اسماعیل حسام مقدم: شهر و نظم ارگانیک: زندگی شهری و شهرنشینی از اواسط قرن نوزدهم سرشت کاملن متفاوتی به خود گرفت؛ چنان که رشد و شتاب سریع تفکر مدرن در خاستگاه های اشان، مدیون این نظم ارگانیک و همبسته بین معماری، روابط اجتماعی، مسکن، اشتغال، اوقات فراغت و دیگر کنش های درون شهری بودهاست. امیل دورکیم؛ جامعه شناس فرانسوی معتقد است که« شهرنشینی در دوران مدرن حرکت از همبستگی ماشین واره (مکانیکی) به همبستگی اندام واره (ارگانیکی) است که پیامد تقسیم کار فرایندی است که در واقع کلید جامعه شناختی زندگی مدرن به شمار می رود. » (نوذری، ۷۷، ۶۶) در کنار این زایش جدید زندگی، شاهد تبلور اندیشه های اومانیستی- انسان گرایی- دنیاگرایی، سکولار شدن، بروکراسی و آداب شهرنشینی نیز بوده ایم که به شهر وجهه ای کاملن متفاوت از روستا می بخشد. در شهر، سوژه یا انسان از طبیعت یا ابژه جدا شده و زندگی مصنوعی ای را دنبال می کند. زندگی ای که همراه با تصاویر و ایماژهای گونه گون و متکثری ست که باعث ایجاد ذهنیت و عقلانیت جدیدی می گردد، ذهنیتی که از مقولاتی عینی و تجسد یافته، شمایل یافته و عقلانیتی که بر مبنای محیطی سرشار از ماجرا، قدرت، هژمونی، شادی، تصاویر، رشد و دگرگونی لحظه ای انعکاس می یابد.
دو: شهر در ایران: شهرنشینی در ایران همچون تمام کنش های مدرن، به دلیل حضور مسلط روح سنت زده ی بر ایرانیان، شاهد زایش فرزندی ناقص الخلقه و نامتوازن هست. ایرانیان به دلیل بحران متوالی طبیعی داخلی؛ چون خشکسالی و استبداد های دراز عمر و خارجی؛ چون هجوم و یورش های پیاپی مهاجمان بیگانه، اساسن در سپهر زیستی ای از هم گسیخته و فروپاشیده می زید، این هویت قومی و ملی هزارتکه و آش و لاش، بی `شک در برخورد با دنیایی از مفاهیم جدید و مدرن، دچار نارسایی ها و سردرگمی هایی می شود که می توان این نارسایی ها را در چگونگی کیفیت شهر نشینی مردم ایران مشاهده نمود.
سه: برازجان و شهر: برازجان؛ مکانی جغرافیایی و تاریخی ست که در استان بوشهر در جنوب ایران قرار دارد و از دیرباز به مانند شهری درمیانه راه ها محسوب می شده است. شهری که همواره به مثابه نامکانی بوده که صرفن برای اقامت موقت مورد استفاده قرار می گرفته و وجود کاروانسرایی که در دوران جدید تبدیل به زندان شد، خود نشانی از نامکان بودنش دارد. برازجان؛ شهری ست که تاریخش برآن سنگینی می کند است. برازجان؛ روستایی بزرگ که در دام توهم شهربودگی افتاده است. این مکان که مختصات نسبی جامعه بسته را دارا می باشد، در درون خود نیروی دافعه ای را باز تولید کرده است که همواره تبدیل به دلیل و برهانی برای برگشت به موقعیت سنتی و استبداد زده ی پیشین خود شده است( فرار مغزها و…) برای اثبات شهر نبودگی برازجان به مثابه ی یک جامعه هژمونیک و آش شله قلمکار، در ادامه به برشمردن حوزه های خاص فرهنگی در برازجان می پردازم که به گونه ای حاصل تجربه زیسته نویسنده در مواجهه ای بیست ساله می باشد و در این نگرش از روش شناسی زیر برخوردار می شوم.
