کمدی توهم اطلاعرسانی و تراژدی واقعیت خبر در ایران :
گفتمان خبری در ایران متاثر از حس شنوایی است و بر همین اساس نیز محافل خانوادگی، دوستانه و مراسم جشن و عزا در ایران، کارکرد بنگاههای خبری پیدا می کنند. در این جوامع شایعه به میزان خبر واقعی، بُرد دارد و جامعه را متاثر از خود می سازد به گونه ای که دولت ها نیز برخی تغییرات در قیمت ها را ابتدا از راه این گفتمان به جامعه تزریق میکنند و سپس آن را عملیاتی می کنند! شایعات ایرانی گاها نیز در جهان واقعی رخ می دهد و وضعیتی متافیزیکی پیدا می کند و بر همین اساس، بر گفتمان اطلاع رسانی شفاهی ایرانی می افزاید و موجب تقویت آن می شود؛ برای مثال،: «در زمان جنگ جهانی، مردی بوشهری، صبح اول وقت،(۴ صبح) پس از زدن بستی تریاک، قبراق و شاد به سر نانوایی رفته و به افراد حاضر در صف میگوید خبر دارید که انگلیس در جنگالعالمین (جنگ جهانی) شکست خورده است؟ یکی از حضار در صف که با “کاپتیان هاوس”، کنسول انگلیسی در بوشهر آشنا بوده، همان لحظه به کنسولگری انگلیس رفته و این خبر را به کنسول میدهد. “کاپیتان هاوس”، نگران شده و در اتاق خود مشغول قدم زدن میشود. ۲ ساعت پس از این خبر، یعنی در ساعت ۶ صبح، تلگرافی از انگلستان، به کنسولگری مخابره می شود و شکست انگلیس را خبر میدهد. کاپیتان هاوس، متعجب شده و مرد بوشهری که این خبر را داده حاضر کرده و از وی میپرسد چگونه به این سرعت چنین خبری را دریافت کرده و آن مرد در پاسخ، بافور خود را نشان میدهد». این واقعه و روایت از بوشهر قدیم، توهم اطلاعرسانی و قدرت گفتمان شایعه را در جوامع سنت گرای شفاهی، نشان می دهد. در واقع آنچه، این مرد بوشهری میگوید هنوز نیز گفتمان اطلاعرسانی در ایران است و ایرانیان، به جای مطالعه و چندجانبهگرایی در کسب خبر به “توهمات شنیداری” و “شایعه” به جای “اصل خبر” بیشتر توجه می کنند. این موضوع در بوشهر قدیم چنان قدرتی داشته که مردم، اصل خبر را به جای رجوع به خبرگزاریها و مطبوعات از زنان مغازهدار و یا زنان ماستی (ماستفروش) نیز کسب میکردهاند. برای مثال میگویند همسر دریابیگی (حاکم وقت بوشهر) در مراسم ختمی در بوشهر حاضر بوده و در این مراسم، از زنی بوشهری میشنود که دریابیگی در حال رفتن از بوشهر است.
همسر دریابیگی پس از پایان مراسم، به منزل که میرود به شوهرش دریابیگی میگوید چنین خبری را از زنان شنیده و دریابیگی در جوابش میگوید اگر زنان گفتهاند درسته و هرچه زودتر وسایل رفتن را جمع کن!» جالب اینکه پس از مدتی کوتاه، دریابگی بوشهر را ترک میکند.خاطرات قدیمی، روایت ها، سفرنامه ها و بیوگرافی ها به همراه ضرب المثل ها و … مهم ترین منابع تحلیلی در مطالعات فرهنگی به شمار می روند. این دو روایت از بندر بوشهر یم تواند تاویل های مناسبی از گفتامن های حاکم بر جامعه و قدرت رسمی را نمایان سازد. این خاطرات قدیمی و دو روایت در باب نحوهی اطلاعرسانی در بوشهر ضمن اینکه نشاندهندهی توجه به “وانمودهی خبر” به جای “واقعیت خبر” است، نشان از قدرت و هژمونی حس شنوایی در این جامعه را نیز به همراه دارد.هم زمان با این دو روایت و خاطره در بوشهر( ایران)، جهان غرب، ۲۰۰ سال تجربه “کهکشان گوتنبرگ” و سیر در گفتمان کتابت و چاپ را نموده بود و با اختراع رادیو در حال آغاز عصر جدیدی بود. در این برحه، بشر در حال قدرتبخشی به دیدگان به جای گوش بود و دنیای جدید با اختراع رادیو به جای دیدن تلاش داشت، شنیدن را هم واجد توان همسان نماید و انسان داشت، به عصر شنیدیداری میرسید. اما ایرانیان از “شنیدار” شفاهی به شنیدار الکترونیکی( رادیو) وارد شدند و می توان گفت به “شنیداری بزکشده” در حال کوچ بودند.
