فاطمه واعظ زاده: معلولین کیستند و کجای این اجتماع بشری جای دارند؟
آیا به راستی اتیکت زدن واژه ی “معلول”، با در نظر گرفتن معنی و مفهوم و کاربرد نابجای آن به یک انسان برازنده می باشد؟
در استان بوشهر توان جویان در چه شرایطی زیست می کنند و مردم آن ها را با چه چشمی از نظر می گذرانند و قضاوت می کنند؟
معلولیت چیست؟
معلولیت به مجموعه ای از اختلالات جسمی، ذهنی یا روانی اطلاق می شود که فرد را از ادامه زندگی عادی و مستقل خود به صورت شخصی یا اجتماعی باز می دارد. معلولیت با محدودیت هایی که فرد به عنوان نتیجه اختلالات و ناتوانی ها تجربه می کند، ارتباط دارد و تابعی از ارتباط بین اشخاص ناتوان و محیط شان است و هنگامی به وقوع می پیوندد که این افراد با موانع فرهنگی، جسمانی یا اجتماعی مواجه شوند و قادر نباشند از سیستم های مختلف جامعه که برای سایر شهروندان قابل دستیابی است، استفاده کنند. سازمان جهانی بهداشت، معلولیت را ایجاد اختلال در رابطه بین خود و محیط تعریف کرده است. به عبارت دیگر معلولیت مجموعه ای از عوامل جسمی، ذهنی، اجتماعی و یا ترکیبی از آنهاست که به نحوی در زندگی شخصی فرد اثر سوء بر جای می گذارد و مانع ادامه زندگی مستقل وی به صورت طبیعی می شود.
معلول کیست؟
معلول کسی است که بخشی از توانایی های جسمی، ذهنی، حرفه ای، اجتماعی یا روانی خود را از دست داده و یا اصلا این توانایی ها را به دست نیاورده است.
طبقه بندی معلولین از دیدگاه پزشکی:
معلولیت ها، با توجه به امکانات بازتوانی و ترسیمی و نتایج اجتماعی، اقتصادی آن ها، به طور کلی در چهار گروه عمده زیر طبقه بندی می شوند که هر کدام از این گروه ها شامل معلولیت های متعدد و متنوع می باشند:
یک- معلولیت های حسی شامل معلولیت های بینایی و شنوایی
دو- معلولیت های احشایی شامل معلولیت های قلبی عروقی، تنفسی و کلیوی
سه- معلولیت های حرکتی شامل انواع معلولیت های حرکتی و اعصاب
چهار- معلولیت های روانی شامل معلولیت های ذهنی و روانی
طبقه بندی معلولین از دیدگاه توانبخشی:
معلولین از دیدگاه توانبخشی به سه دسته تقسیم می شوند که عبارتند از:
– معلولین جسمی
– معلولین ذهنی و روانی
– معلولین اجتماعی
بررسی معنای لغوی واژه ی معلول:
آقای مهدی ناصری که از توان یابان و از جمله فعالین انجمن هامون ایران می باشند، معتقدند برای پرداختن به مشکلات معلولین در ابتدا باید مسئولین فرهنگستان زبان فارسی معادل شایسته تری را جایگزین کلمه ی “معلول” کنند چرا که تصحیح نوع نگاه جامعه با فرهنگ سازی مدرن صورت می گیرد و نامگذاری متناسب با وضعیت جسمی افراد نخستین گام در این زمینه می باشند.
ایشان در مطلبی تحت عنوان “درآستانه” که در یکی از ویژه نامه های نشریه اتحاد جنوب به منتشر شده، چنین بیان می کنند:
“فرهنگستان زبان فارسی در کنار کلمات وارداتی مانند کامپیوتر و ترمینال که جایگزین هایی برایش درست کرد باید به داد بسیاری از کلمات قدیمی و مبهم و ناکارآمد مانند “معلول” هم برسند. در فرهنگ عمید معنی معلول این چنین آمده است: (صفت) [عربی] (ma’lul) 1-علیل… (۲. ) آنچه چیز دیگر سبب آن باشد؛ نتیجه (اسم، صفت) (بیمار )
در زبان انگلیسی برای افرادی که به هر علتی عضوی از اندام جسمانی شان از کار افتاده و یا درصدی دچار آسیب شده است کلمه ی Special (ویژه) را بکار می برند. مانند اسپشیال مَن یا اسپشیال وُمَن…
موضوع این است که کلمه ی معلول که برای افراد آسیب دیده ی جسمی استفاده می شود کاملن در بیان وضع فرد آسیب دیده ی جسمی گنگ و نامفهوم و گاه حتا توهین آمیز است. اینکه اسم صفت علت را برای بخشی از افراد جامعه بکار ببرند خیلی مضحک و ناکارآمد است. بخاطر این اسم صفت ،عموم جامعه و نهاد های اجتماعی و مسئول کاملن روشن و شفاف به کسی که دچار ضایعه ای در اندامی از بدنش شده است نگاه نمی کنند.””
