دکتر مصطفا مهرآیین: در ادبیات موجود در خصوص لزوم وجود آزادی اندیشه و فعالیت فرهنگی در حیات سیاسی- اجتماعی جوامع انسانی از استدلال های متفاوتی از جمله استدلال حقوقی، استدلال اومانیستی، استدلال فایده گرایانه، استدلال عدالت خواهی،و….سخن گفته شده است. یکی از مهمترین و بنیادی ترین استدلال ها در دفاع از چندصدایی فکری- فرهنگی و اجتناب ناپذیری آن(نه لزوم و ضرورتش)، استدلال زبانشناختی میخائیل باختین،زبانشناس، نظریه پرداز ادبی و فیلسوف روس، است که خود ریشه در نقد نظریه زبانشناختی سوسور و فرمالیست های روس دارد. باختین در مخالفت با ایده سوسوری «روابط بین نشـانهها درون نظامی بسـته»، این استدلال را مطرح ساخت که زبانشناسی و نظریه ادبی باید بکوشد این مساله را تبیین کند که چگونه گفتههای انضمامی در بسترهای اجتماعی- فرهنگی مشخص تولید میشوند.باختین در بررسی آثار فرمالیستها که در پی تشریح «ادبیت» آثار ادبی بودند و اندیشه سوسور که درصدد تبیین زبان به عنوان یک نظام همزمانی بود، به این نتیجه رسید که آنچه این هر دو رویکرد از آن غافلند این است که زبان در موقعیتهای اجتماعی خاص موجودیت داشته و در نتیجه دربند ارزیابیهای اجتماعی خاص است. باختین در «مارکسیسم و فلسفه زبان» به این بحث میپردازد که زبانشناسی سوسوری بدون هیچ توجهی به خصوصیت اجتماعی زبان، همچنان در حد چیزی باقی میماند که میتوان آن را «عینیتگرایی انتزاعی» نامید. به اعتقاد باختین، ارائه یک تلقی انتزاعی از زبان به معنای فراموش کردن این مهم است که زبان در زمینههای اجتماعی خاصی مورد بهرهبرداری افراد قرار میگیرد. باختین معتقد بود «گفتار» همواره در یک وضعیت اجتماعی خاص تحقق مییابد. او مینویسد: «زبان ….. در ارتباط کلامی ملموس و نه در نظام زبانشناسانه انتزاعی زبان یا در روان فردی گویندگان، حیات یافته و به لحاظ تاریخی تکامل مییابد». به اعتقاد باختین، مطالعات زبانشناختی باید به بررسی این مساله بپردازند که چگونه در موقعیتهای اجتماعی خاص، افراد وگروهها و طبقات متفاوت اجتماعی با بهکارگیری نشانهها به بیان مواضع ایدئولوژیک خود در درون زبان میپردازند وگفتمانهای خاصخود را تولید میکنند. او معتقد بود ما در مطالعات زبانشناختی خود نباید صرفاً در پی پاسخ به مساله باشیم که «معنی نشانه چیست»؛ ما باید در مطالعات زبانشناختی خود به بررسی تاریخ متغیر نشانه بپردازیم و ببینیم چگونه گروههای اجتماعی، طبقات، افراد و حتی گفتمانها کوشیدهاند آن را بگیرند و بار معنایی مطلوب خود را به آن بدهند. به اعتقاد باختین، زبان عرصه مجادله ایدئولوژیک است نه یک نظام انتزاعی یکپارچه؛ در حقیقت نشانهها خود محیط مادی ایدئولوژی هستند، زیرا بدون آنها هیچ ارزش یا اندیشهای نمیتواند وجود داشته باشد.
