سخنان اخیر یوسف اباذری استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، آن هم در شرایط اخیر، بیش از پیش آدمی را به نظریات «سی رایت میلز» متوجه میکند.
این جامعهشناس شهیر امریکایی از جمله کسانی است که بیش از پیش کوشید تا سنت محافظه کاری «جامعهشناسی کـُنتی» را به چالش کشد و به «جامعهشناسی انتقادی» جانی دوچندان بخشد. میلز، با نگاه انتقادی به ساخت اجتماع و ساختار طبقاتی آن، بر خلاف برخی از جامعهشناسان بیمسئولیت و محافظه کار و توجیه گر قدرت، با شهامت و فارغ از نگاه پوپولیستی، تحلیل انتقادی خویش را ارایه مینماید. به باور او، ارباب قدرت، با ابزاری چون رسانه، باوری را بنابر خواستهها و منافع خویش پرورانده و به عنوان خوراک به خورد جامعه میدهند. به دیگر سخن، افکار عمومی و سمت و سوی فکری جوامع، نه در بطن و ژرفای آن، بلکه در رأس هرم قدرت سیاسی – اقتصادی شکل گرفته و با ابزارهای رسانهای به عمق آن جوامع، تسری مییابند.
سخنان اخیر دکتر «اباذری» به لحاظ «روششناختی» درست در امتداد مکتب جامعهشناسی انتقادی قابل تأمل است.
به باور نگارنده، اباذری با پیش کشیدن بحث مرگ مرتضی پاشایی، خوانندهء پاپ، میخواسته تا شیوههای فاشیستی حاکمیت در عوامانه (پوپولیزه) کردن امر سیاست را به صراحت به چالش کشد و به درستی هم این کار را کرده است. او اگرچه در برخی موارد بسیار تند و هیجانی سخن رانده و با اشاره به مرگ مرتضی پاشایی و پیامدهای متعاقب آن، شرایطی را فراهم کرد تا فضایی برای بروز سخنان انتقادیاش مهیا گردد اما، آنچه مسلم است اینکه وی، با نگاه جامعهشناختی، و از منظر یک روشنفکر، و بدون هیچ عوام فریبی، به ساخت سیاسی موجود در کشورمان حمله کرده و با جسارت تمام ناگفتههایی را بیان داشته که بسیار قابل تأمل میباشند.
قطعاً کسانی هستند که مترصدند تا این نکته را القاء کنند که «روشنفکر و جامعهشناس ما نبض جامعه دستاش نیست»؛ اما او به خوبی نشان داد که روشنفکر واقعی «بادسنج» جامعه نیست، همانطور که گالیله، ولتر، ژان پل سارتر، برتراند راسل… و سی رایت میلز، هیچگاه بادسنج جوامع خود نبودند تا خود را با آن هماهنگ نمایند. در کشور خودمان نیز کسانی چون آخوندزاده و کسروی هرگز چنین کارکردی نداشتند. بهتر بگویم، روشنفکر ناب حد و مرز ندارد و هر آنچه میاندیشد و بر زبان میراند «این جهانی» و «سکولار» است. افزون بر آن، سخنان اباذری تابع قرائتهای حکومتی نبوده و نیست، چرا که او حاکمیت و دولت را یکی دانسته است (عین عبارت او: دولت یا حاکمیت نمیدانم چه میخواهید اسماش را بگذارید). همچنین، وقتی به پاشایی انتقاد میکند نمیگوید که چرا مردم آهنگران و یا روضۀ فلان کسک را گوش نمیدهند؛ او میگوید مردم چرا به آثار بتهوون گوش نمیدهند و به صراحت به موضع خامنهای در بارۀ موسیقی اعتراض میکند. از سوی دیگر، وقتی ما را به آرمانهای اولیهء انقلاب ارجاع میدهد منظورش آرمانهای جمهوری اسلامی نیست. در محتوای کلام او نمیتوان از تحجر و واپس گرایی چیزی یافت، بلکه ارجاعات او به مفاهیم مدرن، گیتیانه و سکولار ـ به معنای فلسفی آن ـ است.