توضیحات فوق مبین این واقعیت است که کلمه ی معلول چیزی است غیر از واقعیت وجودی افراد مذکور و استعمال نامناسب آن از علل عقب ماندگی بیشتر ساختار فرهنگی موجود می باشد.
ضروریات:
افراد معلول در هر جامعه ای و در تمامی بخش ها و آحاد مختلف جامعه زیست می کنند و در عصر حاضر به عنوان بزرگترین اقلیت کشور مطرح هستند.
علی رغم رشد و پیشرفت صنعت و تکنولوژی نوین، همه روزه شاهد افزایش آمار معلولین در سطح جهان خصوصن در کشورهای جهان سوم می باشیم؛ لذا پرداختن به ابعاد گوناگون شرایط قشر مورد بحث، معظلات، نیازمندی ها و شناسایی و بسط چگونگی راه های ارتباط متقابل با ایشان از ضروریات زندگی اجتماعی و معنا بخشیدن به مفهوم همبستگی اجتماعی و همچنین یکی از دغدغه ها و مسائل مورد بررسی آسیب شناسان و مددکاران اجتماعی می باشد.
معلولیت بیش از آنکه جنبه ی پزشکی داشته باشد پدیده ای اجتماعی به حساب می آید. به طور میانگین ده درصد از افراد هر جامعه را معلولین تشکیل می دهند. طبق آمار سازمان جهانی بهداشت، در حال حاضر ۵۰۰ میلیون نفر معلول در جهان وجود دارد که قریب ۸۰ درصد آن ها در کشورهای جهان سوم به سر می برند.
حیدر عزیزنژاد، مدیرکل بهزیستی استان بوشهر، نیز در گفت و گو با خبرنگار فارس در عسلویه، ( ۷/۱۱/۹۲) چنین اظهار کرد: بر اساس آمار موجود ۶۶ هزار نفر معلول شامل سالمندان، معلولین ذهنی، روانی، ناشنوا، نابینا و معلولین جسمی حرکتی در استان بوشهر شناسایی شده که تنها ۱۶ هزار نفر آنان از خدمات این نهاد بهرهمند هستند و بیش از ۵۰ هزار معلول از خدمات بهزیستی برخوردار نیستند.
دلایل و عوارض معلول بودن در سراسر دنیا متفاوت است که حاصل شرایط مختلف اجتماعی ـ اقتصادی و پیشبینی های متفاوتی است که دولت ها برای رفاه شهروندان خود به عمل می آورند.
سیاست کنونی رفتار با معلولان نتیجه ی پیشرفت ها و تحولات ۲۰۰ سال اخیر است که از لحاظ مختلف نشان دهنده ی شرایط کلی زندگی و سیاست های اجتماعی- اقتصادی اعصار پیشین می باشد.
در رابطه با معلولیت می توان چنین گفت که شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی موجود بر موقعیت های زندگی توان جویان تاثیرات خاصی گذاشته و پیشروی شان را در جهات مختلف دستخوش تغییرات ساخته است.
تاملات:
زیر سقف آبی و به ظاهر آرام این دیار، انسان های مختلف و با ویژگی های گوناگون روحی و جسمی زیست می کنند و همین تنوع ظاهر آن ها است که گاه بازدارنده ی پذیرش هم نوع خویش می شود.
همه ی گروه های اقلیت و غیر اقلیت نظیر سالمندان، کودکان، زنان بی سرپرست و معلولان، همه و همه از نوع بشر به شمار می روند و نیازهای عاطفی، اقتصادی، اجتماعی و … شان یکسان و مبرا از سایر افراد و گروه های دیگر نمی باشد.
