۱گزارشی از آنچه در فیسبوک درباره “حالت اباذری” گذشت
مساله اباذری-پاشایی، سیاست زدایی و بازتعریف واژه مردم
فهرست:
گزارش اول از جلسه (روزنامه شرق)
گزارش دوم از جلسه (سایت تابناک)
گزارش سوم از جلسه (سایت آنا)
تحلیل اول: اباذری از چه چیزی خفه شده است؟ (اسماعیل حسام مقدم)
تحلیل دوم: هشدار یک وضعیت سیاست زدایی شده (امین بزرگیان)
تحلیل سوم: ۹نقد تجربه-بنیان به سخنان اباذری (محمدرضا جلایی پور)
تحلیل چهارم: ۷قطعه درباب یوسف اباذری و مساله مردم (محمد آقازاده)
تحلیل پنجم: نقد ناتمام روشنفکران محافظه کار (آرمان ذاکری)
تحلیل ششم: درباره مساله اباذری – پاشایی (علی علیزاده)
تحلیل هفتم: یوسف اباذری، مرتضی پاشایی و مردم (ف.م.سخن)
تحلیل هشتم: چند کلمه حرف حساب (محمد صادقی)
تحلیل نهم: چرا فقط عصبانی ها را می شنویم؟ (علی اصغر سیدآبادی)
تحلیل دهم: تاملی دیگر بر دلیری اباذری در مواجهه با ابتذال (احمد محمدپور
تحلیل یازدهم: دشمن مردم (پرویز صداقت
تحلیل دوازدهم: اباذری-پاشایی و سوالی که شنیده نشد (آرش نصر اصفهانی
تحلیل سیزدهم: این موسیقی، ابتذال و فاشیسم (مازیار عطاریه
تحلیل چهاردهم: پاشایی، اباذری و جنبش در اجتماع (حامد کیا
تحلیل پانزدهم: انسانهای تراژیک رودرروی سیاست زدایی (محمد آقازاده
گزارش چهارم: کنایه های بحث برانگیز یک جامعه شناس (روزنامه اعتماد
تحلیل شانزدهم: داستان دو مرگ؛ مهوش و پاشایی (سرگه بارسقیان
تحلیل هفدهم: وحشت از آگاهی (امیر نیک نژاد
تحلیل هیجدهم: نقد اجتماعی موسیقی رادیویی (تئودور آدورنو
تحلیل نوزدهم: ایران؛ جامعه یا فرد (مسعود رفیعی طالقانی
اشاره: انجمن هامون ایران در راستای روشنگری و نور تابانیدن بر نیمه تاریک کنش های اجتماعی، همواره تلاش داشته تا پرونده های منسجمی در حوزه های مسائل اجتماعی و فرهنگی تهیه و تدوین ببیند. در همین زمینه و در جریان مجادله ای که دکتر یوسف علی اباذری درباب مساله مردم و سیاست زدایی کردن از جامعه داشت و این مجادله لفظی در همایشی رخ داد که موضوع آن “پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ؛ بررسی جامعه شناختی پدیده درگذشت مرتضی پاشایی” بود و توسط اجمن جامعه شناسی ایران در روز سه شنبه ۱۸آذرماه ۹۳ در دانشگده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار گردید. در ادامه تحلیلها و گزارشهای متعددی از این همایش را باهم خواهیم خواند:
۱
گزارش اول از جلسه:
واکنش ها به تحلیل اباذری درباره پاشایی
گزارشی از روزنامه شرق
صدرا محقق، شرق: عصر روز سه شنبه ۱۸آذر، در تالار <<ابن خلدون>> دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران؛ نشستی برگزار شد با عنوان <<پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ>>. یکی از سخنرانان این برنامه، یوسف اباذری، جامعه شناس و دانشیار دانشگاه تهران بود که صحبت های او درباره <<مرتضی پاشایی>>، خواننده پاپ که اخیرا به دلیل بیماری سرطان درگذشت، بحث برانگیز شده است.
اباذری در صحبت های خود، موسیقی پاشایی و همچنین واکنش های گسترده گروهی از مردم به مرگ او را نقد کرد. در این نشست، البته تعداد دیگری از استادان دانشگاه و جامعه شناسی همچون حمیدرضا جلایی پور، محمدسعید ذکایی و نعمت الله فاضلی نیز حضور داشته و سخنرانی کردند. با این حال، صحبت های یوسف اباذری بیش از همه واکنش برانگیز شد.
این جامعه شناس، صحبت خود در این جلسه را اینگونه آغاز کرد: <<اول با یک تذکر شروع می کنم. حدود یک ماه پیش فیلم مستندی با عنوان <<ماهی ها در سکوت می میرند>> از تلویزیون پخش شد که در آن نشان می داد مردم سیستان و بلوچستان در حال مرگ هستند، بچه های شان را بغل می کنند و چون جایی را ندارند بروند در راه ها می میرند، دیوانگان و مجانینی که زیر فشار زندگی دیوانه شده اند در سطح شهر پراکنده اند، با بعضی شان صحبت می کرد. مردم غذا ندارند که بخورند. تمام مسوولان استانی که صحبت می کردند می گفتند اگر دولت تا دوماه دیگر به اینجا نرسد این استان خواهد مرد، این فیلم را تلویزیون نشان داد و نکته جالب برای من این است که هیچ کس، هیچ کس به این فیلم کوچک ترین توجهی نکرد و حتی شما هم که اینجا هستید نمی دانید که چنین فیلمی ساخته شده و نمایش داده شده.
این فیلم درباره زندگی و مرگ استانی است که زمانی فراهم کننده گندم این مملکت بود. بنابراین می خواهم بگویم که مودهای اجتماعی چه شکلی می آیند و می خواهند مسایل واقعی را که ما با آنها مواجه هستیم، از ذهن ما ببرند. اما این مودها حقیقی اند، واقعی اند.>>
اباذری سپس در تحلیل پدیده مرتضی پاشایی، اینگونه سخن گفت: <<این آقایی که عکسش را اینجا زده اند و چراغ ها را تاریک کرده اند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذل ترین نوع موسیقی است… . کسانی می گویند موسیقی او را تحلیل نکن، چطور من می توانم موسیقی کسی را که مرده است تحلیل نکنم؟ من داده ام یک موسیقیدان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده… مبتذل محض است! ما [موسیقی] پاپی داریم که پیچیده است. این ساده ترین، مسخره ترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخره تر. بنابراین من چطور می توانم چنین چیزی را تحلیل نکنم؟>>
او همچنین افزود: <<برای من خیلی جالب است که یک ملتی می افتند به ابتذال و در مجلس ترحیم چنین خواننده ای شرکت می کنند و توی سرشان می زنند… و یک نفر در فیس بوک می نویسد که <<من تا ابد می سوزم>>… چرا مردم ایران به این افلاس افتاده اند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتاده اند؟ اینجاست که تحلیل خیلی مهم است. برای این کار اتفاقاتی رخ داد؛ ابتدا دولت یا حکومت بر مبنای یک سری فعل و انفعالات سیاسی ترجیح داد تا یک سری ورزشکار را بیاورد چون فکر می کرد که اینها محبوبیت مردمی دارند، محبوبیت اینها بر مبنای همین محبوبیت مبتذلی است که وجود دارد. کشتی گیر و کاراته کار را چپاندند در مجلس و شورای شهر تا یک عده سیاستمدار را بیرون بکنند. مرحله دوم که شروع شد بازیگران و نوازندگان و خوانندگان پاپ بودند، خانم هدیه تهرانی در مراسم آن یکی شرکت کرد، خانم مهتاب کرامتی در مراسم آقای روحانی شرکت کرد. متوسل شدند به خوانندگان پاپ برای اینکه سیاست واقعی را در این مملکت راه نیندازند. وقتی می گویم این کار را می کنند، منظورم این نیست که کسی این کار را می کند، این ساختار است، یعنی وقتی قرار است سیاست زدایی شود لاجرم چنین وقایعی پیش می آید. متوسل می شوند به خوانندگان پاپ تا جای سیاست واقعی را بگیرند. متوسل می شوند یه یک عده کاراته باز و کشتی گیر که مقامشان در جای دیگر محترم، تا بروند به صندلی فلان جا تکیه بدهند و برای مردم تهران تصمیم بگیرند>>. این جامعه شناس در ادامه در پاسخ یکی از حضار که او را خطاب قرار داده و گفت که <<شما نماینده مردم نیستید>>، اظهار کرد: <<معلوم است من نماینده مردم نیستم. شما نماینده مردم هستید. من همین کسی هستم که دارم می گویم این مردم ابله اند. معلوم است که من نماینده مردم نیستم. چه کسی گفته من نماینده مردم هستم؟ من از جانب خودم حرف می زنم به عنوان یک آدم. معلوم است که نماینده این مردم نیستم. شما این مردم هستید.>> همین نظرات یوسف اباذری اما واکنش های بسیاری را در پی داشت، بسیاری از کاربران اعم از استادان و دانشجویان جامعه شناسی و فلسفه، فعالان رسانه ای و کاربران عادی در شبکه های اجتماعی و رسانه ها در این باره اظهارنظر کرده اند. گروهی در مخالفت و گروهی دیگر در موافقت با گفته های این جامعه شناس. در همین رابطه <<شرق>>، سراغ دو جامعه شناس؛ مصطفی مهرآیین و آذر تشکر رفته و از آنها درباره صحبت های یوسف اباذری پرسیده است. مشروح گفته های آنان در ادامه می آید:
مصطفی مهرآیین: سخنان اباذری، در مجموع، تحلیل جالب و خوبی بود، فقط یک ایراد در صحبت هایش داشت، آنجا که اباذری این را بهانه کرده بود برای پرداختن به خیلی از مباحث دیگر. شاید بهتر این بود آن مباحث در شکلی جدی تر و جدا تحلیل و بررسی می شد. پشت این تحلیل، جزییات و دیتاهای مهمی بود که اباذری به خیلی از آنها اشاره نکرد، به عنوان مثال اگر اشاره می شد به هشت سال گذشته که چطور نظم اخلاقی و علمی و فرهنگی ما فروپاشید، بحثش ریشه های جدی تر و عمیق تری به خود می گرفت. در مورد تحلیل پدیده پاشایی هم به اعتقاد من اغراق گونه صحبت کرد. واقعیت هیچ وقت یکدست نیست. پاشایی، نه مرگش، نه موسیقی اش و نه واکنش ها به مرگش یک دست نبود. خانمی که اعتراض کرد هم همین را گفت که همه آنهایی که به مراسم تشییع این خواننده رفته بودند، برای مرگ پاشایی نیامده بودند. مرگ پاشایی افراد را تبدیل به مردم کرد. موسیقی از جنس صدا بود و مردم می خواستند در آن مراسم صدای خودشان را منتشر کنند. مرگ او، گوشزد کننده مرگ خیلی های دیگر است که در صورت ازبین رفتن، ممکن است واکنش های بزرگ تری را در پی داشته باشد. این نمایش، نمایش پاشایی نبود، نمایش چیزی دیگر است. درباره نقد اباذری به این پدیده باید بگویم که نقد و تحلیل ما از پدیده ها طبیعتا بعد از رخ دادن آنها صورت می گیرد، اما باید در نظر داشت که پدیده ها پیچیده هستند. اگر ادعا کنیم تحلیل ما شامل همه ابعاد آن می شود به خطا رفته ایم، اینکه کلیتی از دنیای زبانی بسازیم و بخواهیم آن را بیندازیم روی پدیده و تصور کنیم آن را مهار و تحلیل کرده ایم، قطعا دقیق نیست، پدیده ها – مثل همین ماجرای پاشایی و واکنش ها به مرگ او – خیلی پیچیده تر هستند. پر از شکاف و گسست اند و لایه های متعددی دارند. از همین منظر تحلیل اباذری گرفتار در گسست بود. چنین تحلیل هایی علوم اجتماعی را هم ساده انگارانه جلوه می دهد.
اباذری از معدود جامعه شناسان واقعا جامعه شناس ماست. اما نکته اینجاست که اگر این تحلیل ها در حد همین جلسه و حرف های طرح شده او در این جلسه و حواشی آن باقی بماند، خود اباذری هم تبدیل به یک پاشایی می شود. باید لایه های عمیق تر بحث، بررسی شود. باید جزییات لایه های درونی بحث طرح شده توسط اباذری موشکافی شود. واقعیت این است که جامعه ما به سرعت پدیده ها را تبدیل به مناسک و گپ می کند و مثل موادمخدر، ذهن های ما را چند روزی درگیر این بحث ها می کند و با درگیرکردن خودمان با آنها تصور می کنیم جهان را تغییر داده ایم، در حالی که پس از رخ دادن خماری پایان جو ناشی از این مباحث، خواهیم دید در واقعیت هیچ چیزی تغییر نکرده و ما منتظر می مانیم برای جو و بحث جدید و درگیری جدید.
آذر تشکر: وارد نقد اصل صحبت های اباذری در رابطه با پدیده پاشایی نمی شوم، اما به نظرم شیوه طرح مساله از سوی او و همین طور نگاهی به وضعیت جامعه شناسی ما از همین منظر، نیازمند بررسی و تحلیل است.
سخنان اباذری در این مورد خاص و واکنش گسترده به حرف های او را وقتی در کنار این ماجرا می گذاریم که کلیت جامعه جامعه شناسان ما درباره واضح ترین رویدادها، حتی آن بخشی که مستقیم به خودشان ارتباط دارند – مثلا درباره موج تقلب علمی در دانشگاه ها – ساکت هستند و واکنشی نشان نمی دهند، صحبت های اباذری را باید بدون تاثیر مثبت و به صورت کلی حساب کرد و آن را صرفا یک واکنش شخصی به یک موضوع خاص دانست. یعنی وقتی صدها کار نکرده وجود دارد، پرداختن به این یک مورد، دردی را دوا نمی کند و جامعه شناس به این شکل بین مردم نمی آید.
واقعیت این است که در میان اغلب جامعه شناسان ما، نوع پرداختن به ماجراها، بدون خلاقیت است و حرف تازه ای مطرح نمی شود. پدیده ها را از منظر کارمندی تحلیل می کنیم، در چنین وضعیتی، طبیعی است که توجه کسی را برنمی انگیزد و موجی ایجاد نمی کند چون جامعه شناسان، نقش خودشان را خوب ایفا نکرده و نمی کنند. یعنی به شکل گیری و تحلیل امر عمومی در جامعه کمک نمی کنند و اساسا، چنین نقشی را برای خود قایل نیستند. البته می دانم که مشکلاتی در این رابطه وجود دارد، نوع برخورد و مراوده آنها با دولت، اینکه همه آنها رفته اند در آکادمی ها نشسته اند و ما درواقع جامعه شناس خارج از آکادمی نداریم، همه در شکل گیری چنین وضعیتی دخیل هستند. حاصل چنین وضعیتی این می شود که جامعه شناسان ما از تعریف و شکل گیری امر عمومی ناتوان هستند. اگر گفته شود جامعه شناسان ما کار خودشان را می کنند اما جامعه واکنشی نشان نمی دهد، من می گویم اتفاقا جامعه ما آنقدر خالی است که اگر به درستی موضوعی پرداخته شود، موج هم ایجاد خواهد کرد.در این مورد خاص، اینکه همه توجه کرده اند و بحث ایجاد کرده، برخی از آن ناشی از رفتار آقای اباذری و خارج از قاعده بودن رفتار او بوده. اگر او هم به صورت معمولی این پدیده را تحلیل می کرد، در آن صورت این جلسه هم یک جلسه معمولی می شد با حرف هایی معمولی، بدون هیچ واکنش و بازخوردی. البته دیدگاه اباذری در تحلیل پدیده ها متفاوت است، اما نوع بیان، نوع برخورد و چگونگی گفتن همه کنشی را ایجاد می کند. بخشی از آن مربوط به خلاقیت در بیان آن است. چیزی که جامعه شناسان دیگر ندارند، چون در چارچوب ها و عادت هایی در حال کار هستند که رهاشدن از آن برایشان سخت است. جامعه شناسی اداری و دولتی یا جامعه شناسی صرفا آکادمیک، جامعه شناسی ای است که به شکل گیری امر عمومی کمک نمی کند و اصلاح نگرش های جامعه را دغدغه خود نمی داند.گفتنی است، طیف گسترده ای از مخاطبان نیز در شبکه های اجتماعی در مخالفت و موافقت با صحبت های طرح شده از سوی این جامعه شناس اظهارنظر کرده اند. آرمان ذاکری از کاربران <<فیس بوک>> در مطلبی نوشته است: <<کانون نقد اباذری اینجاست که چگونه جامعه به خود حق می دهد، اینقدر برای مرگ پاشایی اهمیت قایل شود اما برای مرگ هرروزه انسان ها در اثر نابرابری های اقتصادی و آسیب های اجتماعی هیچ اهمیتی قایل نشود؟ مرگ پاشایی چه <<فضلی>> بر مرگ دختر جوانی دارد که در روستایی در غرب کشور خودسوزی کرده یا نوزاد بی خانمانی که از شدت سرما کنار خیابان می میرد؟ یا فرزندان بلوچ یا… . اباذری حق انتخاب را نفی نمی کند، ارزش انتخاب را نقد می کند.>>
۲
گزارش دوم از جلسه:
به گزارش تابناک : تحلیل آنچه به «پدیده پاشایی» شهرت یافت، بار دیگر حاشیهساز شد. اینبار نه مرگ پاشایی و واکنش و حضور گسترده و غیرقابل پیشبینی مردم، بلکه اظهارات جنجالی روشنفکران و جامعهشناسانی که در کمتر از یک ماه از گذشت این اتفاق، برای چندمین بار به تحلیل این پدیده نشسته بودند، خبرساز شد.
به گزارش اعتماد، انجمن جامعهشناسی دانشگاه تهران روز سهشنبه ١٨ آذرماه نشستی تحت عنوان «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ» با حضور اساتید و جامعهشناسانی همچون حمیدرضا جلاییپور، سعید معیدفر، یوسفعلی اباذری، نعمتالله فاضلی، محمدسعید ذکایی، هادی خانیکی، محمدامین قانعیراد و… در تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار کرد.
در میان همه تحلیلهای صورتگرفته از «پدیده پاشایی» در این نشست، صحبتهای یوسفعلی اباذری، استاد جامعهشناسی و دانشیار دانشگاه تهران با واکنش گسترده در رسانهها و شبکههای اجتماعی همراه شد. لحن صریح و بیپرده اباذری در تحلیل «پدیده پاشایی»، که با انتقاداتی به عکسالعمل هواداران و حوزه رسمی همراه بود، در همان تالار ابنخلدون با واکنش حاضران و جنجالی شدن فضا همراه شد و با گذشت چند روز از انتشار فایل صوتی و متن صحبتهای او در رسانهها و شبکههای اجتماعی، همچنان موافقتها و مخالفتها به اظهارات «جنجالی» او ادامه دارد. عدهیی از مخالفتها، به لحن تند و همراه با عصبانیت و انتقادی اباذری است. این دسته معتقدند اباذری میتوانست همین تحلیل را با لحنی آکادمیک و محترمانه مطرح کند و بخش دیگری از مخالفتها با محتوای صحبتهای اباذری و قضاوتی است که او در مورد سطح سلیقه عموم مردم دارد. در مقابل، موافقان صحبتهای این استاد دانشگاه، تحلیل او را مبتنی بر واقعیت حال حاضر جامعه ایرانی میدانند.
اباذری در ابتدای سخنان خود به مستندی که از تلویزیون درباره وضع بد اقتصادی یکی از استانهای کشور پخش شده اشاره کرد و گفت: نکته جالب برای من این است که هیچکس، هیچکس به این فیلم کوچکترین توجهی نکرد… و شما که اینجا نشستهاید نمیدانید چنین فیلمی تهیه شده، و این فیلم درباره زندگی یک استان مملکت است.
به گزارش ایرنا، اباذری این سوال را مطرح کرد: «چه شده که میآیند و مسائل واقعیای را که ما با آن روبهرو هستیم از ذهن ما میبرند؟» و در ادامه به مرتضی پاشایی پرداخت: «این آقایی که عکسش را اینجا زدهاند و چراغها را تاریک کردهاند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذلترین نوع موسیقی است… من دادهام یک موسیقیدان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده… مبتذل محض است! ما [موسیقی] پاپی داریم که پیچیده است. این سادهترین، مسخرهترین، احمقانهترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخرهتر. بنابراین من چطور میتوانم چنین چیزی را تحلیل نکنم؟»
اباذری از رفتار مردم و حضور آنها در مراسم رسمی پاشایی انتقاد کرد و گفت: «برای من خیلی جالب است که ۲۰۰-۳۰۰ هزار، یک میلیون نفر، یک ملتی میافتند به… و در مجلس ترحیم… شرکت میکنند… چرا مردم ایران به این افلاس افتادهاند؟ اینجا است که تحلیل بسیار مهم است.»
اباذری دلیل اصلی شکلگیری پدیده پاشایی را سیاستزدایی دانست که نمود آن میدان دادن به افراد غیر نخبه همچون ورزشکاران، بازیگران، خوانندگان و… در امور سیاسی است. به گفته این مدرس دانشگاه، در سالهای اخیر هم حاکمیت و هم مردم دچار ترسی متقابل از یکدیگر شدهاند. از این رو هم مردم و هم حاکمیت به سمت سیاستزدایی حرکت میکنند و در این فضا شخصی چون پاشایی به یک اسطوره و نماد تمرکز بر امور غیرسیاسی تبدیل میشود.
اباذری ادامه داد: «وقتی قرار است سیاستزدایی انجام شود، لاجرم چنین وقایعی پیش میآید. متوسل میشوند به خوانندگان پاپ برای اینکه جای سیاست واقعی را بگیرند.» این استاد دانشگاه، تشییع جنازه مرتضی پاشایی را با تشییع جنازه خواننده کوچه و بازاری زمان شاه مقایسه کرد و از حضور مردم و رفتار دولت و حوزه رسمی در مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی انتقاد کرد. اباذری ادامه داد: این مساله، یک نکته شبهفاشیستی دارد که من از آن وحشت دارم. یک ترس متقابل است… سیاستزدایی، انهدام هر آن چیزی است که برایش انقلاب شد و عده زیادی برایش ایستادهاند… چرا وقتی یک روشنفکر میمیرد کسی برای تشییع جنازهاش نمیرود؟ مگر وقتی [ساموئل] بکت مرد، چند نفر رفتند؟ سه نفر… این ماجرا نشانه بدی است… در بخش پرسش و پاسخ این برنامه که با اعتراضهایی هم همراه بود، اباذری ضمن دفاع از گفتههای خود گفت که «سرانجام این موسیقی، فاشیزم است.»
حضور در مراسم پاشایی اقدامی خودانگیخته بود
حمیدرضا جلاییپور، عضو هیات علمی دانشگاه تهران نیز در این نشست در بیان چرایی حضور گسترده مردم در مراسم تشییع پاشایی گفت: تغییرات اجتماعی فراگیر جامعه ناشی از گسترش آموزش و رسانههای عمومی، ستاره بودن پاشایی در موسیقی پاپ و پرطرفدار بودن این موسیقی، حضور در برنامههای صدا و سیما و همسانی ویژگیهای شخصیتی خواننده پاپ با شرکتکنندگان در مراسم وی، چهار عامل و محرک برای حضور مردم در مراسم تشییع جنازه پاشایی بود. «سعید معیدفر»، جامعهشناس و استاد بازنشسته با اشاره به مساله شکاف نسلی در ایران گفت: بحث شکاف نسلی در کشور ما چند سال است که مطرح شده است اما شاید کسی باور نداشت که چنین پدیدهیی اتفاق میافتد. ما نسلی داریم که برآمده از انقلاب است و این نسل همچنان صدای بسیار بلندی دارد. «هادی خانیکی» استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی بحث خود را با عنوان «روایت در بستر شبکه» آغاز کرد و مرگ پاشایی را یک «فراواقعیت» دانست که مدتها در ذهن بسیاری از کارشناسان خواهد ماند زیرا شکلگیری این پدیده موجب شد بسیاری از کارشناسان اجتماعی و مسوولان جامعه غافلگیر شوند.
مرگ پاشایی به مثابه یک حیرت
«محمد امین قانعیراد»، رییس انجمن جامعهشناسی ایران یکی دیگر از سخنرانان حاضر در این نشست با یادآوری برخی مراسمهای تشییع چند صد هزارنفری قبل و بعد از انقلاب گفت: مردم ایران از لحاظ فرهنگی مردمانی عاطفی هستند که معمولا در سوگ افراد بزرگ همیشه نهایت احترام را به فرد دارند و مصداق این سخن من حضور گسترده مردم در تشییع جنازه «آیتالله بروجردی» مرجع تقلید برجسته، «غلامرضا تختی» قهرمان کشتی جهان و المپیک سالهای قبل از انقلاب است. در مورد پاشایی نیز حضور مردم در مقابل بیمارستان محل بستری خواننده پاپ (بیمارستان بهمن) و انتشار فیلمهایی از آخرین لحظات زندگی وی موجب شد که مردم بیشتر نسبت به مرگ وی حساس شوند.
واکنش شبکههای اجتماعی به سخنان اباذری در دانشگاه تهران
پس از درگذشت مرتضی پاشایی، اظهارنظرها درباره حرکت اجتماعی مردم در حمایت از این خواننده در اکثر مطبوعات و رسانهها مطرح شد، اساتید دانشگاهها هم با برگزاری نشستهای مختلف این پدیده اجتماعی را تحلیل کردند و بعد از گذشت چند روز این اتفاق را «پدیده پاشایی» نامیدند. اما صحبتهای هفته گذشته یوسف اباذری در دانشگاه تهران، واکنشهای مختلفی را در شبکههای اجتماعی به وجود آورد. نزدیک به دو روز تمام تایم لاینهای شبکههای اجتماعی و بحثهای مردم به این اظهارنظر مربوط میشد.
به نظر میرسد که لزوم بحث درباره مسائل اجتماعی وقتی به شبکههای اجتماعی میرسد میتواند محلی برای ارایه نظرات مختلف برای تحلیل یک پدیده باشد و کارکرد صحیح این شبکهها که برای تبادل نظرات مردم با یکدیگر است را بار دیگر نشان میدهد. در میان موافقان صحبتهای اباذری عدهیی این لحن تند را برای شرایط اجتماعی کشور لازم میدانستند و معتقد بودند که سلیقه مردم دچار تغییر و تحولاتی شده که مثبت نیست.
حرفهای اباذری تند بود اما همیشه حقیقت برای مردم تلخ بوده که اینگونه بعضیها به ایشان تاختهاند. «اما مخالفان این لحن را نپسندیدند و پاسخهای تندی به این اظهارنظر دادند.» باید به سلیقه توده مردم احترام گذاشت، عدهیی نمیخواهند انتخاب مردم را مهم تلقی کنند، اگر هم انتقادی بخواهد مطرح شود میتوان با لحن آرامتر و محترمانهتری این اتفاق بیفتد. تحلیل اباذری از این تجمع خیلی تک بعدی و غیر علمی بود. من تعجب میکنم چرا استاد بزرگی مثل اباذری باید لایههای پنهانی که در این تجمع وجود داشت را به یک مکانیسم ساده تقلیل بدهد؟ و آن را طرحی از جانب مردم برای گریز از دنیای سیاست قلمداد کند.
موافقان از جنبههای دیگری هم به این صحبتها نگاه میکنند و معتقدند که منظور اباذری شخص مرتضی پاشایی نبوده است و بهطور کلی مساله اجتماعی را در کشور بررسی کرده است. کلا اشاره اباذری به مراسم پاشایی فقط یک کنایه بود وگرنه منظور ایشان دشمنی یا مخالفت با شخص پاشایی نبود. در واقع هدف اباذری مطرح کردن سطحی شدن افکار جامعه بود که درست هم هست. البته باید این را هم در نظر گرفت که در اکثر دنیا عموم مردم نسبت به نخبهها افکار سطحیتری دارند. عموم مردم ترجیح میدهند فکر نکنند چون فکر کردن سختترین کار دنیاست. در اکثر شبکههای اجتماعی و سایتها موافقان و مخالفان زیادی در این باره اظهارنظر کردهاند. اما در شبکه اجتماعی توییتر هم با قرار دادن هشتگ اباذری صحبتهای او را تحلیل کردهاند. یکی از مخالفان نوشته است «به هیچ کس اجازه و فرصت این شهامت را نباید داد که به مردم توهین کند. چرا این دسته از افراد به جای اینکه صدای مردم را بشنوند از آن فرار میکنند؟»
۳
گزارش سوم از جلسه:
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا ، در پنل دوم همایش نعمتالله فاضلی انسانشناس و مدرس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، مهدی منتظر قائم، مدرس ارتباطات دانشگاه تهران به ارائه تحلیلهای خود پرداختند. مدیریت این پنل را نیز محمدامین قانعیراد بر عهده داشت.
