… در نقدِ هر اثر ادبی میتوان رویکردهای مختلفی داشت. یکی از آنها رویکرد اجتماعی است که در طول تاریخ ادبیات به شکلهای گوناگون از جمله جامعهشناسیِ ادبیات، نقد جامعهشناختی و جامعهشناسیِ متن تبلور یافته است. در نوشتهی کوتاهِ پیش رو، با گوشهچشمی به زاویه دیدِ مورد بحث، به بررسی رمان تحسینشدهی «من نوکر بابا نیستم» (انتشارات افق، چاپ چهارم: ۱۳۸۷) نوشتهی احمد اکبرپور میپردازیم.
از گذشته تا امروز، همهی کسانی که به بررسیِ اثری ادبی یا هنری پرداختهاند، تلاش کردهاند با آگاهیِ کافی از زندگی و محلّ صاحب اثر، به درک درستتری از اثر برسند. شاید همین موضوع باعث شد که «تن»، یکی از منتقدان مطرح قرن نوزدهم، کوشید نظریهی خود را دربارهی ارزیابیِ اثر با توجّه به شناخت نویسنده ارائه کند که تا مدّتها هم محلّ استناد دیگران بود. این منتقد معتقد بود که باید در بررسی و نقد یک اثر، قوم و نژاد نویسنده، محیط رشد و پرورش او و زمان خلق اثر را مدّنظر داشت؛ چرا که بدون توجّه به این عوامل، دریافتِ درست اثر امکانپذیر نخواهد بود. شاید همین مسئله باعث شد که در قرن بیستم، توجّه به پیشینه و خاستگاه اجتماعیِ نویسنده، اهمیت بیشتری پیدا کرد…
شاید بتوان چنین رویکردی را در مورد نویسندگان معاصرِ ایرانی هم صادق دانست. اگر کمی دقیقتر به دنیای داستان و داستانِ نویسندگان خودمان نگاه کنیم میبینیم که بیشتر نویسندگان از طبقهی فئودال و میانی جامعه بودهاند. البتّه باید به حجم بهنسبت قابل توجّه نویسندگانی دیگر هم اشاره کرد که «روستازاده»اند و بنا به شرایط خاصّ روستاهای ما، نمیتوان آنها را در زیرمجموعهی افراد محروم جامعه به حساب آورد. تعداد قابل توجّهی از آنها از خانوادههای بهنسبت مرفّه و فرهنگی روستایی بودهاند و به سبب دوری از شهر، آمادگیِ ویژهای برای پیشرفت تحصیل، منزلت اجتماعی و… داشتهاند.
احمد اکبرپور، نویسندهی رمان نوجوانِ «من نوکر بابا نیستم»، کودکی و نوجوانی خود را در محیطی روستایی (چاهورزِ لامرد) گذرانده است. همانطور که اشاره شد، اگر بخواهیم زیر علمِ «تنِ» منتقد سینه بزنیم و به فتوای او عمل کنیم، باید از همین محیط رشد و پرورش نویسنده شروع کرده تا به امروزِ او برسیم. این مسئله در برخی از آثار چاپ شدهی پیش و پس از این رمان هم نمود بارزی دارد. ذهن و زبان اکبرپور اغلب بر مدار همان تعاریف و دنیای روستایی میچرخد و فضایی خلق میکند که در ادبیات روستاییِ ما نمودِ عینیتری دارد. این مهم وقتی با آداب و رسوم، اصطلاحات، فرهنگ و سننِ جامعهی او (که علاقهای وافر هم به آنها دارد) آمیخته میشود و از ابزار و امکانات دنیای مدرن و چه بسا پستمدرن نیز بهرهمند میگردد، داستانی تازه و خواندنی را پدید میآورد. (مانند داستان زیبای «غول و دوچرخه» که بعد از رمان «من نوکر بابا نیستم» نوشته، چاپ و منتشر شده است.)
