پزشک نیازمند است. بنابراین همبستگی و اتحاد در جامعه توسعه یافته از طریق نیاز متقابل شکل می گیرد، درحالی که در جامعه ماقبل توسعه، همبستگی به صورت مشابهت افراد با یکدیگر بود، و فرد بدون جمع هویت و اعتباری نداشت. در حالی که در جامعه پیشرفته فردیت هر فرد مهم و اساسی است ولی از طریق نیاز متقابل همبستگی قدرتمندی با سایرین پیدا می کند و جامعه جدید هم از این طریق قدرتمندتر می شود. به عبارت دیگر جامعه جدید نسبت به گذشته هم افراد قدرتمندتر و متکی به خود بیشتری دارد و هم جامعه نسبت به گذشته قدرتمندتر شده است.
اگر در جامعه ای فرآیند فردیت رشد کند ولی به موازات آن زمینه برای همبستگی و احساس نیاز متقابل شکل نگیرد، با نوعی ازهم گسیختگی اجتماعی مواجه و شاهد فردیت مخرب می شویم. جامعه ای که قادر نیست پیوندهای اجتماعی را از طریق نهادهای لازم میان افراد برقرار کند، دچار این عدم انسجام و فردیت مخرب می شود. نهاد آموزش، نهاد رسانه، نهادهای صنفی و مدنی، نهاد دین، نهاد دولت، و حتی نهادهای اقتصادی باید در شرایط آزاد و طبیعی خود باشند تا این همبستگی اجتماعی را ایجاد کنند. موضوعاتی از قبیل فرهنگ و هنر و ادبیات انعکاس دهنده این نیازهای اساسی انسان های فردیت یافته به یکدیگرند.
متأسفانه جامعه ما درحال طی کردن بخشی از این فرآیند، یعنی همان متمایز شدن افراد از یکدیگر و کوشش هر فرد برای به فعلیت درآوردن علایق و استعدادهای خود است. یکی از نمونه های روشن آن خواست زنان برای فعلیت بخشیدن به این فردیت است. یک نمونه دیگر آن، اهمیت یافتن به خود از طریق کاهش زاد و ولد است. ولی مشکل جامعه ایران از آن جایی آغاز می شود که این فردیت رو به رشد که بسیار هم مفید و ضروری است، از طریق یک مفهوم برتر همبستگی اجتماعی و با حمایت نهادهای اجتماعی، به یکدیگر متصل نمی شود تا واقعیتی فراتر از افراد را شکل دهد. در جامعه پیشرفته، حس همبستگی اجتماعی کمتر از جوامع ماقبل مدرن نیست، اتفاقاً پیوندها عمیق تر و مستحکم تر است. نمونه اش را در همین حوادث اخیر پاریس و ترور چند تن از روزنامه نگاران فرانسوی می توان دید. تفاوت پیوند در جامعه ماقبل مدرن و مدرن مثل تفاوت پیوندهای کووالانس و الکترووالانس در شیمی است که در پیوند الکترووالانس باید الکترون و فردیت خود را فدا کرد تا جزء یک ماده جدید شد، ولی در کووالانس الکترون ها به اشتراک گذاشته می شوند. ولی مشکل امروز جامعه ما این است که نمی توانیم اصولاً پیوند مناسب خود را با دیگر اعضای جامعه برقرار کنیم. نه در موقعیت پیوند الکترووالانس هستیم که فردیت خود را از دست داده و فدای جامعه کنیم و نه می توانیم پیوند کووالانس تشکیل دهیم و چیزی را با جامعه به اشتراک بگذاریم و ماده جدیدی خلق کنیم؛ و درنتیجه فردیتی که منشاء خیر و برکت برای جامعه است به عنصری مخرب برای ما تبدیل می شود. از این جا رانده و از آن جا مانده ایم. برای حل مشکل نمی توان به آموزش اخلاقی افراد بسنده کرد؛ بلکه باید وضع جامعه را برای ایجاد چنین پیوندهایی آماده کرد در این صورت مردم خودشان برای ایجاد پیوند با جامعه پیشگام خواهند شد.
روزنامه شهروند