«تمدن ابزار وار مکانیکی، به آخرین حد توحش رسیده.» این سخن آلبرکامو در توصیف وضعیت انسانِ عصر ماشین است؛ درست زمانی که ساینتیسم در اوج خودشیفتگی در حال تاختوتاز بود. و این آغاز شکلگیری نحله ادبیات «معناباخته» در اروپاست. در حقیقت، معناباختگی، واکنشی غریزی و طبیعی به جریانهای فتافیزیکی از یکسو، و ماشینسیم و علمگرایی از سوی دیگر بود. اروپای خسته از قرون وسطا، اینک در چنگ پدیدهای نیرومند افتاده بود که در تحلیل نهایی انسان را به مثابه چرخدندهای میپنداشت که پیوسته برای فرونشاندن عطش سودخواهی مالکان درحال چرخش و تولید بود.
به یقین نمیتوان شروع اندیشه پوچانگاری را از زمان ظهور ساموئلبکت، آلبرکامو و ژانپلسارتر تصور کرد چراکه پیشینیان نیز بسیار در هدف غایی زندگی کوشیده و دست آخر به بیمعنایی و پوچی آن پی برده بودند. از این میان میتوان به سوفکل، در نمایشنامه شناختهشدهاش، «ادیپوسِ شهریار» و نیز شیکپیر در تکگویهی پایانیاثر انگشتنمایش، مکبث اشاره کرد.
مکبث: «زندگی جز قصه نیست، قصهای مفت و یاوه، راویاش کالیو، سربهسر خشم و هیاهو.»
اما از حیث تطابق فرم و محتوا میتوان بکت را پیشگام ادبیات ابزورد نامید. نمایشنامههای بکت نه تنها از لحاظ ایده بلکه در همه ابعاد و عناصر ظاهری، از قبیل چارچوب داستانی، زبان دراماتیک، عناصر بصری و اجرای تآریک نیز موکدا به پرداخت ایدهی معناگسیختگی زندگی اشاره دارد که اختصارا این گفتار به ابعاد فرمالیستیک نمایشنامه در انتظار گودو میپردازد:
چارچوب داستانی: در انتظار گودو، روایتیاست دوّار، که از صفر آغاز میشود و و نهایتا به صفر نیز میل میکند. درام، اصولا فاقد طرح(plotless) است؛ بدین معنا که از حیث فرایند داستانی، فاقد هرگونه پیکربندی زمانی و فضایی در خود میباشد. معماری آشوبزدهی نمایشنامه از نگاه خالق آن به مانند زندگی واقعی فاقد شیرازه معنادار و هوشمندانهایست که هدفی خاص را دنبال کند. از سویی نیز، بازیگران نمایشنامه بیهدف در انتظار یک منجی به سر میبرند که نمیدانند چه کسی است، چه وقت میآید و حتا کجا برای نجاتشان خواهد آمد.
زبان: شاید بتوان برجستهترین بخش نمایشنامه را به لحاظ بهکارگیری زبان، مربوط به سخنرانی لاکی دانست. مجموعهای از واژگان بیمعنا که سلسلهوار به دنبال یکدیگر ادا میشوند، بی آنکه مفهوم خاصی را در ذهن تداعی کنند. واژههای پرطمطراق و دهانپرکن لاکی، در واقع به استهزا گرفتن زبان ساینتسمِ قرن بیستمی است؛ ادای یک مشت واژه سنگین و بیمعنا بهگونهای ممتد و بیوقفه که انگار دارند در فضا پرت میشوند، آن هم از زبان کسی که در ابتدا گرفتار لکنت در سخن است. «فرهنگ جسمانی» یا «آهنگِ یک اینچ و چهار اُنسی» عباراتی نخبهگرایانه، که تنها به منظور ساختن شکلکی خندهدار از ادبیات متورم و متداول روشنفکری است. بکت، در این سخنرانی تلاش میکند ژست مصنوعی علم و ماشینیسم را با نوسان میان دو عبارت متضاد بهگونهای کمیک به تصور بکشد: «اسنادش موجود است» و «به دلایل نشناخته.»
