اشاره: دکتر مصطفا مهرآیین؛ از جوانان نخبه استان بوشهر و فارغ التحصیل دکترای جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس می باشد.ایشان عضو هیات علمی پژوهشگاه انقلاب اسلامی و هم چنین پژوهشکده بین المللی زلزله شناسی نیز بوده است. دکترمهرآیین به مدت سه سال است، موسسه علوم انسانی “رخداد تازه” را بنیان نهاده و مدیریت آن را در تهران به عهده دارد. ایشان هم چنین مقالات و یادداشت هایی در روزنامه های اعتماد و شرق و ماهنامه های آسمان، مهرنامه و اندیشه پویا داشته است.
آیا می توان ورزش ها و بازی های بومی، محلی، و سنتی پراکنده در خرده فرهنگ های ایران را توسط رسانه ها به فعالیت هایی عمومی و فراگیر تبدیل کرد؟
ضمن تشکر از امکانی که برای گفتگو برای بنده فراهم کردید اجازه بدین پیش از ورود به بحث ورزش های بومی و پاسخ دادن به پرسش های شما، من رویکرد نظری و معرفت شناختی خودم در برخورد با این موضوع را تشریح کنم و بعد از همان زاویه دید پاسخگوی پرسش های شما باشم. بی شک سخن گفتن در قالب یک بینش نظری خاص انسان را محدود می سازد اما در عین حال به تحلیل ما نظم خاصی می بخشد که من به شدت مدافع این نظم فکری هستم. ببینید من بطور کلی به این ورزش ها به عنوان «محصولات فرهنگی» یا «کالاهای نمادین معنادار» نگاه می کنم. این شیوه مفهوم بندی کردن پدیده های فرهنگی ریشه در نگاه مکتب جامعه شناسی تاریخی فرهنگ آمریکا دارد که امروزه ذیل عنوان «رویکرد عینی به فرهنگ» شناخته می شود. بنا به این رویکرد، فرهنگ چیزی جز همان کالاهای نمادین معنادار یا محصولات فرهنگی از قبیل فیلم، کتاب شعر، کتاب فلسفه، مقاله، تئاتر، بازی های بومی، و….نیست. خب ممکن است شما از من بپرسید این شیوه صورتبندی کردن فرهنگ چه تحولی در تحلیل فرهنگ به وجود آورده است. نکته اول اینکه این شیوه تحلیل فرهنگ باعث می شود که ما از رویکردهای «ذهن گرایانه» کسانی چون دورکیم و مارکس که دریافت خود از فرهنگ را با مفاهیمی ذهنی و غیر ملموس و واقعی از قبیل روح جمعی و ایدئولوژی مطرح می کردند فاصله بگیریم و فرهنگ را دارای یک ما به ازاء تجربی بیرونی بدانیم که به ما امکان تحقیق تجربی عینی(و نه پوزیتیویستی) در خصوص فرهنگ می دهد. دوم اگر بپذیریم فرهنگ همان محصولات فرهنگی است این بدان معناست که تولید فرهنگ بیش از هر چیز نیازمند بسیج منابع است. پس این شیوه مفهوم بندی فرهنگ تصور ما از خود جامعه را نیز تغییر می دهد. مارکس می گفت فرهنگ ایدئولوژی است چون باور داشت جامعه میدان منازعه است و فرهنگ هم ابزاری است در خدمت این منازعه که می شود همان ایدئولوژی. دورکیم جامعه را یک ارگانیسم می دانست پس فرهنگ را همان روح جمعی می دانست که بخش های متفاوت این ارگانیسم را در پیوند با یکدیگر قرار می دهد. حالا وقتی می گوییم فرهنگ همان محصولات فرهنگی یا کالای نمادین معنادار است پس تصور ما از جامعه هم باید در همان راستا باشد. در اینجا جامعه، بانک منابع یا محیط بسیج منابع برای تولید فرهنگ است. جامعه باید فرصت های مناسب برای تولید و توزیع و نهادینه شدن و مصرف فرهنگ را فراهم آورد و محدودیت های موجود در مقابل فرآیند تولید و توزیع و مصرف فرهنگ را از سر راه فرهنگ بردارد. این البته چیزی جز همان تعریف کلاسیک جامعه شناسان از «ساختار اجتماعی» نیست که آن را مجموعه ای از فرصت ها و محدودیت ها می دانند. نکته سوم اینکه اگر فرهنگ همان محصولات فرهنگی است پس نیازمند تولید گرانی که به اشکال متفاوت و با درجه های متفاوت از خلاقیت و نبوغ و تخیل و علاقه به تولید آن بپردازند.