“در سایه و بر چرخ: گفتاری در جسم ادبیات و هنر معلولیت”
گفت و گوی “هامون” با سعید سبزیان، لوگولوژیست (بلاغت شناس)
تقدیم به دوستان عزیزم “مهدی احمدی” و “مهدی ناصری”
هامون:سعید سبزیان، لیسانس و فوق لیسانس خود را در ادبیات انگلیسی گرفته و اکنون نیز دانشجوی دکترای نظریه ادبی و بلاغت در دانشگاه واترلو کانادا است. وی موضوع معلولیت را نخستین بار در مصاحبه ای دیگر آغاز کرد. سبزیان در این گفت و گو بر تجسم معلولیت در ادبیات، هنر، و اجتماع اشاراتی داشت و بر لزوم گسترش نقد و اصلاح نگرش عمومی نسبت به معلولیت تاکید دارد. در واقع ایشان در زمینه ی نظریه ادبی و بلاغت پژوهش می کند و تلاش دارد در نظریه یی که در چارچوب کار دانشگاهی ارایه داده، رهیافتی به مفهوم معلولیت و ادبیات و هنر داشته باشد. سرویس جامعه ی مدنی “هامون” نیز برای بررسی بیشتر موضوع و شکافتن آن، گفت و گویی اختصاصی با سبزیان انجام داده است. این گفت و گو را که رضا شبانکاره با این لوگولوژیست انجام داده، صرفن بر دامنه ادبی، هنری و حوزه ی عمومی و اجتماعی ی این موضوع، یعنی “معلولیت” تمرکزدارد.
لازم به توضیح است با تاکید گفت و گو شونده، مطالب این گفت و گو مشمول حقوق کپی رایت است، اما با ذکر منبع، نقل قول از متن گفت و گو و استفاده از ایده ها با ارجاع به این متن، آزاد است.
***
هامون: شما در گفت و گویی بیان داشته اید، باید ناشران، فیلم سازان، داستان نویسان، و هنرمندان را تشویق کرد که به “نهضت هنری معلولیت” بپویندند، به گمان شما ضرورت پرداختن به این مهم چیست؟ و در وهله ی دوم چه گونه می توان به این مهم دست یازید؟
ضرورت این موضوع در این است که معلولان قشر بزرگی از جامعه هستند که مانند مبارزان سیاسی نباید دیده شوند. آنها یک گروه واقعی هستند که در هر خانواده ای لاجرم وجود دارند و اکنون در میان ما زندگی می کنند. متون ادبی، شعر، داستان، و فیلم ها و حتا سخنرانی افراد سیاسی، حاکی از تصاویر و واژگانی است که به مردم و به معلولان القا می کند، که این افراد ناتوان هستند. این هنرمندان، شاعران و سیاسیون درکی از سیاست بدن ندارند و نمی دانند متون چه تاثیری در موازنه قدرت دارد وقتی که درباره ی موضوع معلولان بحث می کنند.
