فاطمه شفیعی: نگاهی به زندگی هابرماس
یورگن هابرماس[۱] فیلسوف و جامعه شناس معاصر آلمانی ( -۱۹۲۹ دوسلدورف) معمولاً به عنوان عضو نسل دوم سنت تئوری انتقادی و یا مکتب فرانکفورت معرفی می شود. هابرماس در سال۱۹۵۴ از رساله دکترای فلسفه خود با موضوع تناقض در اندیشه شیلینگ- فیلسوف قرن ۱۹ آلمانی- در دانشگاه بن دفاع کرد. رساله پست دکترای او در سال ۱۹۶۲ با عنوان « تحول ساختاری حوزه عمومی: تحقیقی در طبقه بندی بورژوا» منتشر شد. ناگفته نماند که این کتاب تنها بعد از چاپ ترجمه انگلیسی آن در سال ۱۹۸۹ بود که به مثابه یک تئوری نو در حوزه علوم انسانی مورد توجه قرار گرفت و شهرت یافت. هابرماس با انتشار کتاب «تئوری کنش ارتباطی» (۱۹۹۱) و ارائه روایتی متفاوت از عقلانیت که به عقلانیت ارتباطی معروف شد بیشتر مورد توجه قرار گرفت.
معرفی کتاب
کتاب نقد در حوزه عمومی حاصل مباحثات عمده ای است که هابرماس از اوایل دهه ۱۹۶۰ در آن ها شرکت داشته است. چنانچه از مباحث کتاب و تفکرات هابرماس پیداست، اندیشه وی بطور کلی معطوف به نقد رهایی و نظریه کنش ارتباطی است. در واقع نظریه او بر اهمیت ارتباط و تفاهم تأکید می کند و شیوه مباحثات وی در سراسر کتاب مبتنی بر اولویت وحدت نظریه و عمل از منظر سیاسی است. این کتاب از هفت بخش مختلف تشکیل شده است که با توجه به اهمیت و ضرورت توجه به مفهوم «حوزه عمومی و کنش ارتباطی» در مجادلات هابرماس، تمرکز مباحث بر فصل اول گذاشته می شود و سایر فصول بطور بسیار مجمل بررسی می گردد.
حوزه عمومی اولین موضوعی بود که هابرماس پس از نوشتن رساله خود بدان پرداخت. از آنجایی که حوزه عمومی، به عنوان اساس نقد جامعه مبتنی بر اصول دموکراتیک مطرح بوده است، هابرماس آن را موضوعی با اهمیت یافت. حوزه عمومی عرصه ای است که در آن افراد، برای مشارکت در مباحث آزاد، علنی و نامحدود دور هم جمع می شوند. هابرماس در کتاب خود، حوزه عمومی بورژوایی را موضوع اصلی خود قرار داده است.
این حوزه ( حوزه عمومی بورژوایی ) که ریشه در حوزه خصوصی دارد، با گفتگو و مذاکره شهروندان درباره مسائل عمومی تشکیل می شود. هابرماس در کتابش به پیدایش حوزه عمومی ( که آن را نتیجه تفکیک آشکار حوزه خصوصی و قدرت عمومی می داند ) با تکیه بر مفهوم آن در سنت فلسفه سیاسی می پردازد و به عقاید کانت، هگل و مارکس در این زمینه اشاره می کند. کانت معتقد بود که مباحثه برای تصمیم گیری درباره بسیاری از مسائل باید به عهده عامه خردورز باشد ( که البته افراد فقیر و بندگان در این گروه قرار نمی گیرند ). او تحت تأثیر خوش بینی عصر روشنگری، تصور می کرد که جامعه مدنی بدون اعمال زور به نهادی برای دولت تبدیل خواهد شد که کارکرد درست و عادلانه دولت را تضمین خواهد کرد. در واقع کانت معتقد بود که بورژوای حوزه خصوصی به شهروندی تبدیل می شود که از چشم انداز انسانیت می اندیشد. اما عقاید کانت در انقلاب فرانسه و درگیری های بین طبقات اجتماعی هرگز محقق نشد. هابرماس سپس عقاید هگل را بررسی