قوت مستمر حس شنوایی از سنت تا عصر دوران جدید در بین ایرانیان، در واقع نشان از اقتدار شایعه در برابر اصل واقعیت دارد و همچنین هژمونی گوش در برابر چشم و یا سنت در برابر مدرنیته را نمایان میسازد.
جوامع در خود مانده و متأثر از سنت جزمیتیافتهی خود و همچنین نظامهای سیاسی حاکم بر آنها، همیشه دلنگران شنیدهها هستند و شهروندان از گفتن نقد و ابراز انتقاد بابت، اینکه “دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد”، میترسند و در اضطراب دائم به سر میبرند و نظامهای سیاسی نیز به جای حمایت از جامعهی مدنی و توجه به توسعه سیاسی و اجتماعی، خود را به سازمانهای پیگیر شنیدههای شهروندان مجهز میکنند تا بر اساس کنترل گوش، چشمشان روز بد نبیند. از سوی دیگر، آگاهی نظامهای سیاسی حاکم در ایران از قدرت شایعه آنها را به سیاستِ “ابتدا شایعه کن و سپس اقدام نما” کشانده تا آنجا که بسیاری از طرحهای اقتصادی و سیاسی خود را به اینگونه در جامعه، جا میاندازند. جامعه نیز متأثر از این خصیصهی خود، با شنیدن شایعهها از قبل اقدامات عملی را انجام میدهد و پس از مدتی وضعیت عملیاتی شده حاکم را به صورت هژمونیک پذیرفته و هر دو (جامعه و نظام سیاسی) در خیال خود، برندهی این نوع سیاستورزی هستند. برای مثال جامعه با شنیدن یک شایعه اقتصادی در مورد یک کالا سریعاً دست به احتکار میزند و برای مدتی کوتاه خود را در برابر تورم ارضا میکند اما….
در اصل، این وضعیت خصیصه شده و به الگو مبدل گشته ایرانیان نمایانگر وضعیت کُمیک اطلاعرسانی و تراژیک واقعیت اخبار است و با تأمل و توجه به آن انسان نمیتواند تصمیم بگیرد که باید بخندند یا بایست بگرید.
مسئولیت روزنامه نگاری:
«حقیقت و عدالت با دعاهای غیرمذهبی خیری که بدرقه انواع داد و ستدهای خلاف قانون می شود به حراج می روند. به اتکای مقام، منصب، صلیب، کرسی، مسند، همه چیز را می توان خرید: احزاب، سندیکاها، روزنامه ها، عقاید و اکثریت مجلس ملی را که از صدر تا ذیل همه به فساد کشیده اند. هر کس مزاحمتی ایجاد کند کنار گذاشته می شود و اگر سخنی بر حق باشد، خاموشش می کنند. سرانجام کیست که تسلیم این نیروی فاسد کننده فرصت طلبان و سوداگری نشده باشد؟ این انحطاط همگانی خصلت ها و فضایل اخلاقی با امتیاز دادن و سازش کردن، لزوماً این بی خیالی، وادادگی، خوش خدمتی، خودپسندی و سبکسری را که نشانه های بی فرهنگی رو به افزایش و بربریت اند از پی می آورد (۱۳۸۲ ـ ۳۲)
همذات پنداری با این جمله ی نیکلاگاریمالدی در کتاب انسان پاره پاره، مثل پتک بر ذهن مخاطب ایرانی کوبیده می شود. آنچه این نویسنده شرح داده گویی پیش گویی سرنوشت ما در هزاره ی سوم بوده است. به محض مطالعه ی این جملات از گاریمالدی، تصویر وضعیت کنونی جامعه در ذهن مخاطب ایرانی زنده می شود: گفتمان فساد هر رابطه ای را مخدوش کرده و بهره وری بی اخلاقی از هر نوع ارتباط و معنا، ضمن اینکه روابط انسانی را پر خطر نموده، نوعی دهشتناک از عوامفریبی پذیرفته شده را منعکس می کند. چشمان خود را که می بندیم همه به شخصیت های رمان « کوری» ساراماگو تبدیل می شویم و گوییا ساراماگو خواب نما شده و ما ایرانیان را در خواب دیده است. در جامعه ی ما، همگی از نقد می گویند و خود را نقدپذیر معرفی می کنند؛ همه از آزادی می گویند و حفظ حرمت انسان ها، هنرمندان از نقد بی عدالتی شعر می سرایند و دیگر آثار هنری بروز می دهند و دیدگاه های عدالت محور را بیان می کند، اما تمامی این ادعاها، وانموده هایی هستند برای تخریب آن نمود