برگردان از متن انگلیسی:آزیتا رضوان [۱]
مفاهیم کلیدی: گاندی؛ آهیسما؛ خشونت پرهیزی؛ نظریۀ هانا آرنت دربارۀ قدرت و خشونت؛ نافرمانی مدنی؛ اخلاق؛ سیاست؛ استراتژی؛ تهاجم.
در طول تاریخ، جنبش خشونت پرهیزی، تغییرات اجتماعی و سیاسی مهم و قابل توجهی در جهان ما بوجود آورده است. برای سرنگونی استبداد، مردمی کردن دموکراسی، پایان دادن به جنگهای ناعادلانه، تغییر قوانین ظالمانه، بازآموزی جوامع مدنی، و درمان افراد و ملت ها کمک کرده است. به این ترتیب، عدم خشونت یک جایگزین قوی در مقابل پذیرش منفعلانه یا مبارزه مسلحانه با ظلم و ستم شده است. هدف آن نه شکست دشمن، بلکه ایجاد گفتگو و درک متقابل میان افراد، طبقات اجتماعی و یا ملت هاست. بنابراین، رد استفاده از خشونت به عنوان یک تصمیم فردی و یا اجتماعی و یا در زمینه های اخلاقی و معنوی، مفهوم پایه ای فلسفی یا استراتژیی عدم خشونت است. با این حال، اصطلاح عدم خشونت غالباً مرتبط یا حتی به عنوان مترادفی برای مقاومت غیرفعال و یا انفعال استفاده می شود. اما عدم خشونت اساساً متفاوت است با مقاومت غیر فعال و یا منفعل بودن. هیچ جنبهء انفعالی در اقدامات غیر خشونت آمیز وجود ندارد، زیرا به شجاعت معنوی و پایبندی کامل به تلاش برای عدالت و حقیقت نیاز دارد. برای متفکران و فعالان خشونت پرهیزی، راه مقابله با ظلم و ستم و دستیابی به عدالت هرگز تسلیم و یا فرار نبوده است، بلکه ایستادن و مبارزه، اما تنها از طریق غیر خشونت آمیز مطرح است. حال آن که برای منفعلان، ذاتاً قصدی برای تغییر سیاسی و اجتماعی نهفته نیست. با این حال، طرفداران عدم خشونت روش های گوناگونی در مبارزات خود به کار می گیرند تا تغییرات اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی را پدید آورند. عدم خشونت به عنوان یک روش برای مبارزه اجتماعی، پویایی سیاسی، یا جنبشی اجتماعی به وجود می آورد که می تواند در تغییر مخالفان (فرد، جامعه یا دولت) مؤثر باشد، بدون اینکه لزوماً برنده باشد. قدرت مبارزه غیر خشونت آمیز با امتناع از به خشونت کشیده شدن برخوردها در توانایی آن در کاهش مشروعیت اخلاقی از کسانی است که در استفاده از استراتژی های خشونت آمیز اصرار می ورزند. همزمان، کنش غیرخشونت آمیز قصد دارد تا خشونت حریف را به سوی جایگاه قدرت برگرداند و در همان حال، بکوشد تا نه تنها از خشونت فیزیکی خارجی بلکه از خشونت های داخلی روح پرهیزنماید.
