فیلم <<صفحه اول>> (The Front Page) محصول سال ۱۹۷۴ به کارگردانی بیلی وایلدر، درباره زندگی یک روزنامه نگار است که می خواهد از این شغل کنار بکشد اما درست در شبی که قصد دارد با نامزدش به شهر دیگری مهاجرت کند، سردبیرش به هر حیله و ترفندی که شده، او را برای پوشش یک اعدام به حوزه خبری اش می کشاند. بیلی وایلدر به خوبی یک تیپ روزنامه نگار فیلم های آمریکایی را به تصویر می کشد؛ روزنامه نگاری که هر حادثه ای که رخ دهد، در صحنه حاضر و در حال یادداشت، ضبط صدا یا تصویر برداری است. در این تیپ روزنامه نگار مکانیکی، برای روزنامه نگار جذابیت های آنی رویدادها مهم است و هرچه اتفاق دارای ارزش های خبری کلاسیک بیشتری مثل برخورد یا شهرت باشد، حادثه ژورنالیستی تر و جذاب تر است.
در مورد ایران و به خصوص در مورد اتفاقاتی که توده مردم با آن درگیر می شوند، رسانه های رسمی به دلایل روشن و تاریخی، محدودیت زیادی در پوشش آن داشته اند و معمولا نیز اگر به موضوع پرداخته اند، واکنشی بوده است در قبال رسانه های غیررسمی و در سال های اخیر نیز واکنشی در برابر شبکه های اجتماعی؛ مگر اینکه رسانه های رسمی خود بخواهند موجی را به راه بیندازند و جریان رسانه ای یک ماجرا را در دست بگیرند؛ مثل مورد اقبال توده ای به فوت خواننده جوان پاپ که تلویزیون ایران خود روند رسانه ای اش را به دست داشت و آن را مدیریت کرد.
رسانه های ایران به دنبال هیجان کنترل شده هستند و به نظر می رسد که اگر کسی بخواهد هیجان واقعی را در قبال یک واقعه توده ای ببیند، باید آن را از طریق شبکه های اجتماعی دنبال کند. به کمک صفحات ویژه اتفاقات جاری و هشتک ها، شبکه های اجتماعی به رسانه عمومی شبیه تر شده اند اما به قدری حرف ها و اظهارنظرها درباره یک اتفاق در آنها به موازات هم منتشر می شود که به نظر، فضای آنها بیش از اینکه به یک گفت وگو یا عرصه عمومی شباهت پیدا کند که فهم متقابل در آن عنصری ضروری است، به هیاهویی از حرف هایی یک طرفه شباهت پیدا می کند که هر کس حرف خودش را می زند و گوینده اصلا هم لازم نمی بیند که به پاسخ ها گوش بسپارد. پاسخ ها، گفت وگوها و جروبحث ها نیز در فضای مجازی در بسیاری از موارد، مشاجره ای بین دو طرف ناهمگون و غیرهمسطح- از نظر علمی، تجربی، سنی و صنفی- است؛ با استفاده از سطحی ترین تفسیر از حق آزادی بیان، هر کسی به خود اجازه می دهد که درباره دیدگاه های به اشتراک گذاشته شده دیگران، اظهارنظر کند و گاهی به نظر می رسد که کاربران، سکوت در فضای مجازی را برای شنیدن، یاد نگرفته اند.
