اشاره:
این نوشتار، شامل تک گویی ها و تکه گفتارهایی ست که به طور کلی بر ایده پردازی و ایجاد مدخل هایی در مطالعات گسترده در باب فرهنگ موتوری به زعم این مقاله در برازجان شکل گرفته است و صرفن راه های بیان نگرش ها و زاویه ی دیدها می باشد، لذا تلاش آن بوده که قضاوت ارزش را در درون خود پروراند و حمل نکند. به طور علمی تر اگر این فرض بیان شود، نوشتار روبه رو، روش شناسی تحققی (positive ) را در خود دارد و مبنای تحلیل های خود را بر پایه روش شناسی هنجارین (Normative ) قرار نداده است. (هر چند که شاید در برخی موارد نقص شده باشد).
۱. هر مکانی یا شهری در دنیای معاصر برای خود شخصیت و هویتی خاص دارد که باعث ایجاد تفاوت و تمایز با دیگری می شود. معنایی که از انباشت این هویت در طول زمان ایجاد می شود خود در شناساندن و به نمایش قرار دادن آن مکان به کار می آید. این نشانگی و سمبل بودگی نه در طبقه والا و نخبه پدید می آید و رسوخ می کند بلکه از فرهنگ عامه و توده به ایجاد گفتمانی بینا شهری و بینا متنی دست می یازد. لذا از این طریق نشانه شهر کَنَ در فرانسه؛ فستیوال سالانه فیلم، نشانه ی شهر نیویورک: دو قلوهای فرو ریخته ی ۱۱ سپتامبری و شهر پاریس؛ برج ایفل و … می باشد و گویا (چه بسا) از این رهگذر، نشانه ی شهر برازجان؛ تعداد موتورهای بی شمار آن است که در دوره ای پر فروش ترین شهر برای خرید موتورسیکلت بوده است (چه بسا الان هم، این گونه باشد). از دید ارنست کاسیرر؛ نویسنده مجموعه های «فلسفه صورت های سمبلیک» و «رساله ای در باب انسان»؛ سمبل و نماد و نشانه واجد معنایی ست که ویژگی اصلی آن شمول و کلیت آن می باشد که این خود باعث می شود انسان ها، واقعیت ها را بدون واسطه دریافت نکنند و با گذاردن عینکی به مثابه ی صورت های نمادین آن چه را که می بینند و تصور می کنند را معنا می بخشند. لذا از این طریق، سمبل و نشانه ی موتور و موتور سواری از برازجان به عنوان واسطه ای در ذهن هر فرد برازجانی و هر فرد بیگانه ای از هر کجا که باشد، شکل می گیرد و به عنوان مفهومی یکپارچه و کلی به نظر می رسد.
۲. به نظر می رسد که درون ذهن هر فرد برازجانی، حتی از قبل از تولد، آرزوی داشتن موتور و سواری با موتور ریشه دارد. گویا همچون تناسخ و چرخه ی باز تولید آرزوها و امیال سرکوفته، این انسان برازجانی از شخص دیگری این آرزوها را در هوا نظریه ی کهن الگوی یونگ می قاپد و با خود به جهان می آورد. شاید این نظر اندکی هجو به نظر رسد اما چه بسا واقعیتی در آن حضور داشته باشد آن چنان که در خرد سالی، آرزوی سوار شدن بر موتور و گاز دادن تحت کنترل پدر خود در راستای ارضای عقده ی نمایاندن (بروز) خود تا جوانی و بعد از آن را به همراه می آورد. هر چند که پدر در این نقش، کودک خود را آزاد می گذارد تا گاز دهد و در ارضای جنسی او کمک می کند اما دیری نمی انجامد که شاهد جلوگیری و ممانعت پدر از این کنش فرزند خود شده، که در واکنش بدین تعاملات شاهد حضور و پدیدار شدن عقده ی ادیپی در فرزند پسر می باشیم که فرزند پسر را به سوی اختگی و ناکارآمد کردن اقتدار پدر و نظام پدر سالاری (پاتریموینال) سوق می دهد، آن چنان که در روانکاوی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته، تعارض ادیپی فرد را به سوی ایستادگی پیش می برد و از آن جا که جوامع سنتی، مبتنی بر سلطه ی پدران بر پسران است لذا شکستی که در این تعارض بر پسر وارد می شود، ایجاد کننده ی عقده ی فرو خورده ای می شود که در جوانی به گونه ای چه بسا ناهنجار بروز کند. انگار این شکست، در ذهن فرد باقی مانده و گویا در رابطه ای دیگر چه بسا در جهان رویانی به دیگری منتقل می گردد. این انگیزه در فرد برازجانی در ناخود آگاه او باز تولید شده و آن را در جنبه ی نهادی (id )شخصیت او نگه می دارد.