او طی صحبتهایش، در جواب دانشجوی احساساتی که در اعتراض به سخنان وی گفته بود: «من حق دارم هر کسی را که دوست دارم انتخاب کنم»، میگوید: «فقط افراد ساده دلی مثل شما این طور فکر میکنند، میلیونها مدل ساختهاند که شما محکومید تا بر مبنای آن مدل زندگی کنید، شما فکر میکنید که دارید انتخاب میکنید».
مراد او از این عبارت دقیقاً بر این نکته استوار است که مردم مجبور به انتخاب در چارچوبی هستند که حکومت اسلامی برایشان ترسیم کرده و گزینهای دیگر پیش روی خود ندارند.
با این وجود، از نظر نگارند، چهار نکتهء کلی به شرح زیر در سخنان اینجامعهشناس وجود دارد که شاید توجه دقیقتر به آنها خالی از لطف نباشد.
«حاکمیت و دولت در یک ساخت سیاسی معین و پیوسته معنا یافتهاند»
دکتر اباذری به صراحت عنصر دولت را از حاکمیت جدا نمیداند. به تعبیر دیگر، نمیتوان هیچگاه دولت را اپوزیسیون حاکمیت پنداشت. در واقع، جزء اصلی و دستگاه اجرائی یک حکومت «دولت» آن حکومت است. پس هیچگاه دولتها نمیتوانند در برابر مردم از پاسخ گویی نسبت به اعمال سایر اجزاء حکومت شانه خالی کنند. دولت در حکومت اسلامی هم ویترین و سخنگوی حاکمیت است، چه در عرصۀ داخلی و چه در صحنۀ بین المللی. هستند کسانی که میکوشند به باور عمومی اینگونه القاء کنند که «برخی از دولتها در حکومت اسلامی اپوزیسیون این حکومت بوده یا هستند» تا، از این طریق، مردم را به بازی به نفع حاکمیت وادارند. به عبارت دیگر، ما با یک سیستم کلی که در دروناش ریز سیستمهایی تعبیه شده روبروئیم و همگی این مجموعه در جهت منافع و کارکرد یک ساخت سیاسی به عنوان «حکومت اسلامی» به ایفای نقش مشغولند.
«هراس ملت از حاکمیت باعث “ این همان شدن ’’ آن با حکومت متجاوز میشود»
در طول این سالها مردم، به واسطۀ ترس از دست دادن پایگاه اقتصادی، منزلتی، امنیتی و سایر مؤلفههای زیستی در عرصۀ فردی و جمعی، ناچار شدهاند مطابق قواعد حاکمیت تن به بازیهای مکرر برای بقا بدهند. کنفوسیوس، فیلسوف چینی، میگوید: «هنگامی که مورد تجاوز قرار گرفتی و کاری هم برای خلاص شدن از دستات بر نمیآید، سکوت کن و لذت ببر». یعنی در تجاوز به خود با متجاوز شراکت کن و لذت ببر. به دیگر سخن، حکومت در سی واند سال اخیر چنان عرصه را بر مردم تنگ کرده است که مردم راهی جز «این همان شدن» با حاکمیت برای خود قائل نیستند. عناصر ترغیب کنندهء مردم به این رویکرد، بخشی از حاکمیت است که تحت عناوینی چون «اصلاح طلبان حکومتی» و «جریان اعتدال» شناخته میشوند. آنها، با همراهی بخش دیگر حکومت، یعنی «اصول گرایان»، این وضعیت شوم را بر مردم تحمیل کردهاند.