نعمتالله فاضلی به عنوان نخستین سخنران پنل دوم ضمن بیان اینکه «بیشترین مطالب را سایر اساتید مطرح کردهاند و آنچه من میگویم تکراری است و شرحی است بر مفاهیمی که دوستان ارائه کردهاند»، عنوان کرد: «ما با سه پاشایی روبهرو هستیم؛ اول پاشایی به عنوان یک هنرمند و خواننده که واجد هیچ معنایی در حوزه سیاسی نیست. دوم موضوع سوگواری برای پاشایی است که این هم واجد هیچ دلالت اجتماعی و سیاسی نیست و من در مورد این دو نمیخواهم صحبت کنم. بلکه من میخواهم در مورد پاشایی سوم صحبت کنم. در واقع چیزی که پاشایی را برای ما مهم کرد، بازنماییهایی است که از پدیده پاشایی شکل گرفته است.»
وی ادامه داد: «من این بازنماییها را به سه دسته تقسیم میکنم. دسته اول را میتوان پارادایم سنتی نامید. در این دسته سعی میشود بازنماییهای صورت گرفته را به نوعی احیای سنت بداند. تلاش میشود تا خوانشی غیرانتقادی و متعارف و معقول از این مراسم ارائه شود. در این خوانش سعی شد تا حادثه بیشتر طبیعی جلوه کند و مخالف خوانشهای انتقادی و رهاییبخش بود. دسته دوم پارادایم انتقادی است که در آن ادعا میشود این شکلی از جنبشهای اجتماعی بوده است. این پارادایم مخالف پارادایم قبلی است. مثلا برخی این را نوعی از مقاومت میدانند یا برخی دیگر فوت کارناوالی میدانند.»
اگر ما مردهپرست هستیم چرا فقط بعضی از مردهها را میپرستیم
وی افزود: «من هر دو دیدگاه انتقاد دارم. دسته اول یا محافظهکار که میخواهد ماجرا را طبیعی جلوه بدهد با چند سوال مواجه است. اول اینکه اگر این یک مساله عادی بود چرا در مورد دیگر چهرهها اتفاق نیفتاد؟ چرا برای ایرج بسطامی، ناصر عبداللهی یا خیلی از خوانندههای دیگر در این سالها چنین واکنشی نداشتیم. طبیعتا ذهن عامه مردم نمیتواند به این سوال پاسخ دهد که اگر ما مردهپرست هستیم چرا فقط بعضی از مردهها را میپرستیم. قطعا ما افرادی از پاشایی سرشناستر و دارای نقش و سهم بیشتر در فرهنگ ایران هم داشتیم.»
وی در ادامه بیان کرد: «دیدگاه دوم یا جنبشهای اجتماعی نیز آشکارا باطل است. هر جنبش اجتماعیای یک آرمان دارد. مثلا آرمان جنبش فمینیستی رفع تبعیض علیه زنان است. حال اگر بگوییم این یک جنبش اجتماعی بوده، باید پرسید دال مرکزی این جنبش چیست؟ به نظر من این ماجرا دال مرکزی ندارد و من این دو پارادایم را باطل میدانم. اما پارادایم سوم که من میخواهم ارائه کنم مبتنی بر تشکیل کلانشهرهاست.»
فاضلی اظهار کرد: «من معتقدم پدیده شدن پاشایی در حوزه بازنماییها به این دلیل است که ما داریم به سوی جامعه کلانشهری حرکت میکنیم. ما از حالت شهری به کلانشهری در حال دگرگونی هستیم. در حالت ذهنی این گذار فروپاشی هویتهای جمعی – تاریخی، تنهایی انسان، نیاز به شکل تازهای از معاشرتپذیری و تعامل موقت و گذرا و کم هزینه وجود دارد. تعاملی که به طور موقت این حس تنهایی را تسکین میدهد، تعاملی که امکان میدهد ما در حوزه عمومی به صورت سیال همدیگر را ملاقات کنیم. ما اشکال متعددی از این نوع تعامل را در کلانشهرها داریم میبینیم.»
وی توضیح داد: «این تعامل در جامعه ما میتواند حول سوگواری شکل بگیرد، چون کم هزینه است. جوان ما امکان شادی در جامعه ندارد زیرا هزینه آن بالاست. در شرایط دولت اعتدال که فضای نسبتا بازی ایجاد شده، جامعه نیز در تعاملی منطقی معنای جدید از سوگواری را تولید میکند. امروز مسوولان در گفتمان سیاسی خود این مساله را پذیرفتهاند و اگر نمیپذیرفتند این پدیده نمیتوانست شکل بگیرد. اهمیت پدیده پاشایی در این نکته بود که فرهنگ توانست مجوز حضور یافتن را پیدا کند. بنابراین به اعتقاد من این پارادایم جدید نشاندهنده تلاش برای سازگاری با گفتمانهای موجود است.»
این حادثه مهم است، اما استثنایی نیست
در ادامه مهدی منتظرقائم، مدرس ارتباطات دانشگاه تهران نیز به عنوان یکی دیگر از سخنرانان این مراسم گفت: «پاشایی ستاره در حال ظهور بود و نه ستاره تثبیتشده. علاوه بر این، پاشایی یک ستاره پاک به تمام معنا بود و حوزه کارش هم موسیقی بود. ویژگی بعدی این بود که پاشایی قربانی بود، قربانی سرطان و این مهم است چون در سالهای اخیر ترس زیادی از سرطان در جامعه ایران شکل گرفته است. ما یاد گرفتیم از قربانیان سرطان علاوه بر خوانش ترحمی، خوانش سیاسی هم داشته باشیم. اینها ویژگیهایی است که در تحلیل خود پاشایی تاثیر میگذارد. اما درک من از این حادثه چیست؟ من نمیخواهم بر اینکه این حادثه چه بود تمرکز کنم، بلکه میخواهم بر اینکه این حادثه چه نبود تاکید کنم.»
وی ادامه داد: «این حادثه یک واقعه میلیونی نبود، بلکه یک حادثه بود که مشابهش را کم نداریم. مثلا دقت کنید که نمایشگاه کتاب در بعضی سالها بیش از دومیلیون نفر بازدیدکننده دارد. این حادثه مهم است اما استثنایی نیست. در این مورد یک تجمع اتفاق افتاده نه انقلاب. این حادثه جنبش نیست، بلکه حادثهای در دل یک جنبش است. این حادثه مرتبط با نسل متولدین دهه شصت است. متولدین دهه شصت به سبک زندگی معتقدند، یعنی به دلیل سرخوردگی از سیاست فردگرا و سیاست جمعگرای ملی موجود به سیاست فراملی و به یک سیاست بینابینی بین فردیت و زندگی جمعی برگشتهاند و این یعنی بازتعریف شبکههای اجتماعی، هویت، حرفه، جنسیت.»
وی افزود: «این حادثه برای من نقطه تلاقی چندین جنبش است که نقطه مشترک آنها نشان دادن تمنای جامعه برای رهایی از سیاست فردگرای افراطی ضداخلاقی است. البته این جمعگرایی خیلی توازن با تفکر حاکم ندارد. این حادثه دارد تلاش میکند مرزهای سیاست زندگی و عرصه زیست را از مسوولان پس بگیرد و سعی میکند اینها را پس بزند و برای خودش فضای تنفس درست کند. این فضای تنفس فضای زیست است. اینها خصلتهای دهه شصتیهاست.»
منتظرقائم در پایان تاکید کرد: «بنابراین دقت کنید این نسل عواطف را به رسمیت میشناسد و نمیخواهد عقلانیت ایدئولوژیک برآمده از عصر ماقبل انقلاب و بعد انقلاب را در جهان فردی خودش ساری و جاری کند. در واقع نوعی توبه کردن از ایدئولوژیهای چند دههای خودش است، میخواهد بگوید زندگی کردن من در جهانی که فقط انتخابات ریاست جمهوری و… اینها معنا پیدا میکند به بنبست رسیده است. ببینید نقطه مشترک همه شعرهای این نسل این است که من میخواهم زندگی کنم. زندگیای در سطح افقی و نه آنچه که تفکر حاکم در سطح کلان میخواهد و در فضای هژمونیک اتفاق میافتد. سیاست هویت و عواطف اینجا معنا پیدا میکند.»
مهمترین نکته درباره فوت پاشایی شکاف آگاهی است
در ادامه نشست محمدامین قانعیراد مدیر این جلسه گفت: «مراسم سوگواری پاشایی خیلی عجیب و استثنایی نبود. مورد مهم درباره پدیده پاشایی شکافی است که بین نسلهای مختلف به وجود آمده است. خود من تا قبل از به وجود آمدن این اتفاقات از وجود این خواننده خبر نداشتم. بعد از فوت او، متوجه شدم این همان خوانندهای است که قبلا آهنگهایش را در ماشین عوض میکردم و یک موسیقی دیگر میگذاشتم. حتی در روزهای آخر، من اتفاقی از خیابان نزدیک بیمارستان میگذشتم؛ در ترافیک شدیدی مانده بودم و از هر کسی هم میپرسیدم خبر نداشت دلیل ترافیک چیست. اگر به این موارد دقت میشد چنین رخدادهایی پس از فوت پاشایی غیر قابل انتظار نبود.»
قانعی راد ادامه داد: «اما مهمترین نکته درباره فوت پاشایی به نظر من شکاف آگاهی است که این اتفاق باعث نمایان شدن آن شد. این شکاف آگاهی در حیرت همگانی بعد از تجمعهای پس از فوت پاشایی بیشترین نمود را داشت. به نوعی بعد از برگزاری مراسمها و حضور خیل جمعیت در شهرهای مختلف بخش زیادی از سیاستمداران، مدیران، سیاستگذاران فرهنگی و … دچار حیرت شدند. حیرت هم هنگامی رخ میدهد که عدهای به انجام کاری مشغولند و عدهای دیگر اصلا هیچ خبر و اطلاعی از آن ماجرا ندارند. مثلا ما در عید نوروز یا روز عاشورا با حیرت روبهرو نیستیم، اما اگر عدهای در خیابان سینهزنی کنند و عدهای دیگر بپرسند این چه کاری است و خبری از آن نداشته باشند، حیرت رخ میدهد.»
وی ادامه داد: «ما درباره پدیده پاشایی با این حیرت روبهرو بودیم. خیلیها برای او عزاداری میکردند و جلوی بیمارستان جمع شده بودند، اما عده زیادی هم اصلا خبر نداشتند چه خبر شده است؟ این حیرت هم بیشتر به دلیل شکاف آگاهی ایجاد شده در جامعه رخ داد. یکی از عوامل ایجاد این شکاف آگاهی تفاوت ارزشهای والدین با فرزندان است. در حال حاضر نسل جوان ارزشهایی دارند که پدر و مادرشان اصلا شناختی از آن ندارند و این یعنی در جامعه حفره آگاهی به وجود آمده است. این شکاف هم بین جوانان و والدین و هم بین آنها و مسوولان رخ داده است و این گروهها نمیتوانند همدیگر را درک کنند. ما موارد دیگری هم داشتهایم که اشخاصی مثل پاشایی فوت کردهاند، اما در این مورد به دلایل مختلف این شکاف آگاهی خود را نشان داد.»
انتقادات تند یوسف اباذری/ سلیقه مردم مبتذل شده است!
در پایان مراسم یوسف اباذری استاد دانشگاه تهران که جزو سخنرانان مراسم نبود اما در میان دانشجویان به برگزاری این مراسم اعتراض کرده بود، توسط قانعیراد به روی سن فراخوانده شد و به ایراد سخنرانی پرداخت.
وی با رد تحلیلهای انجام شده و انتقاد شدید از پرداختن به این موضوع گفت: «چند وقت قبل صداوسیما مستندی به نام «ماهیها در سکوت میمیرند» نشان داد در مورد استان سیستان و بلوچستان. در استانی که زمانی تامینکننده گندم کشور بود، مردم غذا ندارند بخورند. همه در این مستند میگفتند این استان دارد می میرد و اگر مسوولان به داد مردم نرسند خطری وحشتناک آنها را تهدید میکند، اما این فیلم هیچ واکنشی در جامعه برنینگیخت و شما هم که اینجا نشستهاید نمیدانید چنین فیلمی تهیه شده و این فیلم در باره زندگی و مرگ یک استان مملکت است. دلیل این امر چیست؟ این اتفاق به دلیل مبتذلشدن سلیقه مردم رخ میدهد. به این دلیل که حواس ما را از سیاست واقعی و آنچه که واقعا مهم است، پرت کردهاند و بحث این آقا را پیش میکشند.»
وی افزود: «چه شده که میآیند و مسائل واقعیای را که ما با آن روبهرو هستیم را از ذهن ما میبرند؟ این آقایی که عکسش را اینجا زدهاند و چراغها را تاریک کردهاند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذلترین نوع موسیقی است و این آقا، از مبتذلترین افرادی بود که این موسیقی پاپ را میخواند. کسانی میگویند موسیقی او را تحلیل نکن، چطور من میتوانم موسیقی کسی را که مرده است تحلیل نکنم؟ من دادهام یک موسیقیدان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده است. مبتذل محض است. ما پاپی داریم که پیچیده است. این سادهترین، مسخرهترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، و شعر مسخرهتر. موسیقی این آدم ابتذال کامل است، بنابراین من چطور میتوانم چنین چیزی را تحلیل نکنم؟»
این جامعهشناس ادامه داد: «برای من خیلی جالب است که یک ملتی، یعنی دویست سیصدهزار، یا یک میلیون نفر به این ابتذال میافتند. به ابتذالی میافتند که میروند در مجلس ترحیم یک چنین خواننده مسخرهای شرکت میکنند، گریه میکنند، توی سرشان میزنند و یک نفر در فیسبوک مینویسد که من تا ابد میسوزم. چرا وچطور مردم ایران به این فلاکت افتادهاند؟ اینجا است که تحلیل بسیار مهم است.»
وی اظهار کرد: «دولت بر مبنای فعل و انفعالات سیاسی ترجیح داد یک سری ورزشکار که محبوبیت مردمی دارند، مثل همین محبوبیت مبتذلی که الان وجود دارد، یک عده فوتبالیست و کشتیگیر و کاراتهکار را وارد مجلس و شورای شهر کنند برای اینکه سیاستمدار واقعی را حذف کنند. مرحله دوم که شروع شد، خوانندگان و نوازندگان و دستاندرکاران پاپ و فلان خانم بازیگر در مراسم رییس دولت قبلی شرکت کردند و آن یکی خانم بازیگر نیز در مراسم آقای روحانی شرکت کرد. در واقع حالا هم متوسل شدند به خوانندگان پاپ برای اینکه سیاست واقعی را از بین ببرند. وقتی قرار است سیاستزدایی انجام شود، لاجرم چنین وقایعی پیش میآید. متوسل میشوند به خوانندگان پاپ برای اینکه جای سیاست واقعی را بگیرند. ماجرای این آدم، همدستی دولت و مردم است در سیاستزدایی از جامعه تا دولت خودش را مقبول جلوه بدهد و حواس مردم را از سیاست واقعی پرت کند.»
اباذری تشییع جنازه بزرگ مرتضی پاشایی را با تشییع جنازه مهوش (خواننده پیش از انقلاب) مقایسه کرد و با بیان اینکه لاتها برای مهوش تشییع جنازه مفصلی گرفتند و بعد سوسولها به این مراسم اعتراض کردند گفت: «حالا لات و سوسول دست به دست هم دادهاند که سیاست واقعی این مملکت را داغان کنند و از بین ببرند و دولت هم نه تنها با این مساله مشکلی ندارد، که تشویق میکند. چون اگر مخالفت داشت، این طور افراد را در ستادهای تبلیغاتیشان نمیآورد و سخنگویشان نمیکرد و مقام و کار بهشان نمیداد. در نتیجه حاصل همین میشود که در مرگ یک خوانندهای که فالش میخواند و در پایینترین سطح موسیقی جهان قرار دارد، از او به عنوان یک قهرمان استقبال میکنند و تلویزیون میرود پای این ماجرا که این ماجرا را تبلیغ کند. این ماجرا کاملا ملتی و دولتی است.»
تکرار یکی از شگردهای فاشیزم است
وی در ادامه دلیل این اتفاقات را ترس دولت از ملت و ملت از دولت دانست و گفت: «در چند سال اخیر، ترسی بین دولت و ملت از یکدیگر به وجود آمده است. حالا دولت میخواهد با مردمی که سیاستزدوده هستند، یکی شود و مردم هم همین حالت را دارند و میخواهند با دولت یکی شوند. برای همین در جلسه آقای روحانی، یک سوالی که به نظرشان سیاسی است از ایشان میپرسند، ایشان یک جواب بسیار تکراری میدهد و برایش دست میزنند…»
اباذری ادامه داد: «مردم به فلاکت افتادهاند چون وقتی به آنها میگویند موسیقی را تدریس نکنید، شناخت و سلیقه موسیقی مردم اینگونه میشود. بر مبنای همین وحدت، دولت و ملت یکی شدهاند و برای این آقای پاشایی این کار را کردند؛ در واقع دو تا آدمی که از هم میترسند، دست به دست هم دادهاند و این مضحکه و افتضاح را بار آوردهاند. هنر، یا حقیقت را میگوید یا دروغ را و این آقا با شعر مبتذلش، دروغ گفت.»
اعتراض شدید حاضران و دانشجویان به اباذری
وی سپس در واکنش به اعتراض حاضران در برنامه، ادامه داد: «شما اسمش را بگذارید مقدس یا نامقدس، خودشان را دارند با یکدیگر همهویت میکنند. موسیقی این آقا در برابر آرمانهای اولیه انقلاب چه جایی دارد؟ هیچ. ابتذال و سقوط، اما مردم و دولت با هم این سقوط را انجام میدهند. این مساله، یک نکته شبهفاشیستی دارد که من از آن وحشت دارم. یک ترس متقابل است. سیاستزدایی، انهدام هر آن چیزی است که برایش انقلاب شد و عده زیادی برایش ایستادهاند. چرا وقتی یک روشنفکر میمیرد کسی برای تشییع جنازهاش نمیرود؟ این ماجرا نشانه بدی است، نشان این است که سیاستزدایی دارد به یک جاهای بدی کشیده میشود و خود مردم طالب این هستند.»
سخنان اباذری همچنان با واکنش اعتراضآمیز دانشجویان حاضر در سالن مواجه بود و وی ضمن دفاع از گفتههای خود سرانجام این نوع موسیقی را فاشیسم دانست و در پاسخ به اعتراض کسانی که او را متهم به اهانت به خواستههای مردم کردند و گفتند شما نماینده مردم نیستی که از جانب آنان صحبت میکنی و مردم حق انتخاب زندگی خود را دارند، گفت: «مردم ابلهاند! فکر میکنند دارند انتخاب میکنند. تو فکر میکنی که داری انتخاب می کنی. مردم بهتر است آموزش ببینند تا اسیر چنین ابتذالهایی نشوند.»
وی در ادامه در پاسخ به اعتراض حضار مبنی بر اینکه حق ندارد به مردم و احساسات و عقاید و نظرات آنان توهین کند، گفت: «بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای اینکه این ملت نشان داده که باید بهش توهین بشود تا برود و بفهمد که شما نمیتوانید هم به این آقا گوش بدهید، هم به بتهوون گوش بدهید، بعد هم بگیرید و بخوابید.»
وی همچنین پاسخ به کسانی که به نسل و تغییرات و تفاوتهای سلیقهای نسلهای مختلف اشاره میکردند، تنها کسانی که موسیقی کلاسیک مانند موتزارت و بتهوون گوش میدهند را آدم دانست و گفت: «نسلی وجود ندارد، کسانی کوچکتر از سن شما، از شنیدن صدای پاشایی حالشان به هم میخورد. کسانی کم سن و سالتر از شما که به بتهوون گوش میدهند، به موتزارت گوش میدهند و از شنیدن صدای این آقا حالت استفراغ بهشان دست میدهد.»
در ادامه اباذری که اقدام به ترک سالن کرده بود با تجمع دانشجویان موافق و مخالف نظریاتش در اطراف خود مواجه شد. این در حالی بود که کلیپی از مرتضی پاشایی در حال پخش در سالن بود و بحث در اینباره میان مخالفان و موافقان تا بیرون سالن همایش ادامه یافت.
۴
تحلیل اول:
اباذری از چه چیزی خفه شده است؟
“حالت” اباذری در مواجهه با دو گونه مردم
اسماعیل حسام مقدم
من این ۲۷ دقیقه سخنرانی را بیش از ۲۷ بار گوش دادم؛ نمی شود به سادگی و بی تفاوتی از کنارش گذر کرد… یک جامعه شناس دارد اعلام هشدار می دهد و می گوید که این ماجرا، نشان بدی هست!
دو روز پیش من از “حالت” اباذری نوشتم.
“حالت” یا آنچه که در مطالعات فرهنگی در واژه ” Situationality ” معنای خاصی را با خود همراه می کند و در اینجا نیز می شود از معنای آن واژه کمک گرفت: آنچه که دارد رخ می دهد این هست که “موقعیتمندی” یا “حالت” اباذری در میانه دو معنا از “مردم” دارد ازهم می پاشد و به زعم روانکاوان سوژه اش تکه تکه شده و ازهم گسیخته شده است.
به زعم من مساله اصلی “حالت” اباذری در این ۲۷ دقیقه؛ نه درباره موسیقی مرحوم پاشایی یا تشییع جنازه اش هست، بلکه مساله اصلی در آنجایی رخ می دهد که یک جامعه شناس در میانه دو گونه “حالت” از مردم دارد خفه می شود؛ “حالت” مردمی که در سیستان دارند از فقر و فلاکت می میرند و “حالت” مردمی دیگر که از فرط ابتذال و افتضاح دارند می میرند. اما تفاوتی که اینجا هست، تمایزی هست بین “حالت”های مردن این دو گونه مردم؛ مردم سیستان به گونه ای واقعی و حقیقی می میرند و هیچکس هم اهمیتی نمی دهد اما مردم در گونه دوم در جریانی سیاست زدایی شده به طور نمادین زنده اند اما در واقع هیچی نیستند جز خیل مردمی که همچون انبوهه ای از کالبدها و بدن ها، دارند با متجاوزها به خودشان این همان می شوند. “حالت” این جامعه شناس در این میانه ی ابتذال و مضحکه و افتضاح، به قول خودش از احضار فیلسوفان و متفکران گذشته، هشدار اباذری را باید جدی بگیریم.
سخنان اباذری همچون امر واقع (The Real) دارد عارضه ای یا ترومایی درون امر نمادین (The Symbolic) خلق می کند. به زعم من این عارضه یا زخمی که حالت اباذری به وجود آورده، قابلیت تبدیل شدن به گفتگویی ملی درباره آنچه که “ما چگونه مردمی هستیم؟” را دارد.
من آن مردمان فرودستی(همانها که مرگشان از فرط تکرار، عادی شده است) که در این ابتذال و مضحکه همیشه گم شده اند را نمی توانم فراموش کنم… به راستی آنان فراموش شدگان ابدی هستند و اباذری خواسته که آن مردم را به یاد بیاورد.
*اسماعیل حسام مقدم؛ عضو پیوسته انجمن جامعه شناسی ایران و عضو هیئت موسس انجمن هامون ایران
۵
تحلیل دوم:
هشدار اباذری درباره یک وضعیت سیاست-زدایی شده
بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید / به چنین مجلس و بر کر فرش باید رید( میرزاده عشقی)
امین بزرگیان
بعد از پخش عمومی سخنرانی یوسف اباذری درباره پدیده مرتضی پاشایی، یکی از نقدهای تکرار شده این بود که اباذری در سخنانش به مردم با ابله خواندن بخشی از آنها توهین کرده و این نوعی رویکرد فاشیستی است.
اباذری در این سخنرانی به غایت بیسروساماناش وضعیتی را میخواهد هشدار دهد. خشم او نیز که به احتمال زیاد واکنشی است به سخنرانهای قبلی، بخشی از این توصیف است. اساساً نمیتوان از کثافت موجود حرف زد، امید به اصلاح آن داشت و همچون یک آکادمیسین خونسرد سخنرانی کرد. آنها که اباذری و کلاسهایش را درک کردهاند شهادت میدهند که آنچه در این سخنرانی شنیدیم هم از حیث لحن و بیان و هم از حیث پراکنده گویی، بخشی از شخصیت سخنران است. اما این همه داستان نیست. او در خلال همین بیسروسامانیها جدیترین تصاویر و نقدها را از وضعیت ارائه میدهد؛ که اگر اینگونه نبود چنین جایگاهی را در میان این همه فیلسوف و جامعه شناس ایرانی نداشت. عباس کاظمی، استاد(بیرون افتاده) دانشگاه تهران و از شاگردان اباذری به روشنی آنچه میتوان در نقد اباذری در بیان انتقادیاش گفت را پیشترها نوشتهاست:
نقد اباذری ویران گر است، زلزله ای ۱۰ ریشتری است که ابتدا بنظر میرسد که بخاطر بنیانهای سست اندیشه رقیب این ریزش رخ داده است اما نیک که بنگریم می بینیم قدرت زلزلزله ویرانگر بوده است. علیرغم شخصیت اصلاح طلبانه اباذری در عرصه سیاسی و محافظه کاری خاص نهفته در شخصیت وی، روش نقد وی انقلابی است و گویا اساسا بنا را بر مرگ رقیب میگذارد. روش انتقادی وی بنظر میرسد از راه تخریب مداوم پیش میرود. ممکن است کسی بپرسد که از پس این ویرانی، آبادی نهفته است یا خیر؟»
این بیان انتقادی انقلابی، کسی را نیز مستثنی نمیکند. از شاگرداناش گرفته تا جامعه شناسان مهمان از کشورهای دیگر به ایران. او یکبار چنان حمله تندوتیزی به ژیل کپل، جامعه شناس سرشناس فرانسوی در تهران کرد که برای ترجمه حرفهایش چند بار مترجم از اباذری پرسید آیا مطمئن است که میخواهد حرفهایش ترجمه شود؟ با همین منطق انتقادهای تند و تیز و بعضاً درست به وی نیز در راستای آموزشهای اوست و باید از آن استقبال کرد. شاید مهمترین انتقاد به اباذری همین باشد که به سبب اینکه وی سنت نوشتاری ندارد، گفتارهایش در بسیاری اوقات از برقراری ارتباط با مخاطبان عادیاش عاجز است. نداشتن برنامه پژوهشی مشخص هم او را تا حدودی پیشبینی ناپذیر،عصبی و پراکندهگو کرده است. اما بازهم باید تاکید کرد که با همه این مصائب که خود او نیز به آنها واقف است و شاگردانش را از آن نهی میکند، به جرأت میتوان گفت جامعهشناسترین جامعهشناس عصر ماست.
به او انتقاد شده که در خلال سخنرانی اخیرش به مردم توهین کردهاست. گفتهاست که مردم ابلهاند. اباذری در سخنرانیای که در سال ۸۵ و بعد از روی کار آمدن احمدینژاد داشت این موضوع را توضیح دادهاست. نقد رادیکال او به «مردم» چیز جدیدی نیست و شاید این سخنرانی مکتوب شدهاش که به وسیله خودش بازبینی شد، منظورش را روشن کند. اباذری در این سخنرانی که عنوان «دولت آن است که بیخون دل آید به کنار» را در آن سالها برایش انتخاب کردم، به سنت فراموش شدهای اشاره میکند. او مینویسد در دوران مشروطه ما با نوعی بینظیر از رویکرد انتقادی روبهرو بودیم. شاعران و روشنفکران مشروطه استثناهایی در تاریخمان بودهاند که مردم را نیز نقد کردهاند؛ نقدهایی بعضا رادیکال و در راستای زبان گفتاری رایج خود مردم. در دوران مشروطه نه مردم مقدس بودند، نه دولت و نه حتی خود روشنفکران. این نقدها هم فقط محدود به میرزاده عشقی و بهار و ادبا نبوده و روشنفکران آن عصر نیز در متنها و گفتارشان این موضوع را مدنظر داشتهاند. آنها از حربه نقد برای اصلاح مردم استفاده میکردند. چیزی که در سنت فرهنگی ما هم میتوان آن را یافت.حکومت پهلوی اول و تشکیل دولت ملت مدرن فرایند مقدس کردن مردم را کلید زد. رضاخان با ایده جمهوری و مقدس کردن مردم میخواست حکومت را به عنوان نماینده مردم، مقدس کند. تمام دولتهای مدرن در ایران پیرو همین ایده و روشاند. یکی از مبانی استبدادمدرن در ایران مقدس کردن مردم است. با غالب شدن اندیشه مارکسیسم شرقی و ایجاد حزب توده، روشنفکران هم هرچه بیشتر به درون این پروژه مقدس سازی افتادند. جلال آل احمد این ایده را در دهه ۴۰ به مسلمانها یاد داد و پوپولیسم موجود در اندیشه اسلام سیاسی را پایهگذاری کرد. مردم به چیزی مقدس و استعلایی تبدیل شد که کمتر کسی به آن صرافت میافتاد از خلق، ملت یا مردم انتقاد کند. روشنفکران حتی در برجعاجهای خود ستایشگران مردم شدند و همچنان هستند. اباذری بصورت ناگفته در آن سالها رای میلیونی مردم به احمدینژاد را به رخ میکشد؛آن بلاهت جمعی مردم و سیاستمداران اصلاح طلب در بهار سال ۸۴ را. در دستگاه فکری اباذری محبوبیت نیهیلیستی یکی از مبتذلترین تولیدات فرهنگی و نمایش این محبوبیت همچون بهار ۸۴ فرصتیاست برای نقد بیپروای مردم. و از طرف دیگر نقد بیپروای دولت و اهدافش از این پروبال دادن ها که از نظر او چیزی نیست جز سیاست زدایی از عرصه عمومیای که در سال ۸۸ سیاسی شدهبود.