می کند. هگل افکار عامه مردم را نوعی شناخت معمولی می دانست و رابطه ضروری بین افکار عامه و حقیقت نمی دید. او در ضمن این ایدئولوژی لیبرالی که جامعه مدنی را وضعی طبیعی می داند که یکسانی و برابری بورژوا و انسان در آن دیده می شود را نقد کرد و شرایط را برای تأملات مارکس آماده ساخت. مارکس نیز بحث خود را با تحلیل مفهوم جامعه مدنی آغاز کرد و آن را پدیده ای تعارض آمیز متشکل از طبقات درگیر با یکدیگر در نظر گرفت. پس نگرش او نسبت به افکار عمومی به نحوی که در حوزه عمومی بورژوایی تجلی می یابد، چیزی بیش از آگاهی کاذب نیست. مارکس نیز جامعه مدنی را از علم جدا اما آن را عرصه منازعه و کشمکش می دانست. بنابراین از دیدگاه مارکس، امکان تحقق حوزه عمومی که در آن قابلیت دسترسی و گفتگوی آزاد و نامحدود وجود داشته باشد، تنها از طریق اجتماعی کردن وسایل تولید و از بین بردن طبقه و در کل از طریق انقلاب قابل وصول خواهد بود. تفاوت هابرماس با مارکس در همین جا دیده می شود. هابرماس معتقد است که می توان بدون واژگونی سازی نظم اجتماعی موجود و البته با ایجاد تحولاتی بنیادی، به چیزی شبیه حوزه عمومی دست یافت. هابرماس پس از توضیح حوزه عمومی و چگونگی رشد آن، افول آن را در طی قرن گذشته نشان می دهد و دخالت دولت در امور خصوصی و جذب شدن جامعه در درون دولت را علت این فروپاشی می داند. اما هابرماس با طرح نظریه کنش ارتباطی، تحقق حوزه عمومی را در آینده نوید می دهد. هابرماس علی رغم پایبند بودن به نقد جامعه قرن بیستم، روزنه های امیدی نیز می بیند و بر خلاف بدبینی افرادی مانند آدورنو و هورکهایمر، به جنبه مثبت اندیشه سیاسی عصر روشنگری نیز نظر دارد. همین روزنه در اندیشه کنش ارتباطی او ظاهر می شود. او در این نظریه نیز به دنبال یافتن راهی برای تحقق حوزه عمومی است. او در این راستا مباحثه عقلانی فارغ از سلطه و آسیب های زبانشناختی و مبتنی بر تفاهم بین الاذهانی و اجتماع به عنوان عملی که مناسب حوزه عمومی است، تأکید می کند.
ادامه مطالب مربوط می شود به مباحثاتی که هابرماس با افراد گوناگون داشته است که وجه مشترکی در تمام این مباحثات دیده می شود: اجتناب هابرماس از تفکیک نظریه و عمل.
هابرماس در مباحثه بر سر مکتب اثبات گرایی نهایتاً استدلال می کند که بر خلاف مفروضات اثباتی، رهایی اجتماعی و تاریخی انسان با همان روش های رهایی از فشارها و محدودیت های طبیعت دست یافتنی نیست. روشهای تجربی علوم اثباتی ذاتاً محافظه کارانه و عامل تداوم وضعیت شیءوارگی و سلطه عقلانیت ابزاری است.
کانون جدال هابرماس و گادامر، مشاجراتی پیرامون پیشداوری، سنت و حجیت است. هابرماس بر خلاف گادامر معتقد است که تمجید پیشداوری های نهفته در سنت ها متضمن نفی و انکار توانایی های ما در بازاندیشی درباره آن پیشداوری هاست که این نکته منطقاً موجب عدم عمل سیاسی رهایی بخش می شود. هابرماس خواستار افزودن بُعد انتقادی به اندیشه تأویلی گادامر است که امکان نقد ایدئولوژی را فراهم می کند.