از این چشم انداز، عدم خشونت به عنوان یک روش تفکر و یا به عنوان یک استراتژی اجتماعی دارای اهمیت بیشتری نسبت به بسیاری از دکترین های فلسفی و سیاسی بحث و پیشنهاد شده برای جهان امروز است. به عبارت دیگر ، عدم خشونت یک ارزش مثبت متمدانه در جهان ما است و یا می توان گفت، شکل های تاریخی از عدم خشونت که برای تداوم زندگی ما بر روی زمین لازم هستند، وجود دارند. می توان گفت، عدم خشونت یک واقعیت تاریخی است که موضوع همهء ما است. ویژگی تاریخی عدم خشونت آن را فراتر از چارچوب سادهء جهان غرب قرار داده، همپایهء ساختارهای فلسفی، سیاسی و مذهبی تمام فرهنگ های انسانی می سازد. عدم خشونت یک ایدهء جدید نیست، بلکه به قدمت تاریخ جوامع انسانی است. بشریت قرن ها از خشونت صدمه دیده و تحقیر شده است. با این وجود، لحظه های ممتازی در تاریخ هست که بشریت از خشونتی که علیه یکدیگر به کار برده، آگاه شده و فرهنگ ها و تمدن ها کوشیده اند تا راه حل های اخلاقی و سیاسی برای مقابله با خشونت پیداکنند. تعریف عدم خشونت بدون تعیین همهء زیربناهای خشونت امکان پذیر نیست. بنابراین پاسخ به سوال دربارهء عدم خشونت با تلاش ما برای یافتن پاسخ به یک سؤال دیگر آمیخته می شود: چه چیزی باعث خشونت در انسان ها می شود؟ خشونت چیست و چه چیزی آن را پدیدمی آورد؟ یک تعریف ساده از خشونت چنین است: عملی است که شامل آسیب یا جراحت به یکی از ابناء نوع بشر یا موجودات زنده می شود. برخی می گویند که انسان ها مانند حیوانات، خشن هستند و خشونت بخشی از ماهیت حیوانی انسان است. کسانی، مانند کنراد لورنز[۲] می گویند که خشونت مرز تهاجم ورزی را که در حیوانات محدود است، می شکند. به عبارت دیگر، در حالی که غرایز تهاجمی در حیوانات وجود دارد، گرایش به خشونت بی معنی در انسان ها به اوج خود می رسد. در نتیجه، خشونت بخشی از ساختار زندگی اجتماعی انسان و تاریخ او است. انسان به ندرت برای غذا کشتار می کند- و یا به دلیل تهدید- اما انسان ها همیشه یکدیگر و یا گونه های دیگر حیات را به دلیل نفرت، تعصب، سیاست، و یا حتی فقط برای تفریح می کشند.
بنابراین، ما باید بپرسیم که آیا خشونت، انحرافی از روحیه تهاجم حیوانی است و یا اعمال یک نیروی غیرقابل کنترل و نمایش قدرت ؟ هانا آرنت[۳] (۱۹۷۰) در کتاب خود، پیرامون خشونت، تمایز مهمی بین قدرت، زور و خشونت قائل می شود. به گفتهء آرنت: ” قدرت و خشونت مخالف هستند، جایی که یکی حکمفرمایی می کند، دیگری غایب است. خشونت جایی ظاهر می شود که قدرت در خطر است و اگر به خود رها می شد از میان می رفت.”[۴] از نظر آرنت، در مباحث سیاسی، عبارت “خشونت” هرگز نباید به جای “قدرت” استفاده شود. آرنت می نویسد: قدرت از روابط انسانی سرچشمه می گیرد و در همکاری با یک جامعه عمل می کند. اما، “خشونت” “همیشه می تواند قدرت را خراب کند. از لولهء تفنگ، مؤثرترین فرمانی که بیرون می آید منتج به فوری ترین و کامل ترین اطاعت می شود. آن چه هرگز رشد نمی کند، قدرت است.”[۵] به این ترتیب، قدرت هرگز نمی تواند از خشونت خلق شود، چرا که قدرت در طول تاریخ مشروع است، اما خشونت، هر چند موجه، هرگز نمی تواند مشروع باشد. قدرت مشروع است، زیرا به مردم کمک می کند تا با هم باشند، اما خشونت به تعداد و یا نظرات وابسته نیست، بلکه به جنگ افزارها….”[۶] آرنت از توضیح خود از قدرت و خشونت، نتیجه می گیرد که “نه خشونت و نه قدرت، نه پدیده هایی طبیعی، که جلوه هایی از روند زندگی اند؛ آنها به عرصهء سیاسی امور انسانی متعلق اند که اساساً کیفیت انسان با مردان عمل تضمین می شود:، توانایی برای شروع امری جدید.”[۷]