نکته چهارم اینکه اگر تولید فرهنگ نیازمند بسیج منابع است ما باید در جامعه مکانیسم هایی را تعبیه کنیم که منابع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و عاطفی- احساسی موجود را به سمت تولید فرهنگ سوق دهند. دولت و نهادهای مدنی از قبیل انجمن ها، محفل ها، مطبوعات، دانشگاه ها، و بطور کلی همه «اجتماعات گفتمانی» از مهمترین مکانیسم های انتقال منابع موجود در جامعه به سمت تولید فرهنگ می باشند. حالا فرض بگیریم منابع بود، منابع به سمت تولید فرهنگ هدایت شد و تولید گر مناسب برای تولید فرهنگ هم وجود داشت و آنها اقدام به این کار کردند. در اینجا ما با فرآیند توزیع این محصولات در جامعه و رقابت و منازعه آنها با همدیگر بر سر جلب مخاطب و مصرف کننده روبرو می شویم. نمی توان تولید کرد و به مصرف نرساند. تولید نیازمند رقابت و مصرف است. در اینجا ما نیازمند شکل گیری میدان یا بازار فرهنگ در جامعه هستیم که البته باید قوانین حاکم بر آن نیز توسط «اقتصاد فرهنگ» تعیین شوند و نه از بیرون و توسط دولت ها.نکته آخر، نگاه عینی به فرهنگ باعث درگیر شدن محققان فرهنگ با دو ویژگی دیگر فرهنگ می شود که تاکنون کمتر مورد توجه آنها قرار گرفته است. اگر فرهنگ همان کالاهای نمادین معنادار است پس فرهنگ دارای «فرم»(چگونه سخن گفتن) و «محتوی»( درباره چه سخن گفتن و چه گفتن) است. در این حالت، ما می پذیریم که قوانین حاکم بر فرهنگ همان قوانین زبانشناختی مربوط به تحلیل فرم و محتوای زبان است که در نظریه های زبانشناسی و نقد ادبی و نشانه شناسی و مطالعات فرهنگی از آنها سخن گفته می شود. قوانین تحلیل دنیای درونی فرهنگ چیزی جز همان قوانین زبانشناختی نیست. شرایط درونی فرهنگ یعنی همان تولید واقعی و عملی نشانه ها، دال ها، مفاهیم، گزاره ها و نمادها را تنها می توان بنا به قوانین زبانشناختی توضیح داد و تحلیل نمود. پس بطور کلی، تحلیل پدیده های فرهنگی هم نیازمند پرداختن به شرایط بیرونی فرهنگ و هم نیازمند تحلیل شرایط درونی فرهنگ است که ما را به لحاظ نظری مستلزم آشنایی با نظریه های جامعه شناسی کلاسیک و نوین فرهنگ، نظریه بینا متنیت یا روابط بینا گفتمانی و نظریه های زبانشناختی مربوط به تحلیل ساختار درونی محصولات زبانی می سازد. حالا با این توضیحات می توانم مدعی شوم که تحلیل پدیده فرهنگی همچون ورزش ها یا بازی های بومی و محلی هم نیازمند تحلیل شرایط بیرونی آن و تغییرات و تحولات بوجود آمده در نسبت آنها با جامعه بیرونی و هم نیازمند شناخت منطق درونی حاکم بر آنها و تحلیل توان و قدرت این منطق در ادامه بقا این پدیده یا از بین رفتن آن است. اجازه دهید همین جا به ارائه یک توضیح در خصوص منطق درونی این پدیده که شما آن را با عناوینی همچون «بومی»، «سنتی» یا «محلی» مطرح می کنید بپردازم و بعد به سئوالات شما