کانون مباحثه هابرماس با نظریه سیستم ها و لومان، علایق رهایی است. به عقیده هابرماس از آنجا که نظریه سیستم ها دارای پیش فرض های تک ذهنی است، در عرضه تحلیلی درباره مفهوم حقیقت دچار مشکل است و آن را صرفاً بعنوان کارکردی در درون سیستم تلقی می کند. در ادامه هابرماس استدلال می کند که مفهوم سیستم بدون توسل به نظریه کنش ارتباطی غیرقابل است. به اعتقاد وی نارسایی های این نظریه درباره ایدئولوژی هم ناشی از برداشت نارسای ان از مفهوم حقیقت است؛ درحالی که حقیقت از اجماع مباحثه گران در یک وضعیت گفتمانی حاصل می شود. هابرماس نهایتاً معتقد است نظریه لومان و نظریه سیستم ها با تکیه بر الگوی کنش عقلانی معطوف به هدف و نادیده گرفتن اجماع مباحثه گران، به عنوان توجیهی برای محدود سازی ارتباط و تفاهم بکار می رود.
هابرماس در جدال خود پیرامون تجدد و فراتجدد، از تجدد دفاع می کند و اصولاً مخالفت خود را با اندیشه های لیوتار و دیگر پست مدرن ها اعلام می کند. وی معتقد است اندیشه فراتجدد با خلط و یکسان انگاری حقیقت و ایدئولوژی، آگاهی و ناآگاهی و آزادی و سرکوب، صحنه ای یکدست و بی رنگ از جهانی کاملاً تحت انضباط و قدرت زده بدست می دهد که هرگونه ملاکی را برای نقد و نقادی از بین می برد. بدین سان اندیشه فراتجدد از ایجاد هرگونه ارتباط با حوزه عمل عاجز است.
در دو بخش دیگر نیز مشاجره هابرماس پیرامون جنبش های دانشجویی و موضع ظاهراً دوگانه هابرماس در برابر آن ها و از سوی دیگر شیوه برخورد مناسب پیرامون نازیسم و تاریخ مخدوش شده آلمان است.
نگاهی انتقادی بر مباحث کتاب
همانطور که در بیان مطالب تأکید متن بر مباحث هابرماس پیرامون حوزه عمومی و فضای کنش ارتباطی و رهایی بود، در بیان انتقادات نیز تمرکز متن حاضر بر همین حوزه صورت گرفته است؛ چراکه بیان و نقد هرکدام از مباحثات خود نیازمند مجالی طولانی است.
اهمیت حوزه عمومی وقتی بهتر فهمیده می شود که کمرنگ شدن معرفت شناسیهای بنیادگرایانه و مدرن و کلاسیک را مد نظر قرار دهیم. در عصر فرامدرن دیگر معرفت نه بازنمایی واقعیت در آیینه ذهن بلکه محصول کنشهای اجتماعی انسان تعریف می شود. همچنانکه پست مدرن ها قائل هستند معرفت از خلال پرکسیس و فعالیت اجتماعی شکل می گیرد. برای مثال رورتی (تاجیک، ۱۳۸۸: ۵۲) می گوید هیچ معرفت مطلقی نداریم و ملهم از اندیشه کوهن، استدلال می کند که هر نظام معرفتی تاریخ مصرف دارد و با نظام معرفتی دیگر اعتبار خود را از دست می دهد. بدین ترتیب ما نه با معرفت درست جاودان بلکه با معرفتهای درستی طرف هستیم که جانشین هم می شوند و هر کدام تاریخ مصرف ویژه خود را دارد. این تلقی از معرفت در عین حال که به تعبیر برخی به شدت نهلیستی و ترسناک به نظر می رسند، آشکارا اهمیت حوزه عمومی را بسیار برجسته می کند.
تفاوت هابرماس با پست مدرن ها در آن است که پست مدرن ها تمام بنیادها و اصول مدرنیته مخصوصاً عقلانیت را به طور رادیکال نقد کرده و بی اعتبار اعلان می کنند ولی هابرماس سطحی از اعتبار را برای عقلانیت مدرن و امکان ارزیابی معنی دار گزاره ها را می پذیرد. انتقادات هابرماس بیش از آنکه به بنیادهای مدرنیته باشد به نحوه جریان مدرنیته است. مثلاً او اشغال شدن حوزه عمومی توسط رسانه های وابسته به قدرت های بزرگ اقتصادی را نقد می کند. به تعبیری دیگر هابرماس مدرنیته را «پروژه ناتمام» (ریتزر، ۱۳۸۶: ۷۹۴ ) می داند نه پروژهای که اساساً بر توهم استوار بوده است.
