“بزرگترین اختراع افلاطون، اختراع فحش بود. چرا که دست کم با پیدایش فحاشی و دشنام، کشتار و حذف فیزیکی انسانها به طرز چشمگیری رو به کاستی نهاد.” این سخن حکمت آموز را دکتر باستانی پاریزی، پس از عمری تورق میان متون تاریخ و در مجموعه گفتارهای “در شهر نی سواران” بیان کرد. آنچه مسلم است از لابلای برگ های تاریخ جز جنگ های ویرانگر، نسل کشی های قبایلی و کشتارهای فجیع مذهبی چیزی دیگر به چشم نمی آید و به ندرت می توان به گفتگوی بشر دوستانه و انسان محور میان فرهنگ ها و تمدن های تاریخی اشاره کرد. تاریخ انباشته است از رهبران متورمی که خود و کیش شان را قطب عالم خلقت می دیده اند و جنگ¬سالارانی که که تصور می کرده اند با حاکمیت فرهنگ شان قادرند به گونه ای برق آسا و یک شبه، نسخه ای نجات بخش برای بشر بپیچند. اما ماحصل این طرز فکر، میلیون ها انسان بی گناهی بود که قربانی تخیل جنگجویان شد و روی دست تاریخ باقی ماند.
صدها سال خصومت مذهبی در قرون وسطی میان دو تمدن بزرگ اسلام و مسیحیت، شاید تاریخی ترین نبرد عصر مدنیت باشد. دو جنگ خانمان سوز جهانی در طی تنها سه دهه و آن هم به این دلیل واهی که دیگران مادون انسانند، بشر را تجربا و تدریجا به یک نیاز غریزی کشاند: نیاز به گفتگو. انسان قرن بیستمی، خسته از هیروشیما و قوزیده در کانالهای ژوتلند، انسان مجروح از گاز زرد و انسان زخم دیده ی نبرد استالینگراد، رفته رفته خود را نیازمند ایجاد یک گفتگوی جهانی و پی ریزی دوستی با اغیار می بیند.
به نظر می آید شکل گیری نهاد ارجمندی مانند سازمان ملل متحد و دیگر نهادهای بین الملل فرهنگی و سیاسی، نه ایجاد انجمنهای دکوری و زینتی برای اجتماع و نطق رهبران جهان، که یک ضرورت تاریخی و ساز و کاری برای ایجاد دنیایی بدون خشونت بوده است. رشد چشمگیر علوم انسانی در قرن گذشته و مشخصا گسترش ایده ی کثرت گرایی، نیاز انسان به محترم شمردن فرهنگ بیگانه و تعارف فرهنگ خودی به شیوه های نرم افزاری را به وجود آورده است. نیاز به این دیالوگ فراگیر جهانی در مقابل تک گویی فرهنگ های مطلق العنان و تمدنهایی که در طول تاریخ، خود را در برابر “خرده فرهنگ”ها، فرهنگ برتر می پنداشته اند صدایی خاموش است که از لابلای اوراق تاریخ به گوش می رسد.
نقش ایران در ایجاد این گفتگوی جهانی نوین، پررنگ و برجسته بوده است. منش جنگ گریز ایرانی که فرهنگ گفتگوخواهی خود را از آثار گذشتگان به ویژه فرهنگ شاهنامه به ارث برده است در دو چهره سیاسی تاثیرگذار یعنی محمد خاتمی و دکتر علی اکبر سیاسی می توان متبلور دید که تلاشی مهم برای ایجاد معارفه و گفتگوی میان ملل انجام داده اند.
ارائه نظریه ” گفتگوی تمدن ها” از سوی خاتمی و در مقابل نظریه “برخورد تمدنها”ی ساموئل هانتینگتون، آن گونه که خود اظهار داشت منبعث از فرهنگ شاهنامه¬ای شخصیت رستم بود که برای پیشگیری از بروز جنگ های ناخواسته، به سخن و گفتگو با دشمنان می¬نشسته و دست آخر ناگزیر و نومید از حل و فصل خصومت به گونه کدخدامنشانه به نبرد دلیرانه می پرداخته است.”منِ ایرانی” در پرتوی این تعبیر است که توانسته خود را بخشی از دهکده واحد جهانی تعریف کند که به خشونت و خونریزی نه می¬گوید و خواستار تبدیل زمین به زیستگاه امن بشر است؛ چراکه بر این باور است ” تا مرد سخن نگفته باشد…عیب و هنرش نهفته باشد.”
و دیگر اینکه از پیشنهاد دهندگان سرشناس طرح تشکیل نهاد فرهنگی یونسکو، دکتر علی اکبر سیاسی بود که سالهای سال، خود ریاست کمیسیون ملی یونسکو در ایران را بر عهده داشت. یونسکو نهادیست که برای ایجاد رابطه مدنی و فرهنگی میان ملل و شناخت فرهنگ ممالک حریف به وجود آمد. سازمان ملل و دیگر نهادهای صلح جوی بین-المللی اگرچه در امر ایجاد گفتمان و دیالوگ میان اقوام، ملت ها، فرهنگ ها و تمدن ها به طور کامل موفق نبوده اند و نتوانسته اند برای همیشه زمین را به دهکده ای عاری از خشونت و جای امن بشر تبدیل کنند اما قدمهایی مهم و ضروری در این زمینه برداشته اند گرچه ره دراز است و بشر هنوز نوسفر است.
انسان هزاره سوم باید بداند که برای شناخت فیل به جای لمس پا و گوش و عاج¬اش چاره¬ای ندارد جز اینکه آنکه شمعی برافروزد و به قول ابراهام لینکلن، بی خود دشنام هایش را در تاریکی رها نکند.