اشاره: دکتر مصطفا مهرآیین؛ از جوانان نخبه استان بوشهر و فارغ التحصیل دکترای جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس می باشد.ایشان عضو هیات علمی پژوهشگاه انقلاب اسلامی و هم چنین پژوهشکده بین المللی زلزله شناسی نیز بوده است. دکترمهرآیین به مدت سه سال است، موسسه علوم انسانی “رخداد تازه” را بنیان نهاده و مدیریت آن را در تهران به عهده دارد. ایشان هم چنین مقالات و یادداشت هایی در روزنامه های اعتماد و شرق و ماهنامه های آسمان، مهرنامه و اندیشه پویا داشته است.
«هامون» در راستای سیاست گذاری های خود که در حوزه ی جامعه مدنی در یک سال اخیر فعالیت داشته است، تصمیم گرفت با دکتر مهرآیین، به گفت و گویی بنشیند. مهرآیین باور به ایجاد شرایط تولید اندیشه در ایران دارد و برای دست یازیدن به این مهم «بافت های نهادی از قبیل محافل ادبی، دانشگاه ها، احزاب سیاسی، مطبوعات، حلقه های فکری، انتشاراتی ها، کتابفروشی ها، نهادهای مدنی فرهنگی… را از مهمترین مکانیسم های واسطی می داند که وجود و فعالیت آنها برای سوق دادن منابع اجتماعی به سوی فرآیند تولید اندیشه ضروری می باشد. از سوی دیگر در درون همین بافت های نهادی است که تولیدکنندگان اندیشه و مخاطبان آن ها در پیوند با یکدیگر قرار می گیرند و شکل گیری “شعائر تعامل برای تولید اندیشه” و “زنجیره های کنش فرهنگی” در آنها ممکن می شود.» از این منظر نقش جامعه مدنی و حاملان فرهنگی آن برجسته می نماید. در این گفت و گو، دکتر مهرآیین از منظر نظریه های جامعه شناختی و فلسفی به فهم ما از جامعه مدنی و به کارگیری آن در کُنش فرهنگی و مدنی شهروندان، کمک زیادی می کند.
هامون: به عنوان اولین سوال، فهم خود را از جامعه مدنی ارایه دهید؟
به چند شکل می شود با مفهوم جامعه مدنی درگیر شد. برخی مواقع مفهومی مثل جامعه را می گذاریم در کانون بحث خودمان و برش هایی را بر جامعه می زنیم. در واقع به لحاظ ساختاری می توانیم این تقسیم بندی را ایجاد کنیم که بخشی از جامعه، فضایی است که در کنترل دولت هاست و بخشی از جامعه فضایی است که از کنترل دولت بیرون است. به لحاظ ساختاری فضای بیرون از کنترل دولت را می توانیم فضای مدنی جامعه بدانیم و آن را به این نام بخوانیم. یک شیوه ی دیگر بحث، اینکه باز همین ساختار کلان جامعه را آنگونه که هابرماس معتقد بود به ساحت های چهارگانه اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماع تقسیم کنیم و باز دوساحت اش را با برخی از ویژگی های خاص، فضای عقلانیت ابزاری تحت کنترل سیاست و اقتصاد بدانیم و دو فضای دیگر جامعه که منطق عقلانیت ابزاری بر آنها حاکم نیست و از عقلانیت ارتباطی مورد توجه هابرماس بهره می گیرند را فضای جامعه مدنی بدانیم. باز می شود تقسیم بندی دیگری کرد؛ تقسیم بندی مبتنی بر نیروها و گروه های اجتماعی که در جامعه هستند. برخی نیروها و گروه هایی که در اجتماع فعال می باشند متعلق به قلمرو دولت هستند و ساخت و ساز کنترلی دولت را عهده دارند. در مقابل بخشی دیگر از نیروها و گروه های اجتماعی مدافع حوزه زندگی عمومی هستند و می کوشند به عنوان مدافعان مردم در مقابل نیروها و گروه های حامی دولت عمل نمایند. این تصویر، تصویری است که گرامشی به ما می داد. اما آنچه که خود من به آن علاقمند هستم برگرفته از اندیشه های باختین در حوزه زبانشناسی و مطالعات فرهنگی است. ببینید زندگی اجتماعی بیش از اینکه ساختار باشد، سخن درباره ی ساختار است. درست است که ساختارهای اجتماعی همچون اقتصاد، سیاست، خانواده و…. وجود دارد. اما راه دستیابی به این ساختارهای اجتماعی و مسایل اجتماعی راهی جز نشانه ها و زبان نیست. خب اگر این گونه نگاه کنیم در واقع ما می گوییم در درون هر جامعه، ما یک پویایی داریم که متعلق به حوزه زبان می باشد و تاریخی است که بر زبان گذاشته است. زبان در حوزه واژگان، معانی و حتا در حوزه ی ساحت گرامر از یک پویایی تاریخی برخوردار است، که این پویایی تاریخی به این معناست که در واقع این واژگان زبانی و نظام های زبانی توسط گروه های متفاوت و مختلف اجتماعی به کار گرفته