هر چه خشونت بیشتر در عرصهء سیاسی رام شود، مردم بیشتر می توانند از همان اوایل روند سیاسی درگیر شوند. حضور فعال مردم در جامعهء سیاسی باید بدون خشونت باشد، به سبب آن که خشونت مشروعیت یک جامعهء سیاسی را کاهش می دهد. بنابراین، استدلال آرنت برای عدم خشونت در درجهء اول بر اساس یک دلمشغولی عمل گرایانه است که تأثیرات دموکراتیکی را که می تواند مردم را به یکدیگر پیوند دارند، فراهم و به آنها کمک می کند که هماهنگ با یکدیگر دست به عمل بزنند. باید گفت که نگرانی آرنت که ظرفیت برای عمل خشونت آمیز در معرض خطر خشونت می گیرد، در این گفته منعکس می شود:”عمل خشونت، مثل همه عمل ها، جهان را تغییر می دهد، اما محتمل ترین تغییر به سوی جهانی خشن تر است.”[۸] اگر همچنان که آرنت می گوید، خشونت، طبیعی یا غریزی نیست و مصنوعی و ابزاری است، پس باید متعلق به قلمرو احتمالات و محاسبات منطقی انسان باشد. بنابراین، عدم خشونت هم به قلمرو سیاسی امور انسانی تعلق دارد و هم نمی تواند به عنوان یک ضرورت بیولوژیکی انجام شود. در نهایت، آرنت به ما یادآوری می کند که مقاومت در برابر خشونت باید به عنوان یک مشکل سیاسی در نظر گرفته شود و نه تنها یک مسئلهء اخلاقی. آرنت نشان می دهد که اگر خشونت به عنوان یک عمل اجتماعی و سیاسی فهمیده شود، همچنین دارای ظرفیت تخریب جهان اجتماعی و سیاسی مشترک ما است. بر خلاف گاندی که تصمیم گیری سیاسی را از تفوق امر اخلاقی بر امر سیاسی نتیجه می گیرد، آرنت روشن می کند که اخلاق شفقت آمیز هیچ اهمیت سیاسی ندارد. منظور آرنت آن است که سیاست را خارج از فردیت ها قرار دهیم و در چشم اندازی از تکثر میان انسانها. به این ترتیب، او اصرار می ورزد که ما برای حس خود از واقعیت و برای وظیفهء سازماندهی همزیستی سیاسی از راه های غیر خشونت آمیز به دیگران وابسته ایم. اگر این اخلاقیت مربوط به اعمال ما در میان دیگران است، بنابراین، اخلاقیتی جهانی است و نه شخصی؛ امتناع از شرکت در اعمال بد است و ترک اعمال خشونت آمیز. برای اطمینان، آرنت روشن می سازد که سؤال دربارهء زندگی هماهنگ با خود با اولویت این سوال همراه می شود که من چه چیزی مدیون دیگران هستم. به همین دلیل آرنت توجه ویژه به “تمایل به رنج بردن”، نشان می دهد که نشانه ای از تعهد جدی فرد به مقاومت اخلاقی در برابر بی عدالتی است. بنابراین، من می خواهم بگویم که برای آرنت حضور در میان دیگران نه تنها نیاز به اقدام، بلکه همچنین نیاز به ظرفیت برای درد و رنج دارد. مرتبط کردن عمل به درد و رنج ما را فورا از خودمداری خارج می کند و به مسئولیت در عمل می رساند.
من برای دیگران رنج می برم، چرا که من یک مسئولیت جمعی را با انسان های همردیفم به اشتراک می گذارم. گفتن این که من رنج می برم به این معنی است که من در میان دیگران حاضر هستم و درد و رنج من آغاز یک واکنش زنجیره ای از تکثر غیر خشونت آمیز است. عدم خشونت، یعنی رام کردن خشونت و درد و رنج دیگران و ایجاد ظرفیتی برای تغییر شرایط از راه درگیر شدن در آن؛ همچنین و در درجهء اول، به دلیل آن که در شبکه ای از روابط انسانی اتفاق می دهد در پس زمینه ای که توسط اخلاق تعریف شده است. به این ترتیب، خطر رنح