نشانه و اندیشه
باختین با معطوف ساختن توجه خود به رابطه میان نشانهها و اندیشه، نخستین نظریه نشانهشناختی در باب اندیشه و تولید اندیشه را مطرح میسازد. او معتقد بود «بدون نشانهها اندیشه وجود ندارد». در نظر باختین، قلمرو نشانهها و اندیشه هم گسترهاند: «اندیشه فقط میتواند در تجسم مادی نشانهها پدید آید و به واقعیتی معتبر تبدیل شود». بههرحال، اگر در نظر باختین زبان و ایدئولوژی (نشانه و اندیشه) به یک معنا یکساناند، به معنای دیگر چنین نیستند. زیرا در درون یک اجتماع زبانی واحد، مواضع ایدئولوژیک مخالف خود را در درون یک زبان ملی سامان میبخشند و همدیگر را قطع میکنند.به اعتقاد باختین، درون یک اجتماع زبانی، زبان تنها محمل بیان دیدگاهها، گرایشها، عقاید و منافع یک گروه خاص نمیباشد. «زبان یک جامعه، در هر مرحله مفروضی از موجودیت تاریخی خویش، سراسر دگر آواست: زبان نشانگر همزیستی تناقضات اجتماعی- ایدئولوژیک میان حال و گذشته، میان ادوار متفاوتگذشته، میان گروههای اجتماعی-ایدئولوژیک متفاوت،میان گرایشها، مکتبها و محفلها و …. میباشد و این همه قالبی جسمانی دارند. این زبانهای دگرآوا به شیوههای گوناگون با یکدیگر مصادف شده، زبانهای معرف جدیدی را شکل میدهند». بنابراین، زبان «عرصه مبارزه ایدئولوژیک» است.باختین با طرح مفهوم «هتروگلوسیا» یا «دگرآوایی» معتقد بود زبان از توانایی جای دادن آواهای بسیار در درون خود برخوردار میباشد. نشانههای زبانی تنها حامل دیدگاههای ایدئولوژیک یک گروه یا طبقه خاص نمیباشند. نشانههای اجتماعی همواره از طرف منافع اجتماعی رقیب به این یا آن راه کشیده میشوند. از اینرو، نشانههای زبانی عنصری خنثی درساختاری مشخص نمیباشند؛ نشانههای زبانی کانون مبارزه و تناقض هستند. هیچ نشانهای وجود ندارد که گرفتار بازی بیپایان دلالت و یا در معرض رسوخ و تاثیرگذاری اندیشههای دیگر نباشد. تنها مسالهای که وجود دارد این است که ایدئولوژیهای اجتماعی از میان این بازی دالها برخی معانی را در جایگاه ممتازی قرار میدهند و یا به صورت محوری برای معانی دیگر در میآورند.به اعتقاد باختین «در زبان کلمه یا شکل زبانی دیگری که خنثی باشد یا به کسی تعلق نداشته باشد، وجود ندارد. زبان در مجموع چیزی است پراکنده وآکنده از مقاصد. زبان برای ذهنی که در آن زندگی میکند دستگاهی مجرد و متشکل از اشکال هنجارین نیست، بلکه نگرشی چندگانه و عینی در باب جهان است. هر کلمه رنگ و بوی حرفه، نوع ادبی، جریان و حزب و اثر مشخص، انسان مشخص، نسل، دوران، روز و ساعتی را با خود حمل میکند. هر کلمه رنگ و بوی زمینه و زمینههایی را که در آنها واقع شده است به خود میگیرد، زمینه و زمینههایی که کلمه زندگی اجتماعی حادّی در آنها از سرگذرانده است. تمامیکلماتوتمامیاشکال زبانی جایگاه مقاصد و منافع هستند».
بنا به شرح دقیق تودوروف از اندیشههای باختین، باختین با تاکید بر «هتروگلوسیا» یا «دگرآوا» بودن زبان، سعی در یادآوری این نکته به ما دارد که: «مهمترین وجه «گفته» یا دست کم نادیده انگاشتهترین وجه آن، «مکالمهباوری» آن، یعنی بُِعد بینامتنی آن است.پس از «آدم» دیگر هیچ موضوع بینام، هیچ واژه به کار نرفتهای وجود ندارد».ما از نشانهها برای بیان مواضع ایدئولوژیک خود بهره میگیریم، اما نشانهها هرگز همچون رسانهای تهی از معنا در اختیار ما قرار نمیگیرند. گفتمان ما همواره از «رهگذر افکار، ارزش داوریها و صـداهای بیگانه بیان شده و دربند آنها میباشد». باختین مینویسد: «واژه به محیط مکالمهای مشوش و پرکشاکش از دیگر واژهها، ارزش داوریها و صداهای بیگانه وارد شده، و در پس و پیش روابط متقابل پیچیده گرفتار میآید، با برخی در میآمیزد، از برخی احتراز میکند و با برخی دیگر مصادف میشود: و این همه اساساً میتوانند گفتمان را شکل دهند، میتوانند در همه لایههای معنایی آن ردپایی از خود به جا بگذارند، میتوانند بیان آن را پیچیدهتر کرده و کل سبک آن را تحت تاثیر قرار دهند».