با این مقدّمه، به کتاب «من نوکر بابا نیستم» برگردیم. تمام ماجرای رمان حولِ محور و ماجرای گم شدن یک بسته اسکناس میچرخد که از جیب پدری خسیس و سختگیر، توی چاهِ مستراح افتاده است. این اتّفاق به ظاهر ساده و مضحک، روی روابط ساکنان روستا و خانوادهی راویِ داستان تأثیر میگذارد و کنش و واکنشهای آنها در قبال این حادثه، روایت داستان را پیش میبرد. پدر خسیسِ خانواده میخواهد به هر قیمتی که شده، پول را از چاه بیرون بیاورد، امّا هیچکس حاضر نمیشود در این راه، او را همراهی کند؛ حتّی فرزندان خودش. سرانجام پس از کشمکشهایی که بین شخصیتهای داستان به وجود میآید، بستهی اسکناس، توسّط بچّهها، امّا ناخواسته، از چاه مستراح بیرون کشیده میشود.
همانطور که نویسنده در مقدّمهی کتاب آورده، داستان بر اساس ماجرایی واقعی که در یکی از روستاهای کرمانشاه اتّفاق افتاده، نوشته شده است، امّا نویسنده با تغییر موقعیت جغرافیاییِ ماجرای داستان از غرب به جنوب کشور، هم کار خودش را آسان کرده (با توجّه به جنوبی بودنِ احمد اکبرپور و تسلّط و آگاهیاش بر فضای روستاییِ جنوب) و هم نشان داده است که «پول» در همه جای این کرهی خاکی مثل «باقلوا» دهن را آب میاندازد و خبرساز و پُرماجرا است.
گم شدن یک بستهی اسکناس بهعنوان سوژه رمان، بهانهی خوبی است تا به عمق رابطهی آدمهای محلّ حادثه (روستا) پی ببریم. پول همانطور که آدمها را از هم جدا میکند و باعث اختلافشان میشود، قادر است بهانهای شود برای جمع شدن آنها به دور هم. پول هم باعث شادی و سرخوشی آدمها میشود و هم باعث نگرانی و عذاب آنها. پرداختن به زندگیِ روستایی با بافت سنّتی در عصر مدرن، ادبیات داستانی را ناخواسته به سمتی میبرد که آمیخته به طنزی رئالیستی و باورپذیر است؛ طنزی که تمام تلخیها و شیرینیهای زندگی در جامعهی روستایی را ملموس و واقعی به تصویر میکشد؛ کاری که احمد اکبرپور در این رمان انجام داده و موفّق هم بوده است.
رمان «من نوکر بابا نیستم» را میتوان در حوزهی ادبیات داستانیِ روستایی قرار داد، امّا نه از آن دسته داستانهای روستایی که تنها فقر و بدبختیهای مردم روستا را به تصویر میکشند، بلکه در آن علاوه بر فقر و تنگدستیِ مردم، شادیها و دلخوشیهایشان را هم به تصویر کشیده و به شکلی واقعگرایانه، از حقیقتِ تلخ و شیرین زندگیِ روستایی بهرهبرداری کرده است. اکبرپور در این رمان نشان داده است که با مردم روستا و روابط میان آنها و آداب و رسومشان کاملاً آشنایی دارد و به خوبی تمام ابعاد زندگیِ روستایی را به تصویر کشیده است.
* * *
اگرچه به ظاهر، راوی اصلی (داوود، قهرمان داستان) است، امّا نویسنده در این رمان با استفاده از راویهای مختلف و زاویه دید آنها نسبت به هستهی اصلی ماجرا، نشان داده است که در یک جامعه سنّتی روستایی و در یک ماجرای مضحک و تلخ، هر کدام از شخصیتهای اصلی داستان، قابلیت قهرمان شدن را دارا هستند؛ مخصوصاً بچّهها که همیشه خیالپردازند و در رؤیاهایشان خود را قهرمان ماجراهای پیرامونشان میپندارند. و شاید به همین دلیل است که شخصیت اصلی این رمان (داوود) در بالا آوردن اسکناسها از چاه، نقش خاصی ندارد و این کار توسّط برادرش و به بهانهی بیرون آوردن پسرعمویش صورت میگیرد.
نکتهی جالب ماجرا اینجاست که حتّی قهرمان داستان، یعنی کسی که بالاخره موفّق میشود پول را از چاه بیرون بکشد، ناخواسته تن به این کار میدهد و خودش اصلاً راضی به انجام آن کار نبوده است.