برگردم. ببینید در مقابل این واژه ها ما با واژگان دیگری از قبیل «جهانی» و «مدرن» روبرو هستیم که حکایت از ضعیف شدن یا مرگ امرسنتی و محلی یا بومی دارند. این نکته تا حدودی درست است. ما ظاهرا با ضعیف شدن امر محلی یا سنتی روبرو هستیم. اما این نکته همه واقعیت را نمی گوید. ما هم به لحاظ روانی، هم به لحاظ اجتماعی و هم به لحاظ زبانی همانقدر که از «میل»، امرسنتی، امر خاطره برانگیز، امر طبیعی، امر محلی و…فاصله گرفته ایم و وارد فضای عقلانیت و پرورش امر عقلانی شده ایم، به همان میزان هم تمایل به بازگشت به امر نشانه ای، میل و سنت داریم. به زبان روانشناسان اگر چه ما دائم می کوشیم از آغوش گرم و نرم و آرامش بخش مادر فاصله بگیریم و تبدیل به فرد مستقل دارای هویت شویم، همانقدر هم مشتاق و دردمند آغوش مادر و آرامش آن هستیم. اگر چه از خدا فاصله گرفته ایم اما در حسرت روبرو شدن با خدایانیم. پس بی شک، امر سنتی و محلی برخی از کارکردهای خود را از دست داده است، اما هنوز برخی کارکردهای خود را دارا می باشد. جان بروکشایر تامپسون معتقد بود سنت دارای چهار وجه مختلف است: ۱- وجه هرمنوتیک یا معنابخشی،۲- وجه هنجار آفرین، ۳- وجه مشروعیت و ۴- وجه هویت. او معتقد است که در جهان امروز سنت دو قدرت هنجار آفرینی و مشروعیت بخشی خود را از دست داده اما دو وجه معنابخشی و هویت آفرینی آن هنوز زنده هستند. من با این نگاه تامپسونی موافقم و معتقد هستم اکنون در پرسش های شما باید به بحث درباره ورزش های سنتی بپردازیم که البته هنوز از توان هویت بخشی و معنابخشی برخوردارند و می توان با استفاده از ابزار رسانه ها به فراگیر کردن آنها پرداخت.
آقای دکتر پس شما معتقدید می توان با رسانه ها به فراگیر کردن این ورزش ها پرداخت و این ورزش ها کارکردهای اجتماعی و فرهنگی خود از جمله هویت بخشی، جامعه پذیری و انتقال هنجارها و ارزش های ملی و آیینی،وحدت و همدلی، انسجام اجتماعی و….را همچنان حفظ کرده اند؟
بله. از اینجا به بعد من دقیقا در خصوص ورزش های سنتی سخن خواه گفت و دیدگاه خودم را مبتنی بر مباحث نظری بالا طرح خواهم کرد. در پاسخ پرسش شما در خصوص نقش رسانه ها باید بگویم بله رسانه ها به عنوان یکی از منابع بیرونی انتقال فرهنگ قادرند ورزش های بومی را دوباره برای ما مطرح سازند اما دقت کنید که ما امروزه با رسانه ها روبرو نیستیم بلکه با جامعه رسانه ای روبروییم که در آن اشکال متفاوت محصولات فرهنگی ارائه می شوند. پس رسانه همین قدر که می تواند باعث قدرت گرفتن مولفه های سنتی و بومی شود پیشاپیش با قدرت دادن به مولفه های مدرن فرهنگ زمینه نابودی سنت ها را فراهم آورده است. هیچگاه نباید در تحلیل موضوعات اجتماعی نگاه خطی و یکسویه داشت. پدیده های اجتماعی را باید دیالکتیکی و انباشته از تناقض دید که در جنگ با یکدیگرند. رسانه همانقدر که امکانی است برای زنده کردن سنت، خود زمینه ای است برای نابودی آن. فرض کنید در وسط پخش یک بازی محلی شما به تبلیغ یک فیلم یا پفک یا چیپس می پردازید. در همین جا می بینید که فرد فرو رفته در خاطرات کودکی و گذشته خود یا فرزند درگیر با بازی های دوران گذشته پدرش یکباره به دنیای چیپس و پفک باز می گردد.