صفر: اشاره
اسماعیل حسام مقدم: این یادداشت نیز با همه پرسش های همیشگی ِ واسازننده آغاز می شود: واقعا چرا این همه نوعی خاص از تاریخیت را تکرار می کنیم؟ آیا هیچ هویت یا جنسیت یاگروه یا قوم متفاوت دیگری نبود که به آن ها هم پرداخته شود؟ این تکرار در چه نوعترس و یا مناسباتی صورت بندی می شود؟ خیلی جالب است. که با تقلیل گرایی خاصی کهمخصوص تاریخ نگاری / سازی های مردانه، پدرسالارانه و استبدادی است، در جاهای کوچکی چون بوشهر (البته به مثابه ی مصداق محسوب می شود)، همواره کوشش شده تا تاریخ باعناوین، پیشوندها و پسوندهایی مردانه (مثلا حاجی، میرزا، خان، جوانمرد، جنگاور،شاعر مرد،…) عجین باشد. این همزاد بودگی همواره خود را با هویت مقتدر و نمادینپدر در دوره های مختلف تکرار کرده و تسلط خود را بر اذهان، باز تولید کرده است. البته این بازتولید هژمونی تاریخیت مردانه با تقلیل گرایی و ساده انگاری تاریخدوستان همراه می شود که در گونه ی خود نوعی ارتباط هنجارین با قدرت نیز برقرار میکند. این بازتولید و تکرار، کاملا در تلاش برای آفرینش اسطوره های ذهنی ـ جمعی ایهستند تا بتوانند با سازوکارهای روانی اش، نظم مردانه ی خاصی را بر زندگی روزمره یمردم، حاکم کنند. (مثلا کُهن الگو و اسطوره ی جمعی «موتور/ موتور سواری» در مکانهایی چون دشتستان، به نوعی، خود، زاده و نمایاننده ی همین حاکمیتِ نگاه و منظرمردانه به مناسبات فرهنگیمی باشد.) در این اسطوره سازی های، مناسبات قدرت ـتاریخ سازی مردانه، در پی «جبران مافات» نقص ها و کمبودهایی ست که در هستی شناسیخود می یابند. این ارتباط وثیق بین قدرت/ تاریخ/ حقیقت به زعم میشل فوکو، با تکرارگزاره های مردانه ی قدرت، از مناسبات بازتولید هژمونی حفاظت، حمایت، نگهداری و … می شود. البته نمی توان این مسئله را نیز فراموش کرد که جنس قدرت از شکل همبسته وبسته بندی شده ی پدر سالارانه ی گذشته، فاصله گرفته و نوعی «قدرت زیستی که غالباجنسیتی؛ زنانه/ موقعیتی؛ حاشیه ای/ فرهنگی؛ عامیانه» دارد در حال شکل گیری است، لذابه نظر می رسد که تاریخیت و قدرت مردانه به وضعیت احتضار فرو رفته و این تکاپوها،تلاش ها و تکرارها، همگی در پی احیای کالبد محتضر تاریخیت مردانه صورت می گیرد. اینیادداشت با رویکرد نقد ادبی و با استفاده از نظریات کارل گوستاو یونگ و آلفردآدلر، در تلاش برای نقد روانکاوانه ی کهن الگوی قهرمان پردازانه ی مرد سالاری دراسطوره سازی های موجود در فضای خیابان های برازجان (موتور سواری) و فضای نشریات ومطبوعات بوشهر (تاریخ نگاری) می باشد.
یک: موتورسواری ـ تاریخ نگاری ـ جبران مافات
در نقد ادبی معاصر که به مثابه ی ابزاری مورد استفاده ی مطالعات فرهنگیو دانش های بینارشته ای قرار می گیرد، متن ادبی، صرفا به مانند متن نوشتاری نویسندگان نیست، بلکه به بازنمایی مفهومی در متن زندگی روزمره بپردازد، قابلیت نقدادبی را دارد. لذا با این رویکرد، به نقد ادبی؛ دو کنش فرهنگی- اجتماعی در متن خیابان های برازجان؛ موتور سواری و در متن مطبوعات و نشریات بوشهر؛ تاریخ نگاریبا روش روانکاوانه کارل گوستاو یونگ پرداخته می شود.