۳. از گزاره پیشین چه بسا در جوانی، موتور چونان «رخش» ی برای مبارزه و احقاق حق نادیده انگاشته ی خود به شمار رود. در جوانی ی پسر برازجانی، انگار او در مقابل جنبه ی فرامن (super ego ) شخصیت خود قرار می گیرد و به کنشی دست می یازد که جایگاهی برای عقلانیت جنبه یِ من (ego ) در این تعاملات باقی نمی گذارد. زیگموند فروید: روانکاو اتریشی در تقسیم بندی جنبه های شخصیت انسانی، از سه گونه نام می برد که در روابط اجتماعی و فردی انسان تأثیرگذار است؛ جنبه های من (Ego )، نهاد (Id ) و فرامن (Super ego ). جنبه ی «Id »: وضعیت غریزی شخصیت او، جنبه ی «Superego »؛ وضعیت هنجارین و گفتمان های کلی و روایت های کلانِ جامعه و اخلاق سروری و جنبه ی «Ego »؛ وضعیت بلوغ عقلانی و سامانده رفتار وکنش های اوست. لذا درین تحلیل، شاید شاهد حضور پر قدرت جنبه های «نهادی» و «فرامن» در جوانان برازجانی باشیم که با «گاز دادن»، « سوراخ کردن اگزوز» و به اصطلاح «سنگین زدن»، شاهد حیات ذهنی ای باشیم که مبتنی بر نوعی مقاومت در زندگی روزمره باشد آنچنان که این موتورسواران دن کیشوت وار با الاغ خود، به جنگ آسیاب های بادی بروند، که این تاویل را در مطالعات نظریه ی «مقاومت از طریق مناسک خرده فرهنگ جوانان» اثر استوارت هال و جان فیسک می توان پی گرفت.(برای مطالعه عمیق در باب گفتار سوم یک «بازنگری انتقادی» اثرحمید مؤذنی ـ چاپ اول ۸۶ ـ انتشارات شروع).
۴. فرهنگ موتوری به زعم این نوشتار در درون خود دارای وجه زیبایی شناختی (مُد) نیز می باشد. منظور زیبایی شناسی هایی که مبتنی بر فرهنگ کثرتگرایی ، فرهنگ رهایی بخشی (اعتراضی) و فرهنگ هژمونی بخشی(منقادکننده) می باشند. این گزاره های مطالعاتی را می توان در اندیشه ی گئورک زیمل؛ فیلسوف و جامعه شناس فرهنگی آلمانی رهگیری کرد. این فیلسوف در باب وجه زیبایی شناختی فرهنگ های شهری معاصر، مسئله ی «مصرف» و حوزه های گردش و مبادله ی تولیدات را دخیل می داند که در درون خود، خوانش های دو گانه ای را در تعامل و برخورد با این وضعیت پیش می کشد؛ واکنشی مبتنی بر رهایی بخشی و واکنشی مبتنی بر هژمونی بخشی. اگر درین تاویل ها عمیق بنگریم شاهد کارکردهای چند گانه ی مُد و زیبایی شناختی مدرن و افزارهایش می شویم. از یک طرف با مصرف بیش از حد تولیداتی همچون موتورسیکلت در یک ساختارفرهنگی، شاهد حیات ذهنی ای مبتنی بر نوعی مقاومت در زندگی روزمره علیه نظام مسلط هستیم که به زعم زیمل با انتخاب این نوع سبک زیبایی شناختی زندگی، فرد در مقابل جامعه و اخلاق سروری ایستادگی می کند. از طرف دیگر