اسماعیل حسام مقدم
الف: «… یه چیزِ وحشتناکی اینجا وجود داره! چیزی که همیشه حضورشو میشه حس کرد. اما من هیچوقت نتونستم بفهم اون چیه. این و اون، دوستام، همکارام… چرا دیدنِ اونا هر روز صبح منو اینقده غمگین می کنه؟ درست مثه مترو؛ هر روز همون آدمها که سوار می شن و هر روز همون آدمها که پیاده می شن، و همه ی اون چیزهایی که اتفاق می افته، برایِ اینه که اونا رو فقط پیرتر کنه… گاهی عجیب ترس برم می داره؛ مثلِ همه مون تو این دنیا، انگار همه مون تویِ اتاقِ بزرگی، یه نفس به این سو و اون سو می ریم، از دیواری به دیوار دیگه و باز همون حرکت، و بدونِ پایانی! بدونِ هیچ پایانی!» (قطعه ای از دیالوگ ” ویلی لومان”؛ شخصیت اصلی نمایشنامه ی “مرگ دستفروش” اثر آرتورمیلر)
ب: « محبوس شدن در ساز و کارهای زندگی روزمره ی مدرن و نشانه های مسلط اش، به زعم “هانری لوفور”؛ فیلسوف فرانسوی، به وضوح نوعی ” بیگانگی ” را در نسبت سوژه (فرد)ی برساخت شده ی فرهنگ مسلط با دنیای ذهنی و اتوپیایی اش صورتبندی می کند که در نهایت، این سوژه ی بیگانه شده و مسخ شده است که قربانی می شود. اما نقد زندگی روزمره، می تواند به زعم لوفور، هنر زندگی کردن و هنر زندگی به مثابه ی پایان دادن به بیگانگی را در سوژه ببالد و بیافریند.»( تکه ای از مقاله “زندگی روزمره و تفکر” در فصلنامه سینما و ادبیات، اثر رحمان بوذری)
جیم: نقد ملال آوری زندگی روزمره، تکراری بودن اش و همسان کننده گی اش، چه بسا تنها راه رهایی را برای رستگاری و آزادی سوژه در پیش روی اش قرار دهد. لحظه و برهه ای که سوژه به تفکر و نقد درباب ملال آوری و تکراری بودن زندگی هر روزه اش بپردازد، شاید همان لحظه ی آغازین دگرگونی و رهایی اش از روزمره گی باشد. وقفه و سکته ای در یکنواختی زندگی روزمره اش رخ می دهد که نوعی دستکاری کردن روند بی امان و لایتغیر کارها و وظایف روتین اش هست. باید لحظه ای ایستاد، میخکوب شد و به تفکر فرو رفت تا جایی که لحظه ای برای نقد کردن و مقاومت کردن در برابر نظم نمادین فرهنگ را رقم زد. همین جاست که تابلوی نقاشی فوق، که اثری از ” رنه مگریت “؛ نقاش فرانسوی ست، همین ایده را به فرا روی مان می آورد که باید ایستاد و زندگی روزمره را میخکوب کرد تا لحظه ی مواجه شدن با عریانی امور ” واقعی ” زندگی روزمره را بی واسطه فهمید و چه جالب اینکه عنوان این اثر هم ” زمان میخکوب شده ” است. لحظه ای که فکر کردن می آغازد؛ لحظه ای که عقربه های ساعت خوابشان می برد و در همین مرزهای خواب آلودگی ست که امکان نقد به دست داده می شود.
دال: به زعم من، لحظه ی رخدادی چون عوض شدن عدد از مثلن ۱۳۹۲ به ۱۳۹۳؛ دقیقن همان برهه ای ست که تمام روزمره گی جهان زبانی مان، فیکس می شوند و زمان به حالت تعلیق درمی آید، آنچنان که دقیقن، بدن ها؛ بدون ارگان می شوند و خود را در خلایی فرو رفته می بینند که به زعم لوفور رخداد ” نقد زندگی روزمره ” فرا می رسد؛ هنگامی که سوژه خود را رها و آزاد از مناسباتی می بیند که همواره او را منقاد گزاره های مسلط خویش ساخته بوده است. این همان لحظه ای ست که واژه ” عید ” و ” روز نو” بر آن نام نهاده شده است. روز نویی که سوژه را به آستانه گی صورتبندی ترومایی در نظم نمادین (به زعم ژاک لاکان) می برد که هرگز تن به انقیاد نخواهد سپرد و لحظه را در استحاله از موقعیت مندی روزمره، به موقعیت مندی ای انقلابی و رخدادگونه رهنمون می شود.
ها: زندگی روزمره ای که ناگاه در میانه ی تکرار ملال آورش، قیچی می خورد و از حرکت می ایستد، چقدر شبیه همان لحظه ی پایانی تئاتر است، آنجا که همه چیز فیکس و ثابت می شود و ” ویلی ” تئاتر ما، خودش ابتدا جا می خورد و سپس تماشاچی را هم به عارضه ی جا خوردن وا می دارد؛ لحظه ای که همه ی چیزهای تکراری، میخکوب می شوند؛ چه بسا همان لحظه ی تفکر، نقد و شاید هم رهایی باشد. لحظه فرا رسیدن ” نوروز”؛ لحظه ی فرا رسیدن انقلاب طبیعت، انقلاب رنگ ها و…