فضای روستاییِ این رمان، نماد جامعهای است که نوعی نظام سنّتی و تاحدودی استبدادی بر آن حاکم است و آدمها از سرِ اتّفاق گردِ هم آمدهاند. قهرمانان این جامعه نیز از سرِ اتّفاق و ناخواسته قهرمان شدهاند و در کل اگر تغییری صورت میگیرد، از سرِ اتّفاق است. رئیس پاسگاه روستا، تنها این جمله را تکرار میکند که همه باید به قانون احترام بگذارند، امّا بچّههای روستا مدام از قانون و آدمهای آن میگریزند و از آنها هراس دارند.
نظام اجتماعی و خانوادگیِ ترسیم شده در این داستان، نظامی پدرسالارانه است. پدر (همانطور که در فصل چهارم رمان، راوی داستان میشود و شخصیت واقعیِ خودش را بروز میدهد)، دوست دارد همسر و فرزندانش فقط به حرف او گوش کنند و به نظر او احترام بگذارند و در مورد همه چیز فقط خود اوست که تصمیم میگیرد.
مادر و دختر نقش مهمی در زندگی روستایی دارند، امّا همیشه نادیده گرفته میشوند. در این رمان نیز مادر، زنی زحمتکش و دلسوز بچّههایش است امّا از مردِ خود هراس دارد و سعی میکند در برابر اُبهّت و خشم پدر، پناهی باشد برای بچّههایش. خواهر راوی (ساره) هم نماد مظلومیت دختر در جامعهی مردسالارانه است؛ دختری که نقش و وظیفهای به او واگذار نمیشود و همیشه باید بین دو برادر راه برود و مواظبش باشند. ساره با آنکه از دو سالگی به بعد دیگر حرف نزده، امّا پراحساس و مهربان است و حتّی راوی او را بهخاطر سکوتش به نخل تشبیه میکند.(ص ۵۲) همین ساره در ماجرایی که باز هم به پول ربط دارد، با دیدن اسکناس ۵۰ تومانی از خوشحالی شوکه میشود و به حرف میآید و بعد از به حرف آمدنش، نویسنده در فصل هشتم بخشی از روایت را به او واگذار میکند.
شخصیتهای رمان، شخصیتهایی ملموس و باورپذیرند و با توجّه به شخصیتپردازیِ خوبی که از آنها شده، کنش و واکنششان در قبال ماجرای اصلی داستان، قابل قبول است؛ امّا نام تفنگدار پاسگاه، نامی نامتعارف است: «بایگُسلْخه»؛ و از آنجا که در زیرنویس، توضیحی برای این واژه نیامده، به نظر میرسد کلمهای بومی نباشد و نویسنده با ابتکار خودش آن را انتخاب کرده است تا با بقیّهی اسامی شخصیتها تفاوت داشته باشد؛ چرا که خودِ این شخصیت هم به نظر میرسد غیربومی است و آدمهای روستا هیچ ارتباطی با او برقرار نمیکنند و از او گریزانند.
* * *
در کل در رمان «من نوکر بابا نیستم»، یک موقعیّت عمومی، ایستا و ساکنِ جامعهی روستایی، در اثر یک اتّفاق شخصی و اشتباه فردی، به سمت نوعی تغییر موقعیّت پیش میرود و این تغییر در رفتار تکتک آدمها دیده میشود؛ آدمهایی که همیشه برای تغییر نیاز به یک عامل بیرونی و محرّک دارند تا ناخواسته به آن تن بدهند.
اگرچه انتخاب موضوعی چون «گم شدن یک بسته اسکناس» به ظاهر با دنیای کودکان و نوجوانان و رغبتهای آنان هماهنگ نیست، امّا در رمان «من نوکر بابا نیستم»، قهرمانان کودک داستان چنان با آن درگیر میشوند که انگار سرگرم یک بازی کودکانهاند. افتادن پول در چاه مستراح، یادآور این جملهی معروفِ «لعنت بر این پولِ کثیف» است که شاید هر روز از زبان مردمِ کوچه و بازار میشنویم؛ مردمی که برای به دست آوردن این «پول کثیف» دست به هر کاری میزنند، امّا همیشه دغدغهی «روزیِ حلال» دارند؛ نداشتنش درد است و داشتنش دردِسر.