شده اند و معانی متفاوت و زیادی بر آن ها بار شده است. زبان یک پراکسیس سیاسی- اجتماعی است؛ زبان خنثا نیست. زبان جایگاه منازع منافع است. پس زبان در درون خودش پلی فونیک است،(چندصدایی) است. یک پویایی تاریخی دارد، که در واقع این پویایی تاریخی باعث شده زبان چند صدایی شود. اگر این گونه تصور کنیم، پس فضای گفتمانی جامعه، طبعن چندصدا خواهد بود؛ ذهنیت یک جامعه هم چند صدا خواهد بود، متونی هم که در آن جامعه تولید و خلق خواهند شد، چندصدا خواهند بود. پس به شکل طبیعی می توانیم تصور کنیم جامعه انسانی، جامعه یی چند صدا است. اصولن اگر این گونه نباشد، معنا و اندیشه هم در آن منتفی است. چون معنا و اندیشه یک امر کاملن ارتباطی است. ما وقتی می توانیم بفهمیم که فرضن این پدیده پرتقال است که در کنارش چای هم داشته باشیم. و بگوییم این پرتقال است در رابطه با مفهوم و واژه یی مثل چای. در یک رابطه و در اختلاف است که معنا آشکار می شود. معنای یک پدیده بیش از آنکه توسط چیزهایی که درباره آن می گوییم، آشکار شود، بوسیله چیزهایی که نمی توانیم درباره آن بگوییم آشکار می شود. معانی واژگان ذاتی آنها نیستند، اینها اختلافی اند، یک امر اختلافی و قراردادی است که در طول تاریخ بر این واژگان بار شده و ما در واقع در ارتباطات بین نظام های معنایی، واژگانی و نشانه شناختی است که معنا را فهم می کنیم. این ویژگی طبیعی ساحت اندیشه و معنا است. اما اتفاقی که در زندگی اجتماعی ما می افتد این است که قدرت ها دوست نخواهند داشت همه ی این نظام های معانی سیال، زنده ، پویا و در حال حرکت کردن باشند و بتوانند قلمروهایی از زندگی اجتماعی را بازنمایی کنند. چون هر کدام از این نظام های معنایی طبعن علاقمند به حوزه های خاصی از زندگی اجتماعی خواهند بود و آن ها را بازنمایی خواهند کرد و طبعن منافع خاصی هم درون این بازنمایی از حوزه های زندگی اجتماعی وجود دارد. قدرت ها دوست دارند تنها یک صدا در جامعه وجود داشته باشد و آن صدا هم، صدای دولت و دستگاه رسمی و حاکم باشد. دولت ها و نظم های موجود به سمت کنترل صداهای دیگر و به سمت به محاق بردن صداهای دیگر می روند. از این منظر، مفهوم جامعه مدنی، فضای صداهای به محاق رفته است. فضای صداهایی هست که به سطل آشغال منتقل شده است. قدرت ها دوست ندارند صدای همه ی گروه های اجتماعی را بشنوند؛ به همین دلیل صداها را به حاشیه می برند و طردشان می کنند. صرفن طردکردن صداهای به محاق رفته نخواهد بود. بلکه بعد در منازعه ای که اتفاق می افتد منافع آن صداها را هم به حاشیه می رانند و بخشی از جامعه را که طرفدار آن صداها هستند و در درون آن صداها زندگی می کنند منافع اشان به حاشیه ها رانده می شوند. پس از این منظر، جامعه مدنی به این معناست که رو بکنیم به صداهای به محاق رفته، صداهای به حاشیه رانده شده و آنها را زنده و احیا بکنیم. اگر آن فضا را زنده و احیا کنیم، به یک معنا فضای مدنی را زنده کرده ایم. مثلن معلولان، در یک جامعه گروه های به حاشیه رانده شده هستند. می شود گفت نیروهای کارافتاده، سالخورده و ضعیفی هستند که هزینه ی بالایی دارند. جامعه خود به خود یک سازه ی زبانی خلق کرده و آنها را به حاشیه رانده است. حیوانات، طبیعت، محیط زیست، سالمندان، کودکان، زنان گروه های اجتماعی حاشیه رانده هستند.
به عنوان مثال در فیلم «تنهای تنهای تنها» تلاش فیلم این بود که صدای گروه به حاشیه رانده شده ی کودکان را در فضای سیاست زده یی که ما در آن زندگی می کنیم، زنده کند. به عنوان یک امری که در این نظم موجود ایجاد سرپیچی کند. پس از این منظر در واقع سیاست به معنای ایجاد یک رخداد تازه و رخداد کوچک در نظم موجود است. اگر شما بتوانید صدای این حوزه ها (کودکان، سالمندان، زنان، معلولین، طبیعت و…) را زنده و احیا کنید، به این معناست که در نظم موجود شکل گرفته که تحت کنترل صدای رسمی است، یک رخنه یی ایجاد کرده اید. شما با این کار، امکان فراتر رفتن از نظم موجود را در دل همین نظم موجود ایجاد می کنید و ایجاد همین ساز و کار باعث پویایی و زنده شدن فضای جامعه مدنی خواهد شد.