محدودیت، اقلیت و نابرابری، سه ضلع مثلثی است که همواره ذهن هر توان یابی را مشوش کرده و گاه تیر این افکار از سوی مردمی نشانه گرفته می شود که نگاه های تحقیرآمیز و به سمت فرد توان جو همچون زخم عمیقی است که پیوسته سر باز می کند و مرهمی هم نمی شناسد جز ترویج فرهنگ صحیح و بسط روشن اندیشی.
بی تردید انسان های فرهیخته و بزرگواری هم روی این زیست بوم هستند که روشن بینی و تبلور وسعت اندیشه شان به دنیای آشفته و پرتنش کنشگر تحرک و رنگی تازه می بخشد.
پس از جنگ جهانی دوم همگرایی و عادی سازی دو مفهومی بودند که با مطرح شدنشان سعی در سوق دادن اذهان عمومی نسبت به آگاهی فزاینده و توانایی های معلولین در عرصه های مختلف داشتند.
قشر آسیب پذیر جامعه نیز به مانند دیگر شهروندان حق برخورداری از زندگی طبیعی و امکانات رفاهی ویژه ای برای آسان تر پیمودن مسیرهای مختلف زندگی خود دارند. آن ها قدرت این را دارند که منشا خدماتی به دیگر افراد جامعه باشند . اما متاسفانه عدم تحکیم قوانین مربوط به هر فرد توان یاب، وجود خرافه و جهل عوام، نبود امکانات، کم کاری و خودکامگی برخی مسئولین و … را می توان از عوامل پسرفت، راکد ماندن و گاه انزوا دانست که ادامه ی این روند در آینده ی افراد و جامعه پیامدهای نامطلوب و عواقب نگران کننده ای برجای خواهد گذاشت.
در هر جامعه ای، برنامه های رفتار با معلولان از مراقبت های ابتدایی در موسسات آموزش و پرورش به کودکان معلول و توانبخشی به اشخاصی که در بزرگسالی معلول می شوند و نهادها و ارگان های دیگری از این دست جهت بهبود وضعیت و شرایط قشر مزبور، جریان دارند. اما آیا به راستی همه ی این سازمان ها و افراد اداره کننده ی آن ها، تمامن وظایف خود را از بر هستند و بر همین مبنا طبق دستورالعمل های از پیش تعیین شده عمل می نمایند؟ البته که خیر…!! بدیهی است که اگر این گونه بود این اقلیت های مدنی همچون تندیس در دست مجسمه سازان هر روز به یک شکل در نمی آمدند.
مورد دیگری که در این بین مطرح است، نه تنها واقف نبودن افراد ذی ربط به تعهدات خویش، بلکه عدم آگاهی و شناخت خود توان یابان به حقوق و مهارت های خاصی که هر فرد دارای معلولیت می طلبد است…
چه بسا توان جویان با سکوتشان زیر رادیکال ساختار بروکراتیک حاضر، با فرجه ی بی عدالتی قرار دارند و همین سکوت و ناآگاهی به آنان جرات پایمال کردن حقوق دیگری را داده است.
دنیای بسیاری از اقلیت های مدنی دنیایی است پردرد توام با ترس و وحشت. وحشتی که غالبن نمی فهمندش و شاید وحشت از اعتراض. اما به راستی برای چه و به چه قیمت؟
نابینایان:
به دفعات نظاره گر نابینایانی بوده ام که درک و نگاهشان به زندگی جذاب تر و گیراتر از بسیاری از افراد سالم پیرامونم بوده. نه تنها نابینایان که اکثر توان یابان زندگی را چون دریا، آبی، مواج و بی انتها می بیند که در عمق آن دشواری و امید همپای یکدیگر به زندگی شان معنا می بخشد.
یکی از اصلی ترین و اساسی ترین دلمشغولی های نابیناتیان و کم بینایان، نبود کتاب های بریل درسی و نرسیدن به موقع آن ها به دست محصلین و دانشجویان است.
وقتی در شهر ما دستگاه تبدیل خط بینایی به خط بریل مهیا است و به کار انداختنش درصد زیادی از مشکلات نابینایان و کم را می کاهد، چه علتی دارد آن را یک گوشه بلااستفاده بیاندازند؟
در پاسخ پیگیری های گروهی از معترضین این گونه اظهار کرده اند که اطلاعات لازم جهت راه اندازی دستگاه مزبور را ندارند و بی اعتنایی شان به وعده ی مساعدت و همکاری انجمن نابینایان اصفهان همچنان ادامه دارد.