گسست در مفاهمه میان شخصیتها، از برجستگیهای درام بکت است. ولادیمیر و استراگون اساسا گفتگو را نه وسیلهای برای ارتباط، بلکه بهانهای برای گذران وقت به کار میبرند. سخن آنها، جریان بیوقفه اصوات است که اشاره به ارتباط فروریختهی انسان مدرن و انزوای غالب بر زندگی او دارد و حاکی از عدم قطعیت و ارتباط معنایی انسان عصر ماشین است. از نگاه بکت، انسان مدرن کسیاست که بدون ابزار، قادر به فکر و تکلم نیست. ایناست که لاکی با کتک از سخنرانی بازنمیایستد ولی با برداشتن کلاهاش دیگر قادر به ادامه نیست؛ درست مثل یک دستگاه مکانیکی. پوتزو کلاه او را میقاپد، لگدمال میکند و میگوید: «اینم عاقبت فکر کردناش.» این شاید اشاره به هراس اربابان قدرت از اندیشیدن تودهها داشته باشد.
عناصر گویای تآتریک: اگرچه شخصیتهای داستان در بیان، گنگ و دچار لکنتاند، عناصر تآتری، بسیار گویا سخن میگویند. پوتینِ ولادیمیر و کلاهِ استراگون، دو شی میانتهی و پوچاند که آنها مصرانه در آن دست میکشند و امیدوارانه درون آن را مینگرند. کلاه، عینک، ساعت و اسپریدهان بدل به ابزار فرهیختگی و ژست آکادمیک انسان مدرن شدهاند. وقتی لاکی کلاه به سر میگذارد، پوتزو قلادهاش را تکان میدهد و از او میخواهد فکر کند. قلاده از شناخته شدهترین نشانه های ناتورالیستیک ادبیات است. قلاده لاکی شباهتی نزدیک به قلاده داستانهای آلن پو، چوبک(انتر لوطی جهان) و هدایت(سگ ولگرد) دارد و بیتردید به عدم اختیار نوع بشر اشاره میکند. به علاوه، دکور صحنه با درخت بیبرگ نیز فضای خزانزده و یاسآلود حاکم بر داستان را تقویت میکند.
حرکت و اجرا: بارزترین رفتار همه بازیگران درام، عدم تعادلشان در ایستادن است که شاید اشاره به وضعیت پرافتوخیز انسان در مراتب هستی دارد. پوتزوی کور میافتد و از دوستانش میخواهد به ازای پاداشی دندانگیر به او کمک کنند و این، نمایش ناتوانی همه ابنای بشر است.
ولادیمیر: … این نالهها، خطاب به همه بشریته، ولی در این مکان و زمان، همه بشر خواهناخواه ما هستیم.
در این پرتو، رقص لاکی از دیگر نشانههای اجرای تآریک، هنریست قابل تفسیر. رقص او مانند حرکات انسانِ گرفتار در تور است که مدام برای رهایی تلاش میکند؛ اما به نظر میرسد تقلا برای رهایی، کار را پیچیدهتر و گره را کورتر میکند. نگاههای مایوسانه و پیاپی آنها به آسمان و چشمبهراهیشان برای نزول یک ناجی، آن هم در عین انفعال، از دیگر تناقضاتی است که بکت میکوشد به وسیله آن انسان را در معرض سنجش رفتار خود قرار دهد. چنگ انداختن پوتزو نیز کنایه از سرگردانی و بیدرکجاییِ انسان در دنیاست.
از دیگر نکات برجستهی نمایشنامه در انتظار گودو، میتوان به نگاه بکت به مسئله مذهب و فلسفه انتظار برای یک ناجی توجه کرد. همچنین اشارات او به جهانشمولیت مصائب انسان نیز به گونهای معنادار، برجسته شده است. ولادیمیر، اسمی شرقی و استراگون نامی غربی است. و بیانگر آن است که معناباختگی انسان مسئلهای فراجغرافیایی و مربوط به همه انسانهاست. دو ولگرد در پاسخ نالههای پوتزو تصمیم میگیرند برای گذران وقت با همه اسمها او را صدا بزنند. پوتزو نیز در پاسخ به نامهای”هابیل و قابیل” فریاد کمک برمیآورد. استراگون می گوید: او همه بشریت است.
علی آتشی، دانشآموخته ادبیات انگلیسی و از فعالین سابق دانشجویی، پیشتر به عنوان سردبیر فصلنامه ادبی«اهورا» و ماهنامه «اندیشهی نو»، ارگان سیاسی انجمن اسلامی دانشجویان (دفتر تحکیم وحدت) فعالیت داشته و در زمینههای مشابه نیز مقالاتی را در نشریات مختلف منتشر کرده است. تاکنون دو کتاب به قلم او به تحریر درآمده است: ترجمه و نقد «مرداب» اثر جوزف کانراد و نگارش داستان «رمضون کویتی» با موضوع مردمکاوی انتقادی که هنوز موفق به دریافت مجوز انتشار نشده است. وی مدتیاست در عسلویه و دشتستان مشغول تدریس است.