هامون: حکومت و قدرت های مدرن چه گونه صداها را به حاشیه می راند و مانع از شکل گیری فضای مدنی می شوند؟
به این پرسش شما، از منظر فوکویی پاسخ می دهم. فوکو یکی از مهم ترین فیلسوفان منتقد نهادهای نظام سرمایه داری و نهادهای مدرن بود. نگاه فوکو به حوزه ی قدرت پیچیده تر از سیاستی است که به شکل رسمی و حاکم در قالب دولت می بینیم. اگر چنان که گفتم در قالب دریافت معمول از سیاست به دولت بنگریم، پس فضای مدنی نیز متعاقب این تعریف بیرون از کنترل دولت قرار می گیرد، حال چه به لحاظ ساختاری، چه به لحاظ گروه های اجتماعی و چه به لحاظ صداهایی که در درون جامعه وجود دارند و به حاشیه رانده شده است. اما اگر تصورمان از ساز و کارهای «قدرت» عوض کنیم، طبعن تصورمان از مفهوم مقاومت در مقابل قدرت نیز عوض خواهد شد. فوکو معتقد است که ما تا قرن شانزده – هفدهم میلادی با نوعی از سیاست در حوزه متون سیاسی روبرو هستیم که به نوعی می توان آنها را مجموعه ای از پند و اندرزها به سیاسیون دانست. به عنوان نمونه می توان به شهریار اثر ماکیاولی اشاره کرد. چیزی که اتفاق افتاده این است که ما در گذشته یک سری امیرنشین داشته ایم که قلمرو آن ها توسط خود امیران مشخص می شد و امیر با توجه به شیوه ی شناخت و میزان شناخت و دانشی که نسبت به قلمرو حکومتی خود داشت، آنها را تعیین می کرد. رابطه این امیر با امیرنشینان رابطه ای بیرونی و متعالی بود؛ یعنی عملن مبنای مشروعیت امیر یا از خدایان بود یا از خون، تبار و قومیتش نشات می گرفت. از این منظر چنین رابطه یی، رابطه یی سست است و خیلی راحت تر گسسته می شود. به زعم فوکو، امیرنشین، اتباع خود را رعیت خود می دانست و بر همه چیزشان (جان، مال و ناموسشان و…) حاکم بود. در چنین حکومتی شیوه ی کنترل همان دستگاه دولت بود که به وسیله ی نیروهای خودی صورت می گرفت. اما در دوره یی به بعد احساس می کنیم که در جامعه ی غرب قلمروهای حکومتی افزایش پیدا می کنند، یعنی رابطه ی قدرت، نسبتی نیست که بین امیر و امیرنشین است؛ بلکه در ساخت های گوناگون (مدرسه، خانواده، کار و شغل، سیاست، ورزش و …) ساز و کارهایی از کنترل در حال شکل گیری می باشد. پس قلمروهای دولت (قدرت) در درون جامعه پراکنده شده است. به این صورت که، امیر فقط یک شخص نیست؛ امروزه شاهد امیران در جامعه هستیم که در واقع در قلمروهای مختلف جامعه حکومت می کنند. پس حوزه ی قدرت گسترده تر شده است. به عنوان مثال حکومت معلم در مدرسه، پدر در خانواده، و … پس با این اتفاق ما با یک پراکنده گی حوزه ی قدرت در جامعه رو به رو هستیم و این رابطه، دیگر بیرونی نیست بل که رابطه یی درونی ست. مثلن پدر در درون خانواده به کنترل و اعمال قدرت می پردازد. قدرت به جای این که از طریق زور اعمال شود، از طریق یک سری تکنیک های ساده اعمال می شود به این صورت که همه ی این حاکمان در درون حوزه ی قدرت خود، یک امر منفی را می سازند. مثلن پدر بچه ی بد، معلم دانش آموز بد را خلق می کند. حتا در حوزه ی نوشتار مدیران مسئول نشریات و ناشران، متن بد را تعریف می کنند و این گونه با خلق پدیده های منفی در مقابلش پدیده های خوب را تعریف می کنیم. ما زن بد را خلق می کنیم، زنی که بدحجاب است، زنی که عفت ندارد و در مقابل زن خوب را تعریف می کنیم. زنی که محجبه است، زنی که ایمان دارد. پس قلمرو قدرت بسیار گسترده و تکنیک قدرت هم بسیار ساده شده، و مبتنی بر یک رابطه ی اختلافی بین دو قلمرو مثبت و منفی است که آن را خلق می کنیم. پس ساز و کار قدرت مبتنی بر تولید است و نه سرکوب؛ یعنی بر خلاف آن چه در گذشته (قبل از دنیای مدرن امروزی) بود، الان چیزی به عنوان سرکوب نداریم. اکنون ما پدیده ها و مفاهیم را خلق می کنیم، ما بدن را می سازیم، ما خلاقیت را می سازیم، بنابراین ساز و کار قدرت به شکل امروزی «تولید» است. اتفاقی که در این جا می افتد این است که مفهوم قدرت تغییر می کند و مفهوم جدیدی به وجود می آید. دولت (حاکمیت)، حاصل انتزاع شیوه های این حکومت مندی است که فوکو تشریح می کند. در گذشته ما شاهد اعمال حاکمیت قدرت در دولت بودیم، در حالی که امروزه این فرایند برعکس است. این اعمال حاکمیت ها یکی از نمادهای ذهنی اش می شود قدرت رسمی. اگر این گونه به قلمرو دولت نگاه کنیم، جامعه مدنی می شود مقاومت در مقابل این گونه ساز و کارهای قدرت.