تاکید باختین بر مکالمهای بودن زبان ریشه در این دریافت وی دارد که واژه هرگز به تمامیاز آن ما نیست، و همواره پیشاپیش ردپاهای دیگر واژهها و دیگر کاربردها بر آن نقش بسته است. به اعتقاد باختین، «واژه هرگز جذب یک آگاهی واحد یا یک آوای واحد نمیشود. حیات واژه با انتقال از دهانی به دهان دیگر، از زمینهای به زمینه دیگر، از یک گروه اجتماعی به گروه اجتماعی دیگر، از یک نسل به نسل دیگر، دوام مییابد. در این روند، واژه مسیر خویش را از یاد نبرده و نمیتواند کاملاً از قید قدرت زمینههای ملموسی که به آنها وارد شده، آزاد باشد. هنگامیکه عضوی از اعضا جامعه گویندگان، واژهای را مطرح میکند، این نه یک واژه خنثی بوده و نه واژه ای آزاد از الهامات و ارزیابیهای دیگران است، واژهای که آواهای دیگران در آن منزل نکرده باشد. نه، او واژهای را به کار میگیرد که از آواهای دیگران انباشته شده است. واژه از زمینه ای به زمینه او وارد شده و تاویلهای دیگران را با خود دارد». از اینرو، همه گفتهها وابسته به دیگر گفتهها یا خطاب کننده به آنها هستند. هیچ گفتهای یکتا و واحد نیست؛ همه گفتهها از رهگذر دیگر آواهای رقیب و متعارض مطرح میشوند. در واقع، هر گفتهای، علاوه بر مضمون خاص خویش، همواره در شکلی از اشکال به گفتههای دیگرانی که مقدم بر آن گفته بودهاند، پاسخ میدهد.گوینده، «آدم» نیست و بنابراین گفتار او به ناچار به صورت عرصهای در میآید که در آن نظرات وی در آن جا با نظرات شرکایش، یا دیگر دیدگاهها، جهاننگریها، گرایشها، نظریهها و امثال آن (در سپهر ارتباطات فرهنگی) مقارن میشود.باختین مینویسد: «هر گفتمان منثور فراهنری ـ در همه صورتهای آن، اعم از روزمره، خطابی، و دانشورانه ـ معطوف به چیزی است که «قبلاً بیان شده»، «شناخته شده است»، «نظر عموم» است و غیره. سمتگیری گفتگویی گفتمان پدیدهای است که البته خصیصه همه گفتمانها است ….. هر واژهای معطوف به یک پاسخ است و راه گریزی از تاثیر ژرف واژه ای که انتظار میرود در پاسخ بیان شود، ندارد. این واژه در مکالمه زنده مستقیماً و مشخصاً معطوف به واژهای است که در پاسخ مطرح میشود: پاسخی را برمیانگیزد، آن را پیشبینی میکند، و خود را در جهت پاسخ ساختار میبخشد. واژه به خود در فضایی شکل میدهد که قبلاً صحبت در آن صورت گرفته است و در عین حال، آنچه هنوز گفته نشده اما ضروری است و در واقع، واژه پاسخ آن را پیشبینی کرده است، به واژه تعین میبخشد. این وضعیت موجود در هر گفتگوی زنده ای است».به این ترتیب، بر اساس استدلال باختین تمثیلی که باید از آن برای خلق گفتمانهای تازه استفاده کرد، تمثیل «گفتگو» است. میتوان چنین نتیجه گرفت که بنا به نظریه باختین، گفتمانها بین گذشته و آینده معلق هستند و جنبه بینامتنی دارند. گفتمانها، به درجات مختلف، تحت تاثیر گفتمانها و متونی که پیش از آنها وجود داشته و گفتمانهایی که تولید آنها انتظار میرود، قرار دارند.نظریه باختین و تاکید وی بر مفهوم «منطق گفتگویی» یا «مکالمهباوری»، بینش جدیدی نسبت به فرآیند خلاقیت و نقش زمینه گفتمانی و مخاطبان در تعیین محتوای متون به ما میدهد. باختین نشان میدهد که زمینه فرهنگی تا چه حد برای خالقان آثار جدید اهمیت دارد، زیرا آفرینندگان متـون جدید چه خود متوجه باشند و چه نباشند، عمیقاً تحت تاثیر فضای اجتماعی و فرهنگـی که خود را در آن مییابند و متون و سایر آثار خلاقهای قرار دارند که از پیش وجود داشتهاند و سایه خود را بر همه آثاری که در یک لحظه خاص خلق میشوند میافکنند یا یک چارچوب ارجاعی برای این آثار به وجود میآورند.