در شرایطی که رسانه های رسمی ایران وارد حیطه های مساله دار نمی شوند و شبکه های اجتماعی نیز به واکنش های توده ای، هیجانی و پرتاب نظر مشغولند، روزنامه نگاران در رسانه های رسمی اما منتقد و کمترمحتاط، برای دریافت و فهم عمیق تر پدیده هایی مثل فوت خواننده جوان پاپ، ناچارند به سراغ افراد کارشناس و تحلیلگر موضوع، از جمله جامعه شناسان بروند. در برخی از موارد حادتر یا جذاب تر، حتی خود جامعه شناسان و نهادهای آکادمیک دست به کار می شوند تا با برگزاری سمینارها یا پژوهش هایی، پدیده را تحلیل کنند. اغلب جامعه شناسانی که اقبال توده ای را به فوت خواننده پاپ بررسی کرده اند، نگاهی خوشبینانه به این ماجرا داشته و گفته اند که جامعه ایران به دلیل سرخوردگی های سیاسی از اتفاقات پنج سال گذشته، خواسته هایشان را به عرصه اجتماعی و فرهنگی برده اند و تلاش می کنند که امور غیرسیاسی را به طرز نامحسوسی سیاسی کنند. اما از دیدگاه منتقدان چنین تفسیری، جامعه شناسان خوشبین عملا به جای اینکه موضوعات را تحلیل کنند، مسایل را به تحلیل می برند. آنها هر مساله ای را می توانند در چارچوب های نظری مختلف و پیچیده وارد کنند و بر اساس نظریه ها، به تحلیل هایی برسند. از نظر منتقدان، آنها درست مثل خبرنگاران فیلم بیلی وایلدر عمل می کنند که واقعه برایشان اهمیتی ندارد و بیشتر، برایشان هیجان ماجرا برای صفحه اول روزنامه فردا مهم است.
در این میان، جامعه شناسان منتقد تحلیل های رایج از پدیده ها- مثل دکتر اباذری در مورد فوت خواننده جوان پاپ- گاهی ناچار بوده اند که به شکلی غیرمتعارف نظر خود را به مخاطبان برسانند. اتفاقا شکل این ارایه تحلیل متفاوت، بسیار مناسب شکستن فضای تحلیل های رایج با چارچوب های نظری معمول درباره این پدیده بود؛ عصبیت، لحن تند و زیر سوال بردن مهارت حرفه ای خواننده ای که جامعه شناسان دیگر نخواسته اند به انجام آن دست بزنند، از قضا برای شکستن فضای مسلط حاکم بر تحلیل یک پدیده توده ای، لازم بود که استاد دانشگاه تهران به خوبی آن را انجام داد.
این حرکت رهایی بخش برای کسانی که از تحلیل های رایج و باب طبع دلزده بودند، خوشایند بود اما شاید دردناک این باشد که برای مخاطبان شبکه های اجتماعی، جامعه شناسان و روزنامه نگاران، تنها موضوع تغییر کرد و <<پدیده پاشایی>> به <<پدیده اباذری>> تبدیل شد. این بار، شبکه های اجتماعی پر از اظهارنظرهای یک طرفه و توده ای درباره پرخاش دکتر اباذری می شود. جامعه شناسان به ریشه های رواج خشونت کلامی و اهمیت اخلاق می پردازند، تحلیل ها را استریلیزه می خواهند و تلاش می کنند واکنش استاد دانشگاه تهران را در همان قالب رایج خود قرار دهند و آن را در چارچوب های خود تحلیل برند. در این میان، کمتر کسی به لب کلام، یعنی ایده همذات پنداری با متجاوز، ورود افراد غیرسیاسی به نهادهای سیاسی یا رفتارهای وسواس گونه سیاسی که توسط جامعه شناس منتقد مطرح شد، فکر می کند. عملا هیجانی ایجاد می شود که به زودی با هیجانی دیگر فراموش می شود. اما جامعه شناسانی که با چارچوب های روتین و انبوه نظریات درون جعبه ابزار خود، آماده تحلیل هر مشکل و حتی هر فرد مشکل گشایی هستند، همچنان در عرصه پابرجا می مانند و رسانه ها مدام به آنها رجوع می کنند و خواهند کرد. شاید تلخ ترین طنز ماجرا را بیلی وایلدر در همان فیلم <<صفحه اول>> آورده باشد؛ در انتهای فیلم، سردبیر بی اخلاقی که حتی به قیمت از هم پاشیده شدن زندگی خانوادگی خبرنگارش می خواست که خبر داغ تری از اعدام در صفحه اول داشته باشد، چند سال بعد، استاد اخلاق روزنامه نگاری در یکی از دانشگاه های آمریکا می شود.
منبع؛ روزنامه شرق