اسماعیل حسام مقدم:* “ و هستی می اندیشید که آیا تمام طول تاریخ ما مصداق این ترجیع بند سرگردانی نبوده است که هیچ گاه نفهمیده ایم کجا به کجاست؟ آیا همواره رودست نخورده ایم؟ در برابر امر انجام شده قرار نگرفته ایم؟ و اینکه چقدر مردم ما آیا به کار برده اند … و مراد گفت: چه طنز تاریخی عجیبی و ادامه داد که: شاه می گوید جزیره ثبات و ما در جزیره سرگردانی هستیم.” (تکه ای از رمان جزیره سرگردانی)
***
تاریخ معاصر ایران داستان غریبی دارد؛ از صدر مشروطیت تا همین حوالی همواره آنچه که تکرار شده، چیزی جز سرگردانی و حیرانی نبوده است. روایت گنگ و الکنی که فرهنگ ایرانی می خواسته از مدرنیته و تجدد به دست بدهد اما آنچه که در دامانش مانده، چیزی جز سرگردانی در میان سرشت ها و سرنوشت ها نبوده است انگار. دقیقن درمیانه همین آشفتگی تاریخی هست که نسل نویسندگانی ظهور می کنند که کاملن متوجه و متذکر این شده اند که تاریخ معاصر، تاریخ سرگردانی و سردرگمی بوده است. تم و درونمایه مشترکی برای تکرار ابدی رنج ملتی که هیچگاه آرام نگرفته و همواره بی تاب و ناآرام بوده است. آنچه که سیمین دانشور از درون این آشفتگی در می یابد و در رمانهای خود بازنمایی می کند؛ چیزی جز همین جریان نیرومند و تمدنی “سرگردانی” نیست. دانشور در عنوان بندی سه رمان آخرش (که البته واپسین رمانش دچار همین سرگردانی تمدنی شد و عملن گم شد) واژه سرگردانی را تکرار کرده: جزیره سرگردانی، ساربان سرگردان و کوه سرگردان. گوئیا به درون هزارتویی از رخدادها و ساختارهای تاریخی و تمدنی وارد شده ایم که به ناگزیر راه گریزی از آن وجود نداشته و ندارد. سیمین زاده ی اضطراب جهانی بود که تاریخی از تلخکامی و شکست را به میراث برده بود؛ کودتای سیاه ۲۸مرداد۱۳۳۲ و درازدامنی استبداد داخلی و استعمارخارجی. همه شخصیت هایی که در رمانهای سیمین روایت می شوند، به روایت رنجی می پردازند که در ذهنیت و ناخودآگاه جمعی یک ملت آفریده شده و بر سرگردانی اشان افزوده است.
***
“صدایی می گوید: آنها که ریسمان دستشان بود، آنها که کلید داشتند، همه شان گم و گور شدند….” (تکه ای از رمان جزیره سرگردانی)
***
تاریخ ملتی که بر خود همواره هجمه ای از تعدی و تجاوز خارجی(استعمار) را در کنار خشکسالی و دروغ داخلی(استبداد) یافته است، چگونه می تواند ناخودآگاه تاریخی خودش را از رنج سرگردانی و بی قراری در امان نگه دارد؟ سیمین در سه گانه ی سرگردانی خود، بی هویتی و زوال هویت را پیامد و نتیجه سرگردانی ملتی می داند که همه رویاهاشان گم و گور شدند. همچون ساکنان “ برج بابل “ که طلسم خدایان باعث شد که بر روی زمین سرگردان شوند، تاریخ یک ملت هم نشانی از زوال را به دست داد تا هویت به مثابه ی چیزی گمشده محسوب شود. هویتی که در ذات خودش باید نشانه های آشنایی و رهایی را به ارمغان آورد، خودش به چیزی استحاله یافت که نشانه ها را بی معنا ساخت. سیمین در سه گانه سرگردانی اش؛ به بازنمایی هویت های سرگردان و غریبه ای می پردازد که همواره انگار رودست خورده اند و به تلخی مبهوت شده اند.
***
“می شود ذات سرگردان خودم را عوض کنم؟”(تکه ای از رمان ساربان سرگردان)
***
مساله تمدن معاصر ایرانی از رهگذر همین مفهوم سرگردانی عبور می کند و آنچه که ضرورت دارد پرسیده شود را سیمین به خوبی به نگارش درآورده است. اینکه می توان از سرگردانی به در آمد یا سرنوشت و تقدیر تاریخی یک ملت همواره بازتولید خواهد شد. مساله ای عمیق و ژرف که ذهن و فکر نویسندگان روشنفکری همچون سیمین دانشور را در تمام دوران نویسندگی اش مشغول داشته بود. سرنوشت ملتی که سرشت تاریخی اش را با گم گشتگی و سرگردانی عجین شد تا استبداد درازدامن داخلی به همراه استعمار خارجی، شخصیتی تمدنی را پرورش دهند که همیشه درحال شکست خوردن هست. اما آنچه که سیمین به عنوان تغییردهنده این وضع تاریخی ارائه می دهد همواره افراد تک افتاده و مهجوری هستند که به ناگاه قیام می کنند، همچون شمعی روشن می کنند و به همان سرعت نیز زوال می یابند و تاریخ سرگردانی همچنان ادامه می یابد.
یادداشتها:
عنوان مقاله، عبارتی در رمان “جزیره سرگردانی” اثر سیمین دانشور می باشد
*نویسنده و مدرس دانشگاه