کارکرد هژمونیک (استیلا پرور) این زیبایی شناسی، فرد را به سوی مصرف، بدون ایده و ذهنیت و صرفن به عنوان یک کنش فراگیر و اپیدمیک جامعه رهنمون می کند و او را در انقیاد سازه های فرهنگی مسلط فرو می برد. اما در دیگر زیبایی شناسی، مصرف با کثرتگرایی فرهنگی ای مواجه می شود که زاده ی چند تکه گی و حاشیه نشینی گروه های بی صدا و خاموش شده می باشد که به گونه ای تعارضی، در سائق های آرزو/ نفرت در کنش بینا انسانی رخ می دهد. از این گونه نگرش، شاهد گسل های عمیقی در فرهنگ موتوری به عنوان یک مثال این پارادایم فکری در وجود سائق ها و خواسته ها می شویم. تعارض هایی که از تفاوت در جنبه های زیبایی شناختی های گروه های مسلط فرهنگی و گروه های حاشیه نشین بروز می کند و در نهایت با تاکتیک های مقاومتی از سوی گروه های حاشیه نشین به زعم میشل دوسرتیو پیوند می خورد، آنچنان که با تاکتیک های ناهنجار و ضد فرهنگ رسمی و مسلط به بازتولید بزه شهری(Vandalism ) اقدام می کنند.
۵. در تقسیم بندی ای از اوقات زندگی انسان، او در دو وضعیت اشتغال و فراغت از آن قرار می گیرد. فرهنگ زندگی در مواجهه با فراغت و بیکاری، نشان دهنده ی ساختارها و بر ساخته های آن فرهنگ می باشد. کاپلان در توضیح فراغت می گوید که فراغت، شماری از مشغولیت هاست که فرد به اختیار خود، برای استراحت و تفریح و افزودن به دانش یا توسعه مهارت خود به کار می گیرد و انجام آن برایش رضایت و لذت به همراه دارد. گر چه این آزادی درین معنا به شدت به چشم می آید ولی در واقعیت و در هجمه ی ایماژها و صنعت فرهنگ(به زعم آدورنو و هورکهایمر) باز به همان دچار اشتغال شدگی مدرن باز می گردد که آزادی انتخاب، به ندرت قابل حصول می شود، از این رو، در هر صورت آن چه که به طور نسبی هم باعث ایجاد رضایت و لذت فرد شود، شامل فراغت او محسوب می گردد. از معبر این نوع تاویل و خوانش می توان گفت که چه بسا در فرهنگ موتوری، تنها راه گذراندن وقت فراغت و دستیابی به امر لذت از طریق موتور سواری باشد که این قلت و اندکی انتخاب وضعیت های آزادانه ی فراغت، فرد را دچار بودنی تک ساحتی (به زعم هوبرت مارکوزه) می کند که حالتی روحی ـ روانی را در پی دارد که چه بسا در چرخه ای تاریخی بین اخلاق هرج و مرج طلب و اخلاق استبداد طلب سرگردان شود و خلاقیت ایجاد راه دیگری برای برون رفت از این تک ساحت بودگی را نداشته و به نوعی فرهنگ «فرار از آزادی» را رقم زند، آنچنان که به زعم کاتوزیان؛ استاد اقتصادسیاسی ایران، تاریخ معاصرایران در چرخه ی استبداد – هرج و مرج – استبداد گیر کرده است.