الف- بهداشت و محیط زیست: شیوع بیماری ها به طور مقطعی و موقتی در یک مکان، حاصل مهیا بودگی فضای زیستی آن می باشد که به یکباره شاهد بیماری خیل عظیمی از افراد می باشیم(همانند شیوع بیماری های طاعون، وبا و … در زمان های بسیار دور). فضا به دلیل در حال ساخت بودن – چه بسا نظریه “جامعه کوتاه مدت و کلنگی”؛ محمدعلی همایون کاتوزیان را به یاد آورد- ، مجاورت با آب های روان در کوچه ها، گل و خاک و سنگ و هوای مرطوب همگی شرایطی را مهیا می کنند که ویروس ها و میکروب ها رشدیافته و بیماری همگانی را موجب شوند. محله های قدیمی، کوچه های خاکی مملو از آشغال، نبود درک پاکیزگی از محل زندگی و تصنعی بودن رفتارهای بهداشتی، متن زندگی برازجان را پر از حاشیه های اپیدمیک تهاجمی و بیمارگونه کرده است. محیط زیست زندگی شهری در برازجان نیز مملو از صداها، صحنه ها ، تصاویر و … نامتوازن است، عدم وجود هارمونی بین ساختمان ها، رنگ ها، جنس آن ها ما را با فضایی کایوس وار(هرج و مرج) از شهر مواجه کرده است.
ب- دانشگاه: توهم توسعه یافتگی در حضور ساختن دانشگاه در شهرها و شهرستانها، تمام کشورهای در حال توسعه را فرا گرفته است. در برازجان شاهد راه اندازی دانشگاه هایی هستیم که چون موجودی متعین، ضرورت حضور آن را درک نمی کنیم، که فقط راه اندازی خود را بدون پیش نیازهای ضروری متصور هستند. آیا نشر و تولید دانش، آنقدر در برازجان فربه بوده که نیاز به احداث و راه اندازی دانشگاه برای کانالیزه شدن آن به وجود آمده باشد؟ حال بعد از راه اندازی آن، چه چالشی حل شده و یا گسل فکری ای پر شده است؟ و یا حتی با ایجاد دانشگاه، ما شاهد زایش گسل در دانش و دانایی امان شده ایم؟ آیا دانشگاه ما را به جهل و نادانی امان اشارت می دهد و یا توهم دانایی و توسعه یافتگی به جای آن تبلور یافته که این از کارکرد مکانیکی دانشگاه در نامکانهایی حکایت می کند که دچار شیزوفرنی معنایی شده و صرفن کالبد دانشگاه حضور دارد و هرآنچه که درونش ریخته اند چیزی جز نقیض ساخت اینچنین فضاهایی نیست.
جیم- کتابفروشی: یکی از معیارهای رشد فکری و فرهنگی هرجامعه شهری ای، میزان حضور فعال و مؤثر کتابفروشی ها و مطبوعه فروشی ها در عرصه عمومی آن می باشد. برازجان آیا کتابفروشی ای با کارکرد انتقال مفاهیم عمیق شهروندی و کاربرد در حوزه های فردی و روابط اجتماعی و نه کتب آموزشی ـ کنکور یا مطبوعه زرد (که تلویزیون کارکردی وسیع تر از این ها دارد!)در خود دارد؟ و یا حتی توانسته است در دوره ای طولانی تداوم حیات داشته باشد؟ کتابفروشی های متفاوت با کارکرد مدرن، یک یک تعطیل شدند یا ورشکسته شدند و امروز هیچ کتابفروشی متفاوتی جز همین نوشت افزار فروشی ها در این شهر وجود ندارد و جالب اینکه در غیاب آن کتابفروشی های متفاوت، مغازه های نوشت افزار فروشی و کتب کنکور، خود را کتابفروشی نامیده اند و همین درون خود شیزوفرنی معنایی ای را صورتبندی کرده که تفکر را به تعطیلات (به زعم داریوش شایگان) فرستاده است.
دال– سینما: داستان سینما در برازجان از فرط تراژیک شدن، وجهی فکاهی(به زعم کارل مارکس) یافته است. برازجان؛ جایی که از شبه مدرن بودگی دهه های چهل و پنجاه شمسی به مکانی مشوش و ناموزون دهه های هفتاد و هشتاد تقلیل یافته است. سال های دور ( ۱۳۴۵) در برازجان شاهد راه اندازی سینما و اکران فیلم های مختلفی بودیم اما این مفهوم و کنش مدرن، عمرکوتاهی داشت. برازجان مکانی برای تداوم حضور این ابزار و ایماژهای مدرن نبود و نیست. ادعای شهربودگی در نبود حتی یک سالن سینما اندکی کمیک و به مقدار زیاد هجو آمیز به نظر می آید. سالن های سینما و تئاتر یک یک، مخروبه شدند و این به گمانم سرانجام ایده های مدرنی ست که در فضاهایی می خواهد ببالد که درهم بودگی و مشوش بودگی فضای شهری، همه چیز را جوانمرگ می کند. فضای شیزوفرنی که خودش نیاز به امر مدرنی چون سینما را ایجاد می کند اما مجددن خودش با دست های خود آن را سرکوب و جوانمرگ می کند.