هر دو عملکرد دلالت بخش «تاریخ نگاری/ موتور سواری» چه بسا به زعم نظریه جمعی یونگ، حاصل و زاییده ی ضمیرناخود آگاه جمعی ملتی باشد که از انباشته شدن دلالت های روانی (مردانه در اینتحلیل) تجربیات عام شکل گرفته در آن متن باشد و به عبارتی میراثی روانی است که ازبدو تولد در ذهن هر فرد جای می گیرد. تصاویر ذهنی جهانشمولی که در این ضمیرناخودآگاه جمعی جای دارند را یونگ «کهن الگو» می نامد و اسطوره را نمود آن می داند. کهن الگوها به رویدادهایی مربوط می شوند که در زندگی هر فردی از اهمیتی بنیادی نبرخوردارند… کهن الگوها با به وجود آوردن احساس و شور، اراده ی فردی را مقهور میکنند و لذا یونگ اعتقاد دارد که فرد ممکن است در رفتار خویش سرمشی کهن الگویی درپیش گیرد. از همین رهگذر چه بسا زمانی تصویر مردانگی در استان مان این دو عملکرد دلالتبخش(موتورسواری/ تاریخ نگاری)، را بتوان به مثابه ی اسطوره هایی فست فوودیبرای کهن الگوی قهرمان پردازانه ای که واقعیت را پیش می برد و تعارض ها را حل میکند محسوب کرد آنگونه که به زعم کلودلوی استراوس؛ انسان شناس فرانسوی: هدف اسطوره فراهم آوردن الگویی منطقی که قادر به فائق آمدن بر یک تناقض باشد، هست. لذا گویاهمه ی اسطوره ها با این رویکرد، عملکردی فرهنگی- اجتماعی مشابهی دارند که قصد دارندبه حل معجزه آسای مشکلات و تضادهای نظام های فکری خود همت گمارند. با این تحلیل میتوان گفت که کهن الگوی قهرمان گرایانه/ ریش سفیدانه/ پدر سالارانه ی کنش های مردانهای چون موتور سواری/ تاریخ نگاری در عین اینکه در ظاهر به شدت متفاوت به نظر میرسند، اما هر دو در فضایی مشابه به ایجاد دلالت های مفهومی مردانه، روزگار میگذرانند که چه بسا دقیقا یک هدف را در پیش خود می یابند و آن، همان باز تولید وبازاحیای عقلانیت مذکور در مناسبات روزمره ی قدرت باشد که با شکل گرفتن قدرت زیستی زنانگی / حاشیه ای/ روزمره دچار افول شده است که این ضعف و سستی در پایه های عقلانیت مردانه، حافظان قدرت/ تاریخ مردانه (به مثابه ی موتور سواران / تاریخ نگاران)را بر آن داشته تا آنگونه که یونگ در تحلیل این اسطوره سازی ها از اصطلاح «جبرانمافات» استفاده می کنند. همواره با استفاده از اصطلاحی که یونگ از آلفرد آدلر به عاریت می گیرد، می توان گفت که اسطوره؛ حکم «جبران مافات» در فرهنگ را دارد. «جبران مافات» سازوکاری است برای برقراری پیوند بین ضمیر آگاه و ضمیر ناخودآگاه، سازوکاری که به دستگاه روان امکان می دهد خود را متوازن کند و تحت قاعده [مردانه در اینتحلیل] درآورد. بنا بر این به نظر می رسد که این نوع تاریخ نگاری/ موتور سواری بامنشی کاملا مردانه، هر دو در پی «جبران مافات» نداشته ها، ضعف ها، تناقض های درونی،از دست داده ها، نابخردی ها و … مردانه ای درآمده اند که هر روز در بستر خیابانها یا مطبوعات با بازنمایی آنان روبرو می شویم. ولی آیا این تکرارها و تلاش ها،کالبد محتضر عقلانیت مردانه را نجات و احیا خواهد کرد؟
اسماعیل حسام مقدم؛ عضو شورای نویسندگان “هامون” و عضو پیوسته انجمن جامعه شناسی ایران