آنچه من در مصاحبه دیگری اشاره کرده ام و در اینجا نیز تصریح می کنم این نیست که نویسندگان و سایر افراد متونی شعاری و سیاسی یا جنبشی برای اقلیت ها بسازند. من می گویم اگر کسی معلول است باید با اشتیاق و با اعتماد به نفس درباره معلولیتش بنویسد، مثلن کسی که پرستار است اگر داستان بنویسد تجربه های خوبی درباره موضوعات بیمارستانی دارد، یا کسی که معلم است مانند “جلال آل احمد” دیدگاه خیلی عمیقی به موضوعات خودش دارد، بنابراین هنر عمیق تر و زیباتری تولید می کند. در این میان خوب است ناشران هم همان گونه که بیانیه می فرستند که شعر زنان را در یک مجموعه منتشر می کنند، فراخوان هایی در این زمینه هم بدهند. من دوستانی داشته ام که شاعران خوبی هستند، ولی در شعرشان یا در زندگی وبلاگی (سایبریک) و روزنامه یی شان، معلولیت ِ خود را پنهان می کنند. چرا این افراد، این واهمه ها را دارند، در این جا ریشه دارد که در متون دینی، ادبی و هنری و سخنان افراد سیاسی چنان تصاویر منفی از معلولان ارایه کرده و محرومیت از مشاغل و دسترسی به امکانات، چنان این افراد را متاثر کرده که خودشان هم به این شجاعت نرسیده اند که هویتشان را با جسارت (نه با لذت یا با حس غرور، البته که انتظاری بی معناست) بیان کنند. زنان اگر در دهه های گذشته نمی گفتند که چه ستم هایی بر آنها می رفته، فروغ فرخزاد و غزاله علیزاده و پارسی پور اگر نشان نمی دادند که زن بودن به چه معناست، ما اکنون باید مانند قدیم می دیدیم، مردها ۴ زن داشته باشند و به زنان نیز اجازه معاشرت اجتماعی ندهند.
البته در اینجا فرصت ندارم که نشان دهم “هنر و ادبیات معلولیت” چه گونه توانسته به شیوه ها و فنون زیباشناختی ی برابر، به “ادبیات سالمان” برسد؛ ولی اشاره می کنم که شگردهایی که در تاریخ ادبیات و هنر وجود دارد، در گفتمان معلولیت هم، همان ها انتظار می رود.
به عنوان مثال “استعاره” روشی در دیدن جهان است. “استعاره” مانند تلویزیون عمل می کند که به مردم تصویری از چیزی را نشان می دهد و انسان هایی که دیدگاه انتقادی ندارند، تصاویر تلویزیون را حقیقت می پندارند. در شعر هم همین است کسی که “استعاره” یی برای ناتوان نشان دادن یک نوع ساختار اقتصادی یا اجتماعی می سازد، با آن نوعی دریچه ی دید ایجاد می کند و نوعی نگاه را به مردم تلقین می کند. اگر فرصتی می بود، می شد بیشتر به زیبایی شناسی این قضیه اشاره کرد، اما در این جا فقط به یک شگرد اشاره می کنم.
در نگاه به معلولیت حداقل از سه روش استفاده می شود:
۱) سبک واقع گرا. (که به کلی مساله دار است و به علت جاه بینی و استفهام نویسنده از واقعیت به این هم نمی شود به عنوان ترسیم حقیقت اتکا کرد)
۲) سبک شگرف. (تجسم معلولیت به مانند حیرت و اعجوبگی، و ترسناکی و شرارت و تقدس)
۳) سبک احساسی و رمانتیک. (مثلن نمونه بارزش تحسین معلولانی است که کارهای ساده انجام می دهند و آنها را مانند الگو و مانند قهرمان تصویر می کنند. نمونه های این ها در شعر و در رمان فراوان است.)
هامون: تعریف شما از “معلولیت” چیست و آیا در پژوهش اتان بازتعریفی از واژه معلولیت به دست داده اید؟
اجازه دهید در همین آغاز، یک سوتفاهم فرضی را از بین ببرم. استدلال های من درباره نامگذاری ها و استعلام معلولیت نباید به این معنا باشد که ما هویت معلولیت را “صرفن” یک مناقشه زبان شناختی و واژگانی می دانیم. اینجا فرصت زیاد نداریم که وارد مباحث فلسفه زبان شویم و این که چگونه زبان، آگاهی و ذهنیت ما را شکل می دهد و ما چگونه به واسطه ی “اَعلامی” که برای پدیده ها داریم جهان را می شناسیم؛ و این که من به این باور هستم که زبان، ذهنیت ما را شکل می دهد و البته باید از این جبر ِ پیشینی، خویش را رها کنیم.