جامعه مدنی یعنی افشای همین تکنیک های اعمال قدرت. مقاومت در مقابل این مکانیسم – تکنیک های اعمال قدرت- باید شکل بگیرد. وقتی شما امر منفی را می سازید و امر مثبتی را در مقابلش قرار می دهید، آن امر منفی را طرد می کنید و آن را به حاشیه می رانید. این بحث صدا (صداهای گروه های به حاشیه رانده) صرفن نیست، بل که بحث تصویر هم هست. شما یک تصویر را در زندگی عادی و روزمره حذف می کنید و آن را به حاشیه می رانید. مثلن در ورزش، موسیقی، هنر و… پدیده های ارزشی و غیر ارزشی خلق میکنیم و یک تصویر را در زندگی منتفی میکنیم.
نکته اول اینکه زنده کردن تصویر های به حاشیه رانده شده منفی یعنی زنده کردن فضای مدنی. نکته دوم، از نگاه فوکو ما از طریق این شیوه های خلق گفتمان به تولید حقیقت می پردازیم. باید دانست که بر این حقیقت های زبانی دو قاعده حاکم است، دو ویژگی بر آنها عارض است که توجه به زنده کردن این ویژگی ها نیز به معنای زنده کردن جامعه مدنی است. این حقیقت ها پراکسیس های گفتمانی اند که اولا کالچرالی (culturally) هستند یعنی ساز و کارهای فرهنگی اند و دوم اینکه به لحاظ تاریخی موقعیت مندند. اینها سازه های گفتمانی اند که هم بار فرهنگی دارند و هم در یک موقعیت خاص تاریخی خلق شده اند. اینها طبیعی و فرا تاریخی نیستند، بلکه سازو کارهای تاریخی اند که با یک سازو کار فرهنگی خاص و عطف به یک گزاره های فرهنگی خاص خلق شده اند. اگر ما برویم به سمت اینکه موقعیت مندی و تاریخ مندی گفتمان ها را زنده کنیم و بگوییم این گفتمان ها تاریخی اند و یک ساز و کار فرهنگی دارند، به این معنا است که ما داریم افشا می کنیم این تکنیک های خاص را که برحوزه ی قدرت گفتمان حاکم است. نشان دادن پویایی فرهنگی و تاریخی گفتمان ها یعنی پویایی و زنده کردن فضای مدنی. در واقع این گفتمان ها وقتی شکل می گیرند در پی این هستند که به نوع تفکر و جهان بینی ما شکل بدهند. این جا مساله درگیر شدن با قالب ها و فُرم هایی ست که این گفتمان ها به لحاظ تاریخی و فرهنگی در قالب آن شکل می گیرند و سعی می کنند ما را در آن قالب ها نگه دارند. پس یکی دیگر از شیوه های اعمال قدرت درون جامعه، از منظر فرم ها و قالب های زبانی و گفتاری است. فضای مدنی در این جا یک درگیری شکلی و فرمی است، شما وقتی بتوانید این فرم های رسمی را بشکنید و نشان دهید که این فرم ها تاریخی اند و فرا تاریخی نبوده اند، می توان گفت به جنگ فرم های حاکم می روید.