برج عاجنشین بودن روشنفکر معنایش انتقاد، حمله و یا حتی تحقیر کردن رفتار جمعی توسط او نیست، اتفاقا تایید چیز افتضاح همگانی برای بهبه و چهچه شنیدن مردم و از دست ندادن موقعیت اوست. اباذری در همین متن و چند جای دیگر آنطور که به یاد دارم برای توضیح این موضوع رمان خاک بکر از ایوان تورگنیف را به میان میآورد. در خاک بکر یا همان سرزمین مقدس روسیه، مردم مقدساند و آزادی و عدالت و همه خوبیها در درون مردم مستتر است و روشنفکر تنها باید آنرا بشناسد و بیرون بکشد. اما رمان خاک بکر که شرحیاست از همین موقعیت بهگونهای جالب پایان میپذیرد. مردمِ مقدس، همان روشنفکرانِ عاشقِ مردم را به پلیس مخفی تزار تحویل میدهند-مثل بهاره رهنما- تنها روشنفکری که جان سالم بدر میبرد همانیاست که مردم را نیازمند تعلیم و تربیت میدانسته و به مزخرفات آنها به اسم همه سلایق و حرفها خوب و عالیاند، باج نمیدادهاست. افسون زدایی از مردم یکی از مهمترین پروژههای اباذری بوده که متاسفانه گاهی در هیاهوها گم شدهاست.
متن آن نوشتهای که شرحش رفت را در کامنت اول ببینید و البته مقدمهای هم همان موقع نوشتهام درباره مخاطرات سخنرانی که در ابتدای نوشته اباذری هست و بدرد این ایام میخورد.
امین بزرگیان؛ کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی و رسانه از دانشگاه تهران و نویسنده کتاب ایده های خیابانی می باشد.
۶
تحلیل سوم:
۹ نقدِ تجربهبنیان به سخنانِ اباذری
محمدرضا جلایی پور
یوسف اباذری بر گردنم حق استادی و دوستی دارد و همین حق، نقد او را مطلوبتر میکند. آنچه در سخنان شنیدنیِ اخیر او بسیار تحسینکردنیاست شجاعت نقدِ صریح و رادیکالِ جامعه (بر خلاف رویهی اکثر روشنفکران ایرانی که صرفاً نقد دولت میکنند)، توجه دادن به مستندِ خوابازچشمرُبای «ماهیها در سکوت میمیرند» و فقر خشن و مرگ تدریجی در سیستان، نقد ذائقهی موسیقاییِ نازلِ اکثر ایرانیان و حساسیت نسبت به میزان مداخلهی مردم در امر سیاسی است. از نقد اخلاقیِ لحن و محتوای سخنان او و پرخاش، خشم غیرضروری، تحقیر و توهین پنهان و آشکار در برخی از جملاتش میگذرم. به نقد رویکرد نظری او هم نمیپردازم، چراکه در این زمینه تفاوتهای مبنایی با اندیشهی انتقادیِ فرانکفورتی دارم و حتی اگر نداشتم به نظرم این سخنان بدون توجه به تحولات متاخر در این سنت و «نظریههای انتقادیِ فرهنگ عامه»، «جامعهشناسیِ موسیقیِ عامهپسند»، «جامعهشناسیِ شیفتگی» (به سلبریتیها و مشاهیر) و نظریههای جدید «عاملیت و ساختار» ایراد شدهاند. اما گذشته از نقدهای اخلاقی و نظریِ صرف و آنچه دیگران در باب نکات قابلِ دفاع و نقد در سخنان اباذری نوشتند، در اینجا به اختصار تجربهبنیان نبودنِ مدعیاتِ اصلی او را نقد میکنم. حتی در نقد اجتماعی فرانکفورتی و سخنرانیهای روشنفکرانه هم گزارش از واقعیتِ اجتماعی باید پشتوانهی تجربی داشته باشد (حتی اگر این شواهد و قرائنِ تجربیِ تاییدکننده در خود سخنرانی ذکر نشوند)، اما شواهد تجربیِ کمی و کیفیِ معتبر هیچ کدام از محورهای اصلی نقد اباذری را تایید نمیکند و سخنانی که اینچنین منقطع از واقعیت اجتماعی است از منظری جامعهشناختی قابل دفاع نیست.
جان کلامِ اباذری این است که دولت و حاکمیت ایران میکوشد از طریق ۱) حمایت از ورود ورزشکاران و هنرمندان به نهادهای انتخابی و ۲) ترویج موسیقی پاپ مبتذل و ۳) برگزاری باشکوه برنامههایی مثل تشییع جنازه و خاکسپاری مرتضی پاشایی، در جامعه «سیاستزدایی» کند. نقد اصلیام به استادم این است که هیچ کدام از این سه ادعا متکی به شواهد تجربی و مطالعات علمیِ معتبر نیست. البته به نظرم حاکمیت چنین هدفی (سیاستزدایی) دارد ولی این سه نشانه و مصداقش نیستند. جامعه (و نه حاکمیت) و سازوکارها و روندهای جامعهمحور (و نه حاکمیتی) خالق اصلی هر سه اتفاق بالا بوده است. البته حاکمیت هم به دلایل متعدد و بدون اینکه در شکلگیری این سه نقش اصلی را داشته باشد، به آنها اجازهی بروز داده و آنها را سرکوب نکرده است. به تعبیر دیگر این موارد حاصل «ارادهی حاکم» نبودهاند و مشابهشان در اکثر جوامعِ معاصر (صرف نظر از نوع حاکمیتی که دارند) دیده میشود. در ۹ بند بعدی به اجمال به تجربهبنیان نبودنِ ستونهای سخنان اباذری میپردازم:
۱- حضور ورزشکاران در شورای شهر و مجلس بیش از اینکه ناشی از طرح، دعوت و سازماندهیِ حکومت (چه دولت روحانی که اساسا در انتخابات مجلس و شورای قبل هنوز بر سر کار نبود و چه سایر نهادهایِ غیرانتخابیِ حاکمیتی) باشد، نتیجهی گرایش شخصیِ این ورزشکاران و هنرمندان و استقبال جامعه بود. حضور و رای اکثر این چهرهها (به نسبت جایگزینهایی که از راست افراطی میتوانستند داشته باشند) در عمل هم بیشتر به نفع اصلاحطلبان و میانهروها شد (مثلاً ریاست مقطعی مسجدجامعی بر شورای شهر تهران بدون رای آنها ممکن نمیشد). رایآوریِ آرنولدها و ریگانها و سلبریتیها در انتخاباتهای توسعهیافتهترین عرصههای سیاسی هم پدیدهای نادر و حاصل توطئهی فاشیستها نیست و بیشتر حاصل شهرت و محبوبیت این چهرهها است، گرچه مورد پسند امثال ما و سایرِ طالبانِ حرفهایترشدن سیاستورزی نیست.
۲- اغلب مشاهیر موسیقی پاپ و عامهپسند ایرانی یا لوسآنجلسیاند و یا زیرزمینی و در کنار پرفروشهای موسیقی پاپِ رسمی و مجاز، از تولیداتِ «جامعه»ی ایراناند و نه «دولت و نهادهای فرهنگیِ رسمی». بخشی از آنچه در صداوسیما منعکس و ترویج میشود هم پاسخ به درخواست جامعه است. اتفاقا موسیقی پاپ و عامهپسند بیش از سایر انواع موسیقی در دهههای پس از انقلاب ۵۷ مورد طرد و سرکوب نهادهای رسمی فرهنگی قرار گرفته است و حضور امثال پاشایی در تیتراژ تاکشوها، سریالها و برنامهی سال تحویلِ صداوسیما هم حاصل قدرتِ فشار و تقاضای جامعه است و نه انتخاب آرمانیِ ضرغامی و سرافراز. اینکه حاکمیت در مواردی در برابر خواست جامعه ایستادگی نکند متفاوت است با اینکه طراح و عامل ایجاد آن پدیده باشد. هنوز هم کنسرتها، مجوز آلبومها و فعالیتهای مشاهیر موسیقی پاپ با موانع حاکمیتیِ زیادی مواجه است. اساسا مگر سیاستگذاری فرهنگی در ایران یکپارچه است؟ و مگر همین سیاستهای چندگانهی حکومتی به نحو کارآمدی پیاده میشود؟
۳- در مورد خود مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی هم همهی شواهد تجربی نشان میدهد که جامعه از صداوسیما جلوتر بود و اتقاقا ابعاد و شکل حضور مردم در این مراسم مورد پسند نهادهای حاکمیتی نبود. اطلاعرسانی ابتدا از طریق شبکههای موبایلی (به خصوص وایبر)، اینترنتی و جامعهمحور صورت گرفت. اینکه صداوسیما در برابر این موج نایستاد و بخشی از اخبار این رخداد اجتماعی گسترده را منعکس کرد شایستهی تشویق است، نه نشانهی حکومتساخته بودن این حضور خیابانی.
۴- یکی دیگر از فرضهای فاقد پشتوانهی تجربی در سخنان اباذری این است که ذائقهی موسیقایی ایرانیان در حال مبتذل«تر» شدن است. بر اساس آمار رسمیِ فروش آلبومهای موسیقایی روشن است که سلیقهی موسیقایی بخش بزرگی از جامعهی ایران (مثل اکثر جوامع) نازل است، اما وقتی اباذری از مبتذل«تر» شدن این ذائقه سخن میگوید با کی و کجا مقایسه میکند؟ با گذشتهی همین جامعهی ایران؟ این ادعا بر اساس کدام شاهد تجربی و مطالعهی علمیِ معتبر است؟ مگر قبلا در این جامعه موسیقی جواد یساریها و شهرام شپپرهها محبوب نبوده است؟ چه زمانی تعداد هنرآموزان، کارشناسان و گوشهای آموزشدیدهی موسیقی کلاسیک و سنتی در ایران به اندازهی امروز بوده است؟ در کدام دوره از تاریخ معاصر ایران شنوندگان باخ، شوبرت، چایکوفسکی، شجریانها، مشکاتیان، کلهر و علیزاده به این میزان بوده است؟ کدام معاون سابق هنری وزارت فرهنگ ایران به اندازهی معاون کنونی (علی مرادخانی) مورد حمایت و تایید نخبگان موسیقیِ فخیم ایران بوده؟ چه زمانی نوازندگان پیانو و ویالن و سهتار و مشتریهای کنسرتهای موسیقیِ فاخر به تعداد امروز بوده است؟ اگر با گذشتهی ایران مقایسه نمیکند با جوامع بزرگ همسایهی ایران مقایسه میکند؟ مگر پرفروشترینهای موسیقیِ ترکی، عربی و پاکستانی ارزش موسیقایی بیشتری دارند؟ با جوامع توسعهیافته مقایسه میکند؟ مگر آثار امثال تیلور سویفت و لیدی گاگا با معیارهای اباذری موسیقی فاخر است؟ بر چه اساسی میگوید ذائقهی ایرانیان در حال مبتذل«تر» شدن است؟ به نظر میرسد متاسفانه در گذشته هم ذائقهی عموم مردم در حد مطلوب اباذری و ما فخیمپسند نبوده. آنچه که در حال اتفاق افتادن است نه «نازلتر شدن ذائقهی مردم»، بلکه افزایش تعداد شنوندگان موسیقی و «مرئیتر شدن مصرفکنندگانِ موسیقی نازل» است. همان مردمی که قبلاً هم سلیقهی نازلی در موسیقی داشتند یا اساساً پیش از این وقت، پول یا ابزار مصرف موسیقی نداشتند با استفاده از رسانههای جدید به مصرفکنندگان موسیقی پیوستهاند و با ابزارهای ارتباطی ارزانِ نو، وایبر و فیسبوک به هم متصل شدهاند و حضورشان را در خیابان و شبکههای اجتماعی با صدای بلندتری به گوش مصرفکنندگانِ هنر فخیم میرسانند.
۵- اصلا فرض کنیم که، بر خلاف شواهد تجربی بالا، حکومت توانسته است با طرحی اندیشیده و ترویج نوع نازلی از موسیقی پاپ، ذائقهی مردم را مبتذل«تر» کند. این ادعای اباذری که «ترویج موسیقی مبذل به فاشیسم میانجامد» متکی بر کدام شاهد تجربی است؟ در کدام جامعه این اتفاق رخ داده است؟ این پیشبینی آدورنو مدتها است حتی توسط فرهنگپژوهان انتقادی هم زیر سوال رفته است. اتفاقا نهادهای فرهنگی رسمیِ جمهوری اسلامی و دولتهای فاشیستی و نازیستی و کمونیستیِ ایتالیا، آلمان و شوروی از منتقدان اتلاف وقت مردم با هنرِِ سخیف بودند و از حامیانِ هنر «والا»، هنرمندانِ «متعهد»، موسیقیِ کلاسیک/سنتی و محدود کردن سلایق هنری. از قضا به نظر میرسد نشر موسیقی پاپ به تکثر بیشتر دامن میزند که در نهایت پادزهر فاشیسمِ یکپارچگیپسند است.
۶- حتی اگر بپذیریم «ابتدال نیرویی علیه آزادی و اراده» است، بر اساس کدام شاهد تجربی اباذری مدعی است که ترویج موسیقی پاپ در ایران به «سیاستزدایی» انجامیدهاست؟ اتقاقا در همین انتخابات ۹۲ بخشی از آنها که از نظر اباذری ذائقهی موسیقایی پروردهتر و آموزشدیدهتری داشتند مشارکت و مداخلهی سیاسیِ کمتری کردند و شمال شهریهای تهران (که قاعدتا به خاطر طبقهی اقتصادی و هزینههای آموزش و مصرف موسیقی امکان مصرف موسیقایی پرمایهتری داشتند) نسبت به جنوب شهر تهران و سایر استانها در این انتخابات کمتر مشارکت کردند. احتمالاً بخشی از حاضران در تجمعات خیابانی بعد از انتخابات ۸۸ هم مشتری موسیقی امثال پاشایی بودند. این نوع نسبت میان ذائقهی موسیقی و مشارکت سیاسی چه مبنای تجربیای دارد؟
۷- اصل اینکه سیاستزدایی از جامعه هدف حاکمان ایران است پذیرفتنی است، اما بر اساس چه شواهد تجربی حاکمان ایران در دستیابی به این هدف کامیاب شدهاند و در جامعهی ایران این «سیاستزدایی» در حال پیشروی است؟ اساسا منظور دقیق اباذری از «سیاستزدایی» چیست؟ آیا منظورش کاهش مشارکت و مداخلهی مردم در انتخابات است؟ بعید است، چون همین انتخابات ۹۲ جامعه را سیاسیتر کرد و احتمالا مشارکت در انتخابات مجلس هم بیش از قبل خواهد بود. آیا منظورش کاهش میزان حساسیت مردم نسبت به «خیر عمومی» و «امر سیاسی» است؟ اگر اینچنین است میزان حساسیت عمومی ایرانیان به مسائل سیاسی روز (مثلا پروندهی هستهای و استیضاح یک وزیر) و سیاستگذاریهای عمومی و بحث بر سر خیر عمومی و سیاسی در تاکسیها، مهمانیها و شبکههای اجتماعیِ آنلاین و آفلاین در مقایسه با کدام جامعهی همسایه یا توسعهیافته کم است؟ اگر هم منظورش افول «خیزش جنبشی» و «حضور خیابانی» است، در کدام جامعه چنین خیزشهایی به نحوی کامیاب برای مدتِ طولانی ادامه داشته است؟ اساسا خیزشهای جنبشی از نوع ۸۸، کوتاهمدت و استثنایی هستند و هیچ جامعهی باثباتی نمیتواند در بلندمدت در این وضعیتهای خیزشی بماند. به جای اینکه بپرسیم چرا خیزش ۸۸ تا ۹۳ ادامه پیدا نکرد باید بپرسیم چرا همان خیزش استثنایی توانست حداقل ۸ ماه ادامه پیدا کند؟ همین خصلت «جنبشی» و «جنشپرور» بودن جامعهی ایران (که بر خلاف پسند حکومت، قدرت خلقِ امواج غیرانتخاباتی و انتخاباتیِ دیگری هم خواهد داشت) از تواناییهای اجتماعی و سیاسی این جامعه است. اتفاقا در مقایسه با سالهای ۹۰ و ۹۱ جامعهی ایران سیاسیتر شده است. به نظر میرسد مشکل اصلی نه «سیاستزدایی از جامعه» که موانع پیش رو برای آنهایی است که هنوز حاضرند برای بسط خیر عمومی، سیاستورزیِ حرفهای کنند و با حصر و زندان و انواع محدودیتها مواجه میشوند. اگر هدف سیاستورزی بسط دموکراسی، عدالت، رفاه و آزادی در ایران است، خوب است اباذریها نوک پیکان نقدشان را بیشتر به سمت راست افراطی و حصرکنندگان بگیرند، برای افزایش قدرت و فشار اجتماعی، گروههای متکثرِ این جامعه را با زبانی همدلانهتر به میدان عمل دعوت کنند و زیرساختها و زمینههای نهادی و روانیِ حضورشان را فراهم کنند. اگر اعتراضات و جلوههای نارضایتی در سال ۹۳ کمتر از سالهای ۸۸-۹۲ شده، نه به خاطر «اینهمانی با متجاوز»، که در اثر چندگام عقبنشینی متجاوز در انتخابات ۹۲ بوده است.
۸- این ادعای اباذری که «نمیتوان همزمان شنوندهی نمونههای عالی موسیقی کلاسیک و فخیم و نمونههای دانیِ موسیقی پاپ بود» نیز فاقد پشتوانهی تجربی است و دهها مثال نقض در میان ایرانیان و غیرایرانیانِ فرهیختهای که هر کدام میشناسیم دارد. کارکردهای مختلف موسیقی و پیچیدگی و انعطافِ عواطف، خاطرات و تخیلِ انسانها موجب میشود، بسته به شرایط، زمینه، احساس و هدف از شنیدن موسیقی، فرد واحدی بتواند از انواعِ موسیقی «کلاسیک»، «سنتی» و «پاپ» (اعم از «تراز اول» و «خالتور») لذت ببرد. شخصا، بسته به موقعیت، میتوانم از موسیقیِ فرانتس شوبرت، پرویز مشکاتیان، یان تیرسن، سیاوش قمیشی و حسین فسنقری لذت ببرم. شاید مناسبتر باشد به جای تمثیل «بنز» و «پراید»، از تمثیل «میوه» و «هلههوله» برای توصیف نسبتِ این انواع استفاده کنیم.
۹- فرض دیگر اباذری این است که آنها که در مناسک سوگواری پاشایی شرکت کردند صرفاً به خاطر موسیقی او چنین کردهاند. کدام مطالعهی تجربی روی شرکتکنندگان این برنامهها چنین نتیجهای داشته است؟ اتفاقا به نظر میرسد حساسیت اخلاقی جامعه به رنج و مقاومتِ هنرمندی سیساله در برابر سرطان، لذت حضور در اجتماع خیابانیِ بزرگ و همخوانی و سوگواری بدون تفکیک جنسیتی با شیوههای نو (که مورد پسند حاکمیت نیست) نیز از عوامل مهم این حضور گسترده بوده است. نقد اجتماعیِ عدالتجویانهای که بر مفروضات ناصادقِ نهگانهی بالا بنا میشود، در رهاییبخشی و روشنگری هم چندان کامیاب نخواهد شد.
حساسیت بیشتر مردم به خیر عمومی و امر سیاسی» و نیز «کاهش فقر مطلق و نسبی در سیستان» خواستنی است، اما حضور مردم در مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی مانع یا جایگزین هیچ کدام نیست. برای ارتقای سواد موسیقایی و بهبود ذائقهی هنری پاشاییدوستان، تلاش افزونترِ هنرشناسان و هنرشناسندگان، تاسیس رسانههای موثر خصوصیِ مروجِ هنرِ نامبتذل، افزایش هنرستانهای موسیقی، بهبود آموزشهای هنری در مدارس و رسانهها و حمایت از ائتلاف اصلاحطلبان و میانهروها در انتخابات پیش رو برای تقویت سیاستگذاریهای فرهنگیِ اصلاحطلبانه نتیجهبخشتر است. برای کاهش فقر و بسط خیر عمومی باید مشتریان موسیقی پاشایی را بسیج اجتماعی کرد، نه تحقیر. باید آنها را آموزش و سازمان داد، نه گوشمالی. اتفاقا شاید بتوان مدعی شد همینکه مردم همدیگر را ببینند (ولو به بهانهی تشییع مهوش و پاشایی) و آنچنان که میخواهند در خیابان همخوانی کنند، «امید اجتماعی» و همبستگی لازم (و نه کافی) را برای کاهش فقر و بسط خیر عمومی افزایش میدهد. سلیقهی موسیقایی و هنری اکثر ایرانیان (مثل بقیهی ساکنان زمین) نسبتا نازل است و جامعهی ایران از هزار عیب بزرگتر (از تبعیض نژادی علیه افغانها، اعتیاد، فقر خشن و حاشیهنشینی تا بحرانهای زیستمحیطی و تبعیضهای جنیسیتی، دینی و سیاسی) رنج میبرد. با این حال، جامعهای که اباذری در آن هشتگ میشود، سخنرانی یک جامعهشناسِ انتقادی مخاطب وسیع پیدا میکند، مقبرهی شاعران برجستهاش جاذبههای گردشگری پررونقاند، توان خلقِ خیزشهای جنبشیِ انتخاباتی و خیابانیِ چندمیلیونی و مدنیِ مسالمتآمیز دارد، نوشتههای مصطفی تاجزادهاش در روستاهای خرمآباد هم خوانده میشود و محبوبترین چهرههایش محمد خاتمی، محمدرضا شجریان، عادل فردوسیپور، میرحسین موسوی و اصغر فرهادیاند مبتذل، مفلوک و فرومایه نیست (چه در مقایسه با گذشته و چه در مقایسه با سایر جوامع)، گرچه مثل همهی جوامع معاصر از خیر و شرِ «صنعت فرهنگ» برکنار نیست.
محمدرضا جلایی پور: دانشجوی دکتری جامعه شناسی در دانشگاه آکسفورد می باشد.
۷
تحلیل چهارم:
۷ قطعه درباب یوسف اباذری و تحلیل هایش بر ابتذال
محمد آقازاده
قطعه اول: می گویند یوسف اباذری استاد دانشگاه در مورد تحلیل چرایی سوگوارهیی برای پاشایی که سرطان او را برد مرزهای ادب را زیر پا له کرده است، من اما در تمام کلمات، لحن و استدلالش چیزی جز ادب ندیدم. او بر علیه ادب ریاکارانه که خود را در لفافه تعارفات بازاری و دروغزاده میپیچد، می شورد و با صراحت آن چه را که حس می کند بر زبان می آورد. این ادبی مدرن است و همچنین یک پا در سنت تاریخی ما دارد.
تا قبل از انقلاب مصلحان پر از سرزنش مردم بودند بخاطر بی تفاوتی در قبال اخلاق و نیز بی تفاوتی مخاطبان در برابر دردها و رنجهای دیگران. مگر سعدی قرنها قبل نسراییده است تو کز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی؟ اگر در ادب فارسی و کتابهای تاریخی غواصی کنیم از این تشرها کم نخواهیم یافتم. ما مدتهاست زبان تند حذر را فراموش کرده ایم، مایی که متظاهرانه و گاه خندهآور تصاویر سرستونها و لاماسوهای تختجمشید را عکس پرفایل مان می گذاریم و حتی به همان منطقی پایبند نیستیم که میگوید به این سرزمین نیاید نه خشکسالی و نه دروغ. و مگر جز آن است که اباذری از دروغ به تنگ آمده است؟
اباذری دروغ نمی گوید. دوستان طرفدار ادب از گفته های او در مورد گرسنگی مردم بلوچستان هیچ نمی گویند، چهکه در اخلاق باسمهییشان گرسنگی مردمان توهین نیست، مرگ مردم در فقر توهین نیست، جنون مردم از نداری توهین نیست، همانطور که سیاستزدایی در جامعهای بسته توهین به آزادی آدمی نیست. اباذری آنچنان مردم را دوست دارد که نمیخواهد و نمیتواند با زبان ادب ریاکارانه به آنها باج بدهد. او می خواهد واقعیت را برهنه با آنها در میان بگذارد تا از بلاهت بیتفاوتی رها شوند. تشر او بسیار مهربانانهتر از آنهایی است که برای مردم و نیز از مردم اسطورهسازی می کنند ولی نسبت به درد و رنجهایشان بی تفاوتند.
من در برابر ادب اباذری به احترام می ایستم و اینهمه مهرش به ملت را ستایش می کنم. همانگونه که پدر و یا مادر در برابر کژی فرزندش جدی میایستد و تشر می زند تا به راه بیاید. مودبان ریاکار در برابر سرنوشت ظلمانی مردم بی تفاوت اند، ولی از کلمات تند و تیز می هراسند چرا که دست شان را رو می کند و هر حقیقتی رسواگر است. من به یاد گفته معروف شریعتی افتادم که گفت پدر و مادر من متهم می کنم و نسل ما را انقلابی کرد و نیز من متهم میکنم معروف زولا که روند روشنفکری را در قرن بیستم جان و خون داد. او سنت انقلابی های بی پروا را احیا کرد و این، لیبرالهای شیدای روابط قدرت را می هراساند.
قطعه دوم: جنگیدن با ابتذال سخت تر از نبرد با داعش است ، چرا که ابتذال است که به توحش میدان می دهد و همه جانها را برابر هجوم جنایت ، خشونت و غارت بی دفاع می کند و داعش ها و شکنجه گران CIA از درون آن بیرون می جهند و جهان را لبریز از خون و جنایت می کنند ، اگر خواهان رهایی از منجلابی که گرفتارش مانده ایم هستیم باید این جنگ نابرابر را با همه هزینه واقعی اش تا غایت منطقی اش ادامه دهیم و میان مایه ها و فرومایه ها را با چهره واقعی شان روبرو کنیم ، این خشونتی شفا بخش است که نباید از جامعه دریغ شود
قطعه سوم: موسیقی و سیاست زدایی چطور در جامعه ما اتفاق است ، همین پرسش را می توان در مورد سینما ، هنرهای تجسمی ، تاتر و،،، را طرح کرد
❊ قبل از انقلاب ترانه های فرهاد،فروغی،داریوش سوی رهایی بخش داشت،شما برانگیختگی ترانه های این نامها را در انقلاب سال ۵۷ نمی توانید نادیده بگیرید،به گونی که یار دبستانی فروغی در جنبش های دانشجویی مدام تکرار می شود
❊ موسیقی پاپ زیر زمینی مدتی سوی رهایی بخش داشت ، نامجو ، نجفی و،،، این نقش را بر عهده داشتند که بعد از مهاجرت آنرا از دست دادند
❊ موسیقی پاپی که به صورت رسمی جمایت می شود این سو را ندارد ، پاشایی در کاریر همین فرایند سیاست زایی می خواند و به دلیل مرگ نابهنگامش در اوج توجه قرار گرفت
❊ شما فیلمهایی مثل تنگنا ، گاو ، قیصر ، رضا موتور ، گوزنها ،طبیعت بی جان و حتی فیلمهای بعد از انقلاب مثل باشو غریبه کوچک ، خانه دوست کجاست ، مرگ یزدگر ، چریکه تارا را مقایسه کنید با جدایی نادر از سیمین و فیلمهای دیگر تا متوجه شوید سینما سوی رهایی بخش خود را تا کجا از دست داده است
❊ نقاشی معترض در روند تکاملی اش خود را تا را در حد حراج کریستی نازل کرده است و تاتر که از اساس مبدل به امر خنثی شده است
❊ البته دیگران می توانند توقع و انتظار دیگری از هنر و ادبیات داشته باشند ، ولی بحث اباذری این سو را نشانه می رود و در همین سمت مورد ارزیابی قرار بگیرد
❊ کسانی که ابتذال و اختگی هنر را بی ربط به فرایند سیاست زدایی می دانند ، تکلیف خود را باید با اخراجی ها ، طبقه حساس و ،،، روشن کنند
قطعه چهارم: “ماهی ها در سکوت می میرند” را لمیده در کاناپه می بینم. فیلم که جلو می رود می ایستم. تمام جانم به رعشه می افتد. اگر نمی ترسیدم، اگر می توانستم جلوی آینه می رفتم و رو به خود فریاد می زنم: ابله تو، توی کثافت حق نداری خود را انسان بدانی. در زخم های یک ملت، در دردهای امید باخته همدستی، بی خبریت از آنچه در سیستان می گذارد و لابد در جاهای دیگر می گذرد از تو یک جنایت کار می سازد. حالم از هر چی تا حالا نوشته ام بد می شود. از خودم متنفر می شوم. سیستان دارد می میرد و من در فیس بوک …
خشکسالی سیستان را نابود نکرد، بی تفاوتی من و شما، بی تفاوتی مدیران، غارتگران، آنها که دروغ می گویند، قاتلان امید، دزدان رویاهای انقلاب سال ۵۷.