اکنون بگذارید با واژه معلولیت شروع کنم. به نظرم استفاده از کلمه عربی معلولیت مساله دار است برای اینکه از ریشه “علت” گرفته شده و تا زمانی که مشخص نکنیم این “علت” در کجا ریشه دارد، هر گونه تحقیق نظری درباره معلولیت از آرمان حقوق بشری اش دور می ماند و اسیر دیدگاه های حاکم بر گفتمان معلولیت خواهد بود. در تاریخ اندیشه ی شرق و غرب، معلولیت را به خود ِ فردی نسبت داده اند که امکان فعالیت برای او به واسطه تقسیم ناعادلانه فرصت ها، از وی سلب شده است. بگذارید لحظه ای روی کلمه اش بحث کنم. بنا به آن چه من در زمینه جامعه و در متون ادبی و پزشکی دیده ام، معلولیت را با اتکا به همین تفکری که از خود واژه معلولیت بر می آید، تعبیر کرده اند. دقت کنید که من “معلولیت” را در داخل ویرگول برگشته به کار می برم، یعنی این واژه را برای نام گذاری افراد دارای توان متفاوت قبول ندارم و منتظر هستم که فرد ِ آگاهی، به همه کمک کند و واژه ای برای این هدف بسازد یا همگی معلولیت را با این مفهوم بپذیریم که “علت” در جامعه است و نه در فردی که نوعی نشان متفاوت در بدن دارد.
مبنای اعتراض من به این واژه در این است که با رجوع به تاریخ گذشته و امروز، “علت” را در خود فرد “معلول” دیده اند. استدلال من این است که باید “معلولیت” را با این معنا به کار ببریم که دیگران، یعنی اجتماع، نهادهای تولید دانش از جمله هنر، رساله های عالمان، تاریخ، دین، ادبیات و پزشکی، مسوول حاشیه یی کردن افراد معلول بوده اند. تعریف بازنگرانه ی من تقریبن چیزی در راستای تعریف “سازمان ملل” و “حقوق بشر” است که معلولیت را نوعی تحمیل کناره گیری می داند و من هم به این باور هستم. این مقداری وضعیت را روشن تر می کند: معلولیت یعنی تحمیل کناره گیری از قدرت، از دسترسی به شغل برابر، به زندگی برابر، به رفت و آمد و ترافیک برابر، به توان گردش و دستیابی و دسترسی برابر به سازه های معماری و شهرسازی.
اگر کسی به سبب نوعی دشواری در کارکرد های بدنی قادر به دستیابی به موارد نامبرده نباشد،معنایش این نیست که او ذاتن با ساختارهای فیزیکی مشکل دارد، بل که ساختار موجود به گونه یی شکل گرفته، که آن شخص را به معلول تبدیل کرده است و من به کل ِ این جریان تحمیلی، “تعلیل” می گویم و برایم معلول کسی است که ناتوانی، ناکارایی، و انزوای کار و مشارکت را بر او تحمیل کرده اند. روشن تر بگویم، معلول کسی است که به واسطه ی عدم دسترسی به قدرت برنامه ریزی سیاسی و شهری از این امکان محروم شده تا به نسبت نیاز جسمی اش مشاغل را تعریف کند، نحوه دسترسی به طبقات ساختمان را طراحی کند، و تعریف کند چه کسی به اضطرار ِ ساختار جسمی اش، باید به چه کاری اشتغال داشته باشد.
پس برای من، معلولیت یک نوع اقلیت است مانند اقلیت زنان که به لحاظ نوع نگاه مردسالاری همواره به او به عنوان جنس ضعیف نگاه شده است. این اقلیت ماهیتی سیاسی ندارد، ولی زمانی که مورد بی عدالتی (با شرحی که دادم عدالت چیست) قرار گیرد ماهیتن شکل سیاسی به خود می گیرد.