در یک نگاه دیگر ما در حوزه ی خاصی از جامعه با یک دستگاه ایدئولوژیک دولت رو به رو هستیم. دولت ها هدف خود را به گونه یی جلوه می دهند که در راستای منافع همه ی اقشار جامعه شکل گرفته اند. آن جایی که نشان می دهد دولت ها وابسته به گروه های خاصی نیستند و منافع همه جامعه را دنبال می کنند، دستگاه ایدئولوژیک دولت است. این دستگاه می تواند حوزه های متفاوتی (ادبیات، دین، حقوق، آموزش و پرورش و نهادهای دیگر) را در بر بگیرد. یک اتفاق جدید که در جهان افتاده است این که هنر و ادبیات به عنوان دو دستگاه جدی حوزه ایدئولوژیک دولت ها مطرح هستند و دولت ها هم سعی می کنند که از طریق پشتوانه ی همین قلمروهای گفتمانی هنر و ادبیات منافع خودشان را در مقابل جامعه قرار داده وآن را بر جامعه اعمال نمایند. این را باید بخاطر بسپاریم که متون خنثا نیستند. متون حوزه اعمال قدرت هستند، پس یکی دیگر از کارهایی که باید انجام دهیم در زمینه ی بازشناسایی حوزه مدنی در متون است. یکی از تعابیری که باید از منازعه میان حوزه جامعه مدنی و دولت (قدرت) یاد بگیریم این است که حوزه ی تعاملات قدرت به درون متون منتقل شده است. به معنای دیگر، زبان سیاست به دنیای ادبیات و هنر منتقل شده است. ما یک زندگی اجتماعی بیرون داریم و یک زندگی اجتماعی که در درون متون خلق می شود. در زندگی اجتماعی درون متون نیز تعاملات قدرت وجود دارد. بنابراین یکی از اشکال زنده کردن فضای مدنی، زنده کردن فضای مدنی است که در درون متون در مقابل روابط قدرت وجود دارد که به نوعی خود هم طراز با فضای بیرون جامعه است. از این طریق می توان قلمرو های به حاشیه رانده شده جامعه را شناسایی کرد. فرض کنید ما درون آثار منیرو روانی پور و شهرنوش پارسی پور بیشتر با اعمال قدرت بر زنان آشنا می شویم، نابرابری وظلمی که در درون خود جامعه با آن روبرو هستیم. یا فرض کنید در کتاب«طوبا و معنای شب» اثر شهر نوش پارسی پور به ما نشان می دهد زنی وجود دارد که ازدواج های متعددی می کند و همه در این ازدواج درباره آن زن حرف می زنند اما با آن زن حرف نمی زنند. خود همین فُرم که ما درباره پدیده ها سخن می گوییم، اما از درون پدیده ها، صدای پدیده ای را نمی شنویم. خود همین، انگاره ای به ما می دهد که فضای مدنی را از این منظر زنده کنیم. این تعابیر متفاوتی بود که می شد از مفهوم جامعه مدنی و قدرت ارایه داد.
هامون: به گمان شما حاملان فرهنگی چه گونه می توانند گفتمان سازی مفهوم جامعه مدنی را در جامعه بسط و گسترش دهند؟
وقتی من این تعبیرهای متفاوت را از نسبت بین قدرت رسمی و فضای مدنی (یعنی حوزه های طردشده) به کار می برم ما با دولت رو به رو نیستیم، بل که با روابط قدرتی روبرو هستیم که بیشتر در حوزه ی متون و زبان امکان بروز یافته است. پس ما باید با نقد ادبی آغازگر و ایجادگر فضای مدنی شویم. اگر ما می بینیم که تکنیک های قدرت در حوزه های خُرد جامعه اعمال می شوند و ما با خَلق پدیده ها به شکل رابطه یی بین یک امر مثبت و یک امر منفی رو به رو هستیم. پس فعالیت مدنی یعنی این که ما آن رابطه را بر هم بزنیم، شبیه به الگویی که پُست مدرن ها ارایه کردند. گاه به سمت حوزه های طردشده برویم، گاه این دوگانه ی رابطه ی مثبت و منفی را بر هم می زنیم. مثل بحث هایی که ژاک دریدا مطرح می کند. و گاه ضعف های درون پدیده ی مثبت را بررسی کنیم و تناقضات درونی این امر مثبت را که شکل گرفته و همه به آن باور دارند را آشکار کنیم. و این خود به گونه یی بر هم زدن ساز و کار قدرتی است که شکل گرفته. از طرفی می شود این امر دوگانه را منتفی کرد و در مورد آن بحث نکرد… یا می شود آن سوی دو گانه را که بی ارزش شده و به سطل آشغال رفته است، را بزرگ و عمده کرد و ارزش آن را نشان داد.