فیلم را ببینید. استفاده از کلمات خوش ساخت، واقع گرا و … یاوه بافی است. این مستند چرکی را جلوی ما می گذارد که هر کس را که وجدانی دارد آزار می دهد. این مستند روایت ویرانی، بیماری، فقر و مرگ را جلوی ما می گذارد. اگر وجدان دارید این مستند را ببینید. اگر به آدمی متعهدید کاری بکنید. همه را ببینیند و بعد دولتمردان را وادار کنیم به یاری سیستان بشتابند و آنچه از تک تک ما بر می آید انجام دهیم.
❊ اباذری با گفتن از این مستند ما را به بیداری فرا می خواند ، رودررویی با دوزخ ، به احترامش به پا می ایستیم و جلوی آینه به خود توهین می کنم که از سرنوشتم بی خبرم، هر مسئولی این مستند را ببینید و از شرم دق نکند تمامی آدمیت در او مرده است
قطعه پنجم: اباذری بدون آنکه قصد کند مخالفانش را تسلیم منطق خود کرد و آنها را وادار ساخت مثل او سخن بگویند و این پیروزی کمی برای او نیست ، چرا از این بعد شفافیت زبان کمک خواهد کرد عمل در مسیر درستی به حرکت در آید و مرزبندی کاملا شفاف و روشن شود
❊معجزه اباذری در حرفهایش نبود که در جای خود بسیار مهمند ،بلکه هنر او در آن بود که دست طرفداران ادب را رو کرد ، او با تیزی کلمات اش سپاه متحرک طرفداران ادب باسمه یی را به هیجان آورد ، آنها را به صحنه کشاند و وادارشان کرد از کلمات خنجر بسازند ، دست به حمله بزنند ، هتاکی کنند و با وقاحت حتی استادی کسی را به پرسش بکشند و وقاحت شان را پشت سنگر ادب پنهان کنند ،
❊در گفت و گو بین مخالفان و موافقان اباذری یک طرف با صراحت مسئولیت کلمات تندش را می پذیرد و طرف دیگر ریاکارانه در حالی که همه مرزهای ادب را زیر پا می گذارد مجسمه ادب را می تراشد و چون بت در برابر آن سجده می کند
❊نادره فتوره چی چندی قبل جرقه این مرز بندی را زد و اباذری آن را کیلومترها جلو برد ، دیگر کسی نمی تواند خود را پشت نقاب تعارفات مرسوم پنهان کند، این شفافیت چراغ آینده را روشن تر می کند
❊ از نظر من شفاف و صریح سخن گفتن عین ادب است
قطعه ششم: خیلی خوب است ماجرای سخنرانی اباذری رخ داد تا راست گراها به فکر حرمت مردم بیفتند و بخاطر یک فحش دیگ غیرت شان به جوش بیاید و فرصت بیابند به جای غارتگرها به چپ ها بد و بیراه بگویند ، بدون آنکه به یاد بیاورند با همدستی آنها نان گران می شود ، سطح دستمزد کارگر و کارمند سقوط می کند و شبیخون گرسنگی جان همین مردم را تهدید می کند
❊ راست گراها ، طرفداران دو آتشه نولیبرالها ، امریکا زده ها ، کارگزاران ویرانگری ، اقتصاددانان نام آشنا که از اقتصاد هیچ نمی دانند جز تئوریزه کردن غارت ،سپاه مایوس امید و تدبیر که بر بوق خصوصی سازی می دمند تا نهادهای قدرتمند که بقول کلید دار بزرگ هم اسلحه دارند ، هم خبرگزاری و هم اطلاعات قدرتمندتر شوند و این فرصت را به همه این دوستان فرصت دهند با چند تا متلک به همین نهادها رای مردم از پا افتاده و طرفداران سبک زندگی متفاوت را شکار کنند و آش شور بحرانها را بحرانی تر کنند
❊ این روزها همه دشمنان مردم امروز به بهانه مخالفت با نخبگان – نه لاجرم با غارت گران ، نه با اشراف تازه به دوران رسیده – می خواهند صدای مردم باشند تا اجازه ندهند این صدا علیه روابط پر از تبعیض بلند شود که زندگی را برای اقلیتی بهشت و برای اکثریتی جنهم کرده است
❊ وظیفه فوری ما است که نگذاریم طرفداران غارت صدای تقلبی مردم شوند و باید از همین امروز پرده ریا و فریب را بدریم و با صدای بلند فریاد کنیم کسانی صدای مردم اند که از دیدن مستند؛ ماهی ها در سکوت می میرند ؛ از درد به خود می پیچند از کارگزاران ویرانی می پرسند جای این مردم گرسنه و به تنگ آمده در قلب و ذهن شما کجاست ، ما می دانیم هیچ جا ، ولی وادارتان می کنیم تا با صدای خودتان بشنویم هیچ جا
قطعه هفتم: ماهی ها تنها در سیستان در سکوت نمی میرند ؛ ، در هر شهر مناطق فقر ، آلونک نشین ها وجود دارد ، در تهران ، در اصفهان ، مشهد ، شیراز و… در کنار ثروت افسانه یی غارتگران ، نولیبرالها ، پادوهای به ظاهر اقتصاد فهم ، در کنار خانه های اشرافی ، در کنار بی تفاوتی من و تو ، آنها که در خفا از سبک زندگی بزدلانه یک حماسه می سازند ، از رویای مداخله بشر دوستانه امریکا ، از عشرت طلبی ، از سودای غلتیدن از آغوشی به آغوشی دیگر ، جراحی زیبایی ، بوتاکس و،،، شعر شاملو را می گذارم اینجا ، برای کودکان اعماق ، کودکی من در میان آنها گذشت ، درد را باید زیست و نه در میان کتابها آنها را حس کرد ، چپ هایی که اصلا فقر را به یاد نمی آورد حال مرا به هم می زنند ، راست های جلاد …
بچـه های اعمـاق
در شهر ِ بیخیابان میبالند
در شبکهی مورگی پسکوچه و بُنبست،
آغشتهی دود ِ کوره و قاچاق و زردزخم
قاب ِ رنگین در جیب و تیرکمان در دست،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
باتلاق ِ تقدیر ِ بیترحم در پیش و
دشنام ِ پدران ِ خسته در پُشت،
نفرین ِ مادران ِ بیحوصله در گوش و
هیچ از امید و فردا در مشت،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
□
بر جنگل ِ بیبهار میشکفند
بر درختان ِ بیریشه میوه میآرند،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
با حنجرهی خونین میخوانند و از پا درآمدنا
درفشی بلند به کف دارند
کاوههای اعماق
کاوههای اعماق
محمد آقازاده؛ روزنامه نگار و نویسنده
۸
تحلیل پنجم:
نقد «ناتمام» روشنفکران محافظهکار
جایی که اباذری با قدرت حاکم «همدست» میشود
آرمان ذاکری
۱- یوسف اباذری قطعا به جامعهشناسی ایران خدمت کرده است و از آنجا که «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی» به طور عام و جامعهشناسی انتقادی به طور خاص، در جامعه ما به شکلگیری فهم انتقادی کمک کردهاند همواره مورد غضب اقتدارگرایان بوده اند و از این نظر نفس «معلم جامعهشناسی انتقادی» بودن «سیاسی» است و معلم خوب بودن خود مداخله در سیاست است(نیازی نیست در باب تفاوتهای معلم خوب و معلم بد، توضیح بدهم! علوم اجتماعیخواندهها میدانند که در علوم اجتماعی ایران معلم خوب زیاد نداریم!) و از نظر من همینقدر کافی است تا به احترام اباذری کلاه از سر برداریم. هر آنچه پس از این میآید ورای این سطح از دخالت سیاسی را در نظر دارد.
۲- جوهره نقد اباذری به حادثه پاشایی را همه کم و بیش فهمدیدهاند. «سیاستزدایی از جامعه» مسئله مهمی است که اباذری بر ان انگشت گذاشته است. او تا همین جا با جلب توجه جمعی از ما(حواسمان باشد این «ما» همین دایره بسته و محدود علوم اجتماعی خواندهها و نهایتا رفقای فیس بوکیمان است، ورنه از منظر سیاستِ واقعی، کل این ماجرا اهمیت چندانی ندارد چون در گسست با جامعه شکل گرفته است) به این مسئله موفق بوده است. «ماهیها در سکوت میمیرند» حالا بیشتر دیده شده و توجه بیشتری را برانگیخته است.
در بحث از «سیاستزدایی»، تجربه سالهای پس از انقلاب نشان میدهد که نظام حاکم در حیطه «سبک زندگی» به تدریج و آرام آرام – هر چند به سختی و با مقاومت و گاه واکنش– حاضر است عقبنشینی کند. در حوزه سبک زندگی «سیاست تفاوت» را دیر و کند بر اساس برخی خواستههای اجتماعی بپذیرد و حتی گاه آن را به تملک در آورد. چنانکه امروز به هر حال اشکالی از موسیقی پاپ در همین تلویزیون پخش میشوند، اراده به تملک پاشایی شکل میگیرد و خلاصه کمتر کسی بتواند تفاوت در سیاستگذاری سبک زندگی را در فاصله سالهای ۶۰ تا ۹۰ انکار کند. صد البته نظامات اقتصادی مسلط نیز از شدت گرفتن کثرت در مصرف استقبال میکنند و به آن دامن میزنند و امکانات آن را فراهم میکنند. کثرتی که مفاهیمی چون «خوب/بد»، «مهم/بیاهمیت»، را به لحاظ اجتماعی از بین میبرد و با ایجاد کثرت ناتمام هنجارها، حقیقت را بیمعنا کرده، نقد قدرت را ناممکن و کار را در دست قدرت رها میکند. نقدهای دیوید هاروی بر همددستی پستمدرنها و نولیبرالها از همین جنس است. کانون نقد اباذری اینجا است که چگونه جامعه به خود حق میدهد اینقدر برای مرگ پاشایی اهمیت قائل شود اما برای مرگ هر روزه انسانها در اثر نابرابریهای اقتصادی و آسیبهای اجتماعی هیچ اهمیتی قائل نشود؟ مرگ پاشایی چه «فضلی» بر مرگ دختر جوانی دارد که در روستایی در غرب کشور خودسوزی کرده یا نوزاد بیخانمانی که از شدت سرما کنار خیابان میمیرد؟ یا فرزندان بلوچ یا … . اباذری حق انتخاب را نفی نمیکند، ارزش انتخاب را نقد میکند.
۳- برخی گفتهاند در خود «کثرت مصرف» مقاومتی نیز نهفته است و این مقاومت از چشمان اباذری دور مانده است. مقاومتی در جهت بازشناسی و به رسمیت شناخته شدن، هر چند به نظر من این مقاومت از چشمان اباذری دور نمانده و اباذری هیچ سودای محدود کردن حق مصرف متکثر و متفاوت را ندارد، اما چنین مقاومتی اگر هم وجود داشته باشد از نظر او چندان اهمیت ندارد. به این دلیل اهمیت ندارد که در واقع به نظر میرسد نظام حاکم ترجیح می دهد اگر قرار است مقاومتی هم صورت گیرد در همین حوزههای «تفاوت در مصرف» (سبک زندگی) شکل بگیرد تا مقاومت در برابر«ساختار حاکمیت». به همین دلیل اساسا چنین مقاومتی «مسئله» اباذری نیست و اباذری از کنار آن میگذرد.
اباذری تا اینجای کار مسئله را خوب صورتبندی میکند، حساسیتزدایی جامعه نسبت به بسیاری از نابرابریها و ظلمهایی که در اطرافش صورت میگیرد را به ابتذال در مصرف فرهنگی نسبت داده و آن را نقد میکند تا بتواند به سمت «سیاستی حقیقی» حرکت کند. به همین دلیل در این سخنرانی مدام «داوری» میکند و جسارت «خوب و بد» کردن را در فضای به شدت نسبیتزده علوم اجتماعی ما به خود میدهد.
اما از اینجا به بعد با گرفتن پیکان نقد به سمت مردم، ناگهان نقد رادیکال اباذری جای خودش را به نقدی محافظهکارانه میدهد. اباذری مفهوم «همدستی» را از بوردیو وام گرفته تا به پیوند ناخواسته مردم و دولت در سیاستزدایی اشاره کند. اما در عین حال میتوان با میانجیگری دو مفهوم دیگر بوردیو، یعنی «تمایز» و «اژنیزاسیون»(زیباسازی-به-نژادی) همین مفهوم را علیه اباذری(بخوانید روشنفکران) و در طرح ایده همدستی دولت و روشنفکران به کار گرفت.
توضیح اینکه «اژنیزاسیون»، فرآیندی است که طی آن ژنهایی را که مضر ارزیابی میشوند از بین برده و ژنهای مفید را باقی می گذارند. عقیم سازی اجباری آنها که واجد ژن مفید ارزیابی نمیشدند و جلوگیری از مهاجرت و ایجاد اختلاط بخشهایی از این فرآیند بوده است. حاصل آن باقیماندن ژنهایی است که توان بیشتری برای انطباق با ساختارهای موجود دارند. بوردیو این مفهوم را به کار میگیرد تا نشان دهد که چگونه سازشی میان نویسنده و سانسورچی اتفاق می افتد تا بخشهایی از حقیقت که مفید نیستند، گفته نشود. اینکه چگونه نویسنده خود سانسورچی میشود. (نمونه بارز آن تعریض ناگهانی و اخته اباذری به حسن روحانی است که او را فاشیست خوانده و تکرار را ویژگی فاشیسم، انگار در ساختارهای قدرت، «تنها» و بیش از همه حسن روحانی است که اینگونه میکند و اینجا است که اژنیزاسیون، «تنها» اشاره را متوجه روحانی میکند و مجبور میشود از بقیه حقیقت در گذرد تا بتواند ادامه حیات دهد)
۴- تجربه این سالها نشان میدهد آنچه قدرت حاکم حاضر نیست به سادگی از آن عقب بنشیند و بلکه در سالهای گذشته، مرزهای خود را نه تنها عقب نبرده بلکه پیشتر هم آورده است عرصه «قدرت حاکمیت» است. جایی که با «دموکراسی» سر و کار پیدا میکنیم. حاکمیت، مرزهای دموکراسی را پس از گشایش نسبی دوران اصلاحات، مدام تنگتر کرده و در برابر هرگونه مقاومت در این حوزه به سختی و تندی موضع نشان داده است.
اینجا جایی است که «مردم»، باید از حق برابر انتخابکردن و انتخابشدن، حق حرفزدن و حرف شنیدن، حق نقد تا بالاترین سطوح، حق بودنِ مساوی و … بهرهمند شوند و همین جا است که همین «مردم» به مثابه یک کل و در تمامیتشان اصالت مییابند. «تمایز»گذاری میان مردم و تقسیمبندی آنها به ابله / عاقل، بابصیرت / فتنه گر، فرهیخته / عامی، اکثریت / اقلیت، بتهوون / پاشایی، اینجاست که رنگ میبازد و «برابری» خود را در قامت یک «دموکراسی رادیکال»، دموکراسی برای اقلیتها متجلی میکند. اینجا است که مفهوم «همدستی» را که اباذری به کار برده می توانعلیه خود او به کار گرفت تا به این نکته اشاره کرد که «تمایزگذاری» اباذری با اِعمال اقتدار روشنفکریاش، در جامعهای که یکی از عرصههای اصلی مقاومت در آن «مقاومت دموکراتیک» است، با «قدرت» در نفی «ایده دموکراسی» لااقل برای لحظاتی همدست میشود.
پر واضح است که نقد اباذری بر مردم با نقدهای اقتدارگرایان، منشاء متفاوتی دارد، پر واضح است که اباذری از ایده نقد مردم، سودای رسیدن به دموکراسی حداکثری در سر دارد، نه بازگشت به «قیم مآبی» و «استبداد». پر واضح است که نقد اباذری اینقدرها نازل نیست که بخواهد با سخنانش حق برگزیدن سبکهای زندگی مختلف را نفی کند یا به رسمیت شناختن تفاوتها را محدود کند یا حق گوش دادن به پاشایی را از کسی بگیرد یا به او بدهد!
اما آنچه نقد اباذری را محافظهکار میکند، آن است که درست در لحظه نهایی، جایی که باید پیکان نقد را به سوی خودش بگیرد و روشنفکران را به سبب رها کردن «حوزه عمومی» و سپردن مردم به دستان بیمیانجی «اقتصاد» و «سیاست»، در حقیقت به سبب دامن زدن گسترده به «سیاست تمایز» نقد کند، پیکانش را به سمت کوتاهترین دیوار ممکن، «دیوار مردم» میگیرد و دوگانه والا-عامی را راه میاندازد. میل به تمایزگذاری اباذری را از مردم جدا میکند. کافی است نگاهی به ظاهر اباذری بیندازید. مردم عادی از این همه «تمایز» حتی در فرم میگریزند. در خلاء وجود «مردم»، نه سیاستی متولد می شود و نه مقاومتی شکل میگیرد. لذا مهم این نیست که چه موسیقیای والا است! آنها که در کافیشاپهای مدرن تهران یا در خلوتهای روشنفکرانهشان باخ و بتهوون «مصرف» میکنند از زاویه بحث «سیاستزدایی» چه تفاوتی با پاشایی دارند؟ و آیا اگر مثلا آهنگهای آریا آرامنژاد، «مرا ببوس»، «یار دبستانی» و … را با همان معیارها تحلیل موسیقیایی کنیم، این «والا» بودن آنها است که نقشی در سیاسیسازی جامعه ایفا میکند؟ اساسا اباذری نمیتواند از دوگانه والا-عامی، فرهیخته-مبتذل به دوگانه سیاسی-غیر سیاسی پل بزند. این جا گسستی پر نشدنی است. گسستی که تنها به میانجی «مردم» پر میشود. اما اباذری با متهم کردن و حمله به مردم، راه پیشبرد تحلیل «مکانیزمهای شکلگیری» سلایق را میبندد. جایی که باید خلاء حضور روشنفکران را تحلیل کرد. وگرنه اینکه اقتصاد و دولت میخواهند جامعه سیاستزدایی شود تا «نقد» متوجه آنها نشود چندان چیز عجیبی نیست. این روشنفکران محافظهکار بودند که با پیشه کردن سیاست تمایز، همیشه از سیاست واقعی فاصله گرفتند، به زبان مردم و با مردم سخن نگفتند. همیشه و در همهچیز متفاوت بودند و ماندند و حتی روشنفکران را به وادی سیاست نکشاندند تا نگذارند عرصه عمومی در دستان «اقتصاد» و «دولت» رها شود. اگر همچون بوردیو بپذیریم که «چشم محصول تاریخ است و تاریخ با آموزش بازتولید میشود» چه کسانی میبایست در فرآیندهای دموکراتیزاسیون آموزش عمومی مداخله میکردند تا چیزی به دانستههای حوزه عمومی افزوده شود؟ روشنفکرانی مانند اباذری اما نه تنها میانجی میان مردم و فرهنگ به اصطلاح والا نبودند، نه تنها به کنشگری سیاسی آنها دامن نزدند، بلکه حقیقت را به قدرت نیز نگفتند، در قضایایی چون کوی دانشگاه و کهریزک و مرگ هاله و هدی و ستار و … سکوت کردند. آنها «سکوت» کردند و گناهشان از مردم به مراتب سنگینتر است که میدانستند و سکوت کردند، به مردم میتوان این حق را داد که بیبهره از فرهنگ والا بودند، به روشنفکران چه طور؟
«مردم»! همین مردم بودند که به هر حال بارها سیاست را به روشنفکران یادآوری کردهاند. همینها با «سیاستورزیشان» خیابانها را به تسخیر خود درآوردند. اعتراض کردند و نگذاشتند سیاستزدایی همه جامعه را فراگیرد. روشنفکران از این نظر حتی دنبالهرو مردم هم نبودند. کافی است اندکی به تجمعات فراوان این روزهای گروههای کارگری جلوی درب مجلس و در جاهای دیگر نگاه کنید. کافی است ۱۶ آذر همین امسال را در دانشگاه ببینید که در آن دانشجویان چنان کردند که برخی گفتند «۱۶ آذر امسال دانشگاه جولانگاه فتنهگران بود»… در همه این سیاستورزیها، روشنفکران کجا بودند؟
در اینجا میتوان پای دومین مفهوم را به میان کشید : «اژنیزاسیون»
۵- امثال اباذری و «روشنفکری محافظهکار» ایران، خود نقش مهمی در سیاستزدایی از فضاهای آکادمیک و ایجاد توهم سیاسی بودن ایفا کردهاند. با «تمایزگذاری»های عجیب و غریبشان با مردم عادی، (مثالهای اباذری در مقایسه موتزارت و شوئنبرگ در عین اهمیت نظری به خوبی نشانههای همین تمایزگذاریاند) با زبان فرهیخته و همان فرهنگ والایی که اباذری حالا از آن دفاع می کند، همه ابزارهای مقاومت در یک فرآیند «اژنیزاسیون» (زیباسازی) توسط همین روشنفکران محافظهکار، سیاستزدایی شدهاند. زهرشان گرفته شده و با ساختار موجود از در سازش در آمدهاند. به موضوعاتی برای بحث تبدیل شدهاند، آنها اکنون جهان را تفسیر میکنند، اما تغییر نمیدهند. نتیجه فرآیند «اژنیزاسیون»، آن است که جامعه شناسی دیگر «ورزشی رزمی» نیست، ابزارهای مقاومت و ایجاد حساسیت در برابر نابرابری و تداوم حیات نظامهای سلطه در اختیار قرار نمیدهد و تنها به درد آن میخورد که در محافل روشنفکری هر چه بیشتر گرفتار فرآیند «اژنیزاسیون» شود. تا در پایاننامهها و کتابخانهها بایگانی شود. تا قدرتهای زمینی و آسمانی را رها کند و هیچ «راز نهانی» را آشکار نکند. هیچ قدرتی را نترساند و هیچ سیاستی را بنیان ننهد. تا در حاشیه جامعه ایران، بی هیچ خطری برای ارباب قدرت، به حیات نباتی خود ادامه دهد.
نتیجه آن «روشنفکران محافظهکاری» است که از قضا نه تنها هرگز در «سیاست» مداخله نکردهاند بلکه عمدتا نسبت به سیاست موجود دور وبرشان هم بیتفاوت بودهاند. آگاهیِ به اصطلاح انتقادی آنگاه آنچنان «بهسازی» شده که هیچ خطری ندارد. آنقدر کلماتش عجیب و غریب است که امکان خروج از آکادمی را ندارد و لذا در عرصه کلان سیاست، جزئی از فرآیند سیاستزدایی است. «فرهنگ والا» اگر همه حقیقت را هم در خود نهفته داشته باشد، به سبب فقدان میانجی مردمی، خود به خود به سیاستزدایی از جامعه در سطح کلان میانجامد. سیاست کلان به کنار!
سیاست در همین فضای کوچک دانشگاهی را در نظر بگیریم. در این سالها که این همه دانشجوی محروم از تحصیل و ستارهدار، متولد شد، در این سالها که سیاست پولی شدن دانشگاهها، همان سیستان و بلوچستانیها را محرومتر و محرومتر کرد، در این سالها که سهمیهبندی جنسیتی، ترکیب جنسیتی همان دانشکده علوم اجتماعی محل تدریس اباذری را آشکارا تغییر داد(ترکیب جنسیتی از ۷۰ درصد ورودی دختر به ۵۰ درصد ورودی دختر تغییر کرد)، در همین سالها که انبوهی افراد بدون صلاحیتهای علمی، از مداخل سیاسی وارد فضای دانشکده علوم اجتماعی شدند و حتی اختیار انتخاب رئیس دانشکده از اعضای هیئت علمی سلب شد، این شخصیتهای مدافع «سیاست» کجا از کنشگری سیاسی اعضای هیئت علمی دفاع کردند؟ اصلا اعضای هیئت علمی کجا در سیاست دخالت کرده اند؟ شان آقایان اجل از دخالت در سیاست مبتذل روزمره بوده است. فرهنگ والا در سیاست روز دخالت نمیکند. آنها خود بخشی از فرآیند سکوت بودهاند و چه کسی است که نداند سکوت، بیعملی و محافظهکاری آنها چه نقش موثری در «سیاستزدایی» از فضاهای دانشگاهی ایفا کرده است. سیاستزدایی که تنها راه دوری از آن پیوند همیشگی و ارجاع مدام به همان مردمی است که موضوع سیاستزدایی دولت و اقتصاد قرار دارند.
۶- اباذری دهه ۹۰ ، اباذری دهه ۷۰ نیست. به گواه مطالب منتشر شده چند سال گذشتهاش (نظیر رساله بنیادگرایی بازار – مصاحبه لیبرالهای وطنی و اسطوره هایک و … ) و به شهادت کلاسهای درسش از نقد فرهنگی فاصله گرفته و به نقد اقتصاد سیاسی گرویده است. آنچه «پایان یافتن» اباذری را به تاخیر انداخته همین گسست از گذشته خودش، فراروی از خودش و امکان گشایش افقهای جدید بر اساس ضرورتهای اجتماعی است. (همان معلم خوب بودن و همان نقطهای که اباذری را با روشنفکری پیوند میزند) اما آنچه نقد کنونی اباذری را درون -ناسازگار و ناتمام کرده، عدم گسست تمام عیار با پیشینه فرانکفورتیاش است. «نقد دموکراتیک سیاست تفاوت»(نه نقد مبتنی بر تمایز والا-عامی) و رو کردن به «نقد اقتصاد سیاسی» افقی جدید است که در زمینه ایرانی، گرهگاه بسیار تعیین کننده آن یافتن نقطه پیوند میان «نقد اقتصاد سیاسی» و «سیاست دموکراتیک» است، اگر بخواهد با قدرت «همدست» نباشد. دوگانه اصلی «مردمی بودن-مردمی نبودن» است که باید با «سیاست دموکراتیک تمام عیار» پیوند بخورد. اباذری خود پیشتر در پایان گفتو گویی با مهرنامه، پس از نقد مفصل لیبرالهای وطنی از این موضوع سخن گفته بود که باید «این امکان را فراهم آورد که مردم در حیات سیاسی و اجتماعی مشارکت کنند.» «نقد دمومکراتیک سیاست تفاوت در حوزه سبک زندگی» یکی از مراحل حرکت به سمت چنین پیوندی است. اما چنین نقدی از قضا پیکانش به سمت «مردم» نخواهد بود. چه روشنفکران خود از پایهگذاران «سیاست تفاوت» چه در حوزه سبک زندگی و چه در ادبیات روشنفکری بودهاند. نقد اباذری هم از این روست که ناتمام است. چون روشنفکران را از منظر فراهم کردن شرایط امکان مشارکت هر چه بیشتر مردم در حیات سیاسی و اجتماعی خویش، نقد نکرده است. «ارغنون» را نقد نکرده است. از این روست که نقد اباذری زمانی تمام خواهد شد که اباذری را نقد کند و نقطه پیوندش با یک «سیاست دموکراتیک واقعا مردمی» را بیابد. باید دید آیا اباذری، محافظهکاریاش را به نفع یک سیاست واقعا مردمی کنار خواهد گذاشت؟
آرمان ذاکری: کارشناس ارشد جامعه شناسی از دانشگاه تهران
۹
تحلیل ششم:
درباره مساله اباذری – پاشایی
علی علیزاده
بعید میدانم اباذری جامعهشناس تا به این حد با یکی از وجوه اصلی ایدئولوژی مدرن یعنی صنعت فرهنگ و سرگرمی غریبه باشد که یک پدیده مربوط به این حوزه را با ابزار زیباشناسی هنری که عرصهای تماما متفاوت است بسنجد. پس فرض میگذارم حملهی بیربطش به ابتذال موسیقی پاشایی و یا مغالطهی عامیانهاش در مقایسه میان پاشایی و بتهوون حربهای تبلیغاتی است برای شنیده شدن نقدش. محتوای نقد اباذری نیمی حقیقت و نیمی مغلطه و کذب است. از کرامات شیخ ما این است که سیاست زدودگی از جامعه ایران را (امری که شکل جهانیاش بیست سالی است شروع شده) پس از چهار سال درست تشخیص میدهد ولی عامدانه و ریاکارانه آدرس و گرای اشتباه میدهد. برون ریز یا تخلیه روانی هیستریک جامعه به بهانهی مرگ پاشایی را به سیاستزدودگی مربوط کردن محصول نشناختن منطق رسانه، منطق امور عامه پسند و منطق پدیدههای هیستری جمعی است. (مگر در سال ۸۸ چنین تشییع جنازهای ممکن نبود؟ تنها فرقش این بود که حاکمیت مانع میشد و یا در وسط کار به شعارهای سیاسی گره میخورد). اما به فرض هم که مربوط باشد، عزاداری پاشایی معلول این سیاست زدودگی میبود و نه علت آن. بدون پدیدههایی مانند عزاداری پاشایی فضا سیاسیتر میشود؟ اباذری تلاش حاکمیت برای کنترل و ادغام حداقلی این پدیده را هم به صورت پسینی میخواند و نتیجهای در حد تئوری توطئه میگیرد: اینکه چنین پدیدهای اصلا ساخت دولت است. منظور البته حاکمیت است و این مغلطه مهمتر اباذری است: یکی گرفتن مدام دولت و حاکمیت. به فرض هم که دولت اعتدال قرار بوده پروژه کاهش شکاف میان حاکمیت و ملت را ان هم به قیمت مرگ بیشتر سیاست به عهده بگیرد، افزایش تضاد میان بلوک های قدرت داخلی و حل نشدن تضاد میان بلوکهای قدرت و سرمایه داخلی و جهانی در یک سال و نیم گذشته باید تفاوت میان دولت و حاکمیت را و همین طور شکست خوردن پروژه پر کردن شکاف ملت و حاکمیت را ثابت کردهباشد. این هم درست که دولت اعتدال نه اعتقادی از منظر اصول دموکراسی خواهانه به حضور مردم در سیاست دارد و نه حتی از منظر عملگرایانه خرد، دانش و هوش استفاده یا سواستفاده از حضور نیروهای اجتماعی را برای تغییر توازن قوا به نفع خودش. با این حال نام امتناع و غیر ممکن بودن سیاست در ایران امروز دولت اعتدال نیست. نامهای امتناع سیاست در ایران امروز که اباذری میداند و آگاهانه، «مصلحت جویانه» و ریاکارانه دور میزند و نمیگوید همان ها هستند که عزاداران پاشایی هم میدانند و خود را به فراموشی میسپارند: سپاه، کودتا، حصر، تحریم بینالمللی، فساد اقتصادی، نهادهای انتصابی، سرکوب… در در اینجاست که فرم دخالت اباذری به رغم ژست توخالی رادیکالش خود به خدمت سیاستزدایی از وضعیت درمیاید. اگر عزاداری برای یک خواننده جوان بهانهای برای انفجار هیستریک و ساختن امر جمعی غیرسیاسی چند روزه است، نقد این پدیده هم برای اباذری بهانهای برای تخلیه روانی زودهنگام و هیستریک و غیرتحلیلی در مواجهه با وضعیت بسیار پیچیده و بن بست مانند امروز است. هیستریایی همریشه وهم جنس با موضوع نقد که به شکلی کمیک و تراژیک بازتولید کالایی در بازار سرگرمی است و ربطی به سیاست ندارد. به عبارتی بساط عیش دیشب مصرف کنندگان فیس بوک و توییتر را برای چند ساعتی جور میکند. فرم دخالت اباذری حداقل به خاطر صداقتش در خشم، عالی ترین نمونهی رادیکالیسم تصنعی و کاذب این روزها مدشدهی فضای مجازی است که به نام سیاست و حمله به میانمایگی با دشمنان خیالی میجنگد، باقیمانده سیاست امید و امکان را (همان که در حافظه بلافاصله مان با پیام های زندانیان و اعتصاب غذاها و اعتصاب های کارخانه ها و خرده کنشهای امثال ستوده و نرگس محمدی میشناسیم) را به محاق و فراموشی بیشتر میبرد و رنجش و نفرت اجتماعی را جایگزین میکند. کمترین گناه اباذری هم که از پیشینیهی ماتریالیسم فلسفی میاید این توهم ایدهالیستی است که با گفتن و نهیب زدن می توان بدون زیرساختهای موجود برای کنش (منظور حزب و روزنامه نیست، منظور گفتار مقاومت، تحلیل و سازماندهی است) جامعهای را به کنش فراخواند.
