مفهوم جدید سبک زندگی را میباید در نسبت مستقیم با تحول مهم اندیشه و علوم اجتماعی غرب در اوایل دهه ۱۹۸۰ فهم کرد. سبک زندگی –گذشته از رویکرد آدلر در اواخر دهه ۲۰ قرن بیستم به سبک زندگی- در ادبیات موجود علوم اجتماعی مفهومی نسبتاً جدید است. در ادبیات جدید جامعهشناسی فرهنگ و مطالعات فرهنگی، سبک زندگی اساساً امری متفاوت از فرهنگ- البته نه غیرمرتبط با آن- تعریف میشود. این تفکیک بیش از هر چیز به سبب نسبتی است که میان مفهوم سبک زندگی با گسترش فردیت و اخلاق فردگرایانه در جامعه جدیدبرقرار میشود. در واقع این اخلاق فردگرایانه متأثر از تجربه زیسته مردم جوامع اروپایی بود که دوران جنگ جهانی اول و دوم و تأثیر عمیق آن بر روحیه و هویت خویش را به دوش می کشیدند. هویتی که بر خلاف جوامع سنتی که مبتنی بر ویژگی های انتسابی هستند، بر مبنای عواملی چون تولید و مصرف تعریف می شد. در این راستا مفهوم هویت که ایستاری روانشناختی است، اساساً در رابطه با طبقه و جایگاه عامل اجتماعی در ارتباط با تولید تعریف می شد. اما در دوران مدرنیته متأخر گیدنزی یا دوران پست مدرن به تعریف بودریار، اساساً مصرف است که ویژگی اصلی انسان و تشکیل دهنده هویت اوست. ایده هایی که بطور مفصل در کتاب هایی چون «آیینه تولید» و «جامعه مصرفی» بودریار تشریح شده است. در واقع چالش های هویتی متأثر از تجربه زیسته اروپاییان و بالاخص یهودیان – به همین خاطر است که سبک زندگی مفهومی عمیقاً آلمانی است-در طی جنگ های جهانی است که در معنای روانشناختی آن، سکوی پرتابی از بازتعریف هویت از تولید به مصرف می گردد و چه بسا اگر این اتفاقات حادث نمی شد، این چرخش فرهنگی نیز صورت نمی گرفت؛ هرچند سبک زندگی متفاوت از فرهنگ است چراکه در نهایت فرهنگ مقولهای فرافردی و کلان باقی خواهد ماند. در مقابل، سبک زندگی در مفهوم جدید آن بیشتر محصولی از انسان فردیتیافتهای که آن را خلق میکند، قلمداد میشود. البته سبک زندگی نیز امری اجتماعی است. به تعبیری میتوان آن را تابلوی نقاشی کولاژی دانست که تکه پارههای به کار رفته در آن از متن زندگی اجتماعی فراهم میآید. اما نهایتاً نوع تلفیق و ترکیب آنها گویی چیزی است که انسان مابعد تجددیِ فردیتیافته بر حسب ذوق و سلیقه خود آن را میسازد. البته این ساخت و سلیقه سازنده آن به شدت سیّال، متغیّر و دلبخواهی است. این سیالیت و لغزندگی همان است که در کلام باومن به «مدرنیته سیال» تعبیر می شود. دورانی از مدرنیته که خاص جوامع غربی است که ویژگی اساسی آن بریدن از انجماد و دگماتیسم «عقل گرایی» دوران مدرن و پای نهادن در دوران تزلزل سلایق و ارزش ها و سستی پیوندهای روابط انسانی است. این رویکرد همان مؤید فردگرایی انسان مابعد سنتی در تقابل با انسان پیشامدرن است که شاهکلید فهم سبک زندگی در روایت اروپایی آن است.
در مورد جامعه ایرانی اتفاقات متفاوت و حتی مهمی افتاد که علی رغم تأثیرات انکار ناپدیر آنها، نتوانستند تمایلات روانشناختی عمیقی در تجربه زیسته ایرانیان ایجاد کنند. در واقع، اگرچه رخدادهایی چون انقلاب مشروطه، انقلاب ۱۳۵۷، جنگ ایران و عراق و… همگی تأثیرگذار بودند، اما به نظر می رسد اثرات آن ها بیشتر در حوزه سیاسی و ساختاری جامعه بوده است تا سطح خرد و ایستارهای روانشناختی و هویتی. به عقیده من حتی در جامعه ایرانی با تسامح می توان گفت که هویت بر اساس طبقه شکل می گیرد. چراکه جامعه ما هنوز از نوع جامعه در حال گذار است و در حال تجربه جدال بین سنت و مدرنیته است و هنوز در ساختار عظیمی از جامعه هویت افراد بر مبنای ویژگی های انتسابی است تا اکتسابی و تنها بخش های خاصی از طبقات جامعه –اگر مفهوم طبقه را در ایران بپذیریم- و مخصوصاً طبقه متوسط است که مسامحتاً بر اساس ویژگی های اکتسابی قابل بررسی هستند. پس هنوز در ایران حتی عقل گرایی ملازم با فردگرایی روانی برخواسته از تجربه زیسته شکل نگرفته است، چه برسد به اینکه بخواهد به مرحله مدرنیته سیال در اندیشه باومن برسد که سیّالیت، تغیّر و فردگرایی افراطی و پاره شدن روابط انسانی به اوج خود برسد و به قول بودریار جامعه چندان در مصرف گرایی فرو برود که مبنای هویت و تمایز افراد، تمایزیابی از طریق سبک زندگی باشد. البته این مفهوم در اندیشه گیدنز نیز با اندکی تفاوت مطرح شده است. با این توضیحاتی که مطرح شد و توضیحاتی که پیرامون سبک زندگی در غرب بیان گردید و با شرایط ایران مقایسه شد، می توان ادعا کرد که سبک زندگی مسئله مناسبی برای پژوهش در جامعه ایران نیست، چرا که اساساً این مفهوم در روایت ایرانی آن شکل نگرفته است.