یک وقت فعالیت مدنی از منظر نسبتی است که بین صداها در جامعه است، صداهایی که در جامعه خاموش هستند و به سطل زباله ریخته شده اند. اگر شما بخواهید آن صداها را زنده کنید و برایشان تربیونی ایجاد نمایید، در واقع یک نوع فعالیت مدنی کرده اید. یک وقت هم، ساختار بد چیده شده است یعنی آن چه که یورگن هابرماس- متفکر آلمانی و مکتب فرانکفورت- می گفت: که حوزه ی سیاست و حوزه ی اقتصاد که عقلانیت ابزاری بر آن حاکم است، دو حوزه ی اجتماع و فرهنگ را تحت کنترل خود در آورده اند. اگر به این شکل به موضوع نگاه کنیم، فعالیت مدنی عبارت است از رفتن به سمت ایجاد تغییرات ساختاری. مثل بحثی که از دوره ی ریاست جمهوری خاتمی به این سمت با آن رو به رو هستیم، یعنی برخی گروه های اجتماعی سعی در ایجاد تغییرات ساختاری دارند. اغلب این ساختارها به طور عام در قانون اساسی کشور وجود دارد و معتقدند باید قانون اساسی کشور را تغییر دهند. پس مبتنی بر مفهوم سازی یی که از قدرت داریم و مفهوم سازی یی که در مقابل از صداها و گروه ها و گفتمان های طرد شده داریم، براین اساس شما نوع خاصی از فعالیت مدنی خواهید داشت. فرضن اگر شما گروه به حاشیه رانده شده را زنان بدانید، طبعن فعالیت مدنی شما به احیا منافع زنان تعلق خواهد گرفت. اما در همه اینها یک چیز مشترک وجود دارد. یعنی اگر بخواهیم چگونگی ساختار قدرت را بررسی کنیم- چه از منظر ساختاری، تکنیک ها، صداها، گروههای زبانی و چه از منظر متون ادبی و هنری- همه ی آن مقاومتی که در مقابل آنها باید شکل بگیرد از جنس اندیشه ورزی و نظریه پردازیست. در واقع همه ی آن چه که گفته شد به ما نشان داد که سیاست امری نظری ست و نظریه امری سیاسی ست؛ سیاست امری زبانیست و زبان امری سیاسیت. پس در این صورت ما باید یک مفهوم سازی داشته باشیم از اندیشه که پیوندی هم با جامعه مدنی داشته باشد و هم با قدرت.
هامون:شما گفتید جامعه مدنی بیرون از کنترل دولت و قدرت ها است. اما به گونه یی دولت خاتمی حامی گفتمان جامعه مدنی بود و از دیگر سو در سال های ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد دیدیم که با جامعه مدنی و تشکل ها و افراد وابسته به جامعه مدنی چه برخوردهای حذفی صورت گرفت. پس چه طور در جوامع پیرامونی مثل ایران همواره قدرت ِ دخالت حوزه ی رسمی بر حوزه ی جامعه مدنی پهن و گسترده است و در نتیجه با خواست قدرت، جامعه مدنی گسترش می یابد و با خواست او جامعه مدنی رو به زوال می رود؟
بله. توضیح دادم که دولت ها و قدرت ها، بویژه دولت های غیر دمکراتیک، هرگز راضی به وجود صداهای متعدد در جامعه نیستند و اصولن فرض قدرت فرض از بین بردن صداهای رقیب و اعمال دروغین صدای خود در جامعه به عنوان صدای کل مردم است. دولت آقای خاتمی حاصل فعالیت نیروهای فعال در فضای به حاشیه رانده شده و طرد شده در جمهوری اسلامی بود. به همین دلیل هم بود که این دولت، از منظر نظام سیاسی به عنوان یک دولت مشکل آفرین شناخته شد. ببینید دولت را با نظام سیاسی یکی ندانید. نظام سیاسی ما متاسفانه چندان روی خوشی به بسط فضای مدنی و استفاده از نیروی نهفته در جامعه، جز در شکل پوپولیستی آن، نشان نمی دهد. دولت آقای خاتمی هم حاصل پیروزی جامعه مدنی بر قدرت در یک دوره زمانی خاص بود که بنا به دلایل متفاوت امکان بروز یافت و البته جای بحث آن در اینجا نیست.