پ.ن ۱: شکی در ترسناک بودن دیکتاتوری اکثریت از آنگونه که در هیستریهای جمعی به سطح میاید نیست. بعد از مرگ دایانا، منتقدین بسیاری واکنش سرساماور خردستیزانهی جامعه بریتانیا را امری فاشیستی و هشداری برای اینده این جامعه دانستند. نقدهایی که به وقوع نپیوست و بیش از همه به کار نویسندگان ان نقدها امد.
پ،ن ۲: این نکتهای کنایی و به نظرم به غایت مهم است که در تمام این سالها از کسانی که در خط مقدم مقاومت در زندانها و حصر و اعتصاب ها و تجمعات بودهاند کلمهای تحقیر آمیز نسبت به میانمایگی و یا ابتذال جامعه در سلیقه زیست روزمرهاش نشنیدهایم. (منظور اباذری نیست که سالهای ماندنش در دانشگاه را نوعی مقاومت میدانم. منظور موجی است که در زیر نام رادیکالیسم عمل میکند و خود چیزی نیست جز محصولی منحرف از فضای عسرت سیاسی)
۱۰
تحلیل هفتم:
یوسف اباذری، مرتضی پاشایی و مردم
ف.م.سخن
فریاد اباذری فریاد کسی است که به قول خودش چند ماه است زیر فشار مجالس و محافل مختلفی که برای بزرگداشت مرتضی پاشایی برگزار می شود له شده است. آن هم در جمعی از دانشجویان که او انتظار دارد حرف او را بر خلاف عوام بفهمند. بفهمند که حکومت به هر نحو ممکن در تلاش برای سیاست زدایی است و اهل سیاست واقعی جای خود را به هنرپیشگان و ورزشکاران و امثال این ها داده اند و آن چه بر سر این ملت و کشور می آید در اثر همین سیاست زدایی است
۱- سخنان یوسف اباذری مانند سیلییی که به گوش انسانِ در حال فرو رفتن به کما و بیهوشی نواخته می شود٬ چشم عده ای را به روی واقعیت هایی که کم تر به آن توجه می شود گشود. تندی و پرخاش و غیر متعارف سخن گفتن٬ روشی است که برخی دیگر از روشنفکران و اهل علم ما برای جلب توجه و بیدار کردن به خواب رفتگان استفاده کرده اند. آقای اباذری هم معتقد است که ما ملتی هستیم که تا به ما توهین نشود حرف حساب را گوش نخواهیم داد.
۲- فریاد اباذری فریاد کسی است که به قول خودش چند ماه است زیر فشار مجالس و محافل مختلفی که برای بزرگداشت مرتضی پاشایی برگزار می شود له شده است. آن هم در جمعی از دانشجویان که او انتظار دارد حرف او را بر خلاف عوام بفهمند. بفهمند که حکومت به هر نحو ممکن در تلاش برای سیاست زدایی است و اهل سیاست واقعی جای خود را به هنرپیشگان و ورزشکاران و امثال این ها داده اند و آن چه بر سر این ملت و کشور می آید در اثر همین سیاست زدایی است.
۳- اباذری در ابتدای سخنان اش به فیلم «ماهی ها در سکوت می میرند» اشاره می کند. فیلمی که نابودی استان سیستان و بلوچستان و مردم آن خطه را به تصویر کشیده است. فیلمی که تا پیش از سخنان اباذری٬ در یوتوب تنها هشتاد بیننده داشت و الان به رغم انتشار گسترده سخنان او٬ تعداد بیننده اش به نه هزار نفر رسیده است. فیلمی که اگر وجدان داشته باشی و آن را ببینی اگر به فریاد و فغان نیایی بویی از انسانیت نبرده ای. اگر دیدن این فیلم را مقدمه ی فریاد اباذری بدانیم آن گاه علت فریاد -شاید بی موقع- او را درک کنیم.
۴- سیستان و سیستانیان دارند از بین می روند و ما و حکومت و مسوولین امر نسبت به جان دادن این استان بی اعتناییم. اما ناگهان همین مردم بی اعتنا٬ به طور میلیونی به تشیع جنازه خواننده ی خود می روند و یک میلیون و پانصد هزار نفر نیز پیاده و سواره برای سوگواری راهی کربلا می شوند. فریاد دکتر اباذری شنوندگان را برای لحظاتی از خواب غفلت می پراند اما باز چشم ها گرم می شود و هر کس به کار خود مشغول.
۵- کسی که از مردم در حال جان دادن سیستان سخن می گوید می داند و خوب می داند که ااکثریت مردم ایران که حتی قادر به تامین نان شب شان نیستند نمی توانند بتهوون و موتسارت گوش دهند اما استاد به خشم آمده انتظار و توقع اش از دانشجویان مسوول را با فریاد تحکم آمیز نشان می دهد. فریاد او اگر چه در فضای مجازی طنین می اندازد اما در سطح جامعه ی واقعا موجود اثر چندانی ندارد. در همین جهان مجازی نیز تنها پنج هزار نفر به تماشای جان دادن مردم سیستان نشسته اند. دو روز دیگر نیز همه ی این هیاهوها از یاد می رود و باز مردم سیستان می مانند و امام جمعه ی واقع بین شهرستان زهک که آیا زورش به بالادستی ها برسد یا نرسد.
۶- کاش استاد عصبانیت اش را کنترل می کرد. ما راه درازی در پیش داریم و باید با همین مردم و همین دانشجویان٬ ایرانی بهتر و آزادتر بسازیم. برای این کار صبر و شکیبایی لازم است؛ درک و همدلی لازم است. فرهنگ مردم شهرنشین ما فرهنگی التقاطی و به شدت ناهمگون است. تعجب نباید کرد که دختر خانم دانشجو بتهوون و پاشایی را در کنار هم گوش می کند و حافظ را با موسیقی متن پاشایی می خواند.
۷- اگر مجلس سخنرانی در یادبود پاشایی نبود و اگر مدت زمانی از مرگ دردناک این جوان هنرمند گذشته بود٬ شاید می شد عصبانیت استاد را توجیه کرد. اما بیان کلماتی چون خواننده مبتذل٬ خواننده مسخره٬ و امثال این ها لااقل در چنین مجلسی انتظار نمی رفت. البته دکتر گفت من نظر خود را می گویم و هر طور بخواهم می گویم. درست است. کسی نمی تواند جلوی سخن گفتن ایشان را بگیرد. ولی اگر به فکر تاثیر و برد حرف های ایشان باشیم می توانیم از ایشان انتظار داشته باشیم که لحنی مناسب تر به کار گیرند.
۸- بعد از سخنرانی ایشان٬ فیس بوک پر شد از اظهار نظرهای موافق و مخالف. موافقان گفتند که دکتر رعایت ادب دروغین نکرده است و گفته است آن چه گفتنی بوده است. مخالفان٬ به توهین دکتر به پاشایی و مردم ایران اشاره کردند و آن را مورد انتقاد گاه پرخاشگرانه قرار دادند. نکته ی مهمی که به آن کم تر توجه شد این بود که موافقان دکتر به اصل سخنان ایشان «گوش داده بودند» و توهین ها را در متن سخنان ایشان ارزیابی کرده بودند اما موافقان بیشتر گزیده ی تند و گزنده ی سخنان ایشان را «خوانده بودند» و قضاوت شان بر اساس جملات خارج از متن بود. بخصوص به موضوع مرگ سیستان کمتر توجه شده بود.
۹- من شخصا موافق توهین و ایجاد جنجال برای شنیده شدن واقعیت ها نیستم. همان طور که گفتم ما راه درازی در پیش داریم. ما باید با مردمی که برای تشییع خواننده ی محبوب شان یا رقاصه ی مورد علاقه شان به صورت میلیونی به خیابان ها می آیند زندگی کنیم. ما باید با همین مردم که بخشی از آن ها با پای پیاده به کربلا می روند زندگی کنیم. ما باید با همین مردم٬ ایران فردا را بسازیم. عصبانیت و تندی ما اثر کوتاه مدت دارد. باید به بلند مدت فکر کنیم.
۱۱
تحلیل هشتم:
چند کلمه حرف حساب
محمد صادقی
این روزها سخنرانی یکی از استادان دانشگاه تهران و اعتراض برخی از دانشجویان به او، بحث هایی را در فضای مجازی ایجاد کرده است. وی تحلیل عمیقی درباره پیامدها و هیجان های برآمده از مرگ یک خواننده پاپ ارایه کرده که جای اندیشیدن دارد. اما در هنگام سخنرانی وی، صدای اعتراض دانشجویی بلند می شود که خواستار احترام گذاشتن به <<انتخاب>> خود شده و با شور و احساسی غلیظ می گوید: <<من خودمم که تعیین می کنم چطور زندگی کنم، من اجازه دارم به هرکسی که دوست دارم، گوش کنم و هرکسی را که دوست دارم انتخاب می کنم و جوری زندگی می کنم که خودم دوست دارم.>> و از استادی که باور دارد اتحادی در پی سیاست زدایی از عرصه عمومی است، پاسخ می شنود که: <<میلیون هامدل ساخته اند که شما محکومید بر مبنای آن مدل ها زندگی کنید، فکر می کنید دارید انتخاب می کنید شما دارید انتخاب می شوید.>> چنان که می دانیم، مفهوم <<انتخاب>> و مفاهیمی مانند <<بودن>>، <<چگونه بودن>> و همین طور <<توده ای شدن فرد انسانی>> موضوع های مهمی در فلسفه <<اگزیستانسیالیسم>>، به شمار می روند. اگزیستانسیالیست ها گاهی نیز توده ای شدن فرد انسانی را <<میان مایگی>> می نامند؛ یعنی حالتی که خاصیت بودن <<فرد>>، از دست رفته و رنگ می بازد.
به عبارتی ساده تر آنها با همرنگ شدن با جماعت مخالفت می ورزند. اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که فرد باید مطابق با صرافت طبع خود رفتار کند و اینکه دیگران چه انتظاری از او دارند، نباید مبنای تصمیم گیری و عمل او شود. از همین رو مخاطبان خود را به اندیشیدن درباره تاثیری که فضای جامعه (خانواده، مدرسه و…) بر فرد داشته و در روند انتخاب هایش موثر بوده، فرامی خوانند… یک روشنفکر نیز در مواجهه با مسایل فرهنگی و اجتماعی، باید بدون درنظرگرفتن خوش آمدن یا بدآمدن مردم به نقد فرهنگ عمومی پرداخته و هنگام داوری، بر مبنای عقل و منطق و همچنین استدلالی، سخن بگوید. نه اینکه در نقش سخنگوی فرهنگ عمومی و مطابق با میل و خواست مخاطبان حرف بزند. اما شوربختانه در دانشگاه نیز گاهی چنین موضوع روشنی چنان که انتظار می رود، درک نمی شود و استاد مجبور می شود در برابر دانشجویان با طرح مثال هایی ساده، مقصودش را برساند بلکه سخنش فهم شود که این گرفتاری کوچکی هم نیست! چون قبل از آن به درستی تاکید دارد وقتی موسیقی چنان که باید موردتوجه قرار نگرفته و تدریس نشده، شگفت آور نیست که ذایقه عمومی به این سطح برسد و این موضوع بسیار مهمی است که او در سخنرانی خود به آن اشاره دارد. اما به نظرم آنچه ساده اندیشی برخی را تشدید می کند، تحلیل های سستی است که گاهی با رنگ ولعاب علمی بیان می شود. تحلیل هایی که نه به رشد فکری و عقلی مخاطبان می انجامد و نه مجالی برای اندیشیدن درباره چرایی برخی <<انتخاب ها>> و روندی که منجر به آن انتخاب ها شده، باقی می گذارند. چنان که در همان جمع نیز یکی دیگر از سخنرانان، در وصف اهمیت جمع کردن یک عده در یک جا سخن گفته و بر همان اساس، آن اتفاق را <<لذت حضور در جمع های بزرگ>> نامیده و تفسیرهای عجیبی بر آن می افزاید تا ذره ای شک نکنیم با پدیده ای پیچیده و در واقع، یک جنبش اجتماعی! مواجه بوده ایم و به همین بهانه است که تلاش می شود تحلیلی مبهم و چندوجهی از انبوه جمعیت در یک سوگواری و به تعبیری عجیب تر، یک خیزش مردمی و جنبش اجتماعی پاسخ نگرفته، ارایه شود؛ موضوعی که چون برایش تعریف و تبیین چندان دقیقی هم وجود ندارد، سعی می کنند با چسباندن و پیوست زدن ایده های <<آنتونی گیدنز>> و بیشتر از ایده های <<گیدنز>> با بهره از <<نام>> او به مخاطب بفهماند که موضوع فراتر از یک سوگواری است و فهم آن برای همگان ممکن نیست زیرا از نظر جامعه شناسی بسیار تفسیرپذیر است. به این ترتیب، شاید بتوان به برخی افراد حق داد که در مواجهه با چنین تحلیل هایی، چندان هم به عمق انتخاب های خود نیندیشند.
۱۲
تحلیل نهم:
چرا فقط عصبانی ها را می شنویم؟
علی اصغر سیدآبادی
پس از ماجرای مرگ مرتضی پاشایی، هیچ ماجرایی به اندازه سخنان یوسف اباذری در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی واکنش برانگیز نبوده است. با این تفاوت که در ماجرای نخست، اقشار متنوع تری به میدان آمده بودند که دوطیف نوجوانان / جوانان مشتری آن مرحوم و سیاستمدارانی که تا آن روز نامی از او نشنیده بودند – اما شاید فکر کرده بودند نوشتن متنی در ستایش او می تواند نشان مردمی بودن باشد- چشمگیر تر بود، اما در میان موافقان و مخالفان، سخنان اباذری و آنان که این سخنان را بهانه گفتن سخنانی دیگر کرده اند، از این دوگروه خبر چندانی نیست. با اینکه سخنان اباذری جدلی و از سر عصبانیت بود، اما در میان کسانی که به این سخنان واکنش نشان داده اند، آنان که لحنی آرام تر و نگاهی منطقی تر دارند، کم نیستند. برخی از مخالفان کوشیده اند نقد این سخنان را با روشی متفاوت از گوینده پیش ببرند و برخی موافقان نیز تلاش کرده اند با زدودن لایه های جدلی و توهین ها و تحقیرهای آن، توجه خوانندگان را به حقایقی جلب کنند که فکر می کنند لابه لای این حجم از عصبانیت گم شده است. پیش از یوسف اباذری در همان نشست چندنفر دیگر هم درباره ماجرای مرگ و تشییع جنازه مرتضی پاشایی سخن گفته بودند که از قضا اغلب، نام های شناخته شده و معتبری اند، اما چرا فقط سخنان اباذری از آن جمع شنیده شد؟
آیا اگر اباذری هم چنین عریان و بی ملاحظه حرف نمی زد، فیلم این سخنان چنین دست به دست می شد و چیزی از آن به گوش ما می رسید؟ هرکس چندسالی در حوزه اندیشه روزنامه نگاری کرده باشد، می داند که یوسف اباذری میلی به رسانه ای شدن ندارد و به ندرت تن به مصاحبه می دهد. از این رو می توان نتیجه گرفت لحن جدلی و سخنان درشت او انتخاب راهبردی برای شنیده شدن نیست و بیشتر از سر عصبانیت و حاصل قرارگرفتن در موقعیتی آزاردهنده است، اما در عمل چنین کارکردی داشته است. نگاهی به تاثیرگذار ترین بحث های فکری در ایران در چنددهه اخیر نشان می دهد که بیشتر آنان از ویژگی جدلی و عصبانیت و نقد تند و عریان برخوردار بوده اند. مجادله دکترداوری – دکترسروش که اواخر دهه۶۰ آغاز شد و تا سال ها بعد با حضور دیگران ادامه یافت و بازتاب فراوانی پیدا کرد و باعث آشنایی نسل ما با این بحث ها شد، شاید از نخستین بحث های فکری پس از تثبیت جمهوری اسلامی بود. چنین مجادله هایی در آن دوره در سطوح مختلف فکری، هنری، رسانه ای و سیاسی جریان داشت. در سال های بعد نیز چنین مجادله هایی را می توان فهرست و تاثیرشان را ارزیابی کرد. مجادله های آیت الله مصباح یزدی و دکترسروش، دکتراباذری، مراد فرهادپور و بابک احمدی، جواد طباطبایی و روشنفکران دینی، بهنود و مرتضی آوینی، داریوش آشوری و شاگردان دکتر فردید و… بخشی از این مجادله ها هستند که به خاطر لحن جدلی و احساسی دیده شده اند، اما بدون تردید هیچ کدام با چنین سرعت و چنین حجم و عمومیتی مورد بحث قرار نگرفته اند. سرعت، حجم و عمومیت علاوه بر جذابیت موضوع، احتمالا به خاطر حضور رسانه های جدید و شبکه های اجتماعی است. با این حال، رویکرد جدلی در نقد، همزمان که به دیده و شنیده شدن کمک می کند، می تواند به تحریف و غلبه حواشی بر متن هم بینجامد، مثلا یوسف اباذری در بخش پایانی سخنش در پاسخ به اعتراض دانشجویی که می گوید <<این موسیقی نسل ماست>>، با رد نسلی بودن، اشاره ای به بتهوون می کند. بخش اعظم نقد ها اتفاقا به چنین اشاره ها و مثال هایی است. همین اشاره ها و مثال ها باعث می شود بخش اصلی نقد درست شنیده و در نتیجه نقد نشود و در ادامه بین موافقان و مخالفان نیز جدل جایگزین نقد شود. شاید اگر بخواهیم از این مورد و موردهای دیگری از این دست نتیجه ای بگیریم و به نقد جامعه بپردازیم، این باشد که چرا برای شنیده شدن سخنی در جامعه ما باید عصبانی بود؟ چرا گوش های ما برای شنیدن سخنان آرام و غیرجدلی بسته است و وقتی شنوا می شویم که گوینده و نویسنده عصبانی باشد؟ چرا فقط حرف عصبانی ها را می شنویم؟
۱۳
تحلیل دهم
تاملی دیگر بر دلیری اباذری در مواجهه با ابتذال
دکتر احمد محمدپور
من صحبتهای دکتر اباذری را گوش دادم؛ دکتر اباذری فردی است از برخی جهات آوانگارد و متفاوت در فضای سرد دانشگاهی ایران و مخصوصن در فضای عمومن کمیت زده و کت و شلواری علوم اجتماعی. مصاحبت با ایشان گرچه میتواند آموزنده باشد اما چندان هم لذتبخش نیست؛ منظورم طریقه برخورد فردی ایشان با افراد دوروبر و به تبع آن اجتماع است. در بین اساتید علوم اجتماعی از آن دسته استادانی است که به نظر مدارای بیشتری با گوناگونیها و تنوعات دارد و تاکنون نیز در چند مورد مواضع شخصی خود را در قبال مسایل سیاسی و فرهنگی کشور بیان کرده و نسبت به مسایل کردستان نیز حساسیت خاصی از خود نشان داده است؛ توجه به مسایل قومی در کشور از دید من معیار خوبی است برای ارزیابی حس نوعدوستی، قوه داوری و پایبندی به مبانی علوم اجتماعی در بین همکاران؛ کاری که از دیگر استادان، متفکران یا روشنفکران کشور انتظار میرفت و انجام نشد؛ دستکم مانند برخی فیلسوفان هگلشناس خارج رفته زبان اقوام کشورش را مسخره نکرده یا نظیر برخی مردمشناسان ما که باید به مقدمات مردمشناسی از جمله تنوع و مشاهده مشارکتی احترام بگذارند و وفادار بمانند پان ایرانیست و تمامیتگرا نیست؛ رفتار و سخن دکتر اباذری عمومن به تندی میزند و این ممکن است مخاطب را سرخورده و خشمگین سازد، اما خوب که بنگرید به او حق میدهید و تحسینش میکنید.
رفتار و گفتار اباذری تند و احساسی است و گاه به تحقیر مخاطب میگراید؛ اما اینجا یک “اما” هست!! اما بیتفاوتیها و سکوتهای متعفن و محافظهکارانه دیگر روشنفکران و استادان هم ردیف وی را کمتر از تندی و بیمبالاتیهای رفتاری و گفتاری گاه و بیگاه ایشان نمیدانم؛ آنها که صرفن از سکوت و طبیعت و تحسینهای فامیلی یا لوح تقدیرهای تکراری ادارات لذت میبرند یا در فضاهای دانشگاهی همچون ارگانیزمهایی خطکش قورت داده، موقر و محترم همچون یک چوب لباسی شیک ظاهر میشوند. کاش همه اباذری بودند، از نوع تندخوی و بیملاحظه تا بلکه میتوانستیم بفهمیم با چه کسان سر یک سفره نشستهایم. من آرزوی مردمی را دارم که بد دهن باشند نه دهنبسته؛ مردمی که نه همچون خط بیفلش بلکه فلشی، جهتی داشته باشند. تندخوییهای کسی مانند اباذری دستکمی از لبخندهای موذیانه یا ژستهای مؤدبانه و بیخاصیت برخی اصحاب علوم انسانی ما ندارد. چیزی که اباذری به درستی درک کرد این بود که پاشایی برآمده از بطن ذائقه همین مردمی است که او آنها را ابله خطاب کرد. اباذری مردم را ابله خواند؛ شاید هر یک از ما واژگان رکیکتری در چنته داریم برای هم، برای الصاق به همسایه کم حرف، عابر پیاده عجول، راننده تاکسی کلاه بردار، نانواچی پارتیباز، استاد محافظهکار، دانشجوی جاسوس، دختر فشن یا پسر جلف و الی آخر. همه در طول روز نیمچه اباذری هستیم، اما اباذری در آن جلسه زحمت نمایندگی همه یا تعدادی را کشید. حساسیت مردم به واژه ابله و بولد و ایتالیک کردن آن تا ساحت مغز استخوان نشان از ظرافت و لطافت این واژه داشت. من اگر بودم احتمالن بنا به طرز تفکر و تجربه به جای واژه ابله از نادان استفاده میکردم که تقریبن همین معنا را میدهد.
اباذری جنگجوی دلیری است و تیرش را خوب از زه کمان میکشد اما حیف که اینبار خوب نشانه نزد؛ تقصیری هم نداشت نشانهگیری در این مملکت کار دشواری است از بس که نشانهها زیادند! نشانهها دور نیستد، مشکل آن است که خیلی نزدیکند؛ حتی بهترین تیراندازان نیز گاه در نشانهگرفتن اشیای نزدیک و در هم برهم خوب نشانه نمیروند. برخی دانشجویان من هنوز به یاد دارند که آشکارا میگفتم انسان ایرانی چیست؛ انسانی مبهم، دوپهلو و پیشبینیناپذیر که کاربرد بسیاری از نظریهها و روشها را با شرمساری هستیشناختی مواجه کرده است. کاش همه اباذری بودند، آنهم بیپروا و بیملاحظه. این تعارفات را کنار بگذارید هموطنان عزیز، شما آنقدر که نگران مبادی آداب هستید نگران خود آداب نیستید. تنها اختلاف نظر من با اباذری در کلمهای است که به کار برد. از دید من واژهای که بتواند عمق این فاجعه را نشان دهد دستکم در فرهنگ لغات زبانهای هندوایرانی نیست. گاه که سامان نمادین فلج میشود و زبان از ابراز واقعیت بر نمیآید ناگزیر باید به سامان واقعی متوسل شد. از دید من اباذری هنوز به این سامان واقعی متوسل نشده چون واژه ابله همچنان در حوزه نمادین قرار دارد. پس اباذری هیچ نکرده است.
با اینحال، برخلاف سخن دکتر اباذری جامعه ایرانی سیاستزداییشده نیست؛ سیاست هرگز زدایش نمیشود بلکه دگردیس میشود مگر آنکه سیاست را واجد اخلاقی والا تصور کنیم که در این صورت آن دیگر سیاست نیست…. این اجتماع ورم سیاسی کرده؛ دیابت یا غلظت سیاست روح “اکثر” مردم را عفونی ساخته است. اما در این میان همدستی خواسته یا ناخواستهای نیز میان سیریناپذیری حکمران با انفجار نابهنگام آرا و ایدهها در علومانسانی به چشم میخورد. این است که آن خانم حاضر خود را واجد حق انتخاب میبیند؛ البته او احتمالن حق دارد از تماشای چوبهدار هم لذت ببرد و به کسی مربوط نیست اگر صبح زود قبل از همه مبلغ یارانه خود را از خودپرداز بگیرد و سپس در سمینار خود اباذری نیز در خصوص چپ و راست و غیره استفاده کند! اگر این انتخاب شماست و این است تغذیه شما ….پس چرا تا طعم اسید نچشید به فکر چک آپ ذهن و اندیشه خود نمیافتید. دیگر آنکه پیوند بین فاشیزم عامه و حکومت پیوندی است مزمن در تاریخ ایران؛ فروکاستن آن به دوره کنونی تنها و تنها قدرت دید را کاهش میدهد و معالجه را دیر و دور.
در پایان ضمن دفاع از کلیت سخنان اباذری بر این باورم که روشنفکران حقیقی باید روشنفکرانی دلسوز و صبور باشند؛ آنها باید زبان مردمان خویش را به خوبی بیاموزند و مکانیزمهای برخورد و حل مسایل را از درون همان بافت و زمینه اجتماعی کشف یا ابداع کنند که خود در آن می زیند. تودهها گرچه ابلهاند اما میتوانند شدیدن خطرناک باشند. آنها قادرند بنیانها و اصول حقیقی را فدای یک شکم سیر کنند.
با اینحال انتظار میرفت دکتر اباذری از کاربست واژگان در شکل مطلق خود که وجه مشترک هر دو اردوگاه چپ و راست است دقت میکرد؛ واژه مردم در ایران تنها از حیث معنای سیاسی آن امروزه پوپولیستی و حاوی نوعی بلاهت است؛ اما نمیتوان از انبوه جریانهای واگرا، خیزشهای فردی و اجتماعی، روشنفکران و متفکران زجرکشیده و بیادعا، فعالان اجتماعی و سیاسی رنجدیده و نادیدهانگاشته، مادران نسلساز و استادان و دانشجویان آزاده و دهها امکان دیگر بیپروا گذشت. من تصور میکنم باید با دقت بیشتر و با درایت فزآیندهتری در واژهها نگریست. واقعیتها از مفاهیم خود دقیقتر و گویاترند.