بذارید مساله را عمیق تر ببینیم. ما برای تولید و توزیع این ورزش ها در جامعه امروز به چیزی بیشتر از صرف قدرت رسانه نیازمندیم. قبل از هر چیز ما نیازمند قصه، روایت یا گفتمانی هستیم که این ورزش ها را برای مردم ما مهم سازد و به آنها در آگاهی مردم جایگاهی مهم ببخشد. باید روایتی ساخت که به مردم بگوید این ورزش ها مهم اند. مردم باید بدانند چرا بازی استاد زنجیر باف یا کشتی گیله مردی، یا الک دولک، یا هفت سنگ باید برای آنها مهم باشد. این نکته اول. یعنی باید به خلق منابع فرهنگی در توجیه ارزش این ورزش ها پرداخت. من البته میتونم بگم چگونه میشه این کار را را کرد اما فرصتی دیگر می خواهد.شما با اینکار مردم را مصرف کننده این کالا ها می کنید. مصرف کننده دیگر دولت است. دولت یا نظام سیاسی هم باید دارای روایتی از این ورزش ها باشد که آنها را برای نظام سیاسی مهم جلوه دهد و او را وادار به مصرف این کالاهای فرهنگی کند. شاید ناسیونالیسم و حفظ تمامیت یک کشور مهم ترین انگیزه برای دولت ها درمصرف این کالاها باشد فارغ از اینکه این ورزش ها از بعد معنابخشی، هویت سازی، اخلاق آفرینی، خاطره برانگیزی و…. نیز برخوردارند.در کنار خلق مصرف کننده از مردم و دولت برای این ورزش ها، باید مردم و دولت را تبدیل به تولید کننده این ورزش ها کرد. این کار نیز لوازم خودش را دارد. مثلا می توان به اشاعه دهندگان این ورزش ها عنوان سفیران ورزش یا سنت یا فرهنگ بومی داد و از آنها ستایش کرد. یا می توان این کار را ذیل عناوین شغل های فرهنگی و بشردوستانه قرار داد و از شاغلین به آن به عنوان کارمندان فرهنگ یاد کرد. نکته بعد اینکه باید خلق و مصرف این ورزش ها را تبدیل به یک صنعت کرد، یعنی در پیوند با تبلیغات، بهداشت جسم، بهداشت روان، زیبایی بدن، زیبایی روح، صنعت پوشاک, صنعت اسباب بازی، صنعت مبارزه با دخانیات، علم پزشکی، جنبش دفاع از محیط زیست، معلولین و….قرار داد. اینکار البته باید مبتنی بر یک اندیشه نظام مند صورت پذیرد. نکته دیگر اینکه این بازی ها را باید واقعا تبدیل به بازی و رقابت کرد. این بازی ها باید از قوانین مکتوب و قابل تحقیق و تغییر برخوردار شوند و از رقابت های جدی آنها با یکدیگر حمایت کرد. زنده بودن بازی ریشه در میل رقابت و برتری طلبی البته انسان دوستانه دارد. حفظ بازی نیازمند حفظ رقابت انسان دوستانه است. نکته بعد اینکه باید به تاریخ نگاری ورزشی این بازی ها پرداخت. یعنی اینکه این بازی ها را از منظر معانی اخلاقی و فکری همبسته با آنها قرائت و تفسیر کرد و در اختیار جامعه قرار داد. باید گفت چگونه این ورزش ها ما را انسان تر می سازد.اینجا همان چیزی که شما می خواهید یعنی انتقال جامعه به درون انسان ها ممکن می شود. باید کاری کرد که معنای یک کنش اجتماعی مانند ورزش بومی در جلوی آن قرار گیرد تا زمانی که مخاطب با آن روبرو شد تحت تاثیر آن دچار انبساط درون شود و مرزهای وجودیش گسترش یابد. متاسفانه در جامعه متن محور ما همیشه تصور بر این بوده که معنا باید در پشت متون مخفی بماند تا کشف شود. این نادرست است. ما نیازمند مفسرانی هستیم که معنا را در جلوی متون و از جمله ورزش های بومی قرار دهند تا ما با آنها پیوند بخوریم.
