۱. بر این پرسش های بنیادین زیست محیطی تامل نماییم و درک نماییم که برای هرکدام چه پاسخی می دهیم؛ به نظر می رسد که زمان آن فرا رسیده که پاسخ دقیق و واضح خویش را برای یک بار هم که شده، به این پرسش های حیاتی با صراحت و روشنی ارائه نماییم:
یک. طرز تلقی صحیح نسبت به طبیعت چیست؟ آیا باید طبیعت را دارای قدرتی روحانی و معنوی بدانیم؟ یا دارای ارزشی سودجویانه و ابزاری؟
دو. نسبت انسان (اشرف مخلوقات) با محیط زیست اش چه وجهی دارد؛ وجهی همزیستی یا وجهی حکمرانانه؟
سه. آیا فلسفه انسان مدار؛ که فقط برای انسان ها ارزش قائل است، می تواند برای نجات محیط زیست کافی و وافی باشد؟
چهار. مسئولیت ما در قبال حیوانات چه می تواند باشد؟ آیا باید به همان اندازه که دغدغه آسایش انسان ها را داریم، دغدغه آسایش این ها را نیز داشته باشیم؟آیا حیوانات حقوقی دارند؛ حق دارد که جز به وقت ضرورت و به قدر ضرورت، آزار و آسیب نبینند، مورد آزمایش قرار نگیرند، شکار نشوند و یا خورده نشوند؟
پنج: مسئولیت ما در قبال دیگر موجودات و باشنده های جهان چه می تواند باشد؟ مسئولیت ما در قبال نابودی همیشگی و انقراض گونه ها چه می تواند باشد؟ جنگل ها، مراتع، دریاها، اقیانوس ها و… چه حقی و حقوقی برای خود دارند؟
شش. مسئولیت ما در قبال محیط زیست انسان های آینده و هنوز نیامده، چه می تواند باشد؟ آیا انسان های آینده، حقوقی بر ما دارند؟ یا اینکه تصور موجود بودن “حقوق آیندگان”، تصوری بی پشتوانه هست؟
۲. ” و خدا ایشان را برکت داد، و به آنان گفت: بارور باشید و تکثیر شوید، زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا، پرندگان آسمان، و همه ی جانورانی که بر روی زمین زندگی می کنند، سروری و حکومت کنید.” (آیه ۲۸ از باب اول سفر تکوین از کتاب عهد عتیق)
۳. از آن زمان که انسان به چهره ای تمدن ساز مبدل گشت، همواره خودش را به مثابه ی حاکم مطلق بر جهان و باشنده های آن تصور نموده است. همراه با برآمدن چهره تمدن ساز بشر، الهه ها و اساطیر نیمی انسان/نیمی حیوان از ناخودآگاه انسان رخت بربست و به جای آن خدایگان مقتدری با چهره و تنی کاملن انسانی نشست که بر همه چیز و همه کس حکمرانی می کرد. شکلی از ایده ی خداوندگاری انسان بر روی زمین برساخته شد که مبتنی بر پیش فرضی شکل گرفته بود که همه چیز جهان برای این آفریده شده که در اختیار انسان قرار گیرد تا به نهایت کمال دست یابد. ایده و پیش فرضی که توانست راه خود را در کتب مقدس نیز بجوید و ریشه های ماورایی نیز برای خود دست و پا نماید.
۴. همین انسان با ابزارهای اولیه به جنگ طبیعت رفت؛ و این سرآغاز ایجاد دوقطبی انسان/حیوان (فرهنگ/طبیعت) در ریشه و خاستگاه دستگاه های تفکری و ایدئولوژی های اقتدارگرایانه انسان گردید. دیگر آن پیوند و همزیستی ارگانیکی انسان/حیوان از معنا ساقط شد و جای خودش را به تقابل انسانی در برابر قدرت طبیعت داد.
۵. این انسان مقتدر و متمدن به ناگاه خودش را مسلط بر ابزارهایی تکنولوژیک یافت که می توانست سیطره نهایی انسان بر طبیعت را برای اش رقم زند. انسان دوره روشنگری؛ انسانی کاملن آگاه و آرزومند بود که به تمامی توانست قدرت طبیعت را مهار کند و به سوی تعبیر رویایی گام نهاد که در پشت ذهن انسان متمدن همواره تلالو داشت. حال او با رویکردی سختکوشانه توانسته بود نیروی طبیعت را مقهور خودش کند و این چنین بود که دنیای مدرن با اندیشه های اومانیستی (انسانگرایانه) ربط و پیوندی بسیار عمیق پیدا کرد.
۶. انسان مدرن به چنان نیرویی مسلح گشت که توانست نه تنها طبیعت که بلکه برخی انسانهای دیگر را به مثابه ابزارهایی طبیعی در اختیار خویش گیرد. می شود گفت که در دوره مدرن، انسان به چنان سرمستی از مقتدر بودن نائل شد که نه حتا محیط زیست را مورد هجمه خویش قرار داد بلکه انسان های دیگر را نیز در خود به بند کشید. خاستگاه اندیشه انسانگرایانه با مدل و نمونه ایده آلی از انسان عجین شد که در نهایت همه چیز در تسخیر بلامنازع انسان (بخوانید: ابرانسان) در آمد.
۷. محیط زیست به جولانگه قدرت های انسانی درآمد؛ آن چنان که نزاع و جنگ این انسان ها، نخستین جایی را که به ورطه نابودی می کشاند همانا محیط زیست بود. جنگ و منازعه ای که می توانست در آن، شهرها و روستاها ویران گردند و یا می توانست برای تسلط بر منابع طبیعی، طبیعت مورد آسیب قرار گیرد. انسان به شکوه قدرت رسیده بود؛ اما با خودش حجم عظیمی از تباهی را به بار آورده بود. شهرها ویران، روستاها خالی از سکنه، جنگل ها آتش گرفته، مراتع بایر، دریاچه ها خشک، هوا آلوده و… .
۸. خاستگاه بحران زیست محیطی در قرن بیستم را می توان به گونه ای در اومانیسم و رویاهای انسان گرایانه ای جست وجو نمود که نهایت آرزو و میل خویش را در تسلط همه جانبه انسان بر طبیعت می دید. کافی هست که به مطالعه ایده های زیگموند فروید (کتاب تمدن و ناخوشایندی های آن) یا ایده های یورگن هابرماس (در بحثهای اخلاق اکولوژیک) در نقد انسان مدرن / جهان مدرن بپردازیم تا در یابیم که هسته و مرکز ایجاد آسیب و بحران در محیط زیست در شکلی از نظریه های اومانیستی هست که به طور مطلق انسان را اشرف مخلوقات و حاکم بر همه چیز می پندارد. و به هیچ وجه قائل به کنش متقابل انسان با طبیعت نبوده است.
۹. در تقابل با ایده انسانگرایی محض، ایده اخلاق اکولوژیکی محضی شکل گرفته که ایده بنیادین اش مبنتی بر این نکته هست که: تمام موجودات عالم هستی چه زنده و چه مرده، با روح و بدون روح دارای حقوق ذاتی هستند. (برای مطالعه بیشتر به کتاب اقتصاد محیط زیست و منابع طبیعی اثر راجر پرمن و همکاران- نشر نی مراجعه نمایید)
۱۰. این یادداشت ادامه خواهد داشت.
اسماعیل حسام مقدم؛ کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی و عضو پیوسته انجمن جامعه شناسی ایران