اصلی. در کلام هر فرد دروغ و در رفتار هر شخص ریا موج می زند. کلمات و مفاهیم قلب واقعیت می شوند و نتیجه ی آن نوعی عدم امنیت و ناهنجاری مفرط در جامعه شده است. حقیقت، کالایی شده که هر کس به اسم آن، بر سر آن، هرگونه معامله ی ضد آنرا به انجام می رساند. همه باج گیر و باج پرداز شده اند و همه از هر دوی این رفتارها ناله و مویه می کنند. گفتمان رسمی در هشت سال قبل همانند وضعیت جامعه ۱۹۸۴ اورول رفتار می کرد. تفکیک نقد به دلسوزانه و خصمانه، سرکوب نقد واقعی و حمایت از نقد منصفانه، تکفیک کلام ها با تفکیک بین صاحبان خودی و یا غیرخودی کلام ها، تخریب نقد و منتقد و توجه به تعامل و هم اندیشی! و …ایوان کلیما، که تجربه ای به مثابه ی ما در پراگ را داشته، در کتاب روح پراگ به عریانی این نوع منش پرداخته و این تصویر همانند آینه ای ما را در برابر خودمان نشان می دهد:« هر جامعه ای که بنایش، بر بی صداقتی است و هرجرم و جنایتی را تحمل کند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است. رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان و گروه دیگری را هر قدر اندک و کوچک محروم می کنداز غرور و شرفش و حتا حق زندگی اش، خودش را دستی دستی به انحطاط و نهایتا فروپاشی محض می کشد»
اما چه باید کرد؟ بنظر می آید مهم ترین کاری که می شود انجام داد جستجوی حقیقت و برملا کردنِ توهم است تا بصیرت و شناخت در جامعه ایجاد شد و افراد جامعه دگرگون شوند. این مهم بیش از هر چیز و هر کس به عهده مطبوعات است تا ریا و دروغ، از صحنه جامعه رخت بربندد و جامعه با چشم باز به خطوط بین سطور بنگرد و نقاب از چهره ی سالوسان و عوامفریبان برداشته شود. اریک فروم، روانکاو و از اعضای مکتب فرانکفورت می گوید گفته های هر کس را باید در مجموعه کردار، پندار و گفتار در نظر گرفت و اگر میان این سه جلوه از تمامیت فرد وحدت نباشد واژه، ابزاری در خدمت فریب و ریا خواهد بود.» به همین دلیل مهم، لازم است روزنامه نگار ایرانی با توجه به این مهم که از آموزه های باستانی خویش و از گفته های زرتشت است از استفاده ابزاری و ریاکار اهالی انتخابی و انتصابی قدرت پرده بردارد که به گفته مارکس وظیفه اصلی روشنفکر نیز جدا از تعبیر، تغییر جهان است. اصلاح طلبان ایرانی در هشت سال اصلاحات تنها به تغییر و فلسفه پردازی پرداختند و گامی بسوی تغییر وضعیت برنداشتند به همین دلیل در ابتدای راه جامعه آنها را واگذاشت زیرا تعبیری که آهنگ تغییر ندارد و تغییری که بی نیاز از تعبیر باشد کور است»لازمه این رفتار اما شجاعت است همان عنصری که در اصلاح طلبان گوهر نایاب بود و حتی آنان خود اگر کسی این خصلت را دارا بود به تندرو و رمانتیک و تخیلی، او را تخطئه می کردند چرا که حاضر به تحمل سختی و پرداخت هزینه نبودند. اصلاح طلبان دوست داشتند همراه اکثریت باشند بدون درک این مهم که اکثریت در صورت عدم پویایی به اقلیت تبدیل می گردد؛ اما به گفته ادوار سعید «آنچه کمتر از همه اهمیت دارد این است که روشنفکر رضایت خاطر مستمعین خود را جلب نماید نکته اصلی مزاحم بودن، مخالف بودن و حتی ناخوشایند بودن است» کاری که اصلاح طلبان ایرانی هرگز به آن مبادرت نکردند.
به گفته نیچه «اندیشه ورزترین مردمان اگر دلیرترین نیز باشند دردناک ترین بلاهایی را نیز از سر می گذرانند که هیچ کس نگذارنده است»
اصلاح طلبان ایرانی خصیصه ی دلیری را نداشتند و بواسطه گریز از پرداخت هزینه و تحمل درد و رنج دوباره مشروطه به مطلقه تبدیل و اصلاحات تعطیل گردید و…