۱۴
تحلیل یازدهم
دشمنِ مردم
پرویز صداقت
سخنان یوسف اباذری در مورد سوگواری نامنتظرهای که در مرگ مرتضی پاشایی رخ داد، جذاب است؛ حتی گاه یادآور بخشهایی از «دشمن مردم»، نمایش درخشان ایبسن. سخنانی تحریککننده، با اشاراتی صریح به واقعیتهای سیاسی جاری، در سطوح متعدد اجتماعی ـ اقتصادی ـ فرهنگی، اما متأسفانه بیاعتنا به سازوکارهای مفاومتی که در دل جامعهی سه دههی گذشته همواره جاری بوده است. سخنران با اشاراتی درست به نوع نازل موسیقی پاشایی بهدرستی میگوید او حتی در همین ژانر نازل نیز یکی از نازلترینها بود. وی بهدرستی گفت که چهطور در سالهای اخیر بهاصطلاح ستارههای ورزشی و هنری و شبهفرهنگی در خدمت قدرت قرار گرفتند و چهطور اصحاب قدرت از آنها بهرهها بردند. وی که در ابتدا به شکلی هشداردهنده به وضعیت فاجعهبار امروز سیستان و بلوچستان اشاره کرد که در آستانهی مرگ قرار دارد، جامعهی سیاستزداییشده را مورد بازخواست قرار داد که در برابر مرگ پارهای از کشورش سکوت کرده اما در برابر مرگ خوانندهای نازل اینگونه واکنش نشان میدهد. اباذری از چیزهایی گفت که امروز در دل جامعه جریان دارد، از کسی گفت که زمانی نه چندان دور به نان شب محتاج بود و امروز صاحب پاساژ تجاری است؛ از بسیاری واقعیتهای نزدیک و ملموس برای همهی ما.
پدیدههایی نظیر سوگواری برای مرگ مرتضی پاشایی را نمیتوان پدیدهای تازه مربوط به چند سال اخیر دانست. این پدیده حدود سه دهه است که در زیر پوست شهر جریان دارد و صرفاً مربوط به به زعم اباذری شکست سالهای اخیر نمیشود. در حقیقت، پدیدهای است که در پی شکستی بس بزرگتر بسیار پیشتر از ۸۸، از همان هنگام که سیاستورزیدن هزینههای بسیار سنگینی داشت در دل این جامعه جریان داشت.
بااینهمه، سخنانش از یک کاستی جدی آسیب میبیند. وی بهروشنی و صراحت واقعیتهای امروز در عمق جامعهی ما را تشریح میکند. اما در آن سو، در درک سازوکارهای مقاومتی موجود در دل همین جامعه به سطح و رویهی ظاهری این حرکتها بسنده میکند: مقاومت خاموش در شیوههایی با هزینهی کمتر برای جامعهای که شاید همین امروز دارد در ابتذال دستوپا میزند. این نوع مقاومتها آیا میتواند زمینهساز یک تغییر جدیتر در عرصهی اجتماعی باشد؟ نمیتوان گفت قطعاً ولی پتانسیل آن را دارد. سخنران در نظر ندارد که آنچه در سخنرانیاش بارها و بارها با نقدی تند مورد حمله قرار داد یعنی به قول خودش دولت / حاکمیت، یک دولت متعارف نیست. یک توتالیته و در عین حال یک معجون غریب است، بخشی از مقاومت در برابر این تمامیت، مقاومت در عرصهی سبک زندگی بوده است. پدیدههایی مانند سوگواری در مرگ فلان خواننده یا هنرپیشه را در جامعهی امروز ما، با مختصات سیاسی ـ فرهنگی ـ ایدئولوژیک غریبی که دارد از یک سو شاید بتوان بهدرستی «پیوند نامقدس دولت ـ ملت» خواند اما از سوی دیگر سویهای از مقاومت در عرصهی سبک زندگی است. البته این مقاومت میتواند برای یک روشنفکر رادیکال محلی از اعراب نداشته باشد چراکه بدیلی پوشالی ـ آدمک توخالی شاد و درواقع الکیخوش ـ را در برابر تصویر عبوس ایدئولوژی رسمی از آدمها ارائه میکند ، اما در این نوع مقاومت سویهای وجود دارد که سخنران به شکل غریبی نادیده میگیرد، این مقاومت، بهظاهر و حتی گاه حتی عمیقاً مبتذل، میتواند در لحظهای شکل تسخیر فضای شهری را به خود بگیرد. بهانهها برای این نوع غریب و خاص ایران از کنشگری در فضای شهری در بدو امر کاملاً مبتذل به نظر میرسد، پیروزی در فوتبال یا مرگ یک خوانندهی پاپ، یا مثلاً چهارشنبهسوری. اما وقتی فضای شهری زیر ضرباهنگ این تسخیر قرار گرفت، میتواند واجد سویهای از مقاومت هم بشود. وقتی سخنران،ولو اغراقآمیز، به اتفاقات ۸۸ و به هراس بعدی و متقابل حاکمان و محکومان از یکدیگر اشاره می کند، نادیده میگیرد بخش مهمی از دلایل شکلگیری آن اعتراض و خواستههای معترضان در بسیاری از سطوح به مطالباتی در مقولهی سبک زندگی تعلق داشت، با این حال، توانست به سرعت شکل یک جنبش شهری و حتی گاه رادیکال را به خود بگیرد.
پدیدههایی نظیر سوگواری برای مرگ مرتضی پاشایی را نمیتوان پدیدهای تازه مربوط به چند سال اخیر دانست. این پدیده حدود سه دهه است که در زیر پوست شهر جریان دارد و صرفاً مربوط به به زعم اباذری شکست سالهای اخیر نمیشود. در حقیقت، پدیدهای است که در پی شکستی بس بزرگتر بسیار پیشتر از ۸۸، از همان هنگام که سیاستورزیدن هزینههای بسیار سنگینی داشت در دل این جامعه جریان داشت.
آیا چهارشنبه سوریها، جشنهای فوتبالی،… صرفاً واجد سویههای مبتذل هستند؟ آیا عنصری ولو کمرنگ از سیاستورزی مخالف در همین حرکتها وجود نداشته است؟ آیا پیش از رخدادهای ۸۸ سیاستورزی موردنظر سخنران خیلی فراتر از صندوقهای رأی بود که قرار بود پر شود و حماسه بیافریند؟ به نظرم، سخنران سطوح مختلف بحث را درهم آمیخته و اگر بخواهیم با ژارگون خودش صحبت کنیم به همین دلیل نتوانسته «مازاد» قابلاعتنایی ارائه کند. بخشی از این درهمآمیزی این است که در نقد صنعت فرهنگ توجه نکرده که این شبه فرهنگ در جامعهای با مختصات ایدئولوژیک خاص خودش یعنی ملغمهی نولیبرالیسم سرمایهداری و ریتوریک پیشاسرمایهداری دارای جنبههای مقاومتآمیز نیز بوده است.
بخش جالبی که حقانیت سخنران و معترض به سخنران هر دو را به شکل تناقض آمیزی به صورت توأمان نشان میداد جایی بود که سخنرانی بهدرستی گفت که «موسیقی مبتذل این آقا در برابر آرمانهای اولیهی انقلاب چه جایگاهی دارد؟ هیچ به جز ابتذال و سقوط» و در جای دیگری دختر جوان معترض به سخنران بازهم محقانه فریاد کشید که: «من اجازه دارم به هر موسیقیای که دوست دارم گوش بدهم، هرکس را که دوست دارم انتخاب کنم و جوری زندگی کنم که دلم میخواهد». آنچه سخنران نادیده گرفته مقاومتی است که در دل این کلام بهظاهر سطحی جریان دارد.
۱۵
تحلیل دوازدهم
اباذری – پاشایی و سوالی که شنیده نشد
آرش نصراصفهانی
در روزهای اخیر تحلیل صریح یوسف اباذری از آنچه <<پدیده پاشایی>> خوانده می شود، به یکی از موضوعات جنجالی رسانه های رسمی و شبکه های اجتماعی بدل شده است. به طورکلی محتوای سخنرانی اباذری را می توان به ۲ بخش تقسیم کرد: بخش اول طرح یک مسأله بود که با مثالی از یک فیلم مستند در مورد مردم استان سیستان وبلوچستان و مشکلات حاد معیشتی آنها آغاز شد. با مطرح کردن این موضوع، سوال اصلی اباذری این بود که چرا مساله ای به این اهمیت که خطر مرگ یک استان کشور را نشان می دهد هیچ بازتابی در جامعه ندارد و به جای آن مرگ یک خواننده پاپ این چنین جامعه را تکان می دهد. بخش دوم سخنرانی او ارایه پاسخی به این سوال بود که در آن اباذری تلاش کرد تا سازوکاری را تشریح کند که به اعتقادش مانع طرح مسائل اصلی جامعه می شود؛ آنچه او آن را در قالب مفهوم <<سیاست زدایی>> توضیح داد. نکته جالب این جاست که این پاسخ اباذری و البته شیوه بیان آن به موضوعی جنجالی در فضای رسانه ای کشور بدل شد اما در میان همه این هیاهوها سوال اصلی اباذری شنیده نشد؛ چرا ما نسبت به مسائل اصلی و واقعی مان بی تفاوتیم.
فراهم کردن فهرستی از مسائلی که آن را واقعی و اصلی بدانیم کار دشواری است زیرا تعریف یک پدیده به عنوان <<مسأله واقعی>> معمولاً تحت تأثیر ارزش ها و پیش فرض های افراد و گروه های اجتماعی قرار دارد. لذا گروهی ممکن است موضوعی را مشکلی اصلی برای جامعه بداند اما در مقابل گروهی دیگر آن را در اولویت های اصلی قرار ندهد. اما فارغ از تفاوت های ارزشی می توان مسائلی را یافت که در مورد اهمیت آن در میان گروه های مختلف توافق نظر نسبی وجود داشته باشد. به عنوان نمونه کمتر کسی است که همین مثال اباذری در مورد وضع سیستان وبلوچستان را موضوعی بی اهمیت تلقی کند. به علاوه بسیاری دیگر از معضلات بنیادی این کشور را می توان فهرست کرد که علی القاعده باید دغدغه اصلی دولت و ملت باشد. مثلاً بسیاری از کارشناسان محیط زیست معتقدند ما با سرعت فعلی بهره برداری از منابع آبی به سمت پدیده <<مرگ سرزمینی>> حرکت می کنیم؛ به عبارت دیگر تمدن ما و حیات شهری و روستایی کشور ما در بسیاری از مناطق با تهدید نابودی در طی چند سال آینده مواجه است. از طرف دیگر، هوایی که در شهرها تنفس می کنیم عامل بیماری، سرطان، سقط جنین و هزاران مصیبت دیگر است. هر چند روز یک بار هم خبری از آلوده بودن فلان افزودنی به مواد خوراکی یا تقلب در تولید مواد غذایی شنیده می شود که مستقیماً سلامت مردم را تهدید می کند. این فهرست را می توان با مجموعه ای از مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تکمیل کرد. لیکن اهمیت این مثال ها در این است که این مشکلات حیات اجتماعی و سلامت فردی ایرانیان را صرف از هر عقیده و مرامی تهدید می کند و جدی بودن این تهدیدها غیرقابل انکار است. از این جهت است که سوال اباذری معنا پیدا می کند. اگر عرصه سیاست محل طرح مسائل واقعی جامعه است، چرا چنین تهدیدهایی که بلاواسطه حیات ما را تهدید می کند، هیچ واکنش جدی را از سمت دولت و مردم بر نمی انگیزد و به جای موضوعات کم اهمیت تر مشغله ذهنی دایمی جامعه شده است. صرف نظر از این که محتوای استدلال اباذری را بپذیریم یا خیر، اما نمی توانیم منکر شکلی از سیاست زدایی شویم که نه لزوماً طراحی شده و شاید سازوکاری دفاعی برای فرار از استیصال است. این سازوکار حتی در مورد سخنرانی اباذری هم عمل کرده است؛ یعنی همه ماجرا به این مسأله تقلیل داده شده است که <<آیا باید به پاشایی گوش بدهیم یا به بتهوون؟>>، <<آیا یک روشنفکر حق دارد به مردم توهین کند یا خیر؟>> و یا این که <<اباذری چرا این قدر عصبانی بود؟>>. به این معنا در فضای امروز حتی از سخنرانی صریح و <<سیاسی>> اباذری هم سیاست زدایی می شود؛ یعنی سوال اصلی او نادیده گرفته شده و تنها حول پاسخ و شیوه بیان آن حواشی مختلف ایجاد می شود. عصیان اباذری هم نتوانست توجه عمومی را به مسأله مرگ سیستان وبلوچستان جلب کند و همه چیز به یک نمایش و حواشی آن تقلیل یافت. فضایی که در مورد سخنان اباذری شکل گرفته، نمود عینی سازوکاری است که در آن حتی فریاد در مورد مسائل اصلی این جامعه هم گوش شنوایی ندارد. امروز هم اگر فهرست پر خواننده ترین اخبار وب سایت های مختلف را ببینیم بازهم سرماخوردگی فلان فوتبالیست و عکس سلفی فلان بازیگر در صدر است و نشانی از مردم سیستان وبلوچستان نیست. به نظر می رسد این فضای بی تفاوتی نسبت به خود را نمی توان تماماً در <<توطئه>> خلاصه کرد و کرختی عمومی نسبت به معضلات بنیادی را باید در سازوکارهای عمیق تری جست وجو کرد.
۱۶
تحلیل سیزدهم
درباره سخنرانی یوسف اباذری پیرامون واکنشها به مرگ مرتضی پاشائی
این موسیقی، ابتذال و فاشیسم
مازیار عطاریه
“یک چیز مشخص است. این نوع موسیقی سرانجامش فاشیسم است.” این جمله بخشی از گفتههای اخیر یوسف اباذری، جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران، در مورد مرتضی پاشایی، خوانندهٔ پاپ است که اخیراً درگذشته. البته این جمله در یک زمینهٔ گستردهتر در مورد معضل سیاستزدایی از جامعه گفته شده و شاید پرداختن به آن خارج از زمینه گمراهکننده باشد، اما بخشهای دیگری از گفتههای اباذری نشان میدهند که مسألهٔ سیاستزدایی تنها موضوع مورد حملهٔ اباذری نیست.
مجموعه گفتههای اباذری آن قدر پراکنده هست که نتوان بدنهای منسجم برایش در نظر گرفت. اما به هر حال، مقصود تلویحی جملهٔ مذکور چیست؟ آیا موسیقی پاپ ظرفیت این را دارد که به خدمت فاشیسم دربیاید؟ آیا از بین انواع مختلف موسیقی تنها این موسیقی پاپ است که ممکن است به چنین سرنوشتی دچار شود؟ آیا مصرف موسیقی پاپ از سوی مردم قطعاً منجر به فاشیسم میشود؟ آیا مصرف موسیقی پاپ از سوی مردم در شرایطی خاص منجر به فاشیسم میشود؟ آیا منظور اباذری نقد فرانکفورتی بر موسیقی عامهپسند است؟ همهٔ اینها سوالهایی هستند که پاسخ به آنها برای روشنتر شدن مقصودِ اباذری لازم است. اما پیش از دانستن پاسخها دست کم میتوان با مثالهای تاریخی به بعضی از این ادعاهای احتمالی پرداخت.
۱. به درستی مشخص نیست منظور اباذری از «این نوع موسیقی» موسیقی و فرهنگ عامهپسند به طور کلی است و یا موسیقی خاصی که به آن پاپ میگوییم. هرچند حملههایش به «مبتذل» بودن موسیقی مورد نظرش و همین طور اشاراتی مانند این که «افرادِ کم سن و سالتر از شما دارند موتزارت گوش میدهند، دارند بتهوون گوش میدهند» ظاهراً خبر از مورد دوم میدهد. نقد اباذری نقد فرانکفورتی نیست، چرا که ظاهراً او این «مبتذلترین موسیقی دنیا» را تنها نوع موسیقی میداند که منجر به فاشیسم میشود. اما نقد آدورنو و هورکهایمر به صنعت فرهنگ در این حد دلرحم نیست و تقریباً تمام محصولات این صنعت را همدست سرمایهداری میداند. مگر این که اباذری نقد فرانکفورتی به صنعت فرهنگ و موسیقی عامهپسند را دوباره صورتبندی کرده باشد و این بار موسیقی تنها مورد نظر خود را در جایگاه نقد قرار داده باشد.
۲. اباذری ادعا میکند که «شما نمیتوانی هم به این آقا (مرتضی پاشایی) گوش بدهی و هم به بتهوون گوش بدهی». موسیقی به دلیل خاصیت انتزاعیتر خود نسبت به انواع دیگر هنر کارکردهای مختلفی دارد. میتواند پسزمینهٔ یک جمع دوستانه باشد، میتواند عنصر اصلی یک مجلس بزم باشد و گاهی تنها بنا است از سکوت جلوگیری کند. موسیقی ممکن است حسهای مختلف به شنونده القاء کند و احساسی که مخاطب از موسیقی میپذیرد ممکن است گاهی کاملاً وابسته به سطح پیچیدگی آن موسیقی باشد. اصرار نخبهگرایانه بر محدود کردن سلیقهٔ موسیقی مردم و جداسازی بیمارگونه این سلیقهها از یکدیگر هم کوتهبینانه است و هم خطرناک. من نمیگویم آقای اباذری فاشیست است، اما محدود کردن سلایق یکی از شگردهای فاشیسم است.
۳. بعضی واکنشها به جملهٔ اباذری که در ابتدای این متن آمد خبر از این تفسیر میدهند که موسیقی پاپ «مبتذل» تنها نوعی از موسیقی است که میتواند با فاشیسم ارتباط داشته باشد و مورد استفادهٔ یک نظام فاشیستی قرار بگیرد. برای پرداختن به فاشیسم چه مثالی بهتر از آلمان نازی. دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی تحت نظر گوبلز علاقهٔ بسیاری به شکوهمند نشان دادن فرهنگ آلمان داشت و در این راه تا حد امکان از موسیقی کلاسیک استفاده میکرد. نواخته شدن سمفونیهای باخ و بتهوون در آلمان نازی امری مطلوب بود و موسیقی واگنر موسیقی ایدئولوژیک و رویایی این حکومت محسوب میشد. اباذری مدعی است که «هنر یا دارد حقیقت را میگوید یا دروغ میگوید.» اگر این حقیقت مطلق مورد نظر او و این صفبندی سیاه و سفید معتبر است که امر کنید بتهوون و باخ و واگنر و شونبرگ را از تمام دنیا جمع کنند.
از اتفاق بساط موسیقی جَز که موسیقی عامهپسند آن دوران محسوب میشد و قبل از ظهور آلمان نازی محبوبیت خاصی در کلابها پیدا کرده بود به طور کامل برچیده شد. دلیل اول خصومت کلی حزب نازی با موسیقی مدرنی (در تعریف آن دوره) بود که اجرای موسیقی را از سالنهای کنسرت و اپرا خارج کرده و وارد محیط عمومیتر و مردمیتر کند. دلیل دوم این بود که موسیقی جَز موسیقی سیاهان بود و نیاز به توضیح بیشتری نیست که چرا این مسأله به مذاق نازیها خوش نمیآمد.
۴. مدام این جمله تکرار میشود که هر چیزی و هر امری سیاسی است. اما باید این جمله را دقیقتر مطرح کرد: هر چیزی و هر امری، حتی استفاده از گیومه، میتواند سیاسی باشد. اما بسیاری از مسائل جنبهها و دلالتهای دیگری نیز دارند و وجود جنبههای دیگر به معنی ضدسیاسی بودن آنها نیست. حس شکوه و عظمت اصلیترین دلیل استفادهٔ فاشیسم در آلمان و ایتالیا از موسیقی کلاسیک بود. اما آیا این تاریخچه باعث میشود موسیقی کلاسیک و هر گونه موسیقی دیگری که حس شکوه را منتقل میکند را ناگزیر دست در دست فاشیسم بدانیم؟ چطور میشود فراموش کرد که موسیقی کلاسیک ابعاد دیگری جز بعد سیاسی هم داشته و دارد. به همین ترتیب، به فرض که ایدهٔ نقش سادگی موسیقی پاپ در تحمیق عامهٔ مردم درست باشد، آیا این سادگی هیچ کارکرد دیگری ندارد؟ نقش سادگی در موسیقیهای مینیمال الکترونیک را چطور تفسیر میکنیم؟ در تکرار و سادگی در بسیاری از زیرشاخههای این نوع موسیقی که نه از نظر ژانرشناسی پاپ است و نه لزوماً موسیقی محبوب عامهٔ مردم محسوب میشود، جزء المانهای بنیادی هستند. چطور همان المانها در موسیقی پاپ منجر به فاشیسم میشوند و در دیگر موسیقیها نه؟
۵. مسألهای که در زمان درگذشت مرتضی پاشایی بسیاری را شگفتزده کرد میزان محبوبیت او در بین عامهٔ مردم بود. هرچند این محبوبیت در مسائلی مانند بیماری پاشایی و مرگ دراماتیک او نیز ریشه داشت، اما شاید دلیل اصلی شگفتزدگی روشنفکران، دورافتادگی بسیاری از آنها از بطن جامعه بود. بخش عمدهٔ روشنفکران و جامعهشناسان امروزی کوچکترین شناختی از پدیدهٔ پاپ زیرزمینی ندارند و هیچ علاقهای به کسب چنین شناختی هم از خود نشان نمیدهند.
موسیقی پاپ زیرزمینی که احتمالاً خاستگاه مرتضی پاشایی بوده و دستکم از نظر ساختاری مشابه موسیقی او است، جزء عجیبترین و جالب توجهترین پدیدههای فرهنگی ایران در چند سال اخیر است. در یکی دو دههٔ اخیر که امکانات فنی ضبط و تنظیم موسیقی با کیفیت نسبتاً قابل قبول مهیا شده نمونههای بسیاری از موسیقی زیرزمینی پا به عرصهٔ وجود گذاشتهاند که در بسیاری از کشورهای دیگر نیز ابتدا به شکل موسیقی زیرزمینی مطرح شده بودند، از جمله موسیقی راک، متال و رپ. اما در ایران به دلیل شرایط خاص ارشاد موسیقی پاپ زیرزمینی هم به اینها اضافه شده بود. قاعدتاً امکان نفوذ موسیقی پاپ بعد از باز شدن نسبی فضای فرهنگی-اجتماعی از نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد شمسی بیشتر شده بود اما تا همین امروز جریان پاپ زیرزمینی وجود دارد که بسیاری از تولیدکنندگان و خوانندگان آن برخلاف مرتضی پاشایی علاقهای به خارج شدن از حالت زیرزمینی ندارند. دو نکتهٔ مهم در مورد این جریان وجود دارد: اول این که بسیاری از تولیدکنندگان و مصرفکنندگان آنها جز طبقات پایین جامعه محسوب میشوند. دوم این که این جریان تنها جریان موسیقی زیرزمینی ایران است که حتی بدون برگزار کردن کنسرت، عملاً دارای چرخهٔ اقتصادی است و تنها به واسطهٔ متمول بودن بانیان آن اداره نمیشود. از این رو موسیقی پاپ زیرزمینی ایران به واقع بخشی از صدای نسل جدید است که بدون واسطهٔ دستگاههای دولتی دست به تولید موسیقی میزند.
۵. بسیاری از هواداران اباذری (دستکم در این مورد خاص)، فغان ابتذال «این موسیقی» و این جریان را سر دادهاند. اما یکی از مشکلات ناتوانی آنها در توضیح و تببین ابتذال و رابطهٔ دقیقش با سیاست زدایی در میانهٔ لابهها و فغانهایشان است. اباذری میگوید «پاپ هم درجاتی دارد» و موسیقی مرتضی پاشایی را مبتذلترین و نازلترین نوع موسیقی پاپ میداند. بحث همیشگی فلسفهٔ هنر این بار به شکل معکوس مطرح میشود که چه کسی ترازوی سنجش ابتذال را به دست گرفته و مبنای داوری چیست. موسیقی پاشایی و امثال او (به عنوان «پایینترین درجهٔ پاپ») چه چیزی دارد یا ندارد که آن را از پاپهای دیگر یا اصلاً از پاپ یک درجه بالاتر از خود (!) در زمینهٔ ابتذال متمایز میکند و به موازات جنبههای اجتماعی-فرهنگی آن را نیز مستحق شماتت و مسئول ایجاد فاشیسم میداند؟ اگر به فالش خواندن است چند بار باید این مسأله تکرار شود تا یک نوع خاص موسیقی را مبتذل و عامل فاشیسم معرفی کرد و برای مثال سیامک آقایی را از این اتهام بری دانست.
پانویسها؛
۱. البته در بسیاری از موارد استفادهٔ آلمان نازی از موسیقی کلاسیک هم بستگی به نژاد موسیقیدانها داشت، برای نمونه یهودیها جایی در موسیقی این دورانِ آلمان نداشتند.
۱۷
تحلیل چهاردهم
چرا مستند ماهیها در سکوت میمیرند (وضعیت سیستان) نمیتوانست انگیزه شکل گیری یک اجتماع سیاسی باشد؟
پاشایی، اباذری و جنبش در اجتماع (Crowd)
حامد کیا
سیستان حاصل نابسامانی سیاست است و زندگی روزمره هر ایرانی دچار این نابسامانی است. دختر ۳۰ سالهای گفت: من دارم پیر میشم و نمی تونم ازدواج کنم پس با عشقم میرم زیر یک سقف. ازدواج سفید به همین تعبیر ساده است که رییس دفتر بیت می گوید نسل بعد از آنها حرامزاده خواهند بود. در نتیجه، آن دختر یک ماهی است چون نام مستند فیلم که دارد در سکوت میمیرد. کمتر ایرانی است که تصور نکند در سکوتی از فهم نشدن نیازهای اساسی زندگیاش در یک سکوت در حال مرگ است (مریضهای روانی، مهاجرت، نرخ خودکشی از شاخصهای این مسئله هستند).
مستند سیستان از چرخش در رسانههای مجازی محروم ماند و تنها از شبکه افق پخش شد و در حد رسانه تلویزیون ماند. اما در مقابل زلزله چند سال پیش ورزقان وقتی شد چقدر مردم رفتند و دعوت به خون دادنها در بیمارستان شد طوری که سپاه وارد عمل شد. حادثه اسید پاشی فراخوان عمومی شد و مردم حضور پیدا کردند. حادثه آب پاشی در پارک آب و آتش هنوز یادمان هست. انزجار عمومی از آتش گرفتگی مدرسه شین آباد و حادثه هپیها و یا واکنش مردم بروجرد در تشیع جنازه معلم به قتل رسیده. همچنین، در سال ۱۹۰۴ چرخش یک عکس در بین مردم دوره قاجاریه باعث اعتراض جمعی شد وقتی مسیو نوز بلژیکی رئیس گمرک فرنگی ایران با عبا و عمامه بر تن در مقابل قلیان نشسته بود.
تارد میگوید امر انگیزه بخش باید با فرهنگ یک مملکت همسان باشد در عین اینکه نه خیلی ساده باشد و نه خیلی پیچیده. امر دیدن نابسامانی برای ایرانیها بسیار ساده شده است وقتی هر زندگی داغی از نابسامانی سیاسی را بر پیشانی دارد. اینجاست که سیستان بسیار امر سادهای است هر چند تراژیک. اما مرگ پاشایی امر سادهای نیست. درون خواسته جمعی (میل) و هوش جمعی (آگاهی) پاشایی یک عنصر وحدت بخش بسیار و بسیار نوین دارد و آن شعر است. پاشایی کنش خواندن آواز دسته جمعی را ممکن میکرد. ساعت ۱۱.۳۰ یا ۱۲.۳۰ روز جمعه اولین فیلم در فیس بوک پخش شد که جلو بیمارستان یک ایده را تولید کرد: بیایید آواز بخوانیم و این ایده در میل و آگاهی جمعی وسعت پیدا کرد چون نه ساده بود و نه پیچیده. موسیقی در هدفون و ضبط ماشینها سالهاست که وارد خیابان شده است اما اینبار میتوان شعر را دسته جمعی به زبان آورد. اینجا دیگر پاشایی مرده است، اینجا عمل آواز خواندن دسته جمعی متولد میشود. ایده و میل به آواز خواندن از طریق اس مس، فیس بوک و وایبر عمومی و کشوری میشود.
فردای آن روز فیلمی پخش میشود از سربازی که در اصفهان شمعها را لقد میزند و میکوبد و مردم نفرین میکنند. امر سیاسی در کنش مردم شاید نبود اما در فردای آنروز پتانسیل کنش سیاسی در نفرین مجازی مردم فعال میشود. در پدیده سونامی سرطان و پستهایی که سرطان از نبود بهداشت کافی در مواد غذایی است. سوسیس و کالباسها دوباره مطرح میشوند و حتی در رادیو بحث میشود. سر پارافین زدن به سیبها مردم دوباره پاشایی را یاد میکنند.