«روشنفکر لزوماً نباید، به سودای همراهی با جامعه، تن به ناراستیهای آن دهد»
اباذری به درستی و در قامت یک جامعهشناس روشنفکر، گالیله وار و همچون ولتر، بر خلاف ناراستیهای موجود راه راست را برگزیده است. برخی همواره سعی میکنند که مفهوم روشنفکر را عوام زده کرده و سطح آن را با مؤلفههای عامیانه پیوند دهند تا رهیافتهای روشنفکرانه را تغییر ماهیت داده و سپس، در مسیر تحمیق جامعه، از آنها استفاده کنند. طرح و بسط مبحث «روشنفکر شیعی» نیز از جمله مصادیق چنین فرایندی است. وقتی گالیله بر اساس شیوۀ تفکر گیتیانه ودر تقابل با فهم دینی و عامیانه، عمل نمود، وبه صراحت اعلام داشت که «زمین محور عالم نیست» دقیقاً به فهم نادرست کلیسا و تودۀ مردم نسبت به محیط پیرامون خود تن در نداد، تا کار به جایی برسد که حکم جان ستاندناش از جانب دین بازان قرون وسطایی صادر شود. براستی حق با گالیله بود یا فهم همگانی؟
«عوام زده کردن عرصه سیاست، و استفاده ابزاری از مشاهیر غیر سیاسی»
حکومت اسلامی در طول این سالها سعی کرده، با ابزارهای متنوع رسانهای، و سوء استفاده از هنرمندان، ورزشکاران و سایر نخبگان، نیازهای اصلی مردم را به سوی نیازهای فرعیشان هدایت کند. دکتر اباذری به درستی به این رویکرد اشاره داشته است. حکومت هنرمندی میسازد که در عرصه عمومی، نه به صراحت بلکه به طور ضمنی، در راستای اهداف و منافعاش گام بردارد. اغلب مشاهده کردهایم که هنرمندی که ظاهر و رفتارش هیچ تناسبی با ارزشهای حاکمیت ندارد در یک شوی تلویزیونی، جلوی دوربین و زیر ذره بین حاکمیت، حرفهایی به نفع نظام و ارزشهای مذهبی میزند که هیچ سنخیتی با شکل ظاهری وی ندارد؛ و یا ورزشکاران را، با دادن امتیازاتی غیر قابل چشم پوشی، وادار به اهدای مدالهای خویش به رهبر و یا رئیس جمهور میکنند. حمایت از کاندیداهای ریاست جمهوری و مجلس نیز از جمله شیوههایی محسوب میشوند که طالبان قدرت برای کامیابی بهتر و بیشتر، از آنها استفاده میکنند. نکته در آن است که توان درک و فهم اینگونه هنرمندان و ورزشکاران نیز اساساً چندان از فهم عمومی بالاتر نیست.
در واقع، حاکمیت با یک رویکرد فاشیستی، و با تکرار شرایط موجود، مستمراً به تجاوزات خویش به عرصهء همگانی استمرار میدهد. ورزشکاران، هنرمندان و حتی برخی از نویسندگان بنام، نیز از این همراهی با حاکمیت مستثنی نیستند. افزون بر آن، اباذری، دولت روحانی را، که نمایندهء بخش ریاکارتر ساخت حاکمیت است، به خاطرعدم پاسخ گویی صریح و روشن به پرسش کنندگان خود، به چالش میکشد. و این در حالی است که روند ورود بسیاری از ورزشکاران به عرصۀ سیاست به یک اپیدمی گسترنده تبدیل شده است. نه از این جهت که اینها اساساً این کارهاند بلکه صرفاً جهت سوء استفادهء سیاسی در جهت پوپولیزه کردن مولفه هائی خاص.
حرف آخر
بدینسان، از نظر نگارنده، اباذری به بهانهء نقد نقش موسیقی پاپ در فضای امنیتی جامعه، نکات ارزنده و کلیدی جالبی را به زبان آورده است.
اما ایکاش او، در استخدام کلمات و مثالهایش در توصیف ارزشهای کار مرتضی پاشایی با هوشمندی بیشتری رفتار میکرد و بیهوده از بار نظرات به حق خویش نمیکاست. چرا که، در واقع، قرار نیست تمام یک جامعه به بتهوون گوش دهند. در جوامع غربی و مدرن نیز موسیقی کلاسیک مورد اقبال عمومی نیست و اساساً چنین توقعی، حتی در ابعاد ایده الیستی آن، امری محال میباشد. فهم و ذائقهء تودههای انسانی هیچگاه توان همسانی و همگامی با نحوهء درک روشنفکرانه از آثار هنری را نداشته و نخواهند داشت. اما باید بر این نکته همچنان پای فشرد که نمیتوان، به بهانهء همین واقعیت بدیهی، از روشنفکر توقع داشت که دست از انتقاد بردارد و به تولید فکر صححیح و قاطع نپردازد.
اگر کسانی مانند اباذری نباشند جامعه قطعاً به ابتذالی مضاعف و مفرط کشیده شده و در بستر استبداد به خوابی عمیق فرو خواهد رفت؛ خوابی که به ضعف و سستی هولناک آن منجر خواهد شد.