بردن، بازیگر این عرصه را مجبور می کند بپذیرد که او به دیگران وابسته است، و موظف است تا در برابر بعضی حوادث بایستد، زیرا که او برای دیگران کار می کند. همچنین به خاطر این رنج می برد که دیگری بتواند ببخشد. عفو و بخشش نقش بسیار مهمی در عدم خشونت ایفا می کند. همان طور که آرنت ادعا می کند، بخشش اجازه می دهد تا حوزهء عمومی هم اعتماد به نفس داشته باشد و هم قادر به حرکت از گذشته به سوی آینده باشد. عفو و بخشش، بنابراین، به عنوان فرمی از روش غیر خشونت آمیز است که نه تنها به عنوان یک فرصت برای آغازی نو و یا شروعی دوباره، بلکه به عنوان رهایی آیندهء سیاسی جامعه از نتایج سوء رفتارهای خشونت آمیز گذشته خود است. این گسست از گذشته، در نتیجه، عمل آزادانه ای است که بدون توان ذهنی برای بخشش غیر ممکن است. گذاراز گذشته، در حالی که روش تفکر یکسره جدیدی بنیاد نشده، مستلزم نفی و رهایی از اقدامات گذشته است. عمل بخشش، بر خلاف انتقام و مقابله به مثل، راهی برای اصلاح مخمصۀ برگشت ناپذیری است. عفو و بخشش در اینجا به وضوح به عمل صریح یک جامعه مرتبط می شود تا خود را از زنجیره ای از نگرش های انتقام آمیز رها کند و کمال اخلاقی حوزهء عمومی را دوباره برقرار سازد. فردی که می بخشد، یک بازیگری است که از انزوای اجباری خود خارج می شود تا به روابط با دیگران بر اساس کثرت واردگردد. در این بازی آغاز یا آغازی نو، یک عمل تفسیر تاریخ بدون آنکه با خاطرۀ خشونت خرد شود، نهفته است. به عبارت دیگر، بخشش راه مسالمت آمیز آزادی فرد و جامعه از چرخۀ خشونت است.
آرنت مانند گاندی، نیاز به تعادل در وسیله و هدف را می یابد. زیرا هر چند می بیند که خشونت بخشی جدا شدنی از قلمرو سیاسی است، می داند که روش های خشونت آمیز، پتانسیلی برای بازتولید چرخه ای از خشم و انتقام دارند. برای آرنت، خشونت، چراغ سبزی برای نزول به شرایطی است به جای بهبود اثرات زیانبار دیکتاتوری، آنها را در شکل های جدید بازسازی و یا حتی آن را تشدید می بخشد. در نتیجه او به اختصار و روشنی توضیح می دهد که چگونه خشونت، قدرت استفاده کنندگان از آن را از میان می برد. بنابراین در صورت امکان، سیاستی باید باشد که هر کسی بر دیدگاه و شرایط غیر خشونت آمیز خود پافشاری کند. از این رو آرنت مکرر اصرار در مقاومت در برابر کاهش سادهء سیاست به خشونت داشته، به مخالفت با این ادعا می پردازد که خشونت برای همهء بنیان ها ضروری است و در همهء انقلاب ها غیر قابل اجتناب است. پس از شرح دیدگاه آرنت دربارهء سیاست و خشونت، شایسته است که توجه خود را به ابعاد اساسی تفکر گاندی برگردانیم که مثل همیشه در نهایت، دلواپس مفهوم سیاست تحول مسالمت آمیز است.
گاندی برای معنادار کردن مفهوم عدم خشونت به عنوان “حاکمیت مشترک” ایدهء حاکمیت مشترک را به عنوان یک اصل تنظیم کننده ارائه می کند که همزمان، تضمینی برای محدودیت استفاده از قدرت سیاسی است. همچنین این اصلی است که تنها با مراجعه به ایدۀ مسئولیت معنا دارد. تغییر عمده ای که در تمرکز بحث گاندی اتفاق می افتد، حرکت از ایدۀ ابدی استخراج تصمیم سیاسی از اولویت های سیاسی به ایدۀ اولویت اخلاقی است، به طوری که دستیابی به زندگی اخلاقی در سیاست، گاندی را به بحث مسئولیت شهروندان می کشاند. بنابراین به چالش کشیدن دولت مدرن توسط گاندی، نه فقط در زمینه مشروعیت آن است، بلکه چالش با منطق اساسی آن است. اصل عدم خشونت