۶. هر فردی که درجامعه در مقابل انتخاب های متکثری برای شکل بخشیدن به خود قرار می گیرد به دلیل تنوع انتخاب های خویش، توانایی افزون تری می یابد تا دست به انتخاب زند و تعلق خود را به سبک یا اعمال دلالت کننده ی خاصی بروز دهد. اما هنگامی که این انتخاب در بستر و زمینه (context ) فقیر و تک ساحتی ای بخواهد رخ دهد دچار عدم برآوردن نیازهای خویش می شود و دست به انتخاب نزدیکترین چیز به خود می زند. آن چنان که حتی به زعم دیک هبدیژ؛ فرهنگ شناس معاصر؛ گروهی از افراد به جای انتخاب ابژه ای خارجی به انتخاب بدن اشان به منزله ی ابزار تجلی، تکیه می کنند چرا که «بدن»؛ تنها افزار این خواسته ها می باشد. لذا بدن خود را به مثابه ی نشانه و نهاد مصرف می کنند. از این رهگذر چه بسا با تحلیلی فوکویی که مبتنی بر تاریخ سلطه و استیلا بر بدن انسان در دانش پزشکی بوده، ما بتوانیم با همان روش شناسی به تاریخیت مصرف کردن بدن در فرهنگ موتوری بپردازیم. صرف کردن بدن به عنوان تنها وسیله ی رسیدن به اوج ارضای جنسی – درونی فرد در این فرهنگ، خود باعث برخورد با گفتمانی عمیق و رویکرد شگرف سوگواری و فراموشی می شویم (آنچنان که همواره تعداد جوانان کشته شده در حوادث موتورسواری در برازجان نیمی از مرگ و میرهای این شهر را رقم زده است. همواره بعد از آن سوگواری راه می افتد و پس از مدتی به فراموشی سپرده شده تا حادثه ی موتوری دیگری رخ دهد.)که این اتفاق و رخداد برای انواع زندگی در فرهنگ موتوری می افتد. بدن مصرف می شود تا فرهنگ موتوری همچنان به زیست خود تداوم بخشد. بدن تبدیل به شیء و هر نشانگان دیگری می شود تا همچون وجهی تهی از آگاهی و خود آگاهی، مصرف شود.
۷. مجازی شدن زندگی و عدم کنش های واقعی و حقیقی ما در فرهنگ موتوری مهاجر به سوی زندگی با استعاره ها پیش می برد. بنیان های زبانی و روایت گری در این نوع زندگی، مشابهت های نا خوشایند را به عاریت گرفته و زبان خاص خود را شکل می بخشد. فرهنگ برازجانی با نامیدن استعاره ی «اسب شیطان» به موتور و افزارهایی این گونه، گویا به زندگی با استعاره ها می پردازد و استعاره ها را به زمان حال می آورد. لذا از مدخلی دیگر می توان به تأثیرات زبان شناختی فرهنگ موتوری پرداخت که چگونه می توان نظریه ای ادبی در باب تأثیرات حضور یک افزار مدرن چون موتور را در یک فرهنگ پی گرفت. البته این وجوه ادبی (چون استعاره) می تواند به حوزه ی اساطیر نیز متصل گردد و آنچنان که اسطوره به زعم ارنست کاسیرر: تصور خاصی از عالم واقع در خود دارد زیرا درباره ی آن قضاوتی خاص خود را صورت می بخشد. در عالم اساطیر نیروهای مختلف در حال جدال و کشمکش دائمی هستند و سرچشمه حقیقی اسطوره، جامعه و حیات اجتماعی انسان می باشد، لذا از برهم نهادگی این دو حوزه، می توان، ساختار استعاری ـ اساطیری فرهنگ موتوری را تبیین کرد. آن چنان که تعبیر «اسب شیطان» به گفته کهنسالان، خود، حائز وجوهی از استعاره (نقد ادبی) و اسطوره گی (اساطیر) می باشد.