هامون: به گمان شما شهروندانی که آموزش های مدنی و اجتماعی ندیده اند، آیا “معلول” به شمار نمی روند، مثلن تعریفی که سیاوش جمادی از شهروند ارایه می دهد: ((… شهروند کسی است که منافع خود را همیشه با منافع و مصالح شهر می داند. پس روزنامه می خواند، اخبار گوش می دهد، به جهان فراتر از خانه ی خود التفات جدی دارد. مطالعه می کند. بحث می کند، در جامعه و مجامع علمی و سیاسی شرکت می کند، نسبت به جهان پیرامون و زیست خود حساس است…)) بدون این که بخواهیم تعریفی ایدئولوژیک از “معلولیت” یا “شهروند” ارایه بدهیم، اگر عناصری از آن را در کسی ندیدیم، او را شهروند معلولی بدانیم؟
نمی توانم این گفته یی را که از جمادی آورده اید، مبنای انتقاد از او یا هم نظری با او قرار دهم؛ چون باید متن او را به طور کلی بخوانم تا ببینم چگونه کل انسان ها را در تعریفش می گنجاند. اما او در همین جا که شما نقل کرده اید، به نکته یی اشاره می کند که با تعریف من همخوانی دارد، آن جا که می گوید فرد باید خودش را با لوازم و ضروریات زیستن در “شهر” (اجتماع) درگیر کند و خودش مسوولیت نوع زندگی اش را در اجتماع به عهده بگیرد، این چیزی است که سارتر هم به گونه یی فلسفی مطرحش کرده و مارکس هم، نظری این گونه را درباره کارگران می دهد و نهاد های حقوق بشری هم بر مشارکت فرد فرد ِ انسان ها تاکید می کنند. اما آن چه جمادی می گوید فقط یک سوی نقش شهروندی است و او به هر دلیل این را ناگفته گذاشته (یا شاید در متن اصلی اش اشاره کرده) که ساختار مسلط بر شهروند هم تعیین می کند که افراد به چه مطالبی برای خواندن، گوش کردن، مشاهده کردن و مشارکت سیاسی- اجتماعی دسترسی داشته باشند. تا کنون کسی درباره معلولیت به شکلی فلسفی و نظری کاری نکرده و تقریبن چنین موضوعی را مسکوت گذاشته اند.
به گمان ام دلیلش هم این است که نویسندگان و منتقدان ما، در “سلطه ی نظام گفتمان سالمان” به “معلولیت” نگاه کرده اند. در واقع می توان گفت، آنها یک نگاه پزشکی و دینی را درباره معلولیت بازتولید کرده اند و به یک هویت متفاوتی برای معلولان نیندیشیده اند. شاید اگر کسی درباره معلولان چیزی گفته است، به گمان ام همان نگاه بهزیستیانه و امور خیریه یی باشد، که از نظر من نوعی ستم و توهین سرکوب گرانه است. در این جهت که با گفتمان بهزیستیانه و خیریه یی، این نگاه تسری می یابد که معلولیت ناتوانی است و این ناتوانی را نیز در فرد می بینند. اما بخش نخست پرسش اتان، که به تحمیل ناآگاهی اشاره می کنید، اگر عدم آموزش برای معلولان منظورتان است، درست می باشد. غفلت آموزشی هم خودش یکی از جریان های سرکوب معلولیت است، اما در این که شهروندان سالم را به این قضیه آگاه کنند، هم مساله مهمی است، برای این که در گفت و گوی قدرت و توزیع عادلانه و دموکراسی خواهانه تاثیر می گذارد، وقتی مردم بدانند دیگران را هم باید با توان های متفاوت در نظر بگیرند.
به هر دلیل معلولان، از دسترسی به منابع آگاهنده به حقوقشان، مقداری دور نگه داشته شده اند و این مهم، نیاز اساسی و فوری به اصلاح و دگردیسی دارد.