گاندی به این ترتیب، به عنوان چالشی با خشونت ارائه شده که همیشه و لزومأ با بنیان و اساس نظم حاکمیتی معنا دار شده است. نقد گاندی از سیاست مدرن او را به مفهومی از سیاست هدایت می کند که بیان خود را نه در “عرفی شدن سیاست” و نه در “سیاسی شدن دین” می جوید، بلکه در تمنای “اخلاق با هم بودن» که در مثلث اخلاق، سیاست و دین شکل می گیرد. این درک گاندی از سیاست بی تردید، منجر به امکان سنتز بین دو مفهوم استقلال فردی و اقدام غیرخشونت آمیز می شود. گاندی در ساخت کلمات جدید برخاسته از خرد باستانی تبدیل مفهوم هندو از “ahimsa” به خلق و خوی مدنی دموکراتیک موفق می شود. به این ترتیب، گاندی معتقد بود که مرکز ثقل سیاست مدرن لازم است از ایدهء قدرت مادی و ثروت به عدالت و صداقت بازگردد. در نقد خود از مدرنیته، گاندی تمدن مدرن را به عنوان ترویج آرمان های قدرت و ثروت می دید که اساس آن خودمحوری فردی و از دست دادن همبستگی با جامعه بود که بر خلاف اخلاقیات و معنویات مشترک بودند. در نظر گاندی، بنابراین، عدم خشونت یک خودشناسی دائمی است، خودبازشناسی و خوداصلاح گری در درون فرد. این یک روندی از خود-تنظیمی است که از طریق آن شهروندان می توانند به بهبود جامعه کمک کنند. گاندی به دور از آرمانگرا بودن، به این ایدهء خود-تنظیمی به عنوان پایه ای فلسفی برای ارزیابی شیوه های سیاسی موجود در جهان معاصر نگاه می کند. در ذهن گاندی، دموکراتیزه کردن سیاست به معنای عمل غیر خشونت آمیز در روابط جبری قدرت و ساختارهای ناعادلانه اجتماعی است. برای او، ثبات تمدن بشر، پتانسیل دموکراتیک جامعه، و شأن اخلاقی افراد به چالش کشیدن زشتی های شکاف رو به رشد یک حکومت و شهروندان آن بستگی دارد. به این ترتیب، عدم خشونت، سنگ بنای شهروندی به عنوان یک فضای توانمند سازی و خود-نهادینه است. همین دلیل است که گاندی به یک فرم روشنگر و بالغ دموکراسی برای تمرین شهروندی فعال معتقد بود. مقصود وی این بود که موفقیت دموکراسی بستگی به ماهیت گفتگویی آن دارد. جوهر و ماهیت دموکراسی، گفت و گو بین شهروندان است و موفقیت دموکراسی، بنابراین موفقیت این گفت و گو است. پس، شکست گفتگو همیشه به معنای شکست دموکراسی و شکست بنیان های بدنهء سیاسی است. هدف خشونت این است که خود را به عنوان آخرین وسیلهء بیان ضد سیاسی ارائه کند. برای گاندی و همینطور برای آرنت، هدف روش خشونت پرهیز، حال ساختن آیندهء “زندگی با هم انسان ها” است. باید به یاد داشته باشیم که برای گاندی، عدم خشونت به سادگی یک تاکتیک سیاسی نیست، بلکه دست کشیدن از پشتیبانی یک سیستم ناعادلانه و عدم همکاری با شیطان است. گاندی، البته، خشونت را بیشتر به معنای معمول، خشونت فیزیکی، در نظر دارد. بر خلاف آرنت، او توجه قابل ملاحظه ای به شناسایی این خشونت نه تنها در بعد اجتماعی آن، بلکه در ابعاد زبانی، اقتصادی، روحی، فرهنگی، مذهبی آن اختصاص داده است. این ابعاد متعدد خشونت در ارتباط با یکدیگر، همدیگر را تقویت می کنند و موضوع فلسفه گاندی از عدم خشونت را فراهم می کنند. بر خلاف بسیاری از فیلسوفان و دیگران که رویکردهای سیاسی را پذیرفته اند، گاندی تأکید اصلی را بر آموزش خشونت پرهیز شهروندان قرار می دهد. قدرت مهم تر رویکرد آموزشی گاندی به عدم خشونت، در پیشگیری اجتماعی، روابط، و مداخلات است تا ما به مرحله ای از خشونت آشکار و جنگ نرسیم. کلید این رویکرد پیشگیرانه در