کتابخانه ی مصلحیان، تنها کتابخانه ی گویا شهرستان بوشهر برای استفاده ی نابینایان می باشد.
جایی که نابینا می خواهد گام نهد بایستی صاف و بدون ناهمواری باشد. ولی در این مکان از ابتدای ورود به کتابخانه تا رسیدن به مقصد مورد نظر، به علت وجود سراشیبی ها فرد دچار زحمت می گردد.
بخش اختصاصی نابینایان نیز از استاندارد کافی و لازم برخوردار نیست؛ با این توصیف که فضایی بسیار کوچک که دو دیوار سمت راست و رو به رویش را دو قفسه محتوی کتاب های بریل پوشانیده و دو گوشه ی دیگر را، دو سیستم اشتغال کرده اند که مراجعه کنندگان می توانند از کامپیوترهای گویا، اینترنت رایگان و دیگر مزایا بهره مند گردند. میزی که گرداگردش را صندلی هایی احاطه کرده اند نیز در وسط به چشم می خورد. یک چهارم فضای اتاق پر شده از میز و صندلی و قفسه های کتاب. علاوه بر مشکلات فوق، این بخش دقیقا در کنار سالن مطالعه ی عمومی کتابخانه قرار گرفته که راحتی و آسایش را از هر دو گروه سلب می نماید.
قسمتی باید برای ضبط کتاب اختصاص داده شود تا نابینایان مجبور نباشند برای تهیه ی کتب مورد نیازشان با مشکل مواجه شوند و بهتر این است که برای انجام این کار از فردی توان یاب( جسمی حرکتی) استفاده شود. البته ناگفته نماند که کتاب های بریل و صوتی موجود نسبتن خوب و مفید هستند.
از سال ۸۶ به این طرف، افراد برای دریافت کاغذ بریل به بهزیستی مراجعه می نمایند و هر بار پاسخی که در قبال خواسته شان به آن ها داده می شود، وعده های واهی است و یا کلمات و جملات منفی و ارائه ی این راهکار که می توانید از نوشت افزاری ها خریداری کنید یا از کاغذ آچار استفاده کنید!!!
ماهنامه هایی به نام های ایران سپید و سپید آفرین به ترتیب از تهران و قم در دسترس نابینایان قرار می گیرد اما چرا بوشهر خود نتواند مطبوعه ای را در اختیار نابینایان قرار دهد؟
طی گفت و گوهایی که چندی پیش با برخی از اعضای انجمن نابینایان داشتم، انجمن را اندکی سراپاتر و فعال تر از سابق یافتم و برگزاری کلاس های شطرنج و دیگر کلاس های ورزشی نظیر گل بال، بر زندگی روزمره و روحیه ی شرکت کنندگان نشاط و تحرک بخشیده و پیداست که مدرسان بانی این نظم و تداوم بوده اند چرا که مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی اساتید دست مایه ی افزایش انگیزه و پیشروی بیشتر می شود. اما این دوره هم مانند دوره های سابق به انسجام نرسید و به گمانم دلیلش وقفه ایی بود که به خاطر امتحانات محصلین افتاد.
من خود شخصن یک سالی بیش نیست که به عضویت در این نهاد درآمده ام و پیش از این و حتا هم اکنون هم اخبار مربوطه را کماکان از دوستانم دریاقت می نمایم که عمومن مبنی بر نارضایتی و بی نظمی است که روزافزونی این موارد جدایی و قهر تعدادی از اعضا را به دنبال داشت.
چشم پوشی و فراموش کردن خدمات و فعالیت های شایسته ایشان و در مواردی، بحث و جدل، به افزایش خشم و دل زدگی از آن جا دامن زده؛ تا جایی که تلاش چندباره ی معاون انجمن برای رفع کدورت و بازگرداندن آن ها با شکست رو به رو شده است.
ناکارآمدی و عملکرد ضعیف انجمن از جمله اطلاع رسانی، بعضی از اعضای حاضر را به این نتیجه رسانده که کناره گیری و قهر دردی را دوا نمی کند و تنها با رفت و آمدهای مکرر و گوشزد کردن وظایف و مطلع نمودن از حقوق خود، ممکن است کارساز افتد.