هامون: باتوجه به نظریه پردازی و ایده هایی که از منظر فیلسوفان و متفکران از جامعه مدنی ارایه کردید، و تاکیدی که خود به عنوان تولید اندیشه در ایران دارید، چه گونه این مفهوم سازی را می شود توسط گروه های اجتماعی و حاملان فرهنگی مثل روزنامه نگاران، نویسندگان مستقل، دانشگاهیان و دانشجویان و هنرمندان در سطح جامعه ایجاد کرد و بسط داد؟ به معنایی دیگر این حاملان فرهنگی هرکدامشان چه اقدامات عملی می توانند در حوزه ی عمومی انجام دهند تا این ایده ها به شکل عملیاتی در آید؟
باختین در «مارکسیسم و فلسفه زبان» سخن از شیوههایی میگوید که طبقه حاکم از طریق آنها میکوشد تا «نبرد میان ارزش داوریهای اجتماعی مختلف که در نشانه رخ میدهد را مضمحل کند و نشانه را تک صدایی کند». او معتقد است همان طور که جامعه با قوانین تحمیل شده حکومتی (یک حکومت واحد) محدود و مقید میشود، تنوع سخنها نیز توسط خواست قدرتمندان برای نهادی کردن یک زبان و یا یک سخن متداول به مبارزه طلبیده میشود. ازاین رو، باختین معتقد بود هر جامعه دارای یک سطل زباله یا یک حاشیه است که صداهای مطرود به درون آن انداخته می شوند. وظیفه فعالان فرهنگی چیزی جز به صدا درآوردن دوباره این صداهای حاشیه ای و مطرود نیست؛ صداهایی که بر خلاف فرض قدرت در خصوص حذف آنها، در درون واژه ها حضور دارند و بودن خود را به رخ می کشند. نکته دیگه اینکه در سی سال گذشته تمام تلاش این جامعه این بوده است که از طریق مکانیسم های متفاوت همچون نظام آموزشی واحد، نظام خانواده، ارزش های مشترک فرهنگی، خواندن کتاب های مشترک (از طریق سیستم کنترل و ممیزی وزارت ارشاد)، تجربه فعالیت های مشترک، شرکت در مناسک های مشترک (مثل ماه رمضان، ماه محرم، راه پیمایی)، یکسان کردن شیوه پوشش مقبول در جامعه، تجربه استادان مشترک، شنیدن موسیقی های واحد، یکسان کردن دامنه آرزوها و آمال مردم، یکسان ساختن دامنه زبانی و فکری و… مردم جامعه را شبیه و نزدیک به یکدیگر نگه دارد و با یکدست کردن جامعه زمینه ساز ایجاد نوعی اشتراک فکری و توده ای شدن سیاست شوند. آشنایی با جهان دیگری همچون غرب شاید یکی از مهمترین راهکارها برای ایجاد تمایز در جامعه ما بود که متاسفانه به دلیل ضعف دانش زبانی در جامعه ما و محدود گشتن آشنایی ما با جهان های دیگر به مکانیسم ترجمه، این راه حل نه تنها نتوانست ما را از یکدیگر متفاوت سازد که ما بار دیگری و به نحوی “مضاعف” به یکدیگر شبیه شدیم. محدود بودن شناخت ما از جهان های دیگر به ترجمه باعث شد ما بار دیگر هم در سطح روشنفکری و هم در سطح زندگی روزمره به یکدیگر شبیه شویم. اگر به عنوان نمونه به کتابخانه های همدیگر رجوع کنیم می بینیم که کتاب های عمده ما شبیه به یکدیگر است، فیلم های یکسان می بینیم و موسیقی های مشابه گوش می دهیم و داشتن این زبان مشترک باعث شده است مجرای دسترسی ما به جهان هم مشترک شود و ما در جهان تنها یک چیز ببینیم. این اشتراک در تجربه جهان از یک سو ابعادی از جهان که از آنها سخن می گوییم را برای ما بی معنا ساخته است (از بس که تنها در آنها یک چیز می بینیم) و از سوی دیگر ما را از دیدن زوایای دیگری از جهان محروم ساخته است. در چنین فضایی، شاید اندکی دور شدن از یکدیگر، هم از منظر میزان و دامنه روابط اجتماعی و هم از منظر تجربه نظام های فرهنگی – معرفتی متفاوت (اینکار از طریق بالا بردن دانش زبانی خود در استفاده از متون متفاوت خارجی یا ایجاد پیوند با سنت های ادبی- فکری گذشته در فرهنگ خودمان و باز تعریف دوباره آنها ممکن است)، بتواند اندکی ما را در پیچیده تر دیدن انسان و زندگی اجتماعی اش کمک نماید و باعث ایجاد نوعی تقسیم کار فکری در ما گردد و زندگی فکریمان را از این رخوت و ملال بیرون آورد که این روزها همه ما شبیه هم شده ایم و به یک زبان حرف میزنیم.