بخش آخر این پرسش اتان، مقداری مساله دار است. ما تعریف ایدیولوژیک از معلولیت نداریم، اگر جایی در متنی با چنین برداشتی روبه رو شدید، بدانید که ناشی از نبرد غیرعالانه ی قدرت بوده که معلولیت را به ایدیولوژی نسبت می دهد. معلولیت وقتی به دلیل بی عدالتی و جهل اجتماعی به اقلیت و به زیردست تبدیل شده، اکنون که به ادعای برابری، دسترسی دارد نباید به یک قشر سیاسی تبدیل شود. گرچه وقتی دولت ها از پذیرش حقوق آنها خودداری کنند، آنها را لاجرم به یک نیروی سیاسی مقاومتی تبدیل خواهند کرد، اما تفاوتی ندارد که در چه نوع نظامی مدعی حقوقشان می شوند. در جامعه اسلامی، لیبرالی، سوسیالیستی یا هر نظام دیگری که حقوق معلولان را نادیده بگیرد، معلولان در کنار سایر اقشار مدعی حقوق بشر قرار خواهند گرفت.
هامون: این بحثی که در مورد معلولیت و بلاغت و ادبیات معلولیت است، آیا شکل دیگرگونه شده ی حوزه ی عمومی هابرماس و امکان گفتمان برای همه نیست و شکل گیری ادبیات معلولیت چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟چه به لحاظ زیباشناختی ادبیات معلولیت و چه تاثیرپذیری اش در حوزه ی مدنی و عمومی؟
چیزی که هابرماس با حوزه عمومی در نظر داشت، آرمانی دموکراسی خواهانه است که او به وجه استعاری، ایده ی میزگرد و همنشینی قهوه خانه ای را برای گفت و گو مطرح می کند. هابرماس البته در این استعاره اولین شخص نبود و پیش از این کسانی استعاره تالارهای فرانسوی را مطرح کرده بودند که جایی برای “گفت و گوی مدارایی” فراهم باشد. آن چیزی که مد نظر من است در این مورد خاص، نظریه هابرماس نیست. هابرماس از تضارب آرا سخن می گوید برای رسیدن به برابری. شاید نظر من درباره معلولیت بیشتر شبیه “فرانسوا لیوتار” باشد. ( گرچه او، فعلن مبنای نطری من نیست، ولی جایی که لیوتار از “زبان بستگی” و سکوت تحمیلی سخن می گوید قدری نطر من را مشخص تر می کند. او از این می گوید که عده ای همواره در تضارب آرا و در گفتمان قدرت مغلوب می شوند چون ابزار گفت و گو را در دست ندارند: آنها به گونه ای دیگر که ماشری هم می گفت زیردست می شوند. پس آن چه من در کنار همه این نظریه پردازان مطرح می کنم همین “فقدان صدا” یا “فقدان مشارکت” است.)
حالا با تجمیع این چیزهایی که مطرح کرده ام به اینجا می خواهم برسم که صدای معلولیت در ادبیات و هنر و در عرصه واقعی اجتماع باید از آن خودش باشد. و در اینجا البته نمی گویم دیگران نباید از معلولیت بنویسند. من حتا مطرح نمی کنم که ادبیات و هنر معلولیت باید مانند ادبیات تبلیغی رآالیسم اجتماعی، رسالتی را از منبر ادبیات مطرح کند. بگذار این طور بگویم که آیا ما ادبیات کافکا را تحقیر می کنیم، وقتی از اقلیت یهودی می نوشت با سبک خودش؟ آیا هدایت که از تباهی اجتماعی و فردی می نوشت تحقیر می شود؟ خیر، این افراد دارای ویژگی های هنری لازم بودند، که آنها را از سخنرانی منبری جدا کند.
برای معلولیت هم باید همان زیبایی شناسی را در نظر داشت. آنچه ما مطرح می کنیم صرفن این است که در متون به دنبال نشانه هایی از گفتمان معلولیت بگردیم و آنها را در نقد برجسته کنیم.
