رفتار نژادپرستانه قاضی سفیدپوست دادگاه دوربان با وکیل رنگین پوست هندی، کافی بود تا <<موهنداس غرب گرا>> به یکباره، به <<گاندی مبارز>> تبدیل شود. تجربه نژادپرستی عریان در دوربان که بعدها نماد عبور انسان از اید ئولوژی راسیسم شد، چنان بر روح بزرگ دانش آموخته حقوق بریتانیا گران آمد که او بزرگترین رهبر ضدتبعیض نژادی تمام دوران ها شد.
گاندی یک سو قرار دارد و اندیشه برتری جویی، نژادپرستی، استثمار، استعمار، جنگ افروزی و خشونت در سوی دیگر. سرمایه سویه نخست، تنی رنجور و نیمه عریان است که قلبی مهربان و ذهنی زیبا، کجاوه نشین آن است. و سرمایه سوی دوم، تمام برخورداری های جهان است از دشنه و باتوم و مسلسل تا بوروکراسی و شعر و فلسفه و کلیسا و حتی قانون. میان این دو، کارزار سختی است، یکی زنجیر می کند و می کشد، دیگری رنج می کشد، عشق می ورزد و حتی غمخوار دشمن خویش نیز می شود و رمز زیبا و جاودانه جهان چنین است که سویه نخست همواره، پیروز کارزار می شود.
دوگانه <<ساتیاگرا>> و <<آهمیسا>>، تمام پیکره گاندیسم است. این دوگانه زیبا، انسان را به پیگرد مدام حقیقت و مبارزه هماره با خشونت فرامی خواند. گاندی هرگز خود را مالک و صاحب حقیقت ندانست. او حقیقت را همه جایی و هرزمانی می دانست. در اندیشه او، همه حقیقت، پیش همگان است و هیچ اندیشه ای، مالک همه حقیقت نیست.
گاندی برای گاندی شدن، خود را مسافر منعطف زمانه ها کرد، از اندیشه ها سان دید، زیبایی ها و راستی های همه را ستود و با همه ملت ها همزبان شد. آنگاه دانست که همه حقیقت در کیسه هیچ نحله ای نیست. حقیقت جایی است که مدعایی نباشد. آنان که بر شیپور افراط می نوازند و خود را حق می خوانند، اتفاقا، هیچ حقیقتی را نمی شناسند. اگر حقیقتی هست، در گفت وگو و اعتدال و پذیرش دیگران است.
دشمن گاندی هرگز نباید گرسنه بماند و هرگز نباید کشته شود. این تنها یک مرام اخلاقی نیست، این رمز و راه مبارزه او است. او هرگز در برابر ستم کلاسیک استعمار بریتانیا، مجوز خشونت نداد. هرگاه گاندی برای اعتراضی برخاست، صدها نفر قربانی سلاح سفیدها شدند، مردمی که به دعوت رهبر نیمه عریان خود، سرازیر خیابان ها می شدند، زیر چکمه های نظامیان له می شدند، خودش، همسرش و کسان و نزدیکانش، دستگیر و رهسپار سیاهچال می شدند، اما او هرگز حتی در مقام نظر نیز، به امکان مقابله یا حتی مدافعه خشونت آمیز رضا نداد.
اندیشه عدم خشونت گاندی، فلسفه نبود، آیین دینی هم نبود، پژوهش علمی هم نبود، سبک هنری هم نبود. این اندیشه، راه او بود، راهی به گفته خود، بسیار ساده که هند را رها کرد. گاندی نه قدیس بود و نه فیلسوف و نه هیچ پیام آور دیگر، او به قول اینشتین، انسانی از گوشت و خون بود که <<زیستن>> بدون هرگونه <<کشتن>> را تبلیغ می کرد. او گلوله را حتی برای دفاع بد می دانست. او <<مرگ>> را به <<کشتن>> و <<کشته شدن>> ترجیح می داد.
گاندی شجاع بود. او ترس را رمز عدم خشونت می دانست.
پیگیری حق بدون توسل به خشونت، شجاعت بزرگی می خواهد. تنها گاندی می تواند، در برابر ارتش خشن استعمار بریتانیا، هزاران نفر را به ۴۰۰کیلومتر پیاده روی بکشاند. گاندی ترس را چنان نکوهش می کند که حتی <<خشونت>> را که پرهیز از آن تمام التماس او است، بر <<ترس>> ترجیح می دهد و در تعارض بین خشونت و ترس، خشونت را برمی گزیند. این که او گلوله را بر ترس ترجیح می دهد، نشان از نقش ترس در نابودی هستی انسان و گرایش او به خشونت یا وادادگی دارد.