تجزیه و تحلیل معروف گاندی از وسایل و اهداف است. گاندی وسیله گرایی و به رد رویکردهای دیگر می پردازد که معتقدند اهداف اقتصادی، سیاسی، و یا دیگر هدف ها وسیله را توجیه می کنند. به گفتهء وی، عدم خشونت باید هم بر وسیله ها و هم بر اهداف تأکید داشته باشد. گاندی معتقد است که ما می توانیم وسیله را با هدف توجیه کنیم، چرا که یک “ارتباط ناگسستنی” بین هدف و وسیله وجود دارد. همجهت با گاندی، استدلال آرنت در برابر کسانی که به عنوان نهاد سیاسی از خشونت ادعا می کنند، به پوچی استدلال آنها توجه می دهد که بر اساس این ایده قرار دارد که ما می توانیم دراستفاده از وسیله ای آمیزخشونت برای رسیدن به هدف خشونتپرهیز اطمینان کنیم. هر دو گاندی و آرنت به ایده ای از سیاست بدون خشونت پابندند، چه در فرم پسااستعماری یا سنت کلاسیک جمهوری خواهی مدنی. اما، در پایان، هر دو استدلال می کنند که عدم خشونت تنها راهی است که در آن عمل عمومی و شور و مشورت مشارکتی می تواند به یک قدرت معتبر دموکراتیک شکل دهد. بنابراین، هر دو گاندی و آرنت بر این باورند که کرامت انسانی بیشتر در یک عمل سیاسی مسالمت آمیز به کرسی می نشیند. از این رو، ضرورت ها و الزامات چارچوب قانون اساسی دموکراتیک می تواند از گسترش ثابت فعالیت های اجتماعی و سیاسی خشونت آمیز انسانی که هر دو آنها قاتل آزادی سیاسی هستند، جلوگیری کند. باید درک شود که خشونت یک مفهوم یک بعدی نیست.
لازم است ما بین دو نوع از خشونت تمایز قائل شویم: فردی: که توسط فردی به خودش و یا به فرد دیگری تحمیل می شود؛ و خشونت نهادی سازمان یافته: که توسط یک دولت، یک گروه سیاسی سازمان یافته و یا یک سازمان تروریستی علیه افراد و جوامع تحمیل می شود. دومی شامل اعمال تصادفی خشونت آمیز در حوزهء خصوصی و یا عمومی مانند خشونت نوجوانان و یا تجاوزهای جنسی نمی شود. بر خلاف خشونت سازمان یافته، خشونت فردی یک برنامهء مشخص اجتماعی یا سیاسی، مانند جنگ، خشونت اوباش و یا قتل عام نژادپرستانه ندارد. ولی خشونت دولتی در تمامی اشکال آن نهادی و سیاسی است. اما تجربهء خشونت در جنگ ها همیشه بر یک توجیه اخلاقی، مانند نظریهء جنگ عادلانه، = بر عمل توجیه شدهء جنگیدن متمرکز است. هیچ دکترین متعارفی از نظریهء جنگ عادلانه وجود دارد، بلکه مجموعه ای از اصول است که اخلاق جنگ را به طور کلی ارائه می کند و یا به طور خاص، اخلاقیات جنگ های خاص است در رابطه با طیف گسترده ای از مسائل، مانند جنگ پیشگیرانه و یا مداخله بشر دوستانه. برای برخی از نظریه پردازان سیاسی، مداخلهء بشر دوستانه، فقط پاسخی به اعمال خشونت آمیز توسط یک دولت است که وجدان نوع بشر را موردسوال قرارمی دهد. از این منظر، عدم مداخله به معنی ترک قربانیان نسل کشی و سرکوب به سرنوشتشان است. اما از دیدگاه غیر خشونت آمیز، مداخله بشر دوستانه هرگز فضایی برای آشتی، صلح ورزی، و ایجاد صلح باز نمی کند. بمباران به اصطلاح “بشردوستانه” کشورهای تحت ستم و تخریب آنها، تلاش های مدنی آنها برای مدت طولانی توسط حکومتهای استبدادی، تا حد زیادی از یک برنامه مداخله مسالمت آمیز که بر اساس درگیر کردن شهروندان عادی در کار های غیر خشونت آمیز برای حل این مشکلات می باشد، متفاوت است. از آنجا که مداخله گر خشونت پرهیز کسی نیست که دیگران را از انسانیت تهی می کند، فرصت آن را دارد تا به عنوان فردی قابل اعتماد دیده شود و نه یک عامل خشونت.