مرگ پاشایی یک چیز را نشان داد که اجتماع حرکت دارد و خودش را در بزنگاههایی خالی (Discharge) میکند. این بزنگاه در مستند سیستان نبود. به حادثه مستند شده سیستان باید یک حزب درخواست راهپمایی بدهد اما چند تجربه اخیر نشان می دهد که تصویر قوی (Strong image) برای پیوند اجتماع یک حادثه تراژیک در واقعیت به شکل یک شوک لازم است. زلزله، اسید پاشی و مرگ و در پدیدهای بسیار نادر و مخالف پدیده آب بازی. اما هر دو با کنش مستقیم و یک حادثه در لحظه مرتبط هستند که باز سیستان در فرمت مستند فاقد آن است.
و شاید در پایان، فقر و فلاکت امر انگیزه بخشی نیست اما آواز خواندن دسته جمعی برای هر فقیری انگیزه بخش است.
۱۸
تحلیل پانزدهم
انسانهای تراژیک رو در روی سیاستزدایی
سلسله نوشتارهایی در باب تراژدی
محمد آقازاده
انسان تراژیک از رنج گریزی ندارد، او سرنوشت خود را بر عهده میگیرد و سعی بر آن دارد تقدیرش را تغییر دهد. منطق زمانه را نمیپذیرد و آن را پس میزند. او از خود یک رخداد میسازد و نسبت به این رخداد وفادار میماند.
«یوسف اباذری» هوشمندانه با کلمات تند و تیزش عادات زمانه را منفجر میکند و در شبکههای مجازی جدالهای پر دامنهای را بر میانگیزد، در این جدالها سلیقه موسیقایی به جدل گرفته میشود، چهره محبوب نسل جوان را با خنجر کلمات میدرد، مدعیان ادب را علیه خود میشوراند. ترومایی که وارد میکند میتواند آن بیانعطافی سیالی که هستی فوری ما را در معرض مخاطره قرار میدهد به فاعلیت بکشد، این فاعلیت از میدان درد و رنج عبور خواهد کرد و فرجامی جز دریدن فضای موجود الگوی ذهنی انسان ایرانی معاصر نخواهد داشت. بازیای که از دست بازیگر اصلیاش گریخته است و سرنوشت متفاوت خواهد یافت.
انسان تراژیک از رنج گریزی ندارد، او سرنوشت خود را بر عهده میگیرد و سعی بر آن دارد تقدیرش را تغییر دهد. منطق زمانه را نمیپذیرد و آن را پس میزند. او از خود یک رخداد میسازد و نسبت به این رخداد وفادار میماند و حتی مرگ نمیتواند این وفاداری را پس بزند، سقراط هر چند در پایان جهان تراژیک میزید و علیه سفسطه سوفیستها میستیزد با پذیرش مرگ نشان میدهد به آنچه میگوید وفادار است.
وقتی از فرایند سیاستزدایی حرف میزنیم داریم از غیاب این انسان سخن میگوییم، در غیاب آنهاست که برای ما، الگوهای زیستی میآفرینند که گمان میکنیم از آن خود ماست، میکوشند ما را وادار کنند فضاهایی را فتح کنیم که پیشاپیش برای ما تدارک دیدهاند ولی میخواهند باور کنیم با مقاومت آن را به دست آوردیم.
جنبش سال ۸۸ جهان را به پیش و پس خود تقسیم میکند، وفاداران به این رخداد نوع زیست دیگری را تجربه میکنند، آنها مثل قهرمانان تراژیک میدانند باید بادافره وفاداری خود را بپذیرند. گشایش فضاهای تازه و خلق نمادهای تازه، بر آن است که خللی در این وفاداری ایجاد کنند؛ اما وفاداری را تراژیکتر میسازند و آن را غنیتر میکنند.
اخلاق اجتماعی که از دیدن فاجعه به تنگ میآید سترونی کلمات را پس میزند، آن را عریان میکند تا گفتهها از پسله بیرون بریزد و آن دمل چرکینی سر باز کند که در پشت اخلاق سترون خود را پنهان میکرد، این سرآغاز برآمدن انسانهای تراژیک طراز نوینی است که در انزوای خودخواسته سر آشتی با واقعیت ندارند، آنها میدانند رهایی در تاب آوردن است و وفاداری.
مستند «ماهیها در سکوت میمیرند» که روایت فروپاشی یک منطق تاریخی است و گرسنگی و رنج اهالی آنجا را به تصویر میکشد دلیل برهنگی کلمات اباذری را افشا میکند، سیاستزدایی میخواهد آدمیان را از درون تهی سازد، آنها را وارد گردونه شیءشدگی کند ولی انسانهای تراژیک با مقاومت فردیشان نمیگذارند این فرایند رخ دهد؛ وفاداری به انقلاب سال ۵۷ این اجازه را به آنها نمیدهد. باز در این مورد سخن خواهیم گفت.
۱۹
گزارش چهارم
کنایههای بحث برانگیز یک جامعه شناس
گزارشی از روزنامه اعتماد درباره سخنرانی دکتر یوسف اباذری
اعتماد| تحلیل آنچه به <<پدیده پاشایی>> شهرت یافت، بار دیگر حاشیه ساز شد. این بار نه مرگ پاشایی و واکنش و حضور گسترده و غیرقابل پیش بینی مردم، بلکه اظهارات جنجالی روشنفکران و جامعه شناسانی که در کمتر از یک ماه از گذشت این اتفاق، برای چندمین بار به تحلیل این پدیده نشسته بودند، خبرساز شد. انجمن جامعه شناسی دانشگاه تهران روز سه شنبه ۱۸ آذرماه نشستی تحت عنوان<<پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ>> با حضور اساتید و جامعه شناسانی همچون حمیدرضا جلایی پور، سعید معیدفر، یوسفعلی اباذری، نعمت الله فاضلی، محمدسعید ذکایی، هادی خانیکی، محمد امین قانعی راد و… در تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار کرد. در میان همه تحلیل های صورت گرفته از <<پدیده پاشایی>> در این نشست، صحبت های یوسفعلی اباذری، استاد جامعه شناسی و دانشیار دانشگاه تهران با واکنش گسترده در رسانه ها و شبکه های اجتماعی همراه شد. لحن صریح و بی پرده اباذری در تحلیل <<پدیده پاشایی>>، که با انتقاداتی به عکس العمل هواداران و حوزه رسمی همراه بود، در همان تالار ابن خلدون با واکنش حاضران و جنجالی شدن فضا همراه شد و با گذشت چند روز از انتشار فایل صوتی و متن صحبت های او در رسانه ها و شبکه های اجتماعی، همچنان موافقت ها و مخالفت ها به اظهارات <<جنجالی>> او ادامه دارد. عده یی از مخالفت ها، به لحن تند و همراه با عصبانیت و انتقادی اباذری است. این دسته معتقدند اباذری می توانست همین تحلیل را با لحنی آکادمیک و محترمانه مطرح کند و بخش دیگری از مخالفت ها با محتوای صحبت های اباذری و قضاوتی است که او در مورد سطح سلیقه عموم مردم دارد. در مقابل، موافقان صحبت های این استاد دانشگاه، تحلیل او را مبتنی بر واقعیت حال حاضر جامعه ایرانی می دانند.
اباذری در ابتدای سخنان خود به مستندی که از تلویزیون درباره وضع بد اقتصادی یکی از استان های کشور پخش شده اشاره کرد و گفت: نکته جالب برای من این است که هیچ کس، هیچ کس به این فیلم کوچک ترین توجهی نکرد… و شما که اینجا نشسته اید نمی دانید چنین فیلمی تهیه شده، و این فیلم درباره زندگی یک استان مملکت است. به گزارش ایرنا، اباذری این سوال را مطرح کرد: <<چه شده که می آیند و مسائل واقعی ای را که ما با آن روبه رو هستیم از ذهن ما می برند؟>> و در ادامه به مرتضی پاشایی پرداخت: <<این آقایی که عکسش را اینجا زده اند و چراغ ها را تاریک کرده اند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذل ترین نوع موسیقی است… من داده ام یک موسیقی دان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده… مبتذل محض است! ما [موسیقی] پاپی داریم که پیچیده است. این ساده ترین، مسخره ترین، احمقانه ترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخره تر. بنابراین من چطور می توانم چنین چیزی را تحلیل نکنم؟>> اباذری از رفتار مردم و حضور آنها در مراسم رسمی پاشایی انتقاد کرد و گفت: <<برای من خیلی جالب است که ۲۰۰-۳۰۰ هزار، یک میلیون نفر، یک ملتی می افتند به… و در مجلس ترحیم… شرکت می کنند… چرا مردم ایران به این افلاس افتاده اند؟ اینجا است که تحلیل بسیار مهم است.>> اباذری دلیل اصلی شکل گیری پدیده پاشایی را سیاست زدایی دانست که نمود آن میدان دادن به افراد غیر نخبه همچون ورزشکاران، بازیگران، خوانندگان و… در امور سیاسی است. به گفته این مدرس دانشگاه، در سال های اخیر هم حاکمیت و هم مردم دچار ترسی متقابل از یکدیگر شده اند. از این رو هم مردم و هم حاکمیت به سمت سیاست زدایی حرکت می کنند و در این فضا شخصی چون پاشایی به یک اسطوره و نماد تمرکز بر امور غیرسیاسی تبدیل می شود. اباذری ادامه داد: <<وقتی قرار است سیاست زدایی انجام شود، لاجرم چنین وقایعی پیش می آید. متوسل می شوند به خوانندگان پاپ برای اینکه جای سیاست واقعی را بگیرند.>> این استاد دانشگاه، تشییع جنازه مرتضی پاشایی را با تشییع جنازه خواننده کوچه و بازاری زمان شاه مقایسه کرد و از حضور مردم و رفتار دولت و حوزه رسمی در مراسم تشییع و خاکسپاری پاشایی انتقاد کرد. اباذری ادامه داد: این مساله، یک نکته شبه فاشیستی دارد که من از آن وحشت دارم. یک ترس متقابل است… سیاست زدایی، انهدام هر آن چیزی است که برایش انقلاب شد و عده زیادی برایش ایستاده اند… چرا وقتی یک روشنفکر می میرد کسی برای تشییع جنازه اش نمی رود؟ مگر وقتی [ساموئل] بکت مرد، چند نفر رفتند؟ سه نفر… این ماجرا نشانه بدی است… در بخش پرسش و پاسخ این برنامه که با اعتراض هایی هم همراه بود، اباذری ضمن دفاع از گفته های خود گفت که <<سرانجام این موسیقی، فاشیزم است.>>
حضور در مراسم پاشایی اقدامی خودانگیخته بود
حمیدرضا جلایی پور، عضو هیات علمی دانشگاه تهران نیز در این نشست در بیان چرایی حضور گسترده مردم در مراسم تشییع پاشایی گفت: تغییرات اجتماعی فراگیر جامعه ناشی از گسترش آموزش و رسانه های عمومی، ستاره بودن پاشایی در موسیقی پاپ و پرطرفدار بودن این موسیقی، حضور در برنامه های صدا و سیما و همسانی ویژگی های شخصیتی خواننده پاپ با شرکت کنندگان در مراسم وی، چهار عامل و محرک برای حضور مردم در مراسم تشییع جنازه پاشایی بود. <<سعید معیدفر>>، جامعه شناس و استاد بازنشسته با اشاره به مساله شکاف نسلی در ایران گفت: بحث شکاف نسلی در کشور ما چند سال است که مطرح شده است اما شاید کسی باور نداشت که چنین پدیده یی اتفاق می افتد. ما نسلی داریم که برآمده از انقلاب است و این نسل همچنان صدای بسیار بلندی دارد. <<هادی خانیکی>> استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی بحث خود را با عنوان <<روایت در بستر شبکه>> آغاز کرد و مرگ پاشایی را یک <<فراواقعیت>> دانست که مدت ها در ذهن بسیاری از کارشناسان خواهد ماند زیرا شکل گیری این پدیده موجب شد بسیاری از کارشناسان اجتماعی و مسوولان جامعه غافلگیر شوند.
مرگ پاشایی به مثابه یک حیرت
<<محمد امین قانعی راد>>، رییس انجمن جامعه شناسی ایران یکی دیگر از سخنرانان حاضر در این نشست با یادآوری برخی مراسم های تشییع چند صد هزارنفری قبل و بعد از انقلاب گفت: مردم ایران از لحاظ فرهنگی مردمانی عاطفی هستند که معمولا در سوگ افراد بزرگ همیشه نهایت احترام را به فرد دارند و مصداق این سخن من حضور گسترده مردم در تشییع جنازه <<آیت الله بروجردی>> مرجع تقلید برجسته، <<غلامرضا تختی>> قهرمان کشتی جهان و المپیک سال های قبل از انقلاب است. در مورد پاشایی نیز حضور مردم در مقابل بیمارستان محل بستری خواننده پاپ (بیمارستان بهمن) و انتشار فیلم هایی از آخرین لحظات زندگی وی موجب شد که مردم بیشتر نسبت به مرگ وی حساس شوند.
واکنش شبکه های اجتماعی به سخنان اباذری در دانشگاه تهران
پس از درگذشت مرتضی پاشایی، اظهارنظرها درباره حرکت اجتماعی مردم در حمایت از این خواننده در اکثر مطبوعات و رسانه ها مطرح شد، اساتید دانشگاه ها هم با برگزاری نشست های مختلف این پدیده اجتماعی را تحلیل کردند و بعد از گذشت چند روز این اتفاق را <<پدیده پاشایی>> نامیدند. اما صحبت های هفته گذشته یوسف اباذری در دانشگاه تهران، واکنش های مختلفی را در شبکه های اجتماعی به وجود آورد. نزدیک به دو روز تمام تایم لاین های شبکه های اجتماعی و بحث های مردم به این اظهارنظر مربوط می شد. به نظر می رسد که لزوم بحث درباره مسائل اجتماعی وقتی به شبکه های اجتماعی می رسد می تواند محلی برای ارایه نظرات مختلف برای تحلیل یک پدیده باشد و کارکرد صحیح این شبکه ها که برای تبادل نظرات مردم با یکدیگر است را بار دیگر نشان می دهد. در میان موافقان صحبت های اباذری عده یی این لحن تند را برای شرایط اجتماعی کشور لازم می دانستند و معتقد بودند که سلیقه مردم دچار تغییر و تحولاتی شده که مثبت نیست. حرف های اباذری تند بود اما همیشه حقیقت برای مردم تلخ بوده که اینگونه بعضی ها به ایشان تاخته اند. <<اما مخالفان این لحن را نپسندیدند و پاسخ های تندی به این اظهارنظر دادند.>> باید به سلیقه توده مردم احترام گذاشت، عده یی نمی خواهند انتخاب مردم را مهم تلقی کنند، اگر هم انتقادی بخواهد مطرح شود می توان با لحن آرام تر و محترمانه تری این اتفاق بیفتد. تحلیل اباذری از این تجمع خیلی تک بعدی و غیر علمی بود. من تعجب می کنم چرا استاد بزرگی مثل اباذری باید لایه های پنهانی که در این تجمع وجود داشت را به یک مکانیسم ساده تقلیل بدهد؟ و آن را طرحی از جانب مردم برای گریز از دنیای سیاست قلمداد کند.موافقان از جنبه های دیگری هم به این صحبت ها نگاه می کنند و معتقدند که منظور اباذری شخص مرتضی پاشایی نبوده است و به طور کلی مساله اجتماعی را در کشور بررسی کرده است. کلا اشاره اباذری به مراسم پاشایی فقط یک کنایه بود وگرنه منظور ایشان دشمنی یا مخالفت با شخص پاشایی نبود. در واقع هدف اباذری مطرح کردن سطحی شدن افکار جامعه بود که درست هم هست. البته باید این را هم در نظر گرفت که در اکثر دنیا عموم مردم نسبت به نخبه ها افکار سطحی تری دارند. عموم مردم ترجیح می دهند فکر نکنند چون فکر کردن سخت ترین کار دنیاست. در اکثر شبکه های اجتماعی و سایت ها موافقان و مخالفان زیادی در این باره اظهارنظر کرده اند. اما در شبکه اجتماعی توییتر هم با قرار دادن هشتگ اباذری صحبت های او را تحلیل کرده اند. یکی از مخالفان نوشته است <<به هیچ کس اجازه و فرصت این شهامت را نباید داد که به مردم توهین کند. چرا این دسته از افراد به جای اینکه صدای مردم را بشنوند از آن فرار می کنند؟>>
۲۰
تحلیل شانزدهم
داستان دو مرگ؛ مهوش و پاشایی
سرگه بارسقیان
تاریخ ایرانی: سخنان یوسف اباذری درباره موسیقی و تشییع جنازه مرتضی پاشایی، خواننده جوان پاپ واکنشهای زیادی در فضای مجازی برانگیخته است. این استاد جامعهشناسی سهشنبه گذشته در نشست «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ» که در تالار ابنخلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، تشییع جنازه مرتضی پاشایی ۳۰ ساله را با مهوش، خواننده کوچه بازاری و هنرپیشه دهه ۳۰ مقایسه کرد که به گفته او «بعد از اینکه مهوش مرد، بعد از واقعه سال ۳۲ لاتها از مهوش یک تشییع جنازه مفصل کردند…»
اباذری به ترانه معروف مهوش اشاره کرده که با نمایاندن اندام خود از مردم میپرسید «این دست کجه؟… این پا کجه؟… این سر کجه؟» و مردم پاسخ میدادند «کی میگه کجه؟…» و اگر مهوش غیر از مادرشوهر، اسم هر کسی را میبرد، مردم فریاد میزدند «دشمنته!» و اگر مهوش میگفت: «مادر شوهر!» کافهنشینها یکصدا میگفتند: «با تو لجه!»
اشاره اباذری به خواننده «کی میگه کجه؟»، «تن چاق» او و دلیل تشییع جنازه بزرگی که بعد از مرگش در سانحه رانندگی در ۲۶ دی ۱۳۳۹ برگزار شد – فارغ از داوری درباره درستی چنین قیاسی بین مهوش و پاشایی – همان سؤالی است که آن زمان ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده بود؛ وقتی صد هزار نفر در مراسم شب هفت مهوش جمع شدند، در خیابانهای جنوب شرقی شهر تاکسی پیدا نمیشد، هزاران زن و مرد، نوازنده و هنرمند و کلاه مخملی و کلاه نمدی به ابنبابویه رفتند. حتی دیوارهای گلی ابنبابویه در اثر ازدحام جمعیت ترک برداشت. چنانکه خبرنگار تهران مصور دید، ازدحام جمعیت و کثرت وسایط نقلیه به اندازهای بود که آمدن از شهر ری به تهران اقلا سه ساعت طول میکشید، بیش از چهل حجله و صدها دسته گل و شیشه گلاب به خاطر مهوش به ابنبابویه برده شد. سر چهارراهی که او تصادف کرده بود تا شب هفتش هر شب دستهای ناشناسی شمعهای روشن میگذاشتند. محمد عاصمی، که آن زمان سردبیر مجله «امید ایران» بود روایت میکند «مردم صادق هدایت و بهار را هم این جور تشییع نکردند.»
با این تشییع بزرگ خیلیها پرسیدند مگر مهوش که بود که چنین باشکوه تجلیل شد؟ چطور خبر مرگ «بت الوات تهران» و «خواننده داش مشدیها و کلاه مخملیها و جاهلها و لاتها و اوباش» تیراژ روزنامهها را به بیش از ۱۲۰ هزار نسخه رساند که رکوردی در زمانه خود بود؟ درحالی که دیوان بسیاری از شاعران و نشریات روشنفکری، سیاسی و اجتماعی مهم آن زمان روی پیشخوان کتاب و روزنامهفروشیها باد کرده بود، چرا جزوههای موسوم به کتاب «اسرار زن و مرد به قلم مهوش» به چاپ دهم رسید و انتظار رکوردشکنی برای چاپهای بعدی این شبه کتاب پس از مرگش افزایش یافت؟ از این دست سؤالات آن زمان زیاد پرسیده میشد و پاسخهای قابل تاملی هم به آن دادند که شاید برخی از آنها پاسخی باشد به سؤالاتی که اباذری پرسیده است.
کشف یک ستاره
مهوش که نام اصلیاش معصومه عزیزی بود سال ۱۲۹۹ در روستای «گوشه» از توابع بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. با وجود تهیدستی پدر و مادرش به مدرسه رفت و در کلاس درس گهگاهی برای همشاگردیها و یا در جشنهای مدرسه آواز میخواند و بعضی اوقات در نمایشنامههای دبستان شرکت میکرد. در کودکی پدرش را از دست داد و همراه با مادر از بروجرد به تهران آمد. در خانهای که در تهران اجاره کردند، دو زن دیگر هم بودند که در کافه آواز میخواندند و چون معصومه هشت ساله خوب میرقصید و ادا و اطوار در میآورد، او را همراهشان به کافه تهراننو در لالهزار نو بردند. پس از اجرای مهوش، صاحب کافه از مادرش خواست که او را هر شب به آنجا بفرستند و این آغاز ورود این دختر لر فقیر به عرصه هنر بود که هنگام مرگ ۵ دستگاه ساختمان داشت، به ارزش ۴۰ میلیون تومان و جواهرات و ثروت بسیار.
هنوز پانزده سالش نشده بود که برای شرکت در فعالیتهای هنری به آبادان رفت و در یک تئاتر غیرمعروف شروع به کار کرد؛ مدتی پس از آن با ستوان یکم شکوری آشنا شد و با او ازدواج کرد که کارشان پس از دو ماه به طلاق کشید اما حاصل این زندگی مشترک کوتاه، دختری بود به نام اشرف که هنگام مرگ مادرش ۱۲ ساله بود. مهوش یک سال بعد از آن از آبادان به تهران آمد و با بهرام حسنزاده آشنا شد که آن زمان در چهارراه حسنآباد کلاس تعلیم موسیقی و آواز داشت و عاقبت آن هم ازدواج بود؛ گرچه سالها بعد از هم جدا شدند و ثمره آن پسری به نام خسرو بود.
اولین موفقیت حرفهای مهوش اجرای برنامه در رادیو تهران در روزهای یکشنبه ساعت ۵.۶ بعدازظهر بود و نخستین ترانهای که در رادیو تهران خواند «واویلا» نام داشت. معصومه عزیزی در همان اجرای اولش در رادیو اسم هنری مهوش را انتخاب کرد. ۲۵ روز بعد از اجرای اولین ترانه در رادیو تهران، او در کافه آستارا شروع به خوانندگی کرد. این وضع تا شش ماه ادامه داشت تا اینکه رئیس رادیو تهران تغییر کرد و قرار شد از همه خوانندگان رادیو امتحان بگیرند. مهوش در امتحان خوانندگی شرکت نکرد و دیگر نتوانست در رادیو تهران برنامه اجرا کند؛ بنابراین به رادیو نیروی هوایی رفت و با خواندن ترانههای «مینا ناز داره»، «گل بهرام»، «ساغر و پیمانه» و «مهوش جونم» به تدریج کسب شهرت کرد
مجله تهران مصور در هفتم بهمن ۱۳۳۹ نوشت: «شهرت اصلی مهوش از وقتی شروع شد که در کافه کنتینانتال شروع به اجرای برنامه کرد و تصنیف معروف «کی میگه کجه» را خواند؛ این تصنیف که از ترانههای معروف دماوندی است توسط حسنزاده تنظیم گردید. از آن پس، یعنی پس از خواندن ترانه «کجه»، مهوش به عنوان یک خواننده مورد توجه عوامالناس قرار گرفت.»
مهوش در بسیاری از فیلمهای فارسی شرکت کرد. او تنها هنرپیشهای بود که شرکتش در یک فیلم احتیاجی به سناریو و کارگردان نداشت، چون صاحبان استودیوهای فیلمبرداری با او برای خواندن چند تصنیف و آواز قرارداد میبستند. او بدون اینکه بداند این رقص و آواز در شکم کدام فیلم جا داده خواهد شد، برنامهای را اجرا میکرد. بعد میدید فیلمی که در یکی از کافههای تهران از او تهیه شده به جای شبنشینی در پلاژ رامسر از سینما سر بر آورده است.
اتفاق عجیب ترانهخوانی مهوش در فیلمهای وسترن آمریکایی بود، البته به این سبکی که ایرج مهدیان، خواننده ترانههای عامیانه روایت کرده: «اما جالبترین اتفاق برای یکی از فیلمهای دوبله شده جان وین – بازیگر مشهور سینمای وسترن آمریکا – افتاد. به این ترتیب که وقتی بازیگر آمریکایی در صحنهای از فیلم وارد یک کافه میشود، ناگهان صحنه قطع و یکی از همان فیلمهای آرشیوی مهوش نشان داده میشود! اگر به فیلمهای وسترن علاقهمند باشید میدانید که معمولاً در این نوع سینما همیشه یک صحنه کافه گنجانیده میشد و شاید بتوان گفت این تنها نقطه اشتراک فیلمهای قدیمی ایرانی با فیلمهای وسترن به شمار میرود…» (گفتوگو با دویچهوله فارسی)
مرگ دلخراش مهوش و یک پرسش
مهوش شامگاه ۲۶ دی ۱۳۳۹ در حال رانندگی با فولکس واگن در خیابان شاه تهران با یک تاکسی تصادف کرد و پس از انتقال به بیمارستان سینا درگذشت و در ابنبابویه به خاک سپرده شد. چنانکه مجله ترقی در سوم بهمن ۱۳۳۹ نوشت: «مهوش در زندگی طرفداران و دوستداران زیادی داشت، به طور کلی تمام هنرمندان برای او اشک ماتم ریختند… قرار است از طرف خوانندگان نیروی هوایی برای او حجله ببندند. دیروز بر سر مزار او تمام هنرپیشگان جمع شده بودند و مراسم سوگواری برپا بود.
روزنامه «بامشاد» درباره تجلیل فوقالعاده مردم از مهوش و اجتماع بیسابقهای که در مراسم شب هفت او برپا شد، در سرمقالهاش نوشت: «مهوش البته مجتهد جامعالشرایط نبود، زن هیچ یک از وکلا نبود… با هیچ یک از بزرگان نسبتی نداشت، از بام تا شام، روی سجاده غلت نمیزد… بلکه برعکس می میخورد و رقص میکرد. قر میداد، تن و بدن خودش را عرضه میساخت و شاید هزار و یک کار باصطلاح زشت دیگر که در عرف ما گناه و دریدگی و بیشرمی محسوب میشود انجام میداد، ولی هر چه بود روی تارهای دل مردم مینواخت و قلب مردم را با همه هیجان و التهابش به سوی خود کشیده بود. مهوش بر خلاف بسیاری از رجال علمی و فرهنگی و سیاسی که حرفشان را مردم نمیفهمند، هر چه میگفت مردم میفهمیدند… یا وقتی مهوش میخواند که این دست کجه؟… این تجلی روح شوخ و پر مزاح یک ملتی بود و مهوش جوابگوی خواست مردمی بود که به دنبال آدمی میگشتند تا از او راست بشنوند… مهوش وعده اضافه حقوق نمیداد. مثل شرکت شین مردم را به امید خانههای مصفا به طاق نمیکوبید. نمیگفت فردا چه کنم، پس فردا چه خواهم کرد… او شعر میخواند.. هر دقیقه هم میخواند و متاع خود را بیکم و کاست هر چه بود عرضه میکرد.»
«بامشاد» در ادامه سرمقالهاش نوشت: «تجلیل از مهوش، بیشتر از آنکه عدهای را عصبانی کند برعکس باید درس عبرت باشد و باید به جای اینکه اینطور نتیجه بگیریم که «این مردم بیسواد و عامی، برای مرگ یک زن بدکاره، سر و دست شکستند!» باید اینطور استدلال کنیم که مردم، هر قدر هم که بیسواد و عامی باشند… کسانی را که با آنها بیپرده و راست سر و کار پیدا کنند، دوست دارند و به ایشان عشق میورزند و در این راه آنقدر پیش میروند که حتی اصول مذهبی خود را ندیده میگیرند و زنان چادر بسر، در مرگ زنی اشک میریزند و در مراسم هفت زنی شرکت میکنند که در همه عمر از نشان دادن تن و بدن خود ارتزاق میکرد. یک چنین ملتی با این همه احساسات صادقانه نه تنها قابل سرزنش نیست، بلکه لایق احترام است و در برابر این مردم دوستداشتنی، باید سر تعظیم فرود آورد و کوشش کرد که شایسته احترام و توجه آنها بود… منتهی هر کس، در کار و حرفه خودش!»
«تهران مصور» هم در مطلبی به قلم سپیده (۱۴ بهمن ۱۳۳۹) به نقدهای روشنفکران درباره تجلیل از مهوش حملۀ تندی کرد: «مهوش مرد! همه به او دشنام دادند! همۀ انتلکتوئلها دماغشان را با دستمال گرفتند تا بوی نام مهوش شامه آنها را نیازارد. غافل از اینکه در مغز بسیاری از آنها انباری از لای و لجن پنهان بود. همه اینها مهوش را یک زن بدکاره، یک هنرپیشه مبتذل، یک رقاصه کافههای پست، یک زن بیبها و بیارج دانستند… دهن به دهن در هر محفلی از او بد گفتند. مهوش خیلی ساده همانطور که مثل یک قارچ روئیده بود، مثل یک قارچ هم از میان رفت. اما فرق مهوش با دیگر قارچها این بود که مسموم نمیکرد!… هرگز دنبال شایعه و جنجال هنری نرفت، برای اثبات بیگناهی خود و «پرستوهای سفر کرده» تصدیق عدم ازاله بکارت در روزنامهها و مجلات به چاپ نزد. قیافه «هنرمندانه» به خود نگرفت. شاید اگر میخواست میتوانست هنرمند شهیر باشد، هر روز از حوادث «آشپزخانه» و «اطاق خوابش» صفحات رنگین و پرآب و تاب تحویل روزنامهها بدهد.»