طی این یک سالی که به الحاق آنجا درآمده ام، پرونده ام تا آن زمانی که برای انجام کاری با منشی ارتباط برقرار کردم، همچنان لابه لای پرونده های دیگر خاک می خورد بدون اینکه منشی یا دیگر مسئولان از وجودش آگاهی داشته باشند حتا نام من هم در گوششان نا آشنا جلوه کرد!
توجیه منشی در قبال بازخوست نمودنش از سوی من بدین شرح است که عدم فعالیتم در انجمن منتج به نا آشنا بودن من گردیده. بد نیست فعال بودن را از نظرگاه آن ها بررسی کنیم.
اصولا عضو فعال کسی است که وقتی از تشکیل کلاس یا برگزاری جلسه ای اطلاع حاصل کرد، حضور به هم رساند.
حال سوال من این است؛ وقتی اطلاع رسانی کامل و دقیقی صورت نمی گیرد و انجمن حتا شمار و اسامی شرکت کنندگان یک کلاس، برای مثال کامپیوتر را نمی داند و صرفن به پرسش از یکی والدین قناعت می کند، عضو فعال در کدام قسمت چارچوب ذهن اینان می گنجد؟
شنیده ها حکایت از آن دارد که دیگر کسی میلی به حضور و اتلاف وقت در آنجا را ندارد بجز معدودی از افراد که بنا به استدلال های خاصی کناره گیری را اشتباه محض می دانند.
و اما بی نظم ترین و پرهرج و مرج ترین ارگان این شهر، توانبخشی میگلی نژاد…
بیشتر مواقع باید همه ی کازکنان را در یک اتاق پیدا کرد، گاهی هم مشاهده می شود که برای سپری شدن زمان، کارهای منزل را آنجا انجام می دهند…..
در این جا دیگر حرفی برایم باقی نمی ماند و تصور می کنم خوانندگان گرامی تا حدودی با شرایط نامساعد نابینایان و کم بینایان آشنایی پیدا کرده اند.
ناشنوایان:
ناشنوایی/کم شنوایی شایع ترین نوع معلولیتی است که کودکان با آن به دنیا می آیند و همچنین یکی دیگر از ضعف های جسمانی است که عدم پذیرش آن و واکنش و برخورد منطقی با این پدیده موجب عقب افتادگی ذهنی، شناختی و تعلیمی کودک خواهد شد و فرد دچار آن را با هر چه بالا
رفتن سن وارد مرحله ی جدید و پیچیده ای از مشکلات می کند.
یکی از راه های تشخیص ناشنوایی و کم شنوایی غربالگری است.
غربالگری:
در طرح غربالگری که توسط سازمان بهزیستی صورت می گیرد، تلاش می شود افراد ناشنوا و کم شنوا شناسایی شوند و تحت درمان قرار بگیرند. این فرایند در سه مقطع تعریف می شود: قبل از تولد، حین تولد و بعد از تولد.
غربالگری در دو حوزه ی معاونت پیشگیری و توانبخشی پیگیری می شود.
آموزش کودکان ناشنوا یایستی از سنین پایین آغاز گردد و تمام سعی مربیان و خصوصن خانواده باید مبتنی بر درونی کردن و نهادینه ساختن استعداها و توانایی های کودک و نهایتن آماده سازی و به خودکفایی رسانیدن وی برای ورود به دنیایی فراتر و گسترده تر از ذهنیتش باشد.
کودکان ناشنوا به دلیل ناتوانی در بیان تمنیات و اظهارات درونی خویش، دچار آسیب های روحی و سلب اعتماد به نفس گردیده و آینده برای آنان چیزی نخواهد بود جز چارچوب کوچکی که سرتاسر آن را سکوت و ابهام فرا گرفته.
فرد ناشنوا برای حضور در اجتماع و تعامل با دیگران، نیازمند امکاناتی است که عمده ترین آن ها سمعک می باشد.
توزیع سمعک، ارائه ی باطری سمعک و کمک هزینه ی کاشت حلزون و … از جمله خدماتی هستند که وظیفه ی تامین و ارائه ی آن ها بر عهده ی سازمان بهزیستی می باشد اما سال ها است که بهزیستی باطری سمعک خریداری نکرده و مردم ناچار هستند به صورت آزاد به تهیه و تعمیر کالاهای مورد نیاز خود بپردازند. سمعک هم هر پنج-شش سال یک بار توزیع می گردد آن هم نه از نوع مرغوب.