ها- تشکل های غیردولتی: گویا درین نوشتار انتقادی، توقعات و انتظارات عقلایی را باید بسط می دادم اما این تشکل های غیر دولتی ـ غیرانتفاعی به دلیل حضورشان درین فضا -برازجان- مرا واداشت که حتی نشانه های مدرن ترین و متأخرترین اتفاق در حوزه عمومی/ شهری کشور را در برازجان نیز باز جویم. تشکل های غیردولتی نیز مانند سینما و ابزارهای دیگر در برازجان بدون درک ضرورت های شان روئید، اندکی شکوفه داد و سپس پژمرد و به محاق رفت. بی شک هنگامی که نقش و مسؤولیت اجتماعی یک کنش و نهاد در شهر شدگی جایی تعریف نشده باشد، این محاق قابل توجیه خواهد بود.
واو- سرمایه اجتماعی: «شبکه ی اعتماد» بین افراد به طور خرد و بین گروه ها به طور کلان، ایجاد کننده ی سرمایه اجتماعی می باشد به دیگر سخن، اگر در تعامل های اجتماعی با هم در ارتباط هایی برقرار کنیم و پاسخ های مورد انتظارمان را دریافت کنیم و نسبت به هم خوش بین شویم. ذخیره اجتماعی شکل می گیرد و وقتی این ذخیره ها را با هم مبادله کنیم، سرمایه اجتماعی پدیدار می شود سرمایه اجتماعی به عنوان یکی از ضرورت های رشد شهر و تصور شهروندی در جوامع مدرن است.(رنانی، ۸۶، ۵۵) پرسشی که پیش می آید این است که ادعای شهربودگی برازجان در کدام شبکه ی اعتماد اجتماعی معنا می یابد؟! آیا این سرمایه اجتماعی به صورت ارگانیک در شهر جاری می باشد؟
ز- تورم حباب جمعیتی و گستردگی: توهم توسعه یافتگی در جوامع مختلف به مهاجرت افراد از روستاها به شهرها کمک می کند و در عدم افزایش منابع تولیدی در شهر و حتی کاهش منابع تولیدی در روستاها، شاهد افزایش در میزان در خواست و تقاضاهای پاسخ نیافته مصرفی می شویم، و از طرف دیگر تورم وسعت و گستردگی درین جوامع به طور کاملن بدوی و غیر ارگانیک، شاهد ایجاد گونه ای از معماری، پوشش افراد، نام آنها و کنش ارتباطی بین آنها می شود که به طور کمیک و طنزآمیزی غیر قابل تحمل است، نامتوازن بودگی و عدم همبسته بودن این ایماژها، تصاویر، عناوین و مکان ها؛ برازجان را در وضعیت فروپاشیدگی شهری قرار داده است.
چهارم: شهروندی و ضرورت شکستن شالوده های توهم زای شهرگرایی: به تمام این نکاتی که در بالا ذکر گردید مؤلفه هایی چون همایش ها، احزاب، انتخابات، فضای مجازی و … را نیز می توان به این کهکشان نامتوازن و در حال فروپاشی اضافه نمود و نیز می توان با درک ضرورت از هم پاشیدن توهم توطئه، توهم شهر بودگی، توهم مرکز بودگی، توهم توسعه یافتگی، توهم خود برتربینی، توهم « هنر نزد برازجانیان است و بس» و غیره، به جایگاهی قدم گذارد که رها از هر پسوندی و پیشوندی، به عنوان یک «فرد»، «جامعه» و «شهر»، توانایی بالقوه خود را در شهروند شدن مصرف نمود و از دام شهرگرایی به در آمد. – آنگاه است که مردم و افراد با هر نوع تفکر فردی و خاص خود می توانند در کنار انگاره های مدرن شهر بودگی به صورت متکثر زیست کنند. به اعتقاد من برازجان به مثابه ی یک واژه تاریخیت دار، نیاز به شالوده شکنی و تکان عظیم ماهیتی دارد تا از پس توهم های هزارساله شهربودگی توان زایش زیست شهروندی و شهری را داشته باشد. به قول یک ضرب المثل چینی؛ « اگر فرزندان از والدین خود بهتر نشوند، هر دو بازنده اند.»؛ برازجان گویا در ورطه ی واقعیت بازندگی افتاده و فرزندانش هیچ کدام نه دارای سینما ، کافه ها … که حتی ضرورت دارا بدونش را درک نکرده اند.