چگونه می توان در کنار شاخه های ورزشی و سرگرمی رسمی و نهادی در جامعه، این چنین سرگرمی ها و بازی های سنتی و سالم را در سبک زندگی امروز و اوقات فراغت مردم گنجاند؟
فکر کنم تا حدودی گفتم که اینکار چگونه ممکن است. شما نیاز نیست کار خاصی بکنید که لزوما ورزش را در پیوند با سبک زندگی مردم قرار دهد. سبک زندگی یک مفهوم پسینی است نه پیشینی که بشود آن را ساخت.مردم زندگی می کنند و تغییرات زندگی آنها ریشه در شرایط تاریخی آنها دارد. این تصور غلطی است که می توان مبتنی بر پروژه های توسعه محور یا اخلاق محور می توان زندگی مردم را تغییر داد. همه ابعاد زندگی باید در پیوند با هم پیش برود و ما تنها می توانیم محصول را ببینیم. البته این بدان معنا نیست که نمی توان بطور موضعی برخی ابعاد جامعه را تحت تاثیر قرار داد. من مخالف ایده مهندسی اجتماعی هستم. شما اگر می خواهید چیزی را عمومی کنید تنها کافی است آن را تبدیل به یک ضرورت کنید. ضرورت شدن یک پدیده یعنی تبدیل شدن آن به سبک زندگی. الان در جامعه ما نماز خواندن یک ضرورت است. اگر همه دنیا هم علیه نماز شوند شما نمی توانید مردم ایران را از ضرورت زندگیشان دور کنید. ورزش بومی را باید تبدیل به یک ضرورت کرد که در بالا برخی از ابعاد آن را توضیح دادم: بسیج منابع، خلق تولید گر، خلق مصرف کننده، ایجاد رقابت، تقویت منطق درونی این ورزش ها، روشن ساختن و آشکار کردن معانی نهفته در آنها، پیوند دادن آنها با صنعت،و…..
چگونه می توان همزمان با رسانه ای شدن و عمومی شدن این بازی ها، از آسیب های حوزه های رسمی ورزش مدرن همچون تبعات ثروت، شهرت و قدرت در آنها کاست و جنبه مردمی و سالم آنها را همچنان حفظ و تقویت کرد؟
این سئوال نادرست است. شهرت و ثروت و قدرت آسیب نیستند و ناسالم هم نیستند. به این هر سه می توان هم نگاه منفی داشت و هم مثبت. مثال می زنم مگر ایرادی دارد قهرمان کشتی گیله مردی شما مشهور هم شود و یک تختی دیگر خلق شود. از آن طرف ممکن است قهرمان شما به انجام عمل ضد اخلاقی هم مبادرت کند. ما با خطاها مشکل داریم نه با ابعاد زندگی انسان. شهرت( در حوزه اجتماع) و قدرت(در حوزه سیاست) و ثروت(در حوزه اقتصاد) از ابعاد زندگی انسان تاکنون هستند. نمی توان آنها را حذف کرد، تنها می توان نرخ وجوه مثبت و منفی آنها را کم و زیاد کرد آنهم در حالتی که وقوع هر دو وجه آن را انسانی بدانید و ضروری.