هامون: اگر باز بپردازیم به موضوع “نهضت هنری معلولیت” یا “ابداع ادبیات معلولیت” و… که خودتان مطرح کرده اید، به گمان شما نیازی به فاصله گذاری فعالیت های نخبه گرا و هنری در این کار و حوزه ی فعالیت های مدنی و حوزه ی عمومی نسبت به معلولیت نیست؟
بگذارید اکنون که در ابتدای نقد ادبی معلولیت در ایران هستیم این تصور یا سوتفاهم را از بین ببریم: ما در صدد “ابداع” ادبیات معلولیت نیستیم، چون ادبیات معلولیت به قدمت تاریخ نوشتاری ایران وجود دارد. “شاهنامه ِ فردوسی” سراسر معلولیت است و شمشیرزنی؛ تاریخ شیعه، همه اش مبارزه است و قهرمانانی دارد که مردم تصاویر معلولیت آنها را در تکیه ها و در خانه ها و در داخل اتومبیل هایشان دارند. حداقل تجسم ابوالفضل در ادبیات داستانی ایران شاید یکی از پر تکرار ترین ایماژهای معلولیت باشد. به اعتقاد من باید در “رودکی” گشت و دید چه گونه معلولیت او در شعرش تاثیر گذاشته؟ یا باید در شعر شاملو جست و جو کرد که وقتی به دیابت مبتلا بود و پایش را هم از دست داده بود، چه گونه جهان را می دید. اگر او بیماری داشت به چه دلیل از آن ننوشت؟!
من این را هم لازم می دانم که اشاره کنم که نوشتن از معلولیت، صرفن با واژه های بیمارستانی توام نیست. گاهی معلول چنان قادر است با استعاره و تشبیه و مجاز و انواع و اقسام صناعات ادبی درباره معلولیت بنویسد که درک آن صرفن کار خواننده و منتقد متبحر باشد.
در کلیت پرسش ِ شما این به ذهن من می رسد که گویا ادبیات و هنر معلولیت باید دفتری مانند “پولیت بیورو” داشته باشد، نه این گونه نیست. نوشتن از معلولیت نوشتن از رنج است و درد است و زخم است و شرمی که به آدم تحمیل شده با تمام مشکلات دیگرش. معلولیت یک تجربه ی خوب نیست، یک زندگی زیبا نیست، یک زندگی سخت است به دلایلی که گفتم و به دلیل هایی مانند درد در اعضا بدن، خستگی ها، بی حسی ها، از کار ماندن ها و هزاران چیز دیگر. اما نویسنده هایی دیده ام و شاعرانی که برای تغییر ِ نگاه شرم ساز، از معلولیت می گویند.
زخم، قطع عضو و اشکال مختلف اعضا بدن زیباست. این ها دغدغه ی سازمانی و حزبی نیست، بل که لحظه لحظه زندگی هر یک از ماست. همه ی ما در خانواده ها و دوستان و آشناهایمان معلول داریم و خودمان دیر یا زود به گونه ای معلول می شویم. اینها ریشه دار ترین مسایل انسانی هستند که گریزی از آنها وجود ندارد، ولی انسان به دلیل ترس از زیستن و مواجهه با واقعیت همیشه از سختی ها می گریزد. تعداد اشعار و داستان های کوتاهی که درباره مگس ها و حشرات در قشری از نویسندگان دیده ام، بیشتر تمرکز آنها، بر درد و زخم است. برای این که آنها به علت تبلیغات روزنامه ها و استیلای نهیلیسم غربی، در پاره ای از نویسندگان تصور می کنند خلاقیت، صرفن پرداختن به آن چیزهایی است که مردم ندیده اند. آن ها همه تجربه های زیبا و درخشانی هستند، اما به هر وجهی از زندگی انسان که نگاه کنیم، آدمی شگفت انگیز ترین موضوعات را برای نوشتن و خلاقیت دارد. اما در این که میان “هنر و ادبیات معلولیت” و “فعالیت های بیمارستانی و مدنی” ارتباطی وجود دارد، بلی وجود دارد، اما به شکلی انتزاعی. یعنی ادبیات معلولی، از تجربه ی بیمارستانی می نویسد، از تجربه مدنی هم می نویسد. اما حوزه ی فعالیت یک فعال مدنی در زمینه معلولیت با دغدغه فلسفی یک هنرمند در زمینه معلولیت کاملن جداست. اتحادیه کارگران و ادبیاتی که درباره ی زندگی فقیرانه هست چه ارتباطی دارند؟ این هم همان گونه است. یک منتقد مارکسیست ممکن است از ادبیات برای دیدگاه های اقتصادی-سیاسی اش سو استفاده کند؛ یک فعال سیاسی هم ممکن است از “ادبیات معلولیت” سو استفاده کند اما این ها که دلیل بر این نیست، که کسی از معلولیت ننویسد، چون وجه سیاسی و مقاومتی دارد.