۸. هم شکل شدن و از بین رفتن تفاوت های درون یک فرهنگ که بر محور یک افزار بی روح شکل گرفته، انسان ها و اعضای آن فرهنگ را به زعم هانا آرنت تبدیل به «هیچ کَس» ها (Nobody ) می کند. انسان های «هیچ کَس» که درون یک مناسک خاص هضم شده و تبدیل به شبه انسان می شوند، همان ها که در کارشان همواره، «مأمورند و معذور» و کنش های اشان مبتنی بر فردیت های ساختار یافته و خود ویرانگر می باشد. فرهنگ موتوری، اعضایش را در درون هاله ای (aura ) ماتریس وار از لذت های آنی و خلسه (ecstasy )ای فرو می برد و هرگز حکم سقراط درباره ی آن ها که می گوید «خودت را بشناس» صادق نمی تواند باشد. هر چند که در زندگی روزمره، این یکسان سازی وجود دارد اما این ایستایی و ماندگاری، در ذات خود قوه ی بحران سازی (crisis ) را به همراه دارد و به زعم هایدگر انسان باید آن مایه توانایی را در این یکسان شدن به همراه داشته باشد تا بتواند با انتخاب اصیلی، جنبه ای متفاوت از زندگی را تجربه کند و لحظات نابی را در زندگی خلق نماید. آن گونه که می توان به نقد فرهنگ موتوری برازجان نشست که گویا این وجه متفاوت را در درون خود نمی تواند تولید کند و یا حتی اجازه ی تولید آن را نمی دهد. لذا ما همه روزه با بازتولید فرهنگ زندگی متعارف موتوری در این شهر مواجه می باشیم. این فرهنگ، تبدیل به ایدئولوژی ای در تولید ساختار نمادینی برای پذیرش نقش های متعارف زندگی روزمره از طرف افراد می شود.
۹. به زعم فریدریش نیچه؛ هر ملتی که در تاریخ خود، شکست های متوالی را از سر بگذراند، به نوعی عقده ی تولید ابرمردی در درون خود را می پروراند تا مانع از باز تولید این سرخوردگی تاریخی شود لذا پروژه ی اراده ی معطوف به قدرت را به پیش روی خیال پردازی خود قرار می دهد و در تمام حوزه های کنش زندگانی خود این نیاز به قدرت و قدرتمند را باز تولید می کند. لذا از این رهگذر نیز در فرهنگ موتوری برازجان گویا سرخوردگی های حاصل از خصومت های بینا شهری و بینا محله ای، نیاز باز تولید فرهنگ ابر مرد-پروری را در خود رشد می دهد که تبدیل به رفتارهایی گردیده که می خواهد با ابزارهایی چون موتورسیکلت و هنر نمایی های جسارت آمیز با آن، تسلط و توانایی خود را به رخ دیگری بکشد آن چنان که این قول در برازجان رایج است که «هیچ کجای استان و ایران مثل برازجان، توانایی تک چرخ زدن را ندارند» و فرهنگ های شهرهایی چون بوشهر را به مسخره می گیرند که با موتورهای به شدت کم قدرت توان اجرای این حرکات محیر العقول را ندارند و از این رهگذر بر زخم های تاریخی این خصومت مرهمی هر چند اندک می گذارند.
۱۰. در خوانشی فمنیستی از این فرهنگ نیز شاهد آن می باشیم که اساسن در فرهنگ موتوری، جایی برای زنان و دختران وجود ندارد و فرهنگی یکپارچه مردانه است. این عدم تقارن و عدم توازن در هر فرهنگی، آن را دچار وضعیتی شیزوفرنیک می کند. وضعیتی که موتورسیکلت به عنوان ابزار سلطه ی دیگری برای در قید و بند کردن زنان و دختران عمل می کند و ما باز هم شاهد تک ساختی بودن این فرهنگ می باشیم که این خود از نکاتی است که این فرهنگ را از درون تهی کرده و نقشی برای نیمی از جمعیت در کنش های آن به دست نمی دهد. هر چند که درین فرهنگ جای خالی آن نیمه ناهمجنس را با شاهد بازی و همجنس گرایی پر می کنند، اما این نقصان می تواند زاویه مطالعه ی عمیق دیگری را بر فرهنگ موتوری بگشاید.
یادداشت ها:
این مقاله برای همایش حلقه نشانه شناسی تهران در سال ۱۳۹۱ ارسال شده است.
این مقاله در سایت انسان شناسی و فرهنگ انتشار یافته است.
نویسنده این مقاله؛ کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی، عضو هیئت موسس انجمن هامون ایران و عضو پیوسته انجمن جامعه شناسی ایران می باشد.