هامون: با توجه به اینکه در جهان مدرن دیگر، انسان ها رعیت قدرت ها نیستند و به هویت شهروندی می یابند، امادر کشورهای خاورمیانه و جهان سوم همواره این تشخص و هویت با آسیب های جدی یی رو به رو است، اما مسئولیت های شهروندی چنین جوامعی جهت حضور در جامعه ی مدنی چیست و فعالیت در چنین جامعه مدنی از سوی افراد آن جامعه به چه شکل می تواند فرصت بروز پیدا کند؟
پرسش اتان درست است، اما توجه کنید در جامعه غرب هم ما هنوز با شکوفایی جامعه مدنی روبرو نیستیم اگرچه وضعیت آنها قابل قیاس با ما نیست. دانیل کمیس، متفکر آمریکایی، معتقد است ویژگی حاکم بر سیاست امروز غرب منازعه ای است میان فردگرایی و بوروکراسی سامان یافته که در آن راه حل سوم جایگزین یعنی «مشارکت مدنی» و «تقویت حیات عمومی» به شدت نادیده انگاشته می شود. به اعتقاد کمیس سیاست امروز غرب، مردم را از یکدیگر جدا ساخته و از آنها می خواهد که حل مشکلات خود را از طریق رویه ها و فرآیندهای بوروکراتیک تعریف شده دنبال نمایند. او نتیجه این وضعیت را از خودبیگانگی اجتماعی، نفی فردیت، بن بست و منافع محوری افراطی می داند که در آن مردم قادر به فهم مفهوم و خیر عمومی «مردم» یا «انسان» نیستند. کمیس با طرفداری از بینش توماس جفرسن معتقد به زنده ساختن دوباره مفهوم «حیات عمومی»، و کنش متقابل اجتماعی است. با اینحال، کمیس به دریافت خود از سیاست، مفهوم «فضا و مکان» را نیز اضافه می کند. به اعتقاد کمیس، سیاست همانقدر که مربوط به «مردم» است، مربوط به «فضا و مکان» نیز می باشد. به باور وی، مردم و مکان دو مولفه اصلی شکل دهنده به یک جمهوری هستند. مردم خود را به واسطه یک مکان، فضا یا منطقه، در پیوند با یکدیگر تعریف می کنند. کمیس در دریافت خود از سیاست، مفهوم «مکان» را به دو دلیل مهم و برجسته می داند: نخست آنکه مکان، آنچنان که جفرسن به شکل استعاری در دفاع خود از زندگی کشاورزی گفته است، بیانگر فرهنگ همکاری و تلاش و داشتن آرزوها و رنج های مشترک است. مکان آن میز نامرئی است که به زبان هانا آرنت ما را در کنار یکدیگر قرا می دهد. از سوی دیگر، مکان چنان که جین جاکوب نشان داده است بیانگر یک اکوسیستم مشترک است. این اتفاقی نیست که ریشه هر دو واژه اقتصاد((economics، و اکولوژی((ecology به یک واژه مشترک یعنی oikos باز می گردد که به معنای خانه، همسایگی، یک جهان مشترک و حیات عمومی می باشد. کمیس پس از شرح این مطالب، پرسش کلیدی سیاست را آن می داند که آیا مردم خود نیز باید به تامل درباره راه حل مشکلاتشان بپردازند یا آنکه صرفا به حکومت و فرآیندهای بوروکراتیک آن به عنوان عامل حل مشکلاتشان چشم بدوزند. او در پاسخ به این پرسش معتقد است زندگی اجتماعی یک ثروت عمومی است که همه مردم باید در آن دخیل گردند و وظیفه خود را ایفا نمایند. حال پرسش این است که اینکار چگونه ممکن می شود. امکان خلق فرد خلاق و مسئول، پرورش دادن جمع، مراقبت کردن از بخش های از هم جدا افتاده و بازآوردن آنها در کنار یکدیگر، رشد دادن افراد و حس حیات عمومی در آنها، آموختن روش حل مسائل به آنها، دعوت آنها به انجام تئاتر زندگی پیش از روبرو شدن با واقعیت زندگی و همه دیگر راهکارهای عملی کمیس، همه و همه، به مفهوم کشاورزی cult و در نهایت به مفهوم «فرهنگ» (culture) باز می گردد. همکاری، شهروندی، درگیر شدن با مشکلات مردم(people) و مکان زندگی (place) ،بیش از هر چیز، یک فرهنگ است. دستیابی به چنین شیوه ای از سیاست که در آن شهروند و شهروندی از اهمیت بنیادین برخوردارند، نیازمند گسترش فرآیند آموزش و آگاهی یابی در امتداد مرزهای ملی یک جامعه است. این گونه سیاست، آنگونه که جفرسن معتقد بود، گونه ای سیاست پوپولیستی است که در عین حال حل کننده مسائل و فرهنگ آفرین است: این گونه سیاست هم به معنای تغییر در هویت های فردی است و هم به معنای تغییر اجتماعی است. از نگاه جفرسن، آن نهاد اجتماعی که ما را پیش از ورود به دنیای واقعی این گونه سیاست مشارکت جویانه قادر به تمرین تئاترگونه آن می سازد، نهاد آموزش، آگاهی یابی و دست یافتن به اطلاعات مربوط به فرد و جامعه و دانشگاه است. «آموزش» و تبدیل شدن به «فرد آگاه دارای زندگی عقلانی، داستان یا روایت سیاست مدنی قبل از واقعیت آن است. این داستان نه تنها جای عمل واقعی سیاست مدنی را نمی گیرد بلکه تاثیر گذاری آن را عمیق تر می سازد. مساله ای که در کانون داستان های آموزشی دانش و عقلانیت و اطلاعات قرار دارد، گسستن ما از وضعیت قبلی مان است، گسستی که ما را با آینده آشنا می سازد. پس یکی دیگر از مهمترین وظایف در بسط فضای مدنی، گسترش دامنه آموزش و بالا بردن سطح آگاهی مردم است. جامعه مدنی یعنی جامعه ای با بیشترین مردم عاشق کتاب، خواندن، اندیشیدن، قصه گفتن و روایت کردن از خود و مکان زندگی خود.