«پول، پول، پول. کلمهای که مثل باقلوا دهن را آب میاندازد. البته بر منکرش لعنت که بدون آن کار بشر پیش نمیرود و تعداد آدمهای تنبل سر به فلک میکشد. با این حال گاهی هم چون تاول چرکینی بر صورت نجیب آدمیزاد سر باز میکند…» (از مقدمهی نویسندهی کتاب)
همه چیز آدمهای داستان، به پول ربط دارد؛ غمها و شادیهایشان، خوابها و رؤیاهایشان و… و به همین خاطر است که خبر افتادن یک بسته اسکناس در چاه مستراح، مثل بمب در روستا منفجر میشود و همهی آدمها را به خانهی حاجی میکشاند.
در بخش پایانی رمان، وقتی بستهی اسکناس را از چاه بیرون میکشند، با آنکه بستهی پول آغشته به نجاست است، امّا صدای خندهی پدر از مستراح شنیده میشود و خوشحال از این پیروزی میگوید: «پولِ حلال توی دریا هم بیفتد، گم و گور نمیشود.» حالا او هم به بستهی اسکناسش رسیده و هم اینکه به خودش و دیگران ثابت کرده که پول او حلال بوده که گم و گور نشده است؛ امّا با دو تکّه چوب، بستهی پولِ حلال را برای تطهیر میبرد و از دست زدن به آن اکراه دارد!
نکتهی قابل توجّه این است که کار شستوشو و تطهیر پولها توسّط بچّهها انجام میگیرد و بعد از این کار همه چیز به روال سابق برمیگردد: پدر دستور میدهد، مادر خدا را شکر میکند و بچّهها از مردم جدا میشوند و به کوچه برمیگردند. (ص ۱۰۴)
نکتهی قابل توجّه دیگری که در رمان «من نوکر بابا نیستم» مورد بحث است، استفاده از واژهها و اصطلاحات بومی است که در ملموسشدن فضای روستاییِ جنوب کشور، به مخاطب کمک فراوانی کرده است؛ واژهها و اصطلاحاتی چون: مُروا، نُوت، مَهوِه، گربهشور، پیشتو، قُلّاج، پتی، رِنگ و… . مهم نیست که این واژهها و اصطلاحات در کجای جمله قرار گرفتهاند، مهم این است که در موقع مناسب مورد استفاده قرار گرفتهاند و حتّی گاهی این واژهها چنان خوش نشستهاند که اگر در زیرنویس هم توضیحی برای آنها ذکر نمیشد، مخاطب میتوانست به بار معناییِ آنها پی ببرد: «کدخدا یک قُلاج طولانی به قلیان میزند و دودها را از لای سبیلهایش میدهد بیرون و…» (ص ۶۸)
* * *
از آنجا که شخصیتپردازی از عناصر اصلی و دشوار داستاننویسیِ واقعگراست، بیتوجّهی به آن، داستان را برای مخاطب تصنّعی و غیرقابلباور جلوه میدهد. شخصیتپردازی در «من نوکر بابا نیستم» یکی از نکات قوّت رمان است که نویسنده از طریق عملکردها و عکسالعملهای شخصیتها به خوبی آن را اجرا کرده است و همین امر باعث شده تا مخاطبان نوجوانِ این رمان با قهرمانان داستان به نوعی «همذاتپنداری» بپردازند. نویسنده با زیرکی حتّی در بخشهای مختلف رمان، راوی را عوض میکند و اجازه میدهد دیگر شخصیتها روایت را ادامه دهند و از این طریق درونیات آنان را برای مخاطب افشا میکند.
محمد ولیزاده متولد ۲۵ اسفند ۱۳۵۳ شهرستان جم استان بوشهر . نویسنده ، روزنامهنگار و ناشر ادبی می باشد. وی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی گرایش کودک و نوجوان دانشگاه شیراز است. دبیری سرویس ادبی روزنامه عصر شیراز) از سال ۱۳۷۵ تا تیرماه ۱۳۷۹( و مسئول صفحات ادبی “عصر پنجشنبه”، ” سطر اول” “به سطر دیگر” در همین روزنامه؛ فعال در شکلگیری انتشارات نیمنگاه (تهران) و سرپرست آن از ابتدا ۱۳۷۹تا پایان سال ۱۳۸۲ (در این مدت ۱۰۲ عنوان کتاب زیر نظر ایشان منتشر شده و عهدهدار سری مجموعه راه ابریشم)شعر و داستان امروز ایران نیز بوده است.