“ارتش صلح” گاندی(shanti sena)، سپاهیان صلح بین الملل[۹] (تاسیس سال ۱۹۸۰) همراه با مسیحیان مصلح صلح[۱۰] و شاهدان صلح[۱۱] نقش مهمی در این راستا بازی کرده اند. مداخله های خشونت پرهیز به طور قطع، مناسب ترین استراتژی غیرمتعارف به یک موقعیت انسانی و بهترین چارچوب اخلاقی برای آیندهء روابط بین المللی است. با این حال، بسیاری از واقع گرایان همچنان بر این باورند که این نوع از استراتژی در کوتاه مدت و یا بلند مدت، کشتار و جنایات را متوقف نخواهد کرد و بهترین راه حل، مداخلهء نظامی کلاسیک خواهد بود. اعتراض معمول در برابر مداخله های خشونت پرهیز این است که این روش، در زمان جنگ و ظلم و ستم و خشونت کار نمی کند. این بدان معنی است که مداخلهء مسالمت آمیز مدنی همیشه در مقام دوم در ذهن و اقدامات دولت ها و ملت ها قرار دارد. اما در واقع، اگر هدف در یک اختلاف، نه تسلط و یا از بین بردن دیگری، بلکه ایجاد صلح است، بنابراین، باید سعی کرد تا برخلاف آن دسته از فرایندهای مخرب و همراه با خشونت، حرکت کرد. اما صلح تنها یک شکل از مداخله غیر خشونت آمیز است.
ناگفته نماند که عدم خشونت فرم ها و درجه بندی های مختلف دارد. استراتژی های مختلفی از مقاومت و مبارزه غیر خشونت آمیز، هر یک با نقاط ضعف و قوت خود وجود دارند. جین شارپ[۱۲]، نظریه پرداز پیشرو در مبارزه مسالمت آمیز، یک لیست از ۱۹۸ اشکال اقدام غیرخشونت آمیز تهیه کرده و این اقدامات را به سه دسته تقسیم می کند: اعتراض مسالمت آمیز ، نافرمانی مدنی، و مداخلهء مسالمت آمیز. بهترین مثال از یک اعتراض مسالمت آمیز و اقناعی، تظاهرات یا شب زنده داری است. نافرمانی مدنی، یک فرم اجتماعی، سیاسی و یا اقتصادی در مخالفت با اقدامات دولت و یا پیروی از قوانین است. در نهایت، مداخلهء مسالمت آمیز طراحی شده تا عملکرد خشونت آمیز و مضرات حریف را از طریق مکانیسم های مختلف، از جمله ایجاد رنج برای خود و یا روزه داری قطع کند. این روش به عنوان یک ابزار مؤثر برای تأمین امنیت مسالمت آمیز و اهداف اخلاقی پیامد آن دیده می شود. بنابراین، عمل غیر خشونت آمیز ممکن است به این دلیل انتخاب شود که مؤثرترین وسیلهء اخلاقی است که به اجبار، امتیاز را از حریف می گیرد. به این دلیل، در جایی که ایدئولوژی های سیاسی بر این باورند که اهداف بدست آمده هر وسیله ای را توجیه می کنند، فعالان مسالمت آمیز تأکید قوی بر ماهیت مسالمت آمیز وسیله دارند. اگر چه عمل غیر خشونت آمیز هیچ موفقیت خودکاری را تضمین نمی کند، تاریخچهء عدم خشونت پاسخی به کسانی است که در مورد توانایی عدم خشونت برای غلبه بر خشونت بدبین هستند.
[۱]آزیتا رضوان، دارای مدرک مهندسی معماری از ایران و دکترای برنامه ریزی و توسعه از دانشگاه یو اس سی آمریکا است.
[۲] Konrad Lorenz: On Aggression, Mariner Books. 1973
[۳] Hannah Arendt: On Violence, New York: Harcourt, Brace & World, 1973
[۴]Ibid, p.56
[۵]Ibid, p.53
[۶]Ibid, p.53
[۷] Ibid, 1970, p.82
[۸]Ibid, 1970, p.80
[۹] Peace Brigades International
[۱۰] Christian Peacemaker Teams
[۱۱]Witness for Peace
[۱۲] Gene Sharp