از جمله انتقادات بر دیدگاه هابرماس را می توان به غفلت او از سوابق حوزه عمومی در قبل از قرن ۱۸ و خارج از جغرافیای اروپا اختصاص داد. مثلاً ما می دانیم که در آتن باستان بحث های عمومی فراوانی رخ می داد. یا در دوران اسلامی جریان های فکری- اجتماعی، همچون تشیع، معتزله، شعوبیه، خرمدینان، و… که گاه پایگاهی جدی در بین توده مردم داشته اند، موجب تغییر حکومت می شده اند. البته با دو شرط عمومیت و آزادی کامل در مشارکت می توان گفت که حوزه عمومی پدیده ای جدید است. مثلاً در یونان عمومیت نداشت و زنان و بردگان نبودند. یا در دوران اسلامی مشارکت در این حوزه علاوه بر نداشتن عمومیت توأم با آزادی نبود. با این حال نباید از نظر دور داشت که دو شرط عمومیت و آزادی در مشارکت، تشکیکی هستند. الان هم نمی توان گفت که در جامعه غربی، عمومیت و آزادی صددرصد محقق هستند.
ملاحظه دیگر قابل ذکر آن است که با روایت هابرماس گمان می رود که حوزه عمومی نقش بنیادین و کلیدی در اتوریته عمومی دارد و بلکه تنها فاکتور تعیین کننده در جامعه است ولی واقعیت آن است که در خیلی از کشورهای جهان سوم علی رغم وجود سطحی از حوزه عمومی و به تبع آن وجود افکار عمومی مخالف اتوریته، این حوزه عمومی تأثیر خاصی بر اتوریته ندارد.
از جمله انتقادات لیوتار در مورد اندیشه اجماع در نظریه کنش ارتباطی هابرماس است که چنین مفهومی مبتنی بر روایتی از رهایی است که دیگر در جامعه فراتجددگرای معاصر اعتباری ندارد ( هولاب، ۱۳۸۹: ۱۹۴).
از سوی دیگر دیدگاه های او درباره جامعه مدرن بیش از حد لازم به وضعیت پس از جنگ آلمان فدرال اشاره دارد ولی کشور اروپایی شکست خورده ای که تجربه فاشیسم را در پش سر داشت، نمی تواند نمونه کامل جوامع مدرن باشد (هولاب، ۱۳۸۹)
هابرماس حوزه عمومی و کنش ارتباطی در فضای عصر روشنگری را نوع ایده آل دانسته است و این جای تأمل دارد. او مدلی ساخته که هرگز به شکل ناب وجود نداشته است (هوهندال، ۱۹۹۶: ۱۰۷).
همچنین تأکید بیش از حد او بر بُعد توافق و اجماع ارتباط در جهان زندگی که حوزه عمومی را دربرمی- گیرد، جای انتقاد دارد (اسکودسن، ۱۹۹۶: ۱۶۱) در نهایت ریکور از برآورد نادقیق هابرماس در توانایی تعقیب مباحثه و این تحلیل که نهایتاً گسترش مباحثه، برای تغییر امور کافی است خرده گرفته است (همان: ۱۶۲).
منابع
تاجیک، محمدرضا (۱۳۸۸).«مطلق خاص در اندیشه رورتی»، پژوهش سیاست نظری، ش۷، صص ۵۱-۶۹.
ریتزر، جورج (۱۳۸۶). نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی.
هولاب، رابرت (۱۳۸۹). نقد در حوزه عمومی، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی.
Hohendahl, P. (1996). The Public Sphere: Models and Boundaries, in Habermas and Public Sphere, edited by Craig Calhoun, The MIT Press, Londan, England.
Schudson, Michael (1996). Was Ever a Public Sphere?, in Habermas and Public Sphere, edited by Craig Calhoun, The MIT Press, Londan, England.
[۱] – Jurgen Habermas
فاطمه شفیعی؛ کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی