عنوان زدگی را میتوان پدیده ای دیرباز و برخاسته از روحیه حاکم بر نظامات الیگارشی نامید؛ پدیده ای که به قدمت تاریخ در فرهنگ شرق و غرب مسلط و جاری بوده است. از اوان تاریخ و با پایه گذاشتن نظامهای مدنی نخستین، آن دسته از انسانها که قادر به انحصار منابع حیاتی بودند بر آن شدند که برتری خود را با لعاب یک عنوان، جنبه ای تقدیس شده و با فضیلت تعریف کنند و از قِبل این اصالت، حاشیه ای امن برای حکمرانی خود بیابند. شهروندان جامعه نخستین نیز که در ابتدا غمشان نان بود و آب، رفته رفته حاکمان تقدیس شده که منابع قدرت و ثروت در اختیارشان بود را به القاب و عناوین فاخر میستودند تا این گونه جان خود را از خطر گرسنه ماندن برهانند. وفاداری مردم و جاه طلبی حاکمان، سبب شکل گیری جوامع «شبان-رمه ای» شد که قرنها و قرنها بر اجتماعات خرد و کلان انسانی حکم میراند. بدین ترتیب میتوان گفت که پدیده عنوان زدگی، کُنشی دو سویه از طرف مردم و حاکمان بود؛ حس برتریخواهی حاکمان از یک سو و پذیرش این فضیلت از سوی مردمان.
در قرون وسطا، اروپا شاهد حاکمیت بلامنازع مرکز رسمی مذهب یعنی کلیسا بود. در این برهه حاکمان سیاسی نه تنها قائل به اصالت نژادی و حق خانوادگی برای حاکمیت خود بودند بلکه برای تقدیس بیش از پیش جایگاه خود رو به آستان کلیسا نیز آوردند تا به پشتوانه مذهب، تداوم و ماندگاری حکومت خود را ضمانت کنند. بنابراین حاکمیت مشروعیتش را نه تنها از پیشینه اشرافی خود می گرفت بلکه از پاپ و کلیسا نیز در این خصوص بهره می گرفت. این بود که عناوین و القاب بزرگ زادگان نیز از این رهیافت دچار تحول شد. رشد لگام گسیخته ای در اعطا و اطلاق عناوین در نظامهای حاکم بر جامعه ی اروپا شکل گرفته بود. عناوینی چون«سِر»، «شوالیه»، «دوک»، «کنتس» و «جنتلمن» تنها بخشی از عنوانهای رایج در عصر میانه بود که همگی علاوه بر جنبه سلطنتی، مذهبی نیز بودند. نظام دربار-کلیسایی به هر بهانه، به وابستگان خود و به ویژه سربازان جنگهای صلیبی، نشان و عنوانی را اعطا میکرد. و حال این که خود کلیسا نیز دارای سلسله مراتبی گسترده از «پاپ»، «کاردینال»ها، «اسقف»ها و… بود.
قصه در ایران نیز با گشاده دستی شاهان در اعطای عناوین دولتی و درباری بسیار پردامنه بود. حکمرانان ایران، دستگاههای عریض و طویلی از مراتب و مناصب بنا نهاده بودند که هرچه میزان تقرب افراد به سریر پادشاهی بیشتر بود این القاب نیز وزین تر و باشکوه تر میشدند. به گونه ای که تقریبا هیچ فردی در دربار نبود که فاقد عنوان باشد حتی آشپزان و اصطبل داران. سلسله ای از «دوله»ها، «سلطنه»ها، «ملک»ها و «باشی»ها هر روزه در صحن دربار آمد و شد داشتند که عمده شان هیچکاره های مواجب بگیر و صاحبِ اختیارات تشریفاتی بودند. در وصف مردان جنگی نیز شرح احوال هنوز پیچیده تر بود. شمار سرداران ستاره دار دربار، گاه از پیاده های زره دارِ میدانِ کارزار هم بیشتر بود.
با شروع تغییرات پسا قرون وسطایی و توسعه فرهنگی در غرب، تدریجا نظامات اجتماعی نیز از «فئودال- رعیتی» به سیستم «شهروند- مسئولی» دگرگونی یافت. از این رهگذر، طرز نگاه به انسان در جامعه نیز از یک رعیتِ شایسته ی لطف یا مجازاتِ فئودال، آهسته به سوی انسانی صاحب حقوق و تکلیف اجتماعی، رو به گذار نهاد. این توسعه ی تدریجی، پیامدهای متعددی داشت از جمله ناکارآمدی عناوین اشرافزادگان، جنگ سالاران و رجلِ صاحب منصب. همزمان با این تغییرات، در اقداماتی اصلاحی، امیرکبیر در ایران کوشید به مبارزه با این القاب و عناوین گزافه و مبالغه آمیز در دربار ناصری بپردازد. او که شاهد خریدوفروش عناوین افتخارآمیز درباری توسط شاهزادگان، آن هم بدون هیچ پیشینه غروربرانگیزی بود تلاش کرد اصلاحات را از خود شروع کند. واتسون از جمله سفرنگاران عصر ناصری می نویسد: «امیر فرمانی صادر کرد که در عریضه هایی که به وی می نویسند جز یک عنوان ساده ی«جناب» چیز دیگری به کار نبرند.» اما اینرسی فرهنگی و تمایل «منِ» ایرانی برای ستودنهای مبالغه آمیز، پرکشش تر از اراده اصلاح گرانه ی امیر بود و با قتل وی و آغاز صدارت آقاخان نوری، همه القاب دیوانی، اغراقآمیزتر و ستایش گرایانه تر، دوباره احیا شد.
منِ ایرانی، نه تنها مبالغه برای حاکمان خود را می پسندد بلکه از این پرتو، القاب گزافه را برای مردم معمول کوچه و بازار نیز به کار می گیرد. در آن زمان، پسوندهای «خان»، «بگ»، «میرزا» برای خطاب مردان و «باجی» برای زنان تقریبا به فرهنگی متداول بدل شده بود؛ درست مثل فرهنگ عار بودن بی کلاهی، خطابِ بی عنوان نیز نوعی زیر پا نهادن اتیکت و ادب اجتماعی به شمار می آمد.
با گذشت سالها از فرجامِ نافرجام امیرکبیر، منِ ایرانی کماکان برای مدیحه سرای قدرت و اصالت، با استخدام این عناوین که برخاسته از فرهنگ اسطوره سازی و قهرمان پروری انسان ایرانی است، پای می فشارد و روز به روز به حجیم تر کردن صاحبان قدرت و ثروت و علم، اصرار می ورزد. این بازخورد اجتماعی در به کارگیری عناوین، تاکنون پیامدهای فرهنگی مخربی داشته است. گرایش فرهنگی این چنینی، سبب نادیده گرفتن عزت و کرامت انسانی به عنوان “فرد” شده و باعث میشود که عناوین به جای انسانها سخن بگویند؛ تفاوتهای ظریف دانش و بینش نادیده انگاشته شود و نتیجتا افراد صاحب دانش به جای انسانهای صاحب بینش به اداره جامعه بپردازند. در چنین جوامعی مدارک علمی و عناوین «دکتر» و «مهندس» به مدیریت جامعه می رسند و جامعه، پذیرای مدیریت ذاتی و خردورزانه ی افراد لایق نیست؛ رقابت گسترده ای برای کسب مدارک دانشگاهی در سطح افراد جامعه پدید می آید؛ افراد به دلیل این که قادر به نشان دادن قابلیت و شایستگی خود نیستند یا اصولا فاقد چنین توانایی و لیاقتی هستند، برای پر کردن فضای خالی شخصیت، خود را نیازمند یک تیتر می یابند. در چنین جوامعی ما شاهد آنیم که عطش سیری ناپذیری برای کسب مدرک دانشگاهی به وجود میآید و گاه مدیران را به فکر جعل مدرک می اندازد.
ذکر این نکته ضروریست که توسعه، یک مفهوم کیفی و تدریجی است نه افت و رشد اعداد و ارقام یا یک نمودار گرافیکی. توسعه فرهنگی نیز پروسه ای زمانبَر است. در محیطهای دانشگاهی در کشورهای پیشرفته، دانشجویان، اساتید را نه با عنوان «استاد» که با نام کوچک میخوانند. همچنین با وجود تحصیلات بسیاری از چهره ها در مقاطع بالا و در دانشگاههای شناخته شده، شاهدیم که نامی از عناوین شان برده نمی شود. درحالی که در جامعه ی توسعه نیافته ی ایران، ما شاهد پرحجم تر شدن عناوین علمی و تورم شخصیتهای دانشگاهی و سیاسی هستیم و حتی چهره های ورزشی نیز امروزه با عناوین دهان پرکنی چون «ژنرال»، «سلطان» و «امپراطور» … ستوده میشوند. و حال این که استفاده این عناوین در محل نامناسب خود جنبه ای کمدی و مسخره دارند. استفاده از عنوان دکتر و مهندس در رابطه زناشویی یا ایستگاه اتوبوس هیچ موضوعیتی ندارد و تنها «تیتری زیباتر از خود انسان» به شمار میرود.