( با استفاده از تکنیک طرح مسئله ماکس وبر در مقاله «فرقههای پروتستان و روح سرمایهداری»)
نکته : ایده اولیه اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایه داری این است که بین نوع خاصی از اخلاق دینی (پروتستانیسم-کالونی) با نوع خاصی از کنش اقتصادی (سرمایه داری) قرابت گزینشی وجود دارد.
تبیین: در ایران در دهه های ۳۰ و ۴۰ شمسی پس از سرکوبی دولت مصدق و کودتای ۲۸ مرداد، از یکسو فضای یأس و ناامیدی شکل گرفت و از سوی دیگر محرکی برای شکل گیری جریان های فکری اجتماعی خاصی گشت که بعضاً به کنش های سیاسی نیز منجر می شد. از جمله این جریان ها می توان به شکل گیری تفکرات اگزیستانسیالیستی تحت تأثیر سارتر، حلقه های روشنفکریِ گِرد احمد فردید که متأثر از اندیشه های هایدگر بود و تفکرات حزب توده پیرامون اندیشه مارکس اشاره کرد. از دیگر واکنش ها، بازخوانی و گفتمانی بود که شریعتی ایجاد کرد که در واقع ترکیبی از اندیشه های اسلام و اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم بود. همه این اندیشه ها به نوعی قلقلک دادن نظام اخلاقی کلاسیک جامعه ما بود. نظام اخلاق کلاسیک ما شکل و شمایل کاملاً دینی و روحانی و وحیانی داشت و این نظام با زندگی مردم کاملاً سازگار بود. باید اضافه کرد که در گفتمان پیکربندی وجود ندارد. اینگونه نیست که همه اجزاء و عناصر آن پیکر داشته باشند و همه با یکدیگر همخوانی داشته باشند. حال مجموعه این گفتمان ها، نهایتاً اخلاق را پروبلماتیزه می کنند. مثلاً در چارچوب تفکر مارکسیستی حزب توده، این طبقه پرولتاریا بود که نهایتاً تضاد طبقاتی را از بین می برد. یا در گفتمان شریعتی، وی تلاش دارد تا با نوعی نگاه به گذشته اسلامی – با تأکید بر شخصیت هایی چون ابوذر، علی و حسین (ع)- حرکتی را در تربیت شیعه فعال ایجاد کند که در برابر مسائل اجتماعی منفعل نباشد. اما همه این ایده ها نهایتاً دارند ذیل مضامین دینی مطرح می شدند.
باید اشاره کرد که ایده اصلی وبر این نیست که سرمایه داری چگونه در غرب شکل گرفت. بلکه ایده کلیدی آن برای تحلیل شرایط فعلی عرفی شدن جوانان در جامعه این است که پیامد و نتیجه ی وارونه اعمال و اعتقادات مذهبی پیوریتن ها، مواردی چون شکل گیری اقتصاد سرمایه داری، عرفی شدن، شکل گیری بروکراسی و… بود. حال در شرایطی که شریعتی و… در پی ایدئولوژیک کردن مذهب و استفاده از آن برای حرکت انقلابی بودند، بعد از انقلاب ۱۳۵۷ شاهد این هستیم که مذهب وارد سیاست و زندگی اجتماعی ما می شود و بنا به مقتضیاتِ خاصِ خود حدّو مرزهایی را برای زندگی مردم مشخص می کند. در اینجا درس بزرگ وبر به ما این است که این اخلاق پس از چند دهه کاملاً سکولار (عُرفی) می شود. درس بزرگ اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری وبر به ما این است که اعمال مذهبی که پیوریتن ها انجام می دهند، پیامد ناخواسته شان در معنای گیدنزیِ کلمه یا نیرنگِ عقلِ هگلی، این است که رفتارهایی که مذهبی بودند، نهایتاً سر از رفتار اقتصاد سرمایه داری در آوردند، یا به اصطلاح سکولار شدند. این ایده ها برای ما نیز به همین شکل هستند. وقتی که امثال شریعتی بواسطه مذهب به سراغ نیروهای اجتماعی می روند که آن ها را بسیج کنند، پیامد آن نیروها در سه دهه بعد، چپه شدن یا باژگون شدن زندگی اجتماعی است. باژگون شدن اخلاق غیرسکولار (غیرعرفی) ما به اخلاق سکولار (عرفی) است. و، بَر همین اساس است که روابط پولی در جای جایِ جامعه ما شکل گرفته است و به معنای لوکاچی کلمه، روابط ما، در جامعه در حال شیئی شدن هستند. در زمان فعلی، مبنای روابط ما پولی شده است. چطور است که ۴ یا ۵ دهه پیش روابط به این شکل نبود. در آن شرایط افراد به راحتی به یکدیگر اعتماد می کردند و برای مثال پول قرض می دادند و شخص مقروض حتی با گذشت زمان زیاد، دین خود را ادا می کرد؛ اما اکنون حاضر نیستم حتی برای چند ثانیه به کسی اعتماد کنیم. این دقیقاً پدیده عرفی شدن در جامعه ایران است. دست بر قضا، تفکرات کسانی که اعتقادات و علائق مذهبی داشتند و میل داشتند که یک سوژهی انقلابی شکل دهند، نهایتاً منجر به شکل گیری اخلاق سکولار در جامعه ما شد. علی رغم اینکه ممکن است جامعه علاقه نداشته باشد که سکولار باشد، اما عرفی شدن یک فرایند است. جامعه ایران در حال طی کردن این فرایند است و آنچه در معنای دورکیمی، نابسامان است، همین فرایندی است که در جامعه ما در تقابل با اهداف اولیه آن شکل گرفت. بنابراین تصور سازماندهی کردن فرد مسلمان شیعی، به سوژه شناسای فعال و ایدئولوژیک کردن دین، نهایتاً باژگونه شد، بهطوری که امروزه شاهد عرفی شدن جوانان در جامعه ایرانی هستیم. در واقع کسانی که همچین رویکردی داشتند، نمی دانستند یا متوجه نبودند که زمانی که در مذهب دست می برید، مذهب به شما واکنش نشان می دهد و واکنش آن، دقیقاً شکل وارونه دارد. پس نتیجه ایدئولوژیک کردن عقیده مذهبی، در شکل عرفی شدن این اندیشه دینی متجلی شد. حرف نهایی وبر هم این است که از آن روحی که روزگاری بالای سر اروپا بود، فقط شبحی باقیمانده است و اساساً هراس وبر هم همین بود که با نبودن این اخلاق، در ساختار بروکراسی و دنیوی شدنی که شکل گرفته است، نهایتاً قفس آهنینی برپا شود که مسلط بر زندگی اجتماعی گردد.