هامون: تشکل های غیردولتی، انجمن های ادبی و هنری و به طور کل جامعه ی مدنی برای پرورش ذایقه ی هنری شهروندان و فعالان هنری از ادبیات، سینما و هنر معلولیت چه اقداماتی می توانند داشته باشند و با چه رویکردی این مساله را می توان برای حوزه ی عمومی و حتا معلولین- چه بعد روانی و چه بعد جسمانی- روشن و روشن تر ساخت؟
هیچ کاری بهتر از این نیست که از این به بعد “توجه” شود به آن نقاطی از فیلم، داستان و شعر که سخنی از درد، زخم، نارسایی و امثال آن آمده است. اگر هم کسی در این زمینه به صورت برجسته ای چیزی منتشر می کند، کار مهمی است که سایت ها(تارنماهای خبری و تحلیلی)، محافل نقد و بنیاد های حمایت از هنر، آن را به معرض دید بیاورند. شما به گذشته نگاه کنید، چه گونه شد که ادبیات زنان مطرح شد و اکنون همه درباره ادبیات زنان سخن می گویند؟ یا ادبیات پسااستعماری چه گونه است که الان به یک رکن مهم در ادبیات و فلسفه تبدیل شده؟ یا ادبیات راجع به نژادپرستی و معضلات آن.
کسی پیشنهاد نمی کند که از فردا همه درباره معضلات نژادی یا جنسیتی بنویسند، اما افرادی هستند که به هر دلیل این موارد دغدغه آنهاست و منتقدان نیز به عنوان قشر پیشرو فکری اجتماع، این مسایل را برجسته می کنند و در این باره نظریه مطرح می کنند و به این شکل یک نوع هنر و ادبیات شکل می گیرد.
مضاف بر این ما نباید این تفکیک را به این صورت مطرح کنیم که از این پس قفسه هایی در کتاب فروشی ها درباره معلولیت اختصاص دهند، البته اگر چنین اتفاقاتی بیفتد، باید خیلی خوشحال شد. اما ما ممکن است در شعر نیما یوشیج، در شعر اخوان و در رمان های مختلف، مظاهری از معلولیت ببینیم و الان زمان آن رسیده که چراغ قوه، روی این موضوع بیندازیم و آن را در معرض دید بگذاریم. شما مثلن فیلم “جدایی نادر از سیمین” را ببینید. همه می دانند در آن فیلم یک معلول هست، اما چه کسی روی آن موضوع متمرکز شد و یا مسایلی را مطرح کرد؟ چرا کسی نمی بیند آویزگاه و بهانه ی مهمی که سبب شد نادر قوین با سیمین برای خروج از کشور مخالفت کند، معلولیت پدرش بود؟! این جا من فرصت گفتن بیش از این را ندارم، ولی تقریبن در اکثر آثار فیلمی و داستانی ایران تصاویری از معلولیت هست که نویسنده و کارگردان آنها، به ذهنش هم نمی رسیده دارد درباره معلولیت نظر می دهد. اما اینکه فرهادی در این فیلم چه نظری درباره ی معلولیت می دهد، کار منتقد است.