فرد توان جو، چه کودک و چه بزرگسال، خواهان همان نیازهای اساسی یک فرد سالم است و چگونگی کیفیت زندگی اش معطوف به میزان فعالیت هایش در جامعه است. او نیز همچون یک شهروند عادی برای چرخاندن زندگی و تامین مخارجش ملزم به پذیرش شغل و دریافت مبلغی در قبال آن است. اما متاسفانه علی رغم تثبیت قانون ۳ درصدی اشتغال برای معلولین در دستگاه های دولتی و گنجاندن آن در قانون جامع حمایت از معلولین، اکثریت قشر آسیب پذیر جامعه بیکار بوده و گویی تصویب این ماده صرفن جهت ازدیاد قوانین در مصوبه بوده است!
ناشنوایان بسیاری هستند که تحصیلاتشان را در رشته های کاربردی و مفیدی گذرانده اند و به مراتب دارای انرژی بیشتر و تمرکز قوی تری نسبت به سایرین هستند. اینان می توانند حلال بخش مهمی از مشکلات و نیازهای جامعه ی امروز باشند.
ناشنوایی که معماری می داند یا قادر به کار در مراکز پر سر و صدا نظیر جوش کاری است، به چه حقی باید چنین سرگردان باشد و توانایی هایش نادیده انگاشته شود؟
پل ارتباطی دنیای ناشنوایان بر حسب رشته ای از متدها و نشانه های منحصر به خودشان مانند زبان اشاره، فرهنگ لغت خاص و لب خوانی مستحکم گردیده است.
فردی ایتالیایی به نام جرونیمو کارادانو به فکر افتاد که با استفاده از حروف مکتوب الفبا، ناشنوایان را آموزش بدهد. او می خواست این حروف را با استفاده از علائمی بسازد که ارتباطی با اشیاء مورد اشاره داشتند. در سده ی هیجدهم، یک فرانسوی به نام شارل دولوپه نوعی زبان علامتی ابداع کرد. این زبان، روش جدیدی بود برای استفاده از مجموعه حرکات سنتی دست و بازو به شکلی که بیان کننده ی فکر شخصی باشند. در ضمن؛ در سده ی هفتدهم، یک الفبای انگشتی، مشابه الفبای مورد استفاده ناشنوایان امروزی، ابداع شد. تا هشتاد و پنج سال پیش، طرز ارتباط گرفتن با دیگران را از طریق علائم دست، حالات چهره و الفبای انگشتی می آموختند. به بیان دقیق تر، ناشنوایان می توانستند در هر دقیقه تا ۱۳۰ کلمه را هجی کنند. اما بسیاری از آموزگاران و مربیان، به مخالفت با استفاده از زبان علامتی و الفبای انگشتی برخاسته اند. آن ها معتقدند که استفاده از این وسایل، آن ها را از ارتباط برقرار کردن با مردمی که قدرت شنوایی عادی دارند دور نگه می دارد و به گروهی مجزا تبدیلشان می کند. امروزه ناشنوایان یاد می گیرند که با تماشا کردن حرکات لب های سخنران، آنچه را که او گفته است تفسیر کنند. همچنین آن ها با مشاهده و دقیق شدن در حرکات لب ها و اندام های صوتی مربی خودشان و سپس تقلید از حرکات او، خودشان طرز حرف زدن را یاد می گیرند.
نشانه ی تشخیص ناشنوایان بازوبند قرمز است که متاسفانه عدم وجود ساخت فرهنگی و نهادینه نشدن این امر و البته بی توجهی خود ناشنوایان ، سبب شده تا بازوبند به عنوان شیئی ضروری و نمایانگر شرایط خاص ناشنوا، معنایش را برای شخص دارنده ی آن از دست دهد.
توان یابان ضایعه ی نخاعی:
توان یابان جسمی حرکتی، بالاخص ضایعه ی نخاعی هم مثل دیگر گروه ها که مختصرن شرح آن رفت، از بی مهری ها و بی عدالتی ها بی نصیب نمانده و پیوسته با مشکلات در حال نزاع اند.