به اعتقاد باختین، نه تنها کلمات همواره از پیش به کار گرفته شدهاند و با خود آثار کاربردهای پیشین را حمل میکنند، بلکه «موضوعها» نیز، حداقل در یکی از حالات قبلی خود، با سخنهای دیگری که مواجه با آنها حتمی است درتماس قرار گرفتهاند. او معتقد است موضوع سخن هرچه که باشد، به هر حال همواره از قبل به گونهای بر زبان آمده است و غیرممکن است بتوانیم از سخنهای از پیش گفته شده درباره این موضوع حذر کنیم. باختین مینویسد: «سمتگیری گفتگویی کیفیت شاخص و آشکار سخن است و هدف طبیعی سخن در آن نهفته است. سخن در تمام مسیرهایی که به موضوع آن ختم میشوند به سخن غیر (فرد دیگر) برخورد میکند و از وارد شدن به کنش متقابل و زنده و حاد با آن گریزی نمییابد. فقط آدم اسطورهای و به کلی تنها که با اولین سخن خود به دنیای بکر و هنوز بیان نشده نزدیک میشد، توانست از این سمتگیری متقابل در مناسبات با سخن دیگر برکنار بماند. سخن در مسیر رسیدن به موضوع همواره با سخن فرد غیر مواجه میشود». به عنوان مثال، اگر امروز یک نویسنده ادبی زن به نام شهرنوش پارسی پور یا منیرو روانی پور یا زویا پیرزاد یا مریم عباسیان بخواهد در اثر ادبی خود از زنان سخن بگوید راهی جز درگیر شدن با معانی قبلی داده شده به این واقعیت از قبیل منزل، ضعیفه، متعلقه، مادام، مادر، حاجیه خانم،و….ندارد.بنابراین، در جامعه همواره گفتمانهای متفاوت در خصوص موضوعات اجتماعی وجود دارند که زمینه گفتمانی آن را شکل میدهند. به اعتقاد باختین، هر گفتمان جدید درباره موضوعات اجتماعی، خواه ناخواه، در گفتگو با تمامیسخنهایی است که پیشتر از آن درباره آن موضوع گفته شدهاند، و همچنین با تمام سخنهای متعاقب خود که واکنشهایشان را پیش بینی کرده و انتظار میکشد.ما نمیتوانیم یک گفته یا حتی یک اثر مکتوب را چنان بنگریم که گویی مولف واحد داشته و به گفتمانها یا آثار قبل و بعد از خود ربطی ندارد. به اعتقاد باختین، گفتهها، البته، میتوانند خود را به عنوان یک ذات مستقل و تکگویانه (دارای معنا و منطقی واحد) عرضه کنند، اما آنها حاصل مجموعه متنوعی از آثار پیشین میباشند و خود را در معرض خطاب یک بستر گفتمانی- نهادی پیچیده قرار میدهند که در پی دریافت پاسخ فعالانه از سوی آن میباشند: همتایان، ناقدان، دانشجویان، سیاستمداران و غیره.
قدرت (دولت) و محیط نشانه شناختی جامعه
در عین طرح اندیشه های بالا در خصوص چند آوایی و چند صدایی بودن اجتناب ناپذیر واژگان که به همراه خود چند صدایی بودن متون و بافت گفتمانی جامعه را به همراه دارد،باختین معتقد بود که دولتها و صاحبان قدرت همیشه این ویژگی زبان را نمیپذیرند. باختین تکثر گفتمانی را صفت اصلی همه محیطهای زبانی میداند، اما معتقد است که ابعاد اساساً اجتماعی و بینامتنی زبان ممکن است ۱) ارتقا یابند یا ۲) سرکوب شوند.به اعتقاد باختین، چون جنبه مکالمهای زبان برجستهکننده تعارضات، تفکیکها، پایگاههای طبقاتی، مواضع ایدئولوژیک و جز آن در جامعه میباشد و اساساً برای هر برداشت یگانه و اقتدارطلب از جامعه تهدید کننده محسوب میشود، قدرت وآن عناصری از جامعه که در خدمت قدرت دولتیاند، همواره سعی در سرپوش گذاشتن بر چنین جنبههایی دارند که مستلزم سرکوب جنبه مکالمهای زبان و تبدیل جامعه به یک «جامعه تکصدا» میباشد.باختین در «مارکسیسم و فلسفه زبان» سخن از شیوههایی میگوید که طبقه حاکم از طریق آنها میکوشد تا «نبرد میان ارزش داوریهای اجتماعی مختلف که در نشانه رخ میدهد را مضمحل کند و نشانه را تکصدایی کند». او معتقد است همان طور که جامعه با قوانین تحمیل شده حکومتی (یک حکومت واحد) محدود و مقید میشود، تنوع سخنها نیز توسط خواست قدرتمندان برای نهادی کردن یک زبان و یا یک سخن متداول به مبارزه طلبیده میشود.ازاینرو، باختین معتقد بود هر جامعه دارای یک سطل زباله یا یک حاشیه است که صداهای مطرود به درون آن انداخته می شوند و وظیفه نظریه ادبی و مطالعات فرهنگی چیزی جز به صدا درآوردن دوباره این صداهای حاشیه ای و مطرود نیست؛صداهایی که برخلاف فرض قدرت در خصوص حذف آنها، در درون واژه ها حضور دارند و بودن خود را به رخ می کشند.