وجوه تراژیک و سوگناک عشق
مصطفا ملکیان :شش تعارضی که حل ناشدنی است و از وجوه تراژیک و سوگناک عشق است:
١) یک تعارض، خشونت عشق است که چون در عشق من طالب مصلحت معشوقم نه طالب خوشایند معشوق؛ آن وقت طبعاً وقتی تعارض پیدا می کند مصلحت او با خوشایند او، من مصلحت او را مقدم می دارم بر خوشایند او؛ بنابراین به خوشایند او بی توجه می شوم و بی توجهی به خوشایند یعنی خشونت.
٢) تعارض دومی که در عشق وجود دارد این است که برای اینکه عشق استمرار پیدا بکند شما باید میزان از خود گذشتگی ای را که در عشق داشته اید به اطلاع معشوقتان برسانید. برای اینکه بداند چقدر شما عاشق اویید باید بتوانید میزان از خود گذشتگی هایی که کرده اید برای اینکه عشق او را حفظ کنید و نگه دارید به او نشان دهید؛ چرا که او علم غیب ندارد. او هم انسانی است مثل شما. ولی به محض اینکه بگویید طرف مقابل گمان می کند که شما در واقع عاشق او نیستید ور نه این از خود گذشتگی ها به چشمتان نمی آمد. از سویی من چاره ندارم جز اینکه با معشوقم درمیان بگذارم که من دارم همه چیزمو ایثار می کنم برای تو، از سویی اگر این ایثار را به رخ او بکشم گمان می کند که من عاشق او نیستم چرا که عاشق نباید ایثار گری هایش به چشمش بیاید. او گمان می کند که من دارم محاسبه گری می کنم نه عاشقی.
٣) تعارض سوم این است که عشق همیشه همنشینی را اقتضا می کند با اینکه در بسیاری از موارد همنشینی به مصلحت طرف مقابل نیست وعاشق به میزانی که عاشق است وبه میزانی که بی اراده و بی اختیار است در عشق، بی اختیارانه طالب همنشینی است، با اینکه این همنشینی ویران می کند مصالح طرف مقابل را که رعایتش البته شرط اول عشق بود.
۴) تعارض چهارم این است که عشق بخش عمده اش از راز آلودگی طرف مقابل ناشی می شود. چون طرف برایتان رازآمیز است عاشقش هستید، ولی همنشینی ای که مقتضای عشق است آهسته آهسته این راز آلودگی را از میان می برد. وبعد می بینید که این انسان هم از قماش سایر انسان هاست. این است که وقتی عاشق می شوید می خواهید همنشین باشید وقتی همنشین می شوید راز زدایی می شود از طرف مقابل و راز زدایی، فرآیند عشق را معکوس می کند.
{- مگر اینکه بگوییم: چنانت دوست می دارم که وصلت دل نمی خواهد.
– بله؛ ولی این خیلی به نظر من آرمانی است. این حرف زیباتر از آن است که راست باشد. شاید در هرهزاره ای یک اوحدی ای پیدا شود که اینجوری باشد. الحق مرٌّ. حقائق زیبا نیستند. }
۵) تعارض پنجم عشق این است که عشق، طالب قاتل خودش است. چون عاشق طالب وصال است و وصال قاتل عشق است . مشکل این است که عشق دوامش بر این است که طرف مقابل در دسترس نباشد با اینکه دوست دارد در دسترس باشد. تا در دسترس قرار می گیرد، دیگر شما همان فرد سابق نیستید،کم کم کنار می کشید.
۶) تعارض ششم این است که من گمان نمی کنم عشق با اخلاقی زیستن همیشه همسو باشد. خیلی وقتها برای اینکه اخلاقی باشید باید از عشقتان کم بگذارید. و اگر بخواهید از عشقتان کم نگذارید نمی توانید اخلاقی باشید. هر چه بکنید نمی توانید.
قبلاً در الهیات مسیحی می گفتند که میان برخی اوصاف خدا تعارض هست. می گفتند میان عادل بودن مطلق خدا و عاشق بودن مطلق خدا تعارض وجود دارد. چون عادل بودن اقتضای اخلاقی زیستن است. اقتضای عدالت این است که در مقام قضاوت و داوری، درد و رنجی به معشوق وارد کنید ولی عشق اقتضای دیگری دارد. اقتضای عدالت و اخلاق این است که به معشوق کیفر دهید واین با عاشقی سازگار نیست.
وقتی من اخلاق را زیر پا می گذارم احساس می کنم که دیگر من نیستم که عاشق آن معشوقم. یک موجودی بیگانه با من عاشق شده. من دلم می خواهد که خودم عاشق او باشم نه یک موجود بیگانه با من که من با نفرت به او نگاه می کنم. نظرن به جد معتقدم به این که وقتی من از اخلاق فاصله می گیرم از خودِ خودم فاصله می گیرم. آن وقت وقتی غیر اخلاقی باشم وهمچنان با معشوقم ارتباط عاشقانه داشته باشم آن کس دیگری است که ارتباط عاشقانه دارد. من اینجا تنهاهستم و کس دیگری است که دارد با معشوق من، عشق بازی می کند.
(بخشی از گفتگوی صدیق قطبی با مصطفا ملکیان)