نه در بوشهر، نه برازجان و اغلب شهرستان های استان نمی توان باشگاه ورزشی یافت که خاص افراد دارای ویلچر طراحی شده باشد. تنها در برخی ار پارک ها و فضاهای سبز شهری، وسایل ورزشی که برای افراد سالم قرار داده اند، برای برخی از معلولین نیز قابل استفاده است. اما ناهمواری ها مانع ورود افراد ویلچر سوار به این فضاها می شود. فقط این طورکه از گفته های دوستان بر می آید گویا اخیرن در آب پخش سالن مجهزی جهت استعمال این گروه احداث شده است.
کمک های بهزیستی برای تهیه ی ویلچر متناسب با شرایط هر فرد ناچیز است و فقط هر چند سال یک بار ممکن است به تعداد بسیار محدود و در سطخ متوسط و گاهی پایین ویلچرهایی خریداری شود. علاوه بر این اطلاع رسانی و مشاوره ی پزشکی، روحی و روانی هم در خصوص معلولیت نه به فرد نخاعی و نه هیچ معلول دیگری و خانواده اش داده نمی شود.
اکثریت پرسنل و کادر بهزیستی و دیگر نهادهای همسو با آنان، متشکل از افرادی هستند که خود محتاج مشاوره و آموزش می باشند!
انجمن هم خدماتی ارائه نمی دهد جز برگزاری جشن در روز معلولین و سفرهای زیارتی هر ساله…
مورد قابل ذکر دیگر این است که در سطح شهر تنها اقدامی که صورت گرفته، ایجاد سطح شیب دار و کاملن غیر استانداردی است که در فسمت ورودی برخی فروشگاه ها و اماکن عمومی دیگر چون پارک ها و بیمارستان ها مشاهده می گردد آن هم به عقیده ی من به اسم معلولین و فقط برای استفاده و جا به جا کردن وسایل خودشان به وجود آمده.
برای فردی که کارایی پاهایش را از دست داده صرفن امکان راه رفتن با آن پاها میسر نیست و آیا منصفانه است که گفت بر همین مبنا کارایی اندام های دیگرش هم به صفر رسیده؟؟؟
چرا بین او و فرد سالمی که دارای مهارت کمتری است و هر دو برای استخدام در یک اداره و کاری که پیوسته پشت میز انجام می شود و پاسخ به ارباب رجوع داوطلب شده اند، حق استخدام به شخص دوم داده می شود؟ چرا قادر نیست آزادانه و با فراغ بال در شهر به گردش بپردازد یا برای رسیدن به مقصد مورد نظر متحمل رنج و تحقیر نشود؟ چرا مخیله ی بعضی راننده ها ظرفیت گنجایش عبارت هایی مثل کمک به هم نوع و رعایت حال دیگران را ندارد و هزاران چرای بی جواب دیگر…
اینک ما در عصری قرار داریم که همدلی و یکرنگی در میان انسان ها رنگ باخته… روی سخنم با کسانی است که تلاش نمی کنند هر سطر از زندگی شان را که آغازگر آن بوده اند به پایان برسانند و دفتر زندگی پر شده از سطور نیمه ای که مانند شعر نیمایی پایین رفته اند و بیش از آنکه مفهوم برجسته ای داشته باشند، آهنگشان مخاطب را جذب می کند. گاهی هم مثل شعر سپید باید از عمق وسعتشان پی به بی خردی یا ارجمندی آدم ها برد.
امید است که شهردار، استان دار و سایر مسئولین محترم وظایفی را که در قانون جامع حمایت از معلولین متقبل به اجرای آن شده اند جدی تر بگیرند و بستری مناسب برای رشد و پویایی قشر آسیب پذیر جامعه فراهم سازند.
امید است که انسان ها به یکدیگر به چشم هم نوع و با نگاهی صادقانه بنگرند تا بتوانندعاشقانه دوست بدارند.
امید است نغمه سرایی هایی که در روز معلولین و دیگر مناسبت ها می شود به حقیقت بپیوندد.
و در آخر؛ چه خوب می شود اگر بجای این همه انجمن و نهاد غیردولتی اختصاصی، انجمنی به وجود می آمد که همه ی توان یابان جسمی با هم آشنایی پیدا می گردند.
به امید فردایی روشن…
فاطمه واعظ زاده؛ دانشجوی کارشناسی علوم اجتماعی و عضو انجمن هامون ایران می باشد.