نویسنده «تهران مصور» همانند سرمقالهنویس «بامشاد»، راه مقبولیت مهوش را در راستگوییاش میجوید: «مردم کوچه و بازار او را دوست میداشتند. برای اینکه به آنها دروغ نگفته بود. برای اینکه بارها وقتی میخواند «این دست کجه» دستش را کج میکرد و مردم میدیدند که دست او کج است، درحالیکه بارها مردم دیده و شنیدهاند که بزرگان دستشان را دراز کردهاند، قسم خوردهاند که دستشان «راست» است. اما در عمل از هر کجی حتی «کفل» کج مهوش هم کجتر بوده است.»
یکی از تندترین نقدها به مهوش در مجله اطلاعات هفتگی منتشر شد تا جایی که در شماره بعدی خود توضیحی منتشر و از این نوشته اظهار تاسف کرد چرا که «رویه مجله چنین نبوده است، خاصه پس از مرگ کسی کلمات ناصوابی ادا شود» و نقد دکتر حسن صدر حاج سید جوادی را منتشر کرد. در گزارش اطلاعات هفتگی در شماره ۳۰ دی ۱۳۳۹ آمده بود: «وقتی که خبرنگار همکار من، با یک شوق و ذوقی خبر مرگ «مهوش» را به من میداد پیدا بود که به اهمیت خبری که به دست آورده است ایمان دارد… اما من یکباره از کوره بدر رفتم و گفتم: «چته آقا جان، اینطور آب از لب و لوچهات سرازیر شده، مثل اینکه نوبر خبر آوردهای! خب مرده که مرده، یک لوطی و رقاص بدنام کمتر!…» خبرنگار که شغلش خبرنگاری است و روزنامهنویسی را مطابق مد روز فرا گرفته است، از میدان بدر نرفت و گفت: «بلی آقا، صحیح میفرمایید شاید هم به نظر اخلاقیون یک سگ کمتر، یک فاحشه فاسدالاخلاق کمتر، اما همین لوطی و رقاص بدنام شبها و روزها و سالها وقت هزاران هزار مردم وطن ما (که ای بسا در میان آنان از اخلاقیون هم کم نبودهاند) برای شنیدن صدای لوند او و برای آن چیز کجش سر و دست شکستهاند و پولهایی را که به زحمتی به دست میآوردند به مصرف شب زندهداری در پای صحنههای نمایش و آواز او میرساندند!»
صدر حاج سید جوادی در پاسخ خود به این گزارش، مهوش را نه لوطی و رقاص، بلکه با ذوق و با قریحه و هنرمند زمان و جامعه و مورد علاقه مردم توصیف کرد و نوشت: «رقص او، آواز او و بالاخره هنر او را مردم میپسندیدند. چه شما بخواهید و چه نخواهید او هنرمند محبوب اکثریت قابل ملاحظهای بود. مگر او هنرش را از کجا آورده بود و بالاخره آوازش را از که آموخته بود؟… وقتی شما کج میپسندید و به کج گوش میکنید و به کج چشم میدوزید او چگونه و با چه جراتی میتوانست به شما و به شماها راست نشان دهد؟
اباذری در گفتههای خود موسیقی مرتضی پاشایی را با تعابیری چون «صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخرهتر» توصیف کرده و در بیان دلیل اقبال مردم به او گفته است: «وقتی میگویند موسیقی را تدریس نکنید، شناخت و سلیقه موسیقی مردم میشود این…» حاج سید جوادی اما در سال ۱۳۳۹ به گونهای دیگر به تحلیل پدیده مهوش پرداخت: «شما چه چیز را به مهوش ایراد میگیرید و به چه چیز مهوش اعتراض میکنید؟ اگر مهوش خواننده آواز کجه نمیشد مثلا به عقیده شما چه میشد؟ خواننده اوپرا؟ بازیگر کمدی فرانسه؟ کجا، آخر کجا به من بفرمایید. شما در کدام مدرسه موسیقی علمی تعلیم دادهاید که مهوش به آن مدرسه نرفته و تحصیل نکرده است؟ شما در کجا ذوق و استعداد و هنر را تربیت کردهاید که مهوش به آنجا نرفته و ذوق و استعداد خود را پرورش نداده است؟ شما کدام آموزشگاه عالی هنرپیشگی تاسیس کردهاید که مهوش به آنجا مراجعه نکرده و هنرپیشه توانا و شایستهای نشده است و بالاخره شما کدام اوپرا دائر نمودهاید و در آن خواننده بوجود آوردهاید که مهوش از آن روی گردانیده است! شما تصور میکنید از ذوق و استعداد مهوش امکان نداشت یک هنرمند خوب ساخت؟ شما خیال میکنید اگر مهوش در محیط دیگری پرورش مییافت باز هم خواننده کج میشد؟ بدون شک خیر. اکنون هستند کسانی که ذوق و استعداد و هنر مهوش در نهاد آنها زبانه میکشد. از آنها میتوان بزرگترین و بهترین هنرمندان را ساخت اما متاسفانه ناچارند در راهی قدم گذارند که مهوش گذاشت. بفرمایید من به شما نشان بدهم. چندی قبل به هنرمند کوچولویی برخوردم که ذوق و استعداد و حتی به جرات میتوانم بگویم نبوغ در نهاد او زبانه میکشید، این هنرمند کوچولو را شاید شما و خوانندگان شما بشناسید، او «گوگوش آتشین» است. شاید امروزه ده سال بیشتر نداشته باشد. امروز پاک و معصوم است و استعداد آن را دارد که هنرمند ارجمندی شود اما فردا! فردا چه چیزی خواهد آموخت؟ چه خواهد شد؟ همان چیزهایی را که ما میپسندیم و ما میخواهیم!»
ظهور خوانندگان مردمی
مهوش اینگونه محبوب شد که به گفته صدرالدین الهی، روزنامهنگار، «او توانسته بود بر اعصاب گروه عظیمی از مردم که دنبال موسیقی جدی نبودند، مسلط بشود. این هم از ویژگیهای جامعهای است که میخواهد درهایش را به روی بورژوازی باز کند. زن زیرکی بود و نبض جامعه در دستش بود.» (دویچهوله فارسی)
این پدیده به سبکهای دیگری تکرار شد؛ چنانکه «در آغاز این نوع موسیقی، طرف توجه طبقات فقیر و فرودست جامعه بود، اما بتدریج بسیاری از دیگر طبقات اجتماع مانند نویسندگان، شعرا، معلمان و بطور کلی اغلب روشنفکران، از دوستداران این موسیقی شدند. موسیقیهای مردمی، اولین بار با خوانندهای بنام مهوش شروع شد، او زن درشت اندامی بود که در کافههای خیابان لالهزار تهران خوانندگی میکرد و به شهرت و محبوبیت عظیمی دست یافت، اما در همان سالها بر اثر تصادف درگذشت و مراسم تشیع جنازه او پرازدحامترین تشیع جنازهای بود که تا آن تاریخ در تهران انجام میگرفت. بعد از او خوانندگان خاکی دیگری مانند آفت و آغاسی به شهرت رسیدند.» (مرتضی حسینی دهکردی، هزار آوا)
مهوش نماینده نسل جدیدی از هنرمندان بود که چنانکه دکتر رحمت مصطفوی، روزنامهنگار، در مقالهای در نشریه «سپید و سیاه» نوشت، نشان میداد: «دوره ارباب رعیتی شوالیهها و پرنس و پرنسسها (شاهزادهها و شاهزاده خانمها) گذشته و هنرمندان مردمی محبوب جانشین آنها گشتهاند.» (مهوش و فروغ، مسعود نقرهکار)
دو تشییع جنازه بزرگ یکی در سال ۳۹ و دیگری ۹۳ از دو چهره هنری، دو تصویر از جامعه ایران است که پدیدهسازیهای غافلگیرانهای میکند؛ هنوز برخی دلایل محبوبیت مهوش فارغ از تفاوت زیادی که زمینه و زمانه موسیقی و شخصیت و اجتماعش با امروز دارد، به کار تحلیل پدیده پاشایی میآید.
۲۱
تحلیل هفدهم
وحشت از آگاهی!!
امیر نیک نژاد
در این روزها شاهد نقدهای مختلف به سخنرانی دکتر اباذری هستیم،بین این نقدها دو گروه هستند که مواضع قابل توجه ای گرفته اند.
دسته اول راست های نولیبرال هستند که با علم کردن ادب و نزاکت!! و لحن آکادمیک!! درصدد تحمیق و گرفتن گوش بقیه هستند،که چه؟ که”همه چیز آرومه…من چقدر خوشبختم” و اگر سر و صدایی هست از طرف یه مشت بی ادب،منزوی و ناراحت است که هنوز از درک واقعیت جهان عاجزند،اینها به حیطه شخصی!! شما تجاوز می کنند و به قدرت نرسیده برای رختخواب شما هم تکلیف تعین می کنند،بگریزید از این غول های بی شاخ و دم!! زندگیتان را بکنید،مشغول عشق و حال باشید که دنیا دو روز است…
بله!!این انساندوست ها شما را به خواب زده و تشویق به زندگی عاری از تفکر،سیاست،بحث و هر چیز مسئله دار!! دیگر میکنند،چرا که در پشت این نقاب لبخند و کول!! معتقدند که تفکر کار هر کس نیست و گله را چوپانان با لیاقت!! هدایت میکنند و تنها، گله باید تابع سیستم باشد تا بهره وری بالا رود.
دسته دوم چپ های ارتدکسی هستند که با شعار “همیشه حق با توده مردم است” به تقدیس(بخوانید تحمیق!!) مردم مشغول اند،از نظر اینها خلق قهرمان!! هیچ گاه اشتباه نمی کند و هیچ نقدی به آنها وارد نیست،اینها با نگاه تقلیل گرایانه و یکجانبه خود توده مردم را آدم هایی با لباس پاره و دست و صورت سیاه می بینند که تنها غم نان دارند!! اینها هنوز مناسبات سرمایه داری و شیوه سلطه را مدل قرن نوزدهمی می بینند،نوشته های مارکس،لنین و استالین را کتاب مقدس گونه!! می پندارند و این را فراموش کرده اند که فلسفه یعنی تفکر،نقد،پرسش و فیلسوف-روشنفکر حق ویژه به کسی و گروهی نمی دهد و هیچ خط قرمزی ندارد جز حقیقت!!
سرمایه داری دیگر مردی با شکم گنده و فراگ نیست،بلکه در پس ذهن بیزنسمن های نحیف اندامی است که به جای عصا تبلت به دست گرفته اند و شما را به لذت از مادیات با شعار دروغ بگو!! تحمیق کن!! و خودت را بالا بکش!! فرا می خوانند.
پس توده نه همیشه محق است و نه دم دست ترین عامل برای شکستن کاسه و کوزه بر سرش،رمز پیروزی ما آگاهی است،نقد است و پرسش گری،باید ذهن ها را درگیر کرد،با صدای بلند فریاد زد و حماقت را به جلوی چشم ها آورد.
مردم آگاه تن به هیچ خیمه شب بازی ای نداده و عوامل دیگر انحطاط را یکی پس از دیگری از میدان به در می کنند.
۲۲
تحلیل هجدهم
نقد اجتماعی موسیقی رادیویی
تئودور آدورنو
ترجمه امیر کیان پور
[…]
“موسیقی خوب” چیست؟ […] ما به سادگی و بر مبنای نام آهنگسازان و نوازندگان بزرگ، یعنی بنا به قرارداد اجتماعی نمیتوانیم یک موسیقی را “خوب” بدانیم. علاوه براین، آیا خوب بودن یک موسیقی لایتغیر و همیشگی است یا اینکه در سیر تاریخ بنابه تکنیکهایی که در اختیار داریم تغییر می کند؟ برای مثال، بیاید –مثل من– مسلم فرض کنید که بتهوون واقعاَ یک موسیقی خوب است؛[…]آیا این موسیقی بواسطهی تکرار مدام وضعیت بدی پیدا نکرده به گونه ای که دیگر نتواند واجد همان نیروی زندهی سابق باشد ؟ […]یا اگر این طور نیست، و بتهوون […] هنوز مثل روز اول تازه است، آیا رادیو واقعاً ابزار مناسی برای انتقال این موسیقی است؟ آیا سمفونیای که از رادیو پخش می شود، هنوز یک سمفونی است؟ آیا تغییرات حاصل از انتقال بیسیم رادیویی ناچیز و بیاهمیت اند و یا این تغییرات حتی بر جوهر موسیقی هم اثر میگذارند؟ آیا این ایستگاههای رادیویی به تودهها چیزی کاملاً متفاوت ازآنچه قرار بوده ارائه نمیکنند و درنتیجه تأثیری یکسر متفاوت از آنچه قصد آن بوده، نمیگذارند؟ و در مورد جمع کثیری از مردم که به “موسیقی خوب” گوش می دهند، چگونه به آن گوش میدهند؟ آیا سمفونی بتهون را با تمرکز میشنود؟ حتی اگر خواهان چنین تمرکزی باشند آیا این امکان برایشان وجود دارد؟ آیا آنها به این موسیقی همان طور گوش نمیدهند که به سمفونی چایکوفسکی؟ آیا این جورگوش دادن ها زیادی به هم شبیه نیستند؟ به بیان دیگر، آیا آنها صرفاً به یک آهنگ شستهرفته، به یک محرک مهیج هارمونیک، گوش نمیدهند؟ آیا درست همان طور که جاز گوش میدهند، این موسیقی رامیشنود؟ و آیا همان طوری که درانتظار تک نوازی هورن فرانسوی پیشدرآمد قطعهی نهایی سمفونی اول برامس هستند، به تکنوازی کلارینت تکرار شوندهی بنی گودمن گوش نمیسپارند؟ آیا این نوع گوش دادن به موسیقی، ایده و آرمان فرهنگ والا در مورد رساندن موسیقی خوب به جمع کثیری از مردم را یکسر به وهم و سراب بدل نمیکند؟
[…]
چگونه موسیقی به کالا تبدیل میشود؟ بعد از آنکه موسیقی در آخرین سالهای قرن هجدهم حامیان فئودالش را از دست داد، چارهای نداشت جز ورود به بازار. بازار اثر خود را بر موسیقی گذاشت، […]. در وضعیت کنونی آنچه مهم به نظر میرسد و البته عمیقاً و قطعاً به روند استانداردسازی و تولید انبوه مربوط میشود، این است که امروز خصلت کالایی موسیقی به شکلی رادیکال گرایش دارد که آن را دگرگون سازد. باخ در دوران خویش یک صنعتگر تلقی میشد و خود نیز چنین تلقیای داشت. امروز اما موسیقیاش اثیری و والا در نظر گرفته میشود، اگرچه در عمل کارکردی هچون کالا دارد. امروز واژه های اثیری و والا به مارک های تجاری تبدیل شده اند. موسیقی نیز به جای آنکه هدف باشد بدل به وسیله شده، به فتیش. میتوان گفت موسیقی دیگر یک نیروی انسانی نیست، بلکه مثل دیگر کالاهای مصرفی مصرف میشود. این منجر به “شنیدنی کالایی” شده، شنیدنی که ایده آل آن پخش شدن تا دورترین حد ممکن بدون هیچ کوششی از جانب گیرنده است – حتی در شرایطی که چنین کوششی از جانب مخاطب شرط لازم دست یابی به معنای موسیقی باشد. ایدهی بسته های میکس و آمادهی “عمه جمیما” برای پخت پنکیک به عرصهی هنر نیز تسری یافته است. شنونده وقتی با موسیقی روبرو می شود، هر فعالیت ذهنی ای را معلق می سازد و کنار میگذارد و به صرف مصرف و سنجش کیفت های چشایی خشنود است – تو گویی هر موسیقی ای که مزه بهتری دارد، همان بهترین موسیقی ممکن است
[…]
امروز خون حیاتی ای که در رگهای عرصهی موسیقی جاری است، استانداردسازی است : موزیک پاپ، جاز، همه باید هات، شیرین یا هیبرید باشند.
[…]
موسیقی رادیویی امروز همچون عاملی در جهت دورنگهداشتن شنوندگان از واقعیتهای اجتماعی انتقادی عمل میکند و به طور خلاصه، تأثیری کرخت کننده بر آگاهیهای اجتماعی دارد[…]موسیقی رادیویی همهی دختر و پسرهای ولخرجی را که پدر سختگیر از در بیرون کرده به آغوش بازش فرا خوانده است.
[…]
رادیو ذاتاً تکنیک جدیدی در تولید موسیقیایی است. اما موسیقی مدرن جدی را به اندازهای آن که قابل توجه باشد، اشاعه نداده است. رادیو خود را به موسیقی ای که تحت شرایط پیشا-رادیویی تولید میشود، محدود ساخته و هیچ موسیقی واقعاً مناسبی با شرایط تکنیکی خاص خود نیافریده است
[…]
در پرتو رادیو، نوعی پسروی در شنیدن اتفاق افتاده است. علیرغم افزایش کمی انتقال موسیقیایی، اثرهای روانشناختی این نوع شنیدن بسیار شبیه اثر تصاویر متحرک و تماشای مسابقات ورزشی شده است که نوعی تیپ شخصیتی قهقهرایی و گاهی حتی بچه گانه را ترویج می دهند. «پس رونده» و مرتجع در اینجا معنایی روانشناختی (ونه صرفاً موسیقیایی) دارد.
[…]
استانداردسازی تولید درعرصه موسیقی، همچون بسیاری عرصه های دیگر، تا آن اندازه پیش میرود که هرگونه انتخابی را از شنوده سلب میکند. تولیدات به او تحمیل خواهند شد و آزادی او از بین خواهد رفت. این فرایند، اگر آشکار و در جلوی چشم مردم صورت پذیرد مقاومتی را برخواهد انگیخت که کل نظام را به خطر میاندازد. هرچه شنونده کم تر انتخاب کند، بیش تر این باور در او تقویت خواهد شد که تنها یک انتخاب دارد[…] امروز در رادیو میتوان همان اشکال مضحک و پارادوکسیکال رقابت میان بنزین هایی را مشاهده کرد که درهیچ چیز با هم تفاوت ندارند جز در نامهایشان.
[…]
موسیقی قلمرو سلایق سوبژکتیو نیست. در عرصهی ساختار و تکنولوژی موسیقیایی ارزشگذاری امری دلبخواهی نیست، و باید درقبال درست و غلط، یا حقیقی و کاذب بودن تصمیم گرفت. […]تحلیل موسیقیایی نشان میدهند که آن مکاتب موسیقی پاپی که ظاهراً نسبت به هم واگرا هستند (مانند Sweet و Sweem ) ذاتاً همسان اند.
[…]
به گمان من مردم تا حد زیادی [موسیقی جدی]را به عنوان سرگرمی گوش میدهند. تحلیل فنی ما امکان فرمول بندی این بدگمانی را با واژگانی دقیق میدهد. مطالعات صدای رادیویی نشان داده که با توجه به مقولههایی نظیر پخش رنگهای صدایی، تأکید بر جزئیات، جدا ساختن ملودی اصلی، و ویژگیهای مشابه، یک سمفونی پخش شده از رادیو لاجرم به قطعهای برای سرگرمی تبدیل میشود. در نتیجه ادعایی پوچ خواهد خواهد بود که شنوندگان میتوانند موسیقی جدی را همچون چیزی جز سرگرمی پذیرا شوند.
Adorno TW. “A Social Critique of Radio Music,” Kenyon Review 7 no. 2 (Spring 1945) ,pp. 208-17
۲۲
تحلیل نوزدهم
ایران؛ جامعه یا فرد
مسعود رفیعی طالقانی
۱ کمتر از ۱۰ روز قبل به همت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران اولین همایش از سلسله همایش های <<جامعه ایرانی و جامعه شناسان ایرانی>> برگزار شد که از قضا با استقبال خوب علاقه مندان (خوب در نسبت با چه؟) مواجه شد. در این همایش از کوشش های جامعه شناسانه دکتر تقی آزادارمکی تقدیر به عمل آمد. هنگامی که خبر برگزاری این همایش منتشر شد، نکته بسیار قابل اعتنای آن، حضور جامعه شناسی ارجمند یعنی دکتر یوسف اباذری بود که برنامه همایش نشان می داد قرار است ۱۰دقیقه ای در آن سخنرانی کند. اما همان طور که پیش بینی می شد، اباذری در این همایش حضور نیافت و دست اندرکاران برگزاری این برنامه گفتند که برای ایشان کاری غیرمنتظره پیش آمده است. البته ما این را باور نکردیم چه آن که اباذری نه در ساحت نظر و نه در مقام عمل از آن آدم هایی نیست که بشود در چنین همایشی سراغش کرد آنچنان که ظریفی درباره این همایش خاص می گفت: جامعه شناسان ایرانی، همه چیز را شناخته اند جز آنچه را که باید می شناختند؛ یعنی جامعه ایرانی را!
چند روز پس از برگزاری این همایش بود که آقای اباذری در نشستی که شماری از جامعه شناسان در آن به بررسی علت حضور هزاران نفری مردم در مراسم تشییع پیکر مرتضی پاشایی پرداختند، حضور یافت و سخنان بی پروایی را نسبت به اقدام بحث برانگیز هزاران نفر از مردم ایران در فقره پاشایی بیان کرد. او جامعه ایرانی را در عصر سیاست زدایی شده، هوادار یک ابتذال محض خواند. اباذری در این نشست در یک موضع گیری شفاف و بی پرده گفت: <<موسیقی این آقا در برابر آرمان های اولیه انقلاب چه جایی دارد؟ هیچ. ابتذال و سقوط. مردم و دولت با هم این سقوط را انجام می دهند. این مسأله، یک نکته شبه فاشیستی دارد که من از آن وحشت دارم. یک ترس متقابل است… سیاست زدایی، انهدام هر آن چیزی است که برایش انقلاب شد و عده زیادی برایش ایستاده اند… چرا وقتی یک روشنفکر می میرد کسی برای تشییع جنازه اش نمی رود؟ مگر وقتی (ساموئل) بکت مرد، چند نفر رفتند؟ ۳ نفر… این ماجرا نشانه بدی است، نشان این است که سیاست زدایی دارد به یک جاهای بدی کشیده می شود و خود مردم طالب این هستند.
۲ رخشان بنی اعتماد، کارگردان پرآوازه ایرانی که او نیز مانند شمار دیگری از همکارانش در یک دهه گذشته دوران تلخی را از سر گذرانده است، سال ها پیش فیلمی پرسروصدا با نام <<زیر پوست شهر>> ساخت که شهرت آن نه مانند بسیاری دیگر از فیلم های سینمایی در ایران مدیون سوپراستارهای عجیب و غریبشان بود، بلکه این فیلم به سبب روایت یک زندگی پرمرارت شهری و خوانشی واقع گرایانه از حال و روز زندگی مردم عادی در کلانشهرهای ایران، شهرت یافت و عده زیادی به تماشایش نشسته و از آن تأثیر گرفتند.
این فیلم البته در دورانی ساخته شد که بخش هایی از بدنه سینمای ایران، جسارت پرداختن به مسائل واقعی جامعه ایرانی را یافته بودند و می خواستند روایتگر واقعیت های این جامعه باشند، چه آن که اساسا پارادایم سینما نیز مانند بسیاری از حوزه های دیگر پس از دوم خرداد ۷۶ تغییر یافته بود. با این وجود اما زیر پوست شهر بسا بیشتر از سایرین گل کرد چرا که نه سفارشی بود و نه فرمایشی؛ دوربین بنی اعتماد در حد مقدورات خود، توانسته بود یک لایه از عینیت اجتماعی را بشکافد و به لایه زیرین آن دست یابد و چیزی را که دست کم تا آن زمان بر پرده سینما نقش نبسته بود، به مخاطبش نشان دهد. بی تردید البته گذار از نگاه ایدئولوژیک، خود می توانست گامی اساسی برای نزدیک شدن به واقعیات جامعه باشد و بنی اعتماد با گذار از این نگاه توانسته بود این گام را بردارد. او در این فیلم آسیب هایی را نشان می داد که تنها اگر مخاطبی، پلان به پلان همراهش می شد، می توانست آنها را ببیند و این یعنی برای دیدن آسیب ها که همان واقعیت ها بودند، باید به لایه های زیرین اجتماع سرک می کشید. حالا که به هر روی سالیانی از آن ایام گذشته، دیگر فیلمی با عنوان زیرپوست شهر جذابیتی نخواهد داشت چراکه واقعیت ها و آسیب ها همین جا، بیخ گوش ما هستند و نیازی به آن نیست که کسی دوربینش را بردارد و لایه های اجتماعی را بشکافد تا واقعیات دیده شوند. بدین اعتبار می توان مدعی شد جامعه ای که حالا جامعه شناسانش هم بنا به گفته و تحلیل روشنفکر کارکشته ای مانند یوسف اباذری، آن را خوب نمی شناسند و به ارتباط دادن آسمان به ریسمان – به جای تحلیل واقعی – مشغولند، جامعه ای است که همه چیزش در همین سطح های بالایی هویداست و نیازی نیست کسی در جست وجوی آسیب ها و بحران ها، دست به واکاوی های گسترده و زمان بر بزند.
۳ جامعه ما حالا بیشتر از هر زمان دیگری، خاصیت اجتماعی خود را از دست داده است. بی تردید این مدعای بزرگی است که اگر کسی مطرح کند باید برای اثبات آن ادله متقن داشته باشد. در رد و نفی این مدعا، حالا جامعه شناس های ما می گویند دیدید که یک جوان خواننده از دنیا رفت و هوادارانش در یک کنشی که به گفته آنان کنشی چندبعدی بوده، دست به اقدامی هماهنگ و حساب شده زدند و به خیابان ها آمدند. پس این مردم به تعبیر جامعه شناس های ما، در اجتماعی ترین وضع ممکن قرار دارند و تازه ادعا می شود که اساسا کنش اجتماعی را به هر چیز دیگر ترجیح می دهند. پرسش اما این جاست که چطور می توان گسترش فضاهای خصوصی/ محفلی، فردیت غیراخلاقی، کنش های خودمحور و اساسا فرهنگ خودشیفتگی و خودمحوری را در میان این مردم تحلیل کرد؟ حساب یک جمع و تفریق ساده است. جامعه ای که به بحران های عدیده اش که به چشم دیده می شوند – و قرار نیست برای دیدنشان کسی لایه های اجتماعی را بشکافد – هیچ واکنشی نشان نمی دهد و در خوشبینانه ترین حالت یک آه ساده می کشد، معلوم است که ضد اجتماعی و سیاست زدوده شده است. این جامعه البته خود محصول چندین دهه تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است اما حالا وقتی نه به گرانی، نه به فساد اداری و اقتصادی، نه به گسترش آسیب های اجتماعی، نه به فرهنگ بی تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران، نه به گسترش فقر و بیکاری و بی خردی حساسیت نشان نمی دهد و در عوض با شمار هزاران نفری به یک مراسم می آید، معلوم است که اجتماعی بودن خویش را از دست داده است و به تعبیر یوسف اباذری گرفتار در حیطه ابتذال است البته نه به آن معنایی که دشمنان محافظه کار جشنواره های سینمایی و موسیقایی همه ساله می گویند و در بوق می کنند.
صحبت از فردگرایی عجیب و غریب جامعه ایرانی، صحبت امروز و دیروز نیست بلکه به گذر سالیان بازمی گردد و هر روز بیشتر و بیشتر شده است. رواج بیمارگونه این جمله که <<کلاه خودت را بچسب که باد آن را نبرد>> نشانه و دلیلی بر تأیید این ادعاست. این نوشتار کوتاه تنها یک جرقه است در عمق تاریکی. امید است بتوانیم بحث های بیشتری را در این زمینه و با حضور صاحب نظران مختلف در صفحه های طرح نو مطرح کنیم.
چطور می توان گسترش فضاهای خصوصی / محفلی ، فردیت غیراخلاقی، کنش های خودمحور و اساسا فرهنگ خودشیفتگی و خودمحوری را در میان این مردم تحلیل کرد ؟ حساب یک جمع و تفریق ساده است . جامعه ای که به بحران های عدیده اش که به چشم دیده می شوند – و قرار نیست برای دیدنشان کسی لایه های اجتماعی را بشکافد- هیچ واکنشی نشان نمی دهد و در خوشبینانه ترین حالت یک آه ساده می کشد ، معلوم است که ضد اجتماعی و سیاست زدوده شده است.
این جامعه البته خود محصول چندین دهه تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است اما حالا وقتی نه به گرانی، نه به فساد اداری و اقتصادی، نه به گسترش آسیب های اجتماعی، نه به فرهنگ بی تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران، نه به گسترش فقر و بیکاری و بی خردی واکنش نشان نمی دهد و در عوض با شمار هزاران نفری به یک مراسم می آید، معلوم است که اجتماعی بودن خویش را از دست داده است و به تعبیر یوسف اباذری گرفتار در حیطه ابتذال است البته نه به آن معنایی که دشمنان محافظه کار جشنواره های سینمایی و موسیقایی همه ساله می گویند و در بوق می کنند.