گاندی، قهرمان <<سیاره رنج>> است. او به جای گریز از رنج، از رنج استقبال می کند چون رنج را هستی ساز می داند. ریاضت هایی که او بر جان خویش تحمیل کرد، روح و جان گاندی را با رنج های جهان آشنا کرد و او را برای نزاع با بی عدالتی کشاند. گاندی، مبارزه را با روزه دوام می داد. مبارزه گاندی، پشت میزهای شیک و سر سفره های رنگین نبود.
زمانی که گاندی مبارزه می کرد، مثل بسیاری از مدعیان مبارزه، از حساب های بانکی، املاک و مستغلات و لابی های خود مطمئن نبود. او از خیابان های شیک پایتخت نیامده بود، از میان محافل خاص برنخاسته بود، از سنخ روشنفکران طاقچه نشین نبود، دست در دستان مردان جوشن پوش نداشت، او گاندی بود، تنها، عریان، بی حساب، بی تکلف، بی ریا، بی منال و سرشار از عشق، رنج و مهر.
گاندی لیبرال نبود، سوسیالیست هم نبود. قدیس نبود، سکولار هم نبود. او اینها همه بود ولی اینهمه نبود. جان هیک زمانی او را شخصیت زنده پارادوکسیکال خواند چه، گاندی به راحتی، حتی در مقام عمل، بودیسم و هندوئیسم و مسیحیت، یهودیت و همه ادیان را به هم می دوزد و از میان آنها، یک شکل واحد متکثر به دست می دهد که مدافع همه قرائت ها از حقیقت است و ناقض همه توجیه ها بر خشونت. گاندی از یک سو لنین را غول روحیه می خواند و از انقلاب شوروی حمایت می کند و از سوی دیگر، لندن را مرکز اصلی تمدن می داند و غرب را می ستاید. همین ترکیب پارادوکسیکال، او را گاندی کرده است. عبور او از ناراستی های مکاتب و پذیرفتن راستی ها و حقایق همه اندیشه ها، گاندی را به ساتیاگرا نزدیک کرده است.
شاید بتوان گفت، او در منتهی الیه مکاتب قرار داشت، همان جایی که نزاع میان آنها به حداقل می رسد و جملگی جهان را جای بهتری برای زیستن می خواهند.
گاندی را می توان بزرگترین کنشگر اخلاقی جهان معاصر دانست. او مرد همیشه معبدنشین نبود؛ مرد انقلاب و اعتراض بود. زیست اخلاقی در خلأ و اعتکاف، اعتبار چندانی ندارد. زمانی می توان نمره حلاج به انسان داد که اخلاق را در اوج خشونت و تنازع پاس دارد و گاندی که در همه دوره های زندگی خود، با گونه های متنوع خشونت مواجه بود، چنین کرد.
او در دوران آپارتاید به عنوان دانش آموخته حقوق در اروپا، نه تنها با اصحاب آپارتاید هم پیاله نشد که در مبارزه با نژادپرستی، هرگز خشونت نورزید و پای بر اخلاق ننهاد. استقلال و انقلاب اگرچه همواره همزاد خون و خشونت و تنازع است اما استقلال هند همزاد آرامش و اخلاق بود و این مدیون گاندی است. اگرچه رابطه رهبران گروه های مختلف هند پس از استقلال، به نزاع و دشمنی کشید، اما گاندی در همه این دوران، با وجود تمام مصائب از جمله، گروه های داخلی و جدایی پاک ها از ناپاک ها، همواره بر اصول اخلاقی خود پایبند ماند.
گاندی حجت جهان معاصر و آزمون بزرگ مردان سیاست است. کسانی که با اتکا بر هزار و یک توجیه فلسفی و مذهبی، پای بر اخلاق و صلح می نهند و زیستن بدون تنازع و ماندن بدون گلوله را در جهان نگران امکان پذیر نمی دانند، یک بار و تنها یک بار گاندی بخوانند. گاندی به آنها می گوید، چگونه می توان در عرصه سیاست و مبارزه، بدون خشونت و با محبت به دشمن و قاتل خود، پیروز شد؟ کسانی که هنوز با نبش قبر تاریخ و مصادره غیراخلاقی متون، خود را <<برتر>> می خوانند و <<حقوق انسانی>> دیگران را انکار می کنند، گاندی بخوانند تا بدانند گاندی، چگونه حقیقت را پی می جوید و چه نگاهی به <<نژاد>>، <<زبان>>، <<مذهب>>، <<مکتب>> و <<انسان>> دارد. می توان گاندی شد و برای همیشه، به صدای بلند، با <<خشونت>>، <<نژادپرستی>>، <<استثمار>>، <<